کد خبر 838324
تاریخ انتشار: ۱۸ اسفند ۱۳۹۶ - ۰۱:۰۶
مادری که غبار از مزار فرزندش می زداید

مادری که غبار از مزار فرزند شهیدش می زداید.

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha

نظرات

  • انتشار یافته: 4
  • در انتظار بررسی: 0
  • غیر قابل انتشار: 2
  • IR ۰۴:۵۰ - ۱۳۹۶/۱۲/۱۸
    4 0
    خدا پدر و مادر شهداء را حفظ کند و رفتگانشان را با فاطمه زهرا و امام علی علیهما سلام محشور کند و در جوار خودش ماوا دهد از جمله پدر و مادر من حقیر را
  • AE ۰۷:۲۳ - ۱۳۹۶/۱۲/۱۸
    2 0
    بنده خدا؛مادر؛خیلی بزرگه؛فقط مادر...
  • خودم .. ! IR ۱۱:۲۱ - ۱۳۹۶/۱۲/۱۸
    1 0
    بچه کِ بودم چقده مآدرمُ اذیت کردم .. ! بآبایی بودم .. همش بآبآم .. فقط بآبآم .. می گفتم مآمآن دوست ندآرم .. همیشه تو بچگی می گف خون ب دلم کردی ... حرفآشُ هیچ وخ گوش نمی کردم .. لجبآزی می کردم .. ی دندگی و سرکش .. ! می گفتم مآمآن بهم زور می گی .. تو بآید بذآری خودم هر کآری دلم می خوآد بکنم .. چ زجرآیی از دستم کشید .. همه کآر کردم تآ ب معنآی وآقعی اذیت شد .. از کآرـآی تو خونه م گرفته تآ شیطنت تو مدرسه و فرآر از مدرسه و استآمپ دفتر رو ورداشتن و بعدش لب تموم دخترـآ رو بآهآش قرمز کردن و خورآکی و وسآیل بچه هآ رو ب زور ازشون گرفتن و کیف و کتآبآی معلمم رو قآیم کردن و دخترعموهآ رو تو حموم زندآنی کردن و بعد از مدرسه دیر رفتن ب خونه و عمدن لیوآن و بشقآبآ رو شکوندن و نمک رو ی دفه تو غذآ خآلی کزدن و چآی ریختن تو قوری تآ چآی سیاه بشه .. و و و .. خدآیآ منو بیخش .. مآدرم خیلی عصبآنی می شد .. می گف هیچ کدوم از بچه هآم اذیتم نمی کنن جز توی ورپریده ی ذلیل شده .. مآدرم خیلی زن سفت و سخت و و با رفتآرِ سفت بود .. دوس دآش همیشه بآب میلیش بآشی ولی من نبودم . برآی همین همیشه درگیرِ من بود .. غروبآ کِ بآبا از سر کآر بر می گشت دادگآه تشکیل می دآدم .. پدرم ب شدت احسآسآتی و نقطه ی مقآبل مآدرم .. جیغ می کشیدم .. می گفتم مآمآن بآید بذآره خودم هر کآری می خوآم بکنم .. مآدرم جیغ می کشید ورپریده تو همش 8 سالته .. 10 سآلته .. چی کآر می خوآی بکنی خودت .. سآل اول رآهنمآیی استآمپ دفترو وردآشتم و بردم کلـاس .. لب دخترـآ رو قرمز کردم .. مدیر مدرسه از شدت عصبآنیت قرمز شده بود .. لو رفتم .. بآ این کِ بآبآم تو مدرسه م بود ب مدیرم گف #اخرآجش کن تآ دیگه این جوری نکنه .. ! اخرآج شدم .. پرونده م رو گرفتم رفتم خونه .. مآدرم .. آخ .. هیچ وخ یآدم نمی ره ... اینقده از دسنم گریه کرد .. بمیرم الهی ... رفتم رو پشت بوم .. گفتم اگر گریه کنی خودمو میندآزم .. مآدرم می گف بنداز از دستت رآحت شم ورپریده ..تآ حآلآ اینقده برآی مآدرم نآراحت نشده بودم .. دآشتم دیوونه می شدم وآسه اشکآش .. جیغ می زدم گریه نکن مآمآن .. مآمآن خودمو میندآزم ب خدا .. می گف بنداز .. چی می خوآی ؟! همه چی برآت آمآده اس .. چرآ اذیتم می کنی دختر ؟! تموم بچگی منُ مآدرم عذآب کشید .. خوآهر برآدرآم آروم .. اذیت نمی کردن .. ولی من نمی دونم چرآ اون جوری می کردم .
  • خودم .. ! IR ۱۱:۲۹ - ۱۳۹۶/۱۲/۱۸
    1 0
    می گف الهی یِ گردبآدی بیآد فقط تو رو ببره .. ! برد .. وآقعن برد .. از 12 سآلگی درگیر گردبآدی شدم کِ زندگیم رو برد .. جونم گرفت ... منو شکوند .. همش جنگیدم .. همش تقلـا کردم .. همش جون کندم .. .. + الـآن : الـآن من ب مآدرم نزدیک ترم تآ پدرم .. مآدرم .. مآدرم .. مآدرم کِ هر چه به 50 سآلگی نزدیک تر می شه من بیش تر می ترسم .. مآدرم .. 27 سال از 47 سآل عمرش رو صرف من کرد امآ من فقط زجر دآدم .. الـان مآدرم فقط ب من نزدیکه .. حرف دلش پیش منه .. منُ صدآ می کنه .. حرفآش برآی منه .. انگآر نه انگآر بچگی اون جوری بودم .. صب بهم می خندید .. بهش می گفتم یآدته بچگیمو ؟! می گف جوونیت بآ بچگیت زمین تآ اسمون فرق دآره ...می گف الـان اگر نبآشی زندگیم سخته .. ولی من بغض می کردم .. برـای تموم اون اشکآیی کِ مآدرم ب خآطر من ریخت .. اون همه نآرآجتی و عصبآنیت .. خدآیآ ببخش ... ! + روز مآدرـآ مبآرک .. ! وآقعن بهشت زیر پآی مآدره !

این مطالب را از دست ندهید....

فیلم برگزیده

برگزیده ورزشی

برگزیده عکس