ویلیام کیج با بازی تام کروز نقش اول لبه فردا، در نقش ابرقهرمانی که نمی‌میرد، با قدرت تسلط بر زمان، زمین و انسان‌ها را نجات می‌دهد: سه عنصری که برای مخاطب شیعه بسیار آشناست.

گروه جنگ نرم مشرق- «لبه فردا Edge of Tomorrow» بر اساس یک انیمه ژاپنی به قلم هیروشیسا کورازاکا به نام «تنها چیزی که نیازداری کشتن است» ساخته شده است. داستان فیلم درباره گروهی از موجودات بیگانه می‌باشد که قصد انهدام زمین را دارند و حال گروهی نظامی تحت عنوان «نیروی دفاع متحد» وظیفه مقابله با این موجودات عجیب و غریب را دارند تا سیاره زمین را از شر آنها خلاص نمایند.
 

ویلیام کیج (تام کروز) سخنگوی تحلیل‌گر ارتش امریکا است که او نیز مانند همه انسانهای سیاره زمین درگیر مسائل مربوط به این جنگ عظیم می‌باشد. اما ژنرال بریگام (برندن گلیسون) او را مجبور می‌کند که به نیروهای مقاومت بپیوندد؛ در صورتی که کیج ابداً یک سرباز آموزش دیده نیست و حتی توان استفاده مناسب از سلاحی که در اختیارش قرار می‌دهند را هم ندارد. با این‌حال وی به همراه گروهی دیگر به میدان جنگ اعزام می‌شوند و در این محل به سرعت توسط مهاجمین قلع و قمع می‌شوند! اما زمانی که کیج در این جنگ کشته می‌شود، بلافاصله در مقر UDF از خواب بر می‌خیزد و به نوعی هربار که او خود را به صحنه جنگ می‌رساند و کشته می‌شود، در همان محل از خواب بر می‌خیزد. این ویژگی کمک می‌کند تا کیج بتواند استراتژی‌های جنگی بهتری را در مقابله با رفتار مهاجمین به کار گیرد و از عهده نابودی آنان برآید. اما مشکل اینجاست که کیج ابدا یک سرباز ورزیده نیست و نمی‌تواند یک قهرمان باشد. با اینحال زمانی که او با یک سرباز آموزش دیده و حرفه‌ای به نام ریتا (اِمیلی بلانت) آشنا می‌شود، در کنار او آموزش‌های نظامی لازم را می‌بیند و در نهایت موفق می‌شود تا دشمن را نابود کند.[1]

در فیلم لبه فردا، دشمن فضایی زمین، نوعی هوش برتر است که با سربازان خود یک ارتباط عصبی برقرار کرده و آنان را مانند اعضای بدنش کنترل می‌کند. ویلیام کیج هم به دلیل کشتن اتفاقی یکی از گره‌های اصلی این سلسله عصبی در اولین روز مبارزه‌اش به نوعی وارد سیستم عصبی این دشمن فرازمینی شده و این قدرت را یافته است تا هر بار که در جنگ کشته می‌شود دوباره به صبح همان روز و لحظه بیدار شدن از خوابش برگردد. این وضعیت سفر در زمان و خبر از آینده، این امکان را به ویلیام می‌دهد تا هر بار که به مبارزه برمی‌گردد، اقدامات بعدی سربازان دشمن و لحظات کشته شدن افراد را شناسایی کرده و در نهایت به مغز اصلی دشمن که در عمق موزه لوور پاریس مخفی شده است برسد و آن را نابود کند.

«در زمان» یا «برزمان»؟

در دنیا هیچ انسانی وجود ندارد که بتواند آینده با ریز جزئیاتش ببیند و آن را آنقدر خوب حفظ باشد که بتواند آینده و حوادث آن را مدیریت کند. زیرا در زندگی خاکی زمین، تمامی انسان‌ها خودشان گرفتار در زمان بوده و به همین رو نمی‌توانند آن را تحت سیطره خود بگیرند. زمان از جمله مخلوقاتی است که خداوند آن را به شکلی انحصاری در اختیار خود گرفته است.

گذر از زمان، دیدن و هدایت آن، کاری مانند تبدیل در عناصر خلقت و به نوعی معجزه و خرق عادت است. خرق عادت در این کره خاکی هم منحصر در دست کسی است که اذن آن را از سوی خداوند متعال داشته باشد که طبق اعتقاد شیعه، این اذن از رسول اکرم (ص) به ائمه هدی (ع) یک به یک منتقل شده و اکنون در دست مبارک امام زمان (عج) می‌باشد. امام زمان (عج) که شیعه او را «متصل بین الارض و سما» می‌داند، مانند انسان عادی، گرفتار «در زمان» نیست بلکه مسلط بر آن و «بر زمان» است. منظور از نگارنده از برزمان بودن امام زمان آن است که ایشان اشراف به وقایع هستی آن هم به صورت جز به جز دارند؛ ایشان نه تنها اطلاع کامل و وافی از گذشته و آینده دارند بلکه توان ایجاد تغییر در حوادث آینده را نیز دارند چرا که زمان را از بالا نگاه می‌کنند (فارغ از اینکه اینکار را می‌کنند یا به دلایلی دست به این کار نمی‌زنند)؛ نه مانند انسان عادی که خود در زیر سیطره زمان گرفتار است.

در فیلم لبه فردا، ویلیام کیج با بازی تام کروز، به شکلی اتفاقی دارای قوهای میشود که میتواند آینده را با جزئیاتش ببیند و در آن دخل و تصرف کند که همین امر، این مسئله را قابل انطباق با مسئله «برزمان» بودن می‌کند؛ یعنی داگ لیمان کارگردان فیلم لبه فردا، به صورتی این قصه را پرورده است تا به مرور قدرت کنترل زمان در دست ویلیام قرار بگیرد و در نهایت او را از حالت یک سرباز ضعیف و بی‌عرضه به رهبری برای یک جنگ عظیم تبدیل کند.

نجات زمین کار کیست؟

یکی دیگر از خصوصیاتی که ویلیام کیج در فیلم لبه فردا کسب می‌کند این است که وی بعد از اینکه از قدرت مافوق بشری خود آگاه شد تصمیم می‌گیرد تا از آن برای نجات زمین از شر نیروهای بیگانه استفاده کند. درست هنگامی که وی این تصمیم را در حضور ریتا و دوست دانشمندش می‌گیرد، لبه فردا به یک فیلم بلاک‌باستری و قهرمانانه تبدیل می‌شود.

در اینجا ویلیام کیج بی‌دست و پا و کم اطلاع از شرایط رزم، ناگهان مسیری را شروع می‌کند تا در آن با استفاده از قدرت عجیب خود، پیشوای زمان شده و در نقش منجی‌ای ظاهر شود که می‌تواند زمین و انسان‌ها را از شر جنگ و خون‌ریزی نجات دهد. اوج روایت فیلم در جایی است که ویلیام کیجی که بارها و بارها یک روز خاص را با تمام اتفاقاتش از سر گذرانده و به اطلاعات خصوصی هم‌رزمانش دست پیدا کرده، موفق می‌شود تا هم‌رزمانش را با استفاده از قدرت تسلط بر زمان برای پیروی از خویش مجاب کند.

در سینمای هالیوود از این دست بلاک‌باسترهای منجی کم نیست؛ منجی‌هایی چون سوپرمن، بت‌من، مرد عنکبوتی، 4 شگفت‌انگیز، کاپیتان آمریکا و ... . اما تا کنون دیده نشده بود که در داستان‌سرایی‌های هالیوودی، تنها یک نفر با استفاده از تسلط بر زمان یک نیروی بیگانه را شکست دهد و زمین را نجات دهد و از این رو قصه‌ای ناب و تازه دارد؛ البته فقط برای مخاطب مبهوت و تبلیغ‌زده غربی.

الگویی برای نابودی الگو

ویلیام کیج، در نقش ابرقهرمانی که (1) نمی‌میرد و هربار عمری تازه می‌یابد، (2) با قدرت تسلط بر زمان، (3) زمین و انسان‌ها را نجات می‌دهد. در تفکر شیعی، این سه عنصر تنها در یک نفر جمع شده است و آن هم وجود مبارک امام زمان (عج) است که ان‌شاالله انقلاب جهانی خود را به زودی آغاز خواهد کرد.

از سوی دیگر اما هالیوود این بار برای قهرمان‌پروری خود سراغ سوژه‌ای رفته است که نیاز اساسی انسان وحشت‌زده عصر حاضر است. نیاز به امید برای آمدن کسی؛ کسی که با توانایی‌های خود انسان‌ها را مجاب به پیروی از خود می‌کند. هالیوود این بار هم به مخاطبان خود آدرس غلط می‌دهد و حضور و زنده بودن چنین شخصی در کره خاکی را مانند روایت ظهور ویلیام کیج در فیلم لبه فردا به عمق افسانه‌ها و قصه‌ها پرتاب می‌کند تا همان یک‌ذره نور امید مخاطب از همه‌جا بی‌خبر خود را در مورد اینکه شاید روزی کسی بیاید و از رنج‌ها و الم‌ها نجاتش دهد خاموش کند.


وحید درمنکی فراهانی