ساخت روایی چنین فیلمی انسان را به چنین اندیشه ای وا میدارد که آیا کاهانی در میان روایتش به چنین موضوعی برخورد کرده است یا ابتدا موضوع یعنی تخطئه قشر متدین و مذهبی را هدف گرفته و بر اساس آن روایت داستاتنش را سر هم کرده است.

گروه فرهنگی مشرق ـ در روز نهم جشنواره فیلم فجر در سالن برج میلاد فیلم های سینمایی «بی‌خود و بی‌جهت» ساخته عبدالرضا کاهانی،«همه چی آرومه» ساخته مصطفی منصوریار، «بغض» ساخته رضا درمیشیان، «یک روز دیگر» ساخته حسن فتحی، «روزهای زندگی» ساخته پرویز شیخ طادی و «۱۲ صندلی» ساخته اسماعیل براری به نمایش در آمد.

بی خود و بی جهت

تهيه‌کننده، نويسنده و کارگردان:
عبدالرضا کاهانی

بازيگران: رضا عطاران، پانته‌آ بهرام، نگار جواهریان، احمد مهران‌فر، علی استادی، محمد کارت، امیر علی‌خانی، افسانه تهرانچی، بهنام شرفی

خلاصه داستان فيلم:

در خلاصه داستان این فیلم آمده است: محسن، مژگان، الهه و فرهاد: چیکار کنیم این همه اثاثیه رو!؟




فيلمي بي خود و بي جهت!


نوشتن براي فيلمي که حرفي براي گفتن ندارد بسيار مشکل است. در واقع عاملي که موجب شد تا اين نوشته شکل بگيرد فيلمهاي قبلي کاهاني، به علاوه آراء و نظراتي است که درباره آثارش بيان مي شود. آراء و نظرات بينندگان در اين روزها، اعم از منتقدان و قشر عام بيننده، درباره فيلمهاي کاهاني در يک کلمه خلاصه مي شود،ابزورد! فيلم ابزود، ديالوگهاي ابزورد، دنياي ابزورد، شخصيتهاي ابزورد و ... . اما دنياي کاهاني از «هيچ» تا «بي خود و بي جهت»، "ابزورد" نماست تا ابزورد! دليل واضح است. ابزورد درباره جامعه ايراني صدق نمي کند و تنها مي توان از ساختار و ويژگي هاي چنين سبک و شيوه اي بهره برد که کاهاني البته سعي خود را در بهره بردن از شيوه مورد علاقه اش مي کند اما موفق نمي شود، و اين عدم موفقيت که در «بي خود و بي جهت» به اوج خود مي رسد چند دليل عمده دارد؛ نخست اينکه کاهاني با زباني رئاليستي مي خواهد دنيايي ابزورد با مفاهيمي از اين جنس، اعم از استحاله،از ميان رفتن اخلاق، انسانيت و ... را ارائه دهد؛ در حالي که چنين مفاهيمي که در ابزورديسم مورد استفاده قرار مي گيرند بنا به فضاسازي غيرواقعي اين شيوه بيان مي گردند، و رئاليسم هيچگونه تطابقي با ابزورديسم ندارد.

دوم اينکه کاهاني در نوشتار و فضاسازي به هيچ وجه به فرمول هاي ابزورديسم توجه ندارد. (البته بايد هيچ به نويسندگي حسين مهکام، و فضاسازي و شخصيت سازي استعاري را از دو اثر کاهاني جدا کرد) کاهاني بيشتر يک برش از واقعيت را به صورتي رئاليستي بيان مي کند، آن هم با فضاسازي هاي واقعگرا؛ در صورتي که فضاسازي آثار ابزورد استعاري، خيالي و فراواقعي است. در ابزورديسم نشانه ها ارجاعي به نمونه هاي واقعي مورد نظر نويسنده هستند اما در آثار کاهاني نشانه اي وجود ندارد تا بتوان آن را ارجاعي به نمونه هاي واقعي تفسير کرد.

در واقع استعمال کلمه ابزورد درباره دو ساخته اخير کاهاني مهري است که از عدم آشنايي و توجه مخاطب ناشي مي شود. شايد اگر مارتين اسلين، نظريه پرداز و مولف اصطلاح ابزورد در ادبيات نمايشي، به تماشاي فيلم هاي کاهاني مي نشست و با اصطلاح ابزورد درباره اين آثار روبرو مي شد، بدنبال تغيير اين اصطلاح مي رفت!!

بي خود و بي جهت يک اداي ابزورد است؛ آدم هايي که در تک لوکيشن اثر وجود دارند، رفتار و کردارشان، عمل ها و عکس العمل هايشان تماما نشانگر همان نام فيلم است يعني بي خود و بي جهت!

فيلمساز در واقع با اين اسم مشخص مي کند که بايد چگونه فيلم را ديد و با آن روبرو شد! اثر تقليد و اقتباسي است بدوي از مستاجر اثر اوژن يونسکو؛ بدون اينکه فيلمساز نسبت به مفاهيم عاريتي مورد استفاده اش آگاهي داشته باشد. در مستاجر داستان يک اسباب کشي را شاهديم، اسباب کشي که يک مستاجر به خانه اجاره اي اش مي کند؛ مستاجر آرام آرام لوازم خود را وارد خانه مي کند تا اينکه لوازم تمام خانه را در بر مي گيرد و مستاجر در ميان تمامي اين وسايل گم مي شود، و ديگر اثري از خودش باقي نمي ماند!

يونسکو در اين نمايشنامه معروف مفهوم بي هويتي انسان معاصر که ناشي از ماترياليسم است را گوشزد مي کند! خطري که به گم شدن انسان در ميان لوازم بي جان دنياي مادي اشاره دارد.

کاهاني اما با اين اقتباس مي خواهد حرف خودش را نيز به ساخته اش الصاق کند، کنايه اي از دروغ و پنهان کاري در جامعه امروز اما مهمترين اشکال اين است که تکليف فيلمساز با شخصيت هايش مشخص نيست. همه ارکان ساختاري اثر بي خود و بي جهت است. شخصيت ها بي خود و بي جهت عصباني، مهربان، دلسوز، عاقل و گاهي ديوانه مي شوند! شخصيت بچه بي خود و بي جهت آدامسش را روي لباس عروس مي چسباند، عروس تازه وارد(با بازي نگار جواهريان) بي خود و بي جهت دست به ازدواج زده است و بي خود و بي جهت و فقط به اين دليل که حامله است زودتر مي خواهد عروسي برپا کند! دوست همسرش بي خود و بي جهت مي خواهد به او کمک کند و فيلم بي خود و بي جهت بدون نتيجه به پايان مي رسد!

در واقع مشخص نيست که کاهاني با اين پايان کنار کدام شخصيت فيلم ايستاده است تا بتواند مفهوم خود را گوشزد کند؛ مادر عروس دگم است اما تنها عمل مثبت فيلم توسط او انجام مي شود، فيلمساز بوسيله شخصيت عروس نيش و کنايه هميشه سياسي خود را به او مي زند اما تناقضي بزرگ در برخورد فيلمساز با اين شخصيت وجود دارد. شخصيت هاي اصلي فيلم نيز بدون دليل در هر فصل جابجا مي شوند، و مشخص نيست که فيلمساز مي خواهد از نقطه نظر چه شخصيت يا شخصيت هايي نتيجه مورد نظرش را بگيرد!

بي خود و بي جهت داستاني شلخته، شخصيت هايي ضعيف و بدون شناسنامه، عمل ها و عکس العمل هايي غير قابل باور و دکوپاژي سردرگم دارد.

شايد لازم است که براي نمونه فيلم 9 زندگي را در برابر بي خود و بي جهت قرار داد تا بتوان درباره ساختاري درست از يک برش ميني ماليستي از زندگي را مثال زد. 9 زندگي، 9 قصه با شخصيت هاي متعدد و فضاهايي رئال و اغلب تک لوکيشن است. با شخصيت ها و دغدغه هاي زمانه خودش، اما شخصيت ها برعکس بي خود و بي جهت قابل باور و داراي شناسنامه هستند، عمل هايشان به نتيجه مي رسد، داستان رها نمي شود و تماشاگر مي تواند مفهوم را به سادگي و با عميق ترين عمل هاي انساني که از شخصيت ها بروز داده مي شود، دريابد و فيلمساز به خوبي مي داند تا از نقطه نظر چه سوژه اي بايد به اثر نگاه کند، قهرمانش را مي شناسد و بنا بر همين تعيين هوشمندانه قهرمان هر اپيزود، دکوپاژش را درست و با چيدماني معنا دار اجرا مي کند.

«بي خود و بي جهت» را بايد همانند اسمش به نظاره نشست، البته اگر وقتي باشد تا بتوان اينگونه فيلمي را ديد!

سيد سعيد هاشم زاده / سینما پرس

***************
عسر و حرج برای یک بار

فارغ از اینکه فیلم به لحاظ ساختاری و ابعاد فنی چه ویژگیهایی داشت و در چه سطحی بود، به نظر من دیدنش برای یک بار موجب عسر و حرج برای کسی نمی شود! در این یادداشت قصد بررسی و نقد فیلم از دریچه نگاه یک منتقد حرفه ای سینما را ندارم و فقط دغدغه ای را که همواره در نسبت میان ارزش ها و قالب ها در ذهنم وجود داشت، در این فیلم هم پی گرفتم

امروز ساعت 13 به وقت تهران! فیلم «بی خود و بی جهت» ساخته عبدالرضا کاهانی را به عنوان اولین فیلمی که در جشنواره فجر امسال می دیدم، در سینما بهمن تماشا کردم. فارغ از اینکه فیلم به لحاظ ساختاری و ابعاد فنی چه ویژگیهایی داشت و در چه سطحی بود، به نظر من دیدنش برای یک بار موجب عسر و حرج برای کسی نمی شود! در این یادداشت قصد بررسی و نقد فیلم از دریچه نگاه یک منتقد حرفه ای سینما را ندارم و فقط دغدغه ای را که همواره در نسبت میان ارزش ها و قالب ها در ذهنم وجود داشت، در این فیلم هم پی گرفتم.

سینما به عنوان یک پدیده مدرن دارای یک سری اقتضائات است که قواعد داستانی و ضرورت های مربوط به تصویر کردن داستان فیلم از جمله آنهاست. به عنوان مثال اگر قرار باشد سیر داستانی یک فیلم به صورت واقعی و طبیعی به تصویر کشیده شود، لازمه اش این است که تعامل زن و شوهر و یا برادر و خواهر که در واقعیت محرم یکدیگر هستند و در ارتباط­شان یک نوع صمیمیت و آزادی وجود دارد، در فیلم هم به صورت واقعی بازنمایی شود. به عبارت دیگر در تعامل زن و شوهر هیچ وقت این اتفاق نمی افتد که زنی با شوهرش در وضعیت طبیعی با ادبیات رسمی و مانند یک غریبه سخن بگوید و اگر در روند فیلم زن و شوهر مثل دو فرد غریبه با ادبیات رسمی همدیگر را خطاب کرده و با هم حرف بزنند، بدون شک این مصنوعی بودن روابط به لحاظ فن و اقتضاء سینما یک ایراد محسوب می شود.

این اقتضائات دارای سطوح مختلف هستند. واضح است که هر قدر نمایش سیر داستانی فیلم مطابق با واقع و منطبق با عینیت های عرفی و اجتماعی صورت گیرد، فیلم طبیعی تر به نظر رسیده و ارتباط برقرار کردن مخاطب با داستان فیلم واقعی تر و ملموس تر خواهد بود. گاهی این اقتضائات در سطحی است که در مثال فوق بیان شد یعنی زن و شوهر یکدیگر را "شما" خطاب نکنند تا نقش زن و شوهری آنها باورپذیرتر شود. گاهی نیز در سطحی است که مثلا در یک صحنه ای می بایست شوهری برای کمک کردن به همسرش دست او را بگیرد و یا او را از زمین بلند کند و یا مثلا قرار است صحنه ای از محیط خصوصی و شخصی درون خانواده به تصویر کشیده شود. خب واضح است که این موارد در واقعیت اینگونه است که مرد برای کمک به همسرش بدون هیچ محدودیتی به او دست می زند و یا زن و مرد در حریم خانه خود با حجاب کمتری حضور دارند.

از سوی دیگر همه می دانیم که آن چیزی که در روند فیلم اتفاق می افتد صرفا انعکاس مصنوعی واقعیت است که توسط عده ای بازیگر در قالب نقش های متفاوت اتفاق می افتد و نه خود واقعیت. دو بازیگری که در یک فیلم نقش زن و شوهر را بازی می کنند الزاما در واقعیت هم زن و شوهر و یا محرم یکدیگر نیستند و فقط در حال ایفای آن نقش هستند. حال با توجه به اینکه ارتباط زن و مرد نامحرم دارای یک سری قیود و حد و مرزها است، سوال اینجاست که در یک جامعه اسلامی، فیلم ساختن با موازین و چارچوب های دینی چه مواجهه ای با اقتضائات فوق خواهد داشت؟ آیا به صرف اینکه ملاحظات فنی و حرفه ای سینما اقتضاء می کند، می توان دست زدن مرد و زن نامحرم به یکدیگر در قالب نقش زن و شوهری را توجیه کرد؟ آیا چون بازنمایی زنان در محیط خصوصی خانه با حجاب کمتر، بیشتر از بازنمایی همان وضعیت با پوشش قابل قبول­تر، منطبق با واقعیت است و طبیعی تر به نظر می رسد توجیه صحیحی است که این اتفاق بیفتد؟

در چند صحنه از فیلم آقای کاهانی این اتفاق می افتدکه رضا عطاران و پانته آ بهرام که نقش زن و شوهر را بازی می کنند، به صورت کاملا طبیعی! یکدیگر را می زنند و یا در صحنه ای رضا عطاران دست همسرش را گرفته و او را در خیابان می کشد! این موارد فقط مختص فیلم آقای کاهانی نیست و متاسفانه کم کم دارد تبدیل به یک رویه  غالب و جزء لاینفک فیلم های سینمایی ما می شود.

از آنجا که در جامعه اسلامی، رسانه و سینما در بهترین حالت تنها ابزاری در راستای ارتقا و تقویت ارزش های دینی در میان مخاطبان و افراد جامعه است و فلسفه  وجودی دیگری برای آن متصور نیست، واضح است که تقلیل گرایی در ارزش ها و قواعد دینی و فدا کردن آنها در پای ملاحظات و اقتضائات این پدیده مدرن، اصلا قابل توجیه نیست و در جاهایی که الزامات ارزشی با اقتضائات حرفه ای سینما در تعارض قرار گیرد، آن چیزی که باید در آن انعطاف صورت پذیرد اقتضائات فنی و حرفه ای فیلم است و نه اصول و الزامات ارزشی...

ابوالفضل اقبالی/سینما انقلاب

*****************

بی خود و بی جهت، بر ضد ارزش‌ها

ایده اصلی فیلم را فداکاری و از خودگذشتگی محسن به خاطر دوستش فرهاد ومشکلاتی که در پی آن ایجاد می شود، تشکیل می دهد. محسن مردی است که به ظاهر رابطه ای با دین و دین­داری ندارد ولی حاضر است به خاطر فرهاد مبلغی از پولی را که برای خرید خانه به آن نیاز دارد، به دوستش برای اجاره یک خانه قرض بدهد و البته همسرش  مژگان نیز از این موضوع بی اطلاع است.  در مقابل این خانواده، زوج جوانی قرار دارند که الهه از خانواده ای مذهبی، و پایبند به اصول هستند. در طول فیلم الهه مرتب مراقب حجاب خود است و در برابر همه مشکلات فقط به آبروی خانوادگی و رعایت شأن مادرش فکر می کند. این زوج در دوران عقد صاحب فرزند شده اند و برای این­که مادر الهه و خانواده اش متوجه نشوند مجبور می شوند هر چه سریع تر مراسم کوچکی در خانه ای که متعلق به دوست فرهاد است برپا کنند.

جدای از ایده کلی فیلم که موضوعی اخلاقی است و عبدالرضا کاهانی سعی کرده نشان دهد اخلاق فراتر از دین است که البته این نیز جای بحث دارد، اکثر دیالوگ ها تبدیل به سخره گرفتن خانواده های مذهبی شده است. شخصیت مادر الهه که زنی محجبه و چنانچه از فیلم بر می آید خیّر است، به نحوی به مخاطب ارائه می شود که فردی خود خواه، جدای از فرزندان، و کسی است که آبرو و رعایت شدن شأنش از هر چیز برایش مهم­تر است. رابطه صمیمانه ای با دخترش ندارد و آخرین نفری است که از مسأله دخترش با خبر می شود. در مقابل الهه ، مژگان زن محسن قرار دارد که حتی در شرایط بحرانی که به تصویر کشیده می شود به فکر آراستگی و زیبایی خود است، در تربیت فرزندش و رابطه با او بسیار ضعیف است  ولی حاضر شده زودتر از موعد اسباب کشی کند و لباس عروس خود را به الهه بدهد و او را برای مراسم آماده کند. اما نمی توان علتی برای نسبت دادن ویژگی های مثبت به افرادی که در جامعه بی توجه به مسائل دینی هستند و ویژگی های منفی به افراد مذهبی یافت.

در مجموع، پلان هایی که بی توجه به حرمت ها - محرم و نامحرم- و رعایت مسائل شرعی به مخاطب ارائه می شود در کنار مفهوم فیلم و پالس های منفی که از طریق آن به بیننده داده می شود و جملاتی که آشکارا از سر غرض ورزی گفته می شود و ربط چندانی هم به فیلم ندارد؛ هدف کاهانی از ساخت این فیلم را نشان می دهد و کار او را برای اکران عمومی به شدت سخت می کند چرا که سینما عرصه متعالی هنر و نه فرصتی برای عقده گشایی علیه دین و دیانت است.

مرجان صومی / سینما انقلاب

***************

کمیک اعتراضی علیه خانواده های متدین

فیلم «بی خود و بی جهت» ساخته عبدالرضا کاهانی از سرنوشت گره خورده دو خانواده روایت می کند که در مخمصه انتخاب خود یا دیگری مانده اند. فرهاد تازه با الهه ازدواج کرده و الهه ناخواسته در زمان نامزدی حامله شده است.

فرهاد خانه ای که دوستش محسن در آن نشسته را اجاره می کند، ولی محسن بدون اطلاع همسرش مژگان بخشی از پول خرید خانه اش را به فرهاد داده تا پول پیش خانه اش را بدهد. محسن و فرهاد یک زوج هنری هستند که در کودکستان ها برای بچه ها نمایش عروسکی اجرا می کنند.

نقطه بروز بحران در فیلم جاییست که الهه که دختر یک خانواده مذهبی است، می خواهد عروسی اش را چند ماه زودتر برگزار کند تا مساله باردار بودنش را لاپوشانی کند. برای همین به فرهاد فشار می آورد که زودتر وارد خانه ای شوند که فرهاد اجاره کرده است یعنی خانه ای که محسن و همسرش مژگان در آن ساکنند. صاحبخانه محسن هم قراردادش را به خاطر ندادن قسط آخر با او فسخ کرده است.

حالا وسایل الهه در خانه محسن است و آنها تنها چند ساعت وقت دارند که خانه را برای عروسی کوچکی که به خاطر آبروی مادر الهه ترتیب داده اند مهیا کنند. محسن هم جایی برای بردن وسایلش ندارد، چون پول آخر صاحبخانه اش را نداده و کلید خانه جدیدشان را نگرفته است. الهه پی آن است تا خانه را خالی کند تا برنامه عروسی بخوبی برگزار گردد. مژگان و محسن هم در پی آنند تا جایی را پیدا کنند و وسایلشان را به آنجا ببرند.

سینا پسر محسن هم که 3-4 سال بیشتر ندارد در کمک کردن به بحرانی شدن ماجرا تاثیر شایانی دارد. در اوج بحبوهه دعوا و مشاجرات این دو زوج مژگان متوجه می شود که سینا لباس عروس را با آدامس خراب کرده است.

درون مایه اخلاق سکولار مدارانه، در فیلم کاهانی به وضوح وجود دارد. شخصیت الهه و مادرش که از خانواده مذهبی هستند و رفتار و منش خاص دینی و مذهبی دارند؛ نتیجه گیری را برای مخاطب ساده کرده است. مخاطب به راحتی در ذهنش یک خط می کشد و قشر مذهبی را از بدنه عمومی با زندگی رایج اجتماعی جدا می کند.

مخاطب در فهمیدن شخصیت های فیلم خیلی دچار سردرگمی نیست چون در شخصیت و کارکتر سازی از مادر الهه آنقدر اغراق شده است که ناخود آگاه مخاطب را به همزاد پنداری با شخصیت های دیگر فیلم وا می دارد. انگار فیلم نامه با وجود آنکه در پی این است که به ما نشان دهد اخلاق جدای از دین هم وجود دارد قصد عقده گشایی از قشر متدینِ مذهبی را نیز دارد.

مخاطب قطعاً با شخصیت های در تنگنا، گاها منطقی و فداکار فیلم که با فکر و البته از سر مهربانی قصد حل کردن مشک بوجودآمده را دارند همزاد پنداری می کند، نه با مادر الهه که متحجرانه، فقط در پی حفظ آبروی است و کاری ندارد که چه بلایی به سر دخترش می آید یا خواهد آمد.

 تحجر، خود خواهی و بی منطقی از شاخصه های سرشت اخلاقی دین مداران فیلم کاهانیست، که البته نسل های بعدی این قشر مستبد با آگاهی و عقلانیت در حال دور شدن از این سرنوشت ناخواسته هستند. این مساله در مشاجره گستاخانه میان الهه و مادرش به وضوح پدیدار است، همچنین انتخاب فرهاد با فرهنگ و تفکری متفاوت از خانواده مادری الهه مزید بر دیگر علل ادعای فوق است.

نقش مادر الهه خیلی مهم است آنقدر که فیلم در روایت پایانی باید توسط مادر الهه روایت شود و وجه دیگری نیز بر عصبیت های بی پایان او اضافه کند. دروغ و فریب که ناشی از بی رحمی ا­ست؛ بی رحمی مادری متدین به فرزند. مادری که حاضر است برای اینکه به فرزندش بفهماند که هیچ ارزشی جدای از او و عقایدش ندارد، با روح وجان او بازی کند، او را بفریبد، و به دروغ به او بگوید که برای امروز مهمان دعوت کرده ولی نکرده است. این حرف الهه را در بهتی عمیق فرو می برد.بهتی که حالا گریبان مخاطب را هم ول نمی کند.

 همان قدر که شخصیت یک زن مذهبی در نقش مادر الهه می­تواند بی­خود و بی­جهت در چنین داستانی جلوه کند تکه پراکنی هایی که بعضاً شائبه های سیاسی بودن به فیلم می دهند نیز بسیار بی خود و بی جهت است.

آمدن مادر الهه با ماشین؛ که انگار ماشین دولتی با راننده است. تکه­ های رضا عطاران درباره اختلاس و اینکه اینها هستد که می توانند اختـلاس کنند و مدیرها همه با این طـرز فکر- که مادر الــهه دارد- اهــل اختـلاس هستند، همه و همه از مواردی است که می تواند دلیل بر مدعای فوق باشد.

مادر الهه در کیفش را باز می­کند و شروع می­کند به شمارش یه دسته اسکناس پنجاه هزار تومانی تا به الهه ثابت کند که تمام دردسرهایی که کشیده است بیشتر از دویست هزار تومان ارزش ندارد و با پول، که در دست این قشر کم نیست می­توان تمام مشکلات را حل کرد. اینجاست که الهه لب باز می­کند و راز مگویش یعنی حامله بودنش را با مادر در میان می­گذارد. سوژه های فیلم کاهانی در نهایت با فداکاری در حالِ حل مشکل خود هستند؛ فداکاری ای که هیچ نقشی در اخلاق دین مداران فیلم کاهانی ندارد.

حالا سوال نگارنده از کارگردان این است که آیا این نابسامانی اخلاقی، تحجر، دروغ، فریب، خودخواهی و خود برتربینی و خود رایی در چه قشری در اجتماع ما بیشتر وجود دارد و چه اقشاری در اجتماع در نمایش اخلاق مداری جلوه بهتری از خود نشان داده اند؟ ایا واقعیت جامعه امروزی چنین است که « بی خود و بی جهت» او نشان می دهند. یا این بی خود و بیجهت هایی که به خانواده های متدین نسبت داده شده است فقط برای ساخت یک کمیک اعتراضی گیشه ایست و اصلا مهم نیست که چقدر مطالب القا شده به مخاطب با واقعیت کنونی جامعه مذهبی و سنتی هم آواست.

ساخت روایی چنین فیلمی انسان را به چنین اندیشه ای وا میدارد که آیا کاهانی در میان روایتش به چنین موضوعی برخورد کرده است یا ابتدا موضوع یعنی تخطئه قشر متدین و مذهبی را هدف گرفته و بر اساس آن روایت داستاتنش را سر هم کرده است.

محمدعلی الفت پور / سینما انقلاب

**************

رهاشدگی در زندگی مدرن

بی‌خود و بی‌جهت نام فیلمی است که در مورد آن سخت می‌توان نوشت. این فیلم یک درام اجتماعی است اما روایت داستانی مشخصی را دنبال نمی‌کند و گویی داستانی بی ‌آغاز و بی‌انجام است. فیلم پاره‌ای از زندگی دو زوج را نشان می‌دهد که در حال اسباب‌کشی هستند. در روز عید غدیر محسن (رضا عطاران) و مژگان (پانته‌آ بهرام) خانه‌ای که سال‌ها در آن زندگی کرده‌اند، ترک می‌کنند تا به خانه جدیدی که در نقطه دیگری از تهران خریده‌اند، بروند و فرهاد (احمد مهران‌فر) و الهه (نگار جواهریان) وسایل زندگی خود را به خانه می‌آورند تا زندگی مشترکشان را شروع کنند.

اما صاحب خانه‌ای که محسن مقداری از پول آن را پرداخته از فروش خانه‌اش منصرف می‌شود و آن‌ها مجبور می‌شوند اسباب خود را در جایی دیگر قرار دهند تا مکان دیگری را برای زندگی پیدا کرده و یا پول خانه جدید را کامل پرداخت نمایند.

مشکل بزرگتر آن است که امروز روز عروسی الهه و فرهاد است درحالی که صندلی‌های مهمانی در حیاط، اسباب مژگان در کامیون و جهیزیه الهه در خانه رها شده‌اند.

خانواده این افراد جز مادر الهه در فیلم حضور ندارند. مژگان اصالتاً اصفهانی است و کسی را در تهران ندارد. حرفی از خانواده فرهاد زده نمی‌شود. پدر محسن خانه کوچکی دارد که اسباب در آن جا نمی‌شود. اما مادر الهه که نقش مهمی را در فیلم بازی می‌کند زن محجبه و مذهبی است که یک موسسه خیریه را مدیریت می‌کند و الهه با او اختلاف سلیقه دارد. مادر الهه از ابتدا با فرهاد مخالف بوده و قرار است شب 30 نفر از دوستان و همکارانش را به خانه آن‌ها برای جشن بیاورد.

الهه خود نیز دختر مذهبی است که اگر چه با مانتو و مقنعه ایستاده است تا جهازش را مرتب بچیند اما مدام آستین پیراهنش را پایین آورده و مقنعه‌اش را مرتب می‌کند. وقتی که  الهه تصمیم می‌گیرد برای قهر از خانه برود و یا وقتی که مژگان روی مبل نشسته و گریه می‌کند و سردش است چادر او را می‌بینیم.

همه فیلم جدال اسباب‌های گران و مارک‌دار جهاز الهه و اسباب‌های کارکرده و داخل سبد مژگان است. مژگان و محسن یک پسر به نام سینا دارند که بی‌ادب است و همیشه جلوی دست و پاست. الهه و فرهاد هم فرزندی در راه دارند که به خاطر آن مجبوراند عروسی را زود برگزار کنند. مادر الهه اما در آخر متوجه می‌شود.

داستان فیلم داستان نسل‌هاست. نماینده یک نسل، مادر الهه است که مدیر است و مذهبی است و روی نسل جدید حساب نمی‌کند. همان طور در سکانس‌های پایانی مادر الهه می‌گوید مهمانی دعوت نکرده و فقط می‌خواسته به دخترش ثابت کند که توان استقلال و مدیریت زندگی را ندارد. وقتی او وارد خانه می‌شود، کمکی نمی‌کند و با زبان  و نگاه منتقدش همه را می‌آزارد و می‌ترساند. وقتی مادر و دختر تنها در اتاق با هم صحبت می‌کنند صدای فریادشان شنیده می‌شود.

نسل بعدی مژگان و محسن هستند که روزی به تهران آمده‌اند و در آن ماندگار شده‌اند. تمرکز کارگردان بر کلاه مخصوص رنگ مژگان که آرایشگری می‌داند و رنگ‌هایی که از زیر کلاه او تا روی صورتش آمده‌اند تأکید بر این نکته است. مژگان می‌تواند با هزار سشوار و رنگ و لباس چهره خود را تغییر دهد اما لهجه او همچنان اصفهانی می‌ماند و نمی‌تواند آن را پنهان کند.

محسن هم کار آبرومندی ندارد و برای تأمین زندگی مجبور است لباس عروسک حیوانات را بر تن کند تا کودکان مردم را بخنداند. او به تازگی با هدیه آموزش و پرورش به حج رفته است. سفری که چون مجانی تمام شده، رفته است. محسن اما زیاد سیگار می‌کشد، شکم بزرگی دارد و وقتی عصبی می‌شود، قلبش درد می‌گیرد. اما اوست که همیشه سعی می‌کند بین همه صلح و دوستی برقرار کند.

الهه و فرهاد، نمایندگان نسل بعدی هستند. جوانانی که گویی بی‌هدف زندگی‌شان را آغاز کرده‌اند و نمی‌دانند با آن چه کنند. حتی این همه وسایل مدرن نمی‌تواند زندگی آن‌ها را از چیزی که هست، بهتر کند و بی‌استفاده به کناری افتاده است. آن‌ها ناخواسته صاحب فرزند شده‌اند و با هم اختلاف نظر دارند اما یکدیگر را دوست دارند. فرهاد همکار محسن است و در اسباب‌کشی هیچ کمکی نمی‌کند و فقط مسخره‌بازی در می‌آورد. الهه اما معلم است و در تمام فیلم حرص می‌خورد و می‌خواهد وسایلش مرتب سر جایشان قرار گیرند. او حتی برای عروسی توقع آتلیه، آرایشگاه، لباس خوب و سالن را ندارد و فقط می‌خواهد از زندگی با مادرش رها شده و به خانه خودش برود. او معلم است.

نسل بعدی سینا و نوزادی هستند که هنوز به دنیا نیامده‌است. آن‌ها افراد معلقی هستند که هیچ کس برایشان برنامه‌ریزی نکرده و با آن که تقاضای زیادی ندارند مزاحم پدر و مادرهایشان هستند. نخ‌هایی وجود دارند که این نسل‌ها را به هم وصل می‌کنند و یا در هم گره می‌خورند و میان آن‌ها اختلاف می‌اندازند.

مذهب یکی از این نخ‌هاست. در سکانسی وقتی مادر الهه سرد و خشن از الهه می‌پرسد ایشان(محسن) حج هم رفته‌اند؟ الهه پاسخ می‌دهد: نه فقط شما می‌رید حج!

این حج یکی از نکاتی است که گاه خنده‌دار می‌شود. محسن از پارچه‌ای که برای اعلان و تبریک بازگشت سفر حج برایش تهیه کرده‌اند به عنوان بقچه لباس استفاده کرده‌است. اما همین سفر روحانی اجباری و مجانی باعث می‌شود راننده کامیون که خود از نسل قبل به شمار می‌آید و آرزوی سفر حج دارد به این خانواده که او را معطل کرده‌اند، فرصت بیشتری بدهد.

اعتقادات مذهبی، وقتی نصّاب ماهواره به خانه می‌آید و در آن شلوغی دنبال تلویزیون می‌گردد باز مسأله می‌شوند. الهه اول به خاطر آبروی مادرش و بعد به خاطر اعتقادات خودش مانع نصب ماهواره می‌شود. او معتقد است این وسیله می‌تواند خانواده‌ها را از هم بپاشد و نابود کند. بقیه اما چنین نظری ندارند. که جنگ به نفع الهه تمام می‌شود.

داستان با کنار آمدن این دو زن که نقطه اشتراکشان فرزند و همسرشان هستند، تمام می‌شود. قبل از آن البته مادر الهه دوباره به خانه باز می‌گردد و می‌گوید که اصلاً مهمانی دعوت نکرده و مخاطب را در تعجب رها می‌کند. او می‌خواسته با این کار به ظاهر غیرانسانی به الهه ثابت کند که خانواده فرهاد و خود او در شأن آن‌ها نیستند.

آن چه مهم است این است که در مورد هیچ یک از کاراکترها نمی‌توان قضاوت کرد. همه آن‌ها در عین این که کارهای غیرمنطقی و سرخوشانه انجام می‌دهند، بی‌تقصیراند. گویی آن‌ها معلول علت دیگری هستند که هیچ کس تا انتهای فیلم نمی‌تواند بگوید چیست. و به واقع همه چیز بی‌خود و بی‌جهت خراب می‌شود و درست می‌شود.

خانه اما ثابت است. این خانه‌ای که بزرگ است و سه اتاق خواب دارد که در دوتای آن‌ها وسایل صاحبخانه است و درش بسته است متعلق به فردی است که معلم بوده و از دوستان محسن است. او حالا در خارج از کشور زندگی می‌کند و می‌خواهد آدم مطمئنی در خانه‌اش زندگی کند. خانه اگرچه بزرگ است اما قدیمی هم هست و رنگ تازه در کمد و درها نمی‌تواند دیوارهای کهنه و خراب شده را بپوشاند. اصلاً کارگردان به عمد این کنتراست و تضاد را نمایش می‌دهد. در چند سکانس در خانه که قرمز است و حرف از زندگی و حیات می‌زند کنار دیواری قرار می‌گیرد که کثیف است و رنگ‌هایش ریخته است. خانه هم تاریک است و تنها پنجره رو به نور با ملحفه پوشانده شده‌است. بعد از رفتن مادر الهه که بالأخره او را رها می‌کند و می‌رود، جوانانی را می‌بینیم که در پارکینگ را می‌بندند و با هم کنار می‌آیند. چرا که درد هم را می‌فهمند و تجربه کرده‌اند.

به نظر من می‌توان این خانه را به تهران تشبیه کرد. خانه‌ای که بسیاری از صاحبان و فرزندانش ترکش کرده‌اند و زمین را به نسلی سپرده‌اند که از شهرهای دیگر به آن آمده و در آن زندگی می‌کنند. این نسل هدف و برنامه مشخصی برای زندگی در آن ندارند. نسلی که چون شغل مناسبی ندارند، زندگی خوبی هم ندارند. همین نسل البته می‌توانند با حمایت نسل قبلی وسایل مدرن و گران بخرند اما معمولاً از آن‌ها استفاده‌ای نمی‌کنند. گویی آن‌ها آرمانی ندارند که به خاطرش زندگی کنند و روزگار را بی‌خود و بی‌جهت می‌گذرانند.

در مقابل این زندگی تهرانی که حتی همسایه بعد از این همه سر و صدا، سرش را حتی بیرون نمی‌آورد تا از حال همسایه‌اش مطلع شود، زندگی شهرستانی را می‌بینیم که وفادار به خانواده است و یک لحظه دیگر هم نمی‌خواهد اینجا بماند.

این را مردی که کامیون دارد و قرار بوده اسباب مژگان را به خانه جدید ببرد، می‌گوید. او اهل ساوه است. ماشین هم برای صاحب کارش است و برای مردم تهران انار می‌آورد. برای تهرانی که خودش انار ندارد. او به خانواده‌اش وفادار است و نگران است از کار بی‌کار شده و خانواده‌اش به زحمت بیفتند. او البته خیرخواهانه یا جستجوگرانه در تصمیم‌های این دو زوج مدام دخالت می‌کند. او حتی پیشنهاد می‌کند اسباب قدیمی مژگان را بفروشند یا به انبار ساوه ببرد و با خود انار بیاورد اما آن‌ها قبول نمی‌کنند.

آخر این که در این شهر شلوغ که روز عید هیچ کس به داد کسی نمی‌رسد چون تعطیل است خانواده کنار فرزندانش نیست و اگر هست موجب آزار آن‌ها می‌شود و آن‌ها را درک نمی‌کند. فرزندان نیز یا نمی‌توانند و یا نمی‌خواهند به خانواده پناه ببرند. تفاوت‌های بزرگتری آن‌ها را از هم جدا کرده است. تفاوت‌هایی که شاید از رهاشدگی در زندگی مدرن حکایت می‌کند.

فاطمه جناب اصفهانی / سینما انقلاب


*******************


بغض

نويسنده و کارگردان:
رضا درميشيان

بازيگران: باران كوثري، بابك حميديان، محمدجان گوران، انجين دميرسيوگلو، سيمگه بينگل، علي فرخنده، بورا توپا اولمو، عادل فرخنده، موسي آئورمان، قاجاري، دنيز ماسونالي، تورگاي دميرال، كرمعلي پيش كين، هايرتين كاراسوي، ايلكاي چليك، اولمه اونور و مهران احمدي.

خلاصه داستان فيلم:

دو روایت موازی از دو مقطع متفاوت از زندگی ژاله و حامد ، دو جوان مهاجر ایرانی در ترکیه یک روایت روزهای آشنایی و سرخوشی و روایت دیگر هشت ساعت سرنوشت ساز آنان و ...





«بعض» فیلمی تلخ با ریتمی جذاب

امسال در سی‌ و سومین جشنواره فیلم فجر در بخش نگاه نو، مسابقه فیلم‌های اول، فیلم‌های کارگردانانی که کار اول خود را تولید کرد‌ه اند، فیلم‌هایی وجود داشت که قابل تامل بود و می‌شود به آینده کارگردان آن مطمئن بود که حرفی برای گفتن در این سینما دارد و مدیوم سینما را می‌شناسد.

فیلم «بغض» ساخته رضا درمیشیان از همکاران مطبوعاتی که سابقه دستیاری و برنامه‌ریزی در فیلم‌های بزرگانی چون «داریوش مهرجویی»، «فریدون جیرانی» و «علیرضا داوودنژاد» را در کارنامه کاری خود دارد، از جمله فیلم‌هایی بود که سوژه‌ای را دستمایه کار خود کرد که شاید دغدغه بیشتر جوانان امروزی باشد که با پرداخت سینمایی خوب، آن را تبدیل به اثری فاخر کرد. اثری که برای کسی که نخستین فیلم سینمایی‌اش را می‌سازد قابل تقدیر است.

این گونه به نظر می‌رسد که برای «رضا درمیشیان»، همکاری با کارگردانان بنام، کلاس درسی برایش بوده و به خوبی از استادان فوت و فن سینما را آموخته و به عمل در آورده است.

فیلم «بغض» که داستان مهاجرت و مشکلات جوانان ایرانی در غربت است، یک فیلم تلخ اجتماعی با ریتم و پرداختی جذاب است که حاصل فیلمبرداری و تدوین و صدابرداری خوب است.

فیلمی که جمعی از بزرگان سینمای ایران در آن حضور دارند: «تورج اصلانی» فیلمبردار با تجربه سینمای ایران، «نظام‌الدین کیایی» صدابردار با سابقه و خوشنام و «هایده صفی‌یاری» به عنوان تدوینگر و «محمدرضا دلپاک» به عنوان صداگذار، «حبیب رضایی» بازیگردان و مشاور فیلمنامه و غلامرضا موسوی به عنوان تهیه کننده که ثابت کردند می‌توان به جوانان اعتماد کرد به شرطی اینکه آنها را باور کنیم. همه این بزرگان با کوله‌باری از تجربه در این کار حضور داشتند. فیلمی که در خارج از خاک ایران یعنی در کشور ترکیه ساخته شد و این کارگردان ثابت کرد که می‌تواند سکاندار خوبی باشد و با موفقیت همه را به ساحل می‌رساند.

فیلم با توجه به موضوع اجتماعی تلخ خود به خوبی با حرکت دوربین روی دست توانست تنش لازم را به مخاطب القا کند. فیلمی که بیشتر صحنه‌های آن در کشمکش دو جوان ایرانی برای پیدا کردن پول و رسیدن به آرزوی خود برای اقامت در یک کشور اروپایی گذشت و با چیزی به جز دوربین روی دست نمی‌شد این تنش و ریتم تند فیلم را درآورد. بازی باران کوثری با عنوان ژاله و بابک حمیدیان به عنوان حامد، دو جوان مهاجر ایرانی در ترکیه، که دو روایت موازی از دو مقطع از زندگی آن دو است، بسیار بجا بود. یک روایت از آشنایی و سرخوشی آن دو و یک روایت از یک روز تلخ کشتن عموی حامد برای به دست آوردن پول و جدا شدن از هم است.

البته بعضی از پلان‌ها قابل حذف است و مشکلی در اصل داستان ایجاد نمی‌کند و یا بعضی از سکانس‌ها اگر کوتاه‌تر شود، مشکلی پیش نمی‌آید. بعضی از سکانس‌ها هم به علت طولانی بودن، زجرآور است.

پایان‌بندی فیلم بسیار جذاب و هوشمندانه است. حامد با تمام تلاش خود زمانی که از برگشت ژاله ناامید می‌شود، برای اینکه با واقعیت کنار بیاید، سر قبر مادر خود که در ترکیه دفن است می‌رود و با نارحتی خاک را چنگ می‌زند و درخیال خود مروری به لحظه جدایی خود با ژاله می‌کند و بدون اینکه فلاش‌بک زده شود که حالا ژاله چه شده، در ذهن خود به این موضوع فکر می‌کند که شاید او هم نخواسته از او جدا شود، بلکه کیف او که حامل شمش طلا و پول بوده زمانی که به دستشویی می‌رفته دزدیده شده و او برای پس گرفتن کیف خود به دنبال دزد رفته و به دام دزدها افتاده است و این گونه خود را آرام می‌کند تا حقیقت را بپذیرد و تیتراژ فیلم می‌آید. بدین شکل، او خود را اقناع می‌کند که انتخابی درست داشته است.

منیژه بهارلو/ عضو انجمن منتقدان و نویسندگان سینمایی ایران


*******************



یک روز دیگر

نويسنده و کارگردان: حسن فتحی

بازيگران: هدیه تهرانی، ژقمی بنستر،‌ ناتالی ماتی، دافنی هاسکورد ‌، لوئیس هین ، اریک استن آکر، یانگ تام،‌ میگوئل روییز، ‌پاول باندی و الیاس صلاح

خلاصه داستان فيلم:

پولی گم می شود ... در طی یک صبح تا غروب دست به دست میان افراد مختلف در موقعیت های مختلف با زبانها و نژادهای گوناگون و متنوع در شهر پاریس می چرخد و ...




دام اشتباه "پایان خوش"

داستان «یک روز دیگر» درباره پولی است که ناخواسته گم می‌شود و در یک صبح تا شب در شهر پاریس به دست آدم‌هایی می‌رسد که از نژاد و ملیت‌ها و مذاهب گوناگونند؛ مسیر جابه جایی پول خط قصه فیلم را تشکیل می‌دهد.

برای اینکه در مورد فیلم آخر حسن فتحی، یادداشتی بنویسم باید در مورد 2 موضوع تکلیف خودم را روشن کنم. حقیقتِ تصادف و واقعیت هولناک زندگی معاصر.

تصادف؛ امر تصادفی حقیقتاً چیست؟ اگر تصور امری تصادفی خود آن امر را از زمره ی تصادفی بودن خارج می کند، چه چیز است که می توان به آن امر تصادفی اطلاق کرد. نمایش امر تصادفی نسبت به امر طبیعی از سختی ای دو چندان برخوردار است زیرا که برای باور پذیر بودن امر تصادفی باید این امر را کاملاً طبیعی! درآورد. تصادف که با پست مدرنیسم قوت دو چندان گرفته است در تاریخ سینما از دهه ی 90 بروزات خود را نشان داد. اوج کارِ این بازنمایی، فیلم مشهور پالپ فیکشن است. تصادف در فیلم پالپ فیکشن جزء ذاتی روایتی است که کارگردان برای تعریف کردن برگزیده است. اگر جهان ما سراسر تصادف است، پس گزافه نیست که این میزان تصادف را به شعوری فراگیر تأویل نمود. این جمله ایست که فیلم پالپ فیکشن اول در فرم روایی خود به آن دست پیدا می کند و بعداً تبدیل به چیزی می شود که ما (به غلط) آن را محتوای فیلم فرض میکنیم. فیلم آخر فتحی ضربه ی اول را درست از همین جا می خورد، از همین سخت ترین کار؛ از درآوردن طبیعیه امر تصادفی. حوادث فیلم آنچنان مکانیکی پشت سر هم چیده شده است که حضور کارگردان در چینش این تصادفات کاملاً به رخ مخاطب کشیده می شود.

دروغ؛ فیلمی که نتیجه ی نهایی اخلاقی می خواهد الزاماً نیازمند «happy ending» نیست. فیلم فتحی در دام این اشتباه نیز افتاده است. تصاویر ملال آور سکانس پایانی فیلم از خوب شدن روابط زن و شهر، کنار گذاشتن قتل توسط قاتل، پذیرش مرد توسط زن سابقش، به زندان افتادن دلالان مواد مخدر، گرفتاری عکاس باج گیر و ... جز به فاصله گرفتن مخاطب از فیلم نمی انجامد.

"زندگی شگفت انگیز آملی" ژونه نیز که یک دروغ بزرگ است و همزمان یکی از محبوب ترین فیلم های دهه های اخیر؛ اساساً با پذیرش بیان این دروغ توسط خود کارگردان شکل گرفته است. ژونه خود با فرم روایی پاکیزه و استیل بصری تمیز و ریتم خارق العاده ایی که برای روایت قصه اش برگزیده است آشکارا به مخاطب این را می گوید که این فیلم دروغی بیش نیست. طرفه اینکه مخاطب نه تنها این دروغ را باور می کند بلکه تمنای غرق شدن در این دروغ زیبا را با تماشای چندین باره ی آن پاسخ می گوید. اما فیلمساز ما می خواهد واقعیتی را نشان ما بدهد که دروغ بدی است. جهان معاصر هولناک تر از این حرف هاست که بشود با تمهید پایان خوش آن را تغییر داد. در سینما حرف خوب زدن کار سهلی است خوب حرف زدن است که دشوار می نماید. حرف خوب را خوب زدن البته «مرد کهن» می خواهد. نشان دادن قادر متعال امری نیست که در سینمای دم دستی و پیش پا افتاده بتوان به آن نائل شد. صرف اینکه بازیگرانی از کشورهای مختلف بیاوریم و همزمان تهیه کننده ی مان هم با یک شرکت بین المللی برای پخش بهتر پیام انسانی مان قرارداد های آنچنانی ببندد باعث نمی شود که فکر کنیم کار مهمی  صورت گرفته است. سینمای جهانی (اگر این عبارت معنی محصلی هم داشته باشد) به شدت بومی است. فتحی باید ببیند دوربین او، قصه ی او، بازی بازیگرانش و ... چه فرقی با یک کارگردان دیگر می کند. قصه ها مانند گیاهان می مانند، آنهایی که ریشه دارند طالب پیدا می کنند. هرچه قدر کمتر به ریشه ها فکر کنیم و بیشتر ادای بین المللی بودن دربیاوریم بیشتر تبدیل می‏شویم به سینمای بی خاصیتی که اتفاقاً هیچکس از آن خوشش نمی آید.

آیت معروفی / سینما انقلاب

****************

یک روز دیگر، سرگردان در فرانسه

1- داستان یک روز دیگر

زن و مردی ایرانی به فرانسه رفته‌اند، مرد، زن و پسرش را رها کرده و دنبال زنی دیگر رفته است. مادر زن برای آن‌ها پولی معادل هفت هزار یورو فرستاده تا از پس اجاره‌ی خانه و بدهی‌ها بر بیایند. پنج هزار یورو برای صاحب‌خانه و دو هزار برای بدهی زن به برادرش. مادر پول را در خانه می‌گذارد و به سر کار می‌رود تا دایی سیاوش به خانه بیاید و آن‌را بردارد. پسر کوچک پول را در جیبش می‌گذارد و درگیرودار بازی و درگیری با کودکان دیگر، پول به دست مردی ولگرد می‌افتد، این پول همین‌طور دست به دست می‌شود، از دست مرد ولگرد که قصد داشت اولین گیلاسش را برای سلامتی خدا بزند! طی یک تصادف به مسلمانی اهل سومالی می‌رسد، طی دزدی و زورگیری و حوادثی دیگر، دست به دست می‌گردد. مسلمان پول را به مردی مغازه‌دار می‌دهد تا مشکل اقامتش را حل کند؛ مغازه‌دار آن‌را به زنی که از او باردار شده می‌دهد تا زن راضی شود از سقط بچه خودداری کند؛ دختر و پسری کیف قاپ هفت هزار یورو را می‌دزدند؛ دختر سهم خودش را به پسر می‌بخشد؛ پسر که تحت تعقیب پلیس است پول را به گدایی نوازنده می‌دهد تا آن را به خواهرش برساند؛ خواهر پسر کیف قاپ، پول را به بوکسور نزول‌خوار می‌دهد تا بتوان مدال‌های پدرش را که گرو نزد بوکسور است پس بگیرد؛ بوکسور پول ‌را برای پسرش به‌عنوان کادوی تولد می‌آورد؛ در گیرودار زد و خورد بچه مدرسه‌ای‌ها، دختری ظلم‌کشیده پول را برمی‌دارد و به مردی که حرفه‌اش قتل است می‌دهد تا قاتل پدرش را بکشد، مرد آن‌را به همسر مربی سرشناس فوتبال می‌دهد تا از طریق شوهرش، پسر را در تیم بگنجاند. اما مربی فوتبال در معرض تهدید عکاسی حرفه‌ای است که عکس‌هایی از زن او با یک مرد دیگر دارد، زن برای این‌که مربی فوتبال او را ترک نکند ناچار است پول را به عکاس بدهد تا عکس‌ها را منتشر نکند. تبه‌کارانی که با ماشین به مرد ولگرد آغاز داستان زده بودند، عکاس را می‌شناسند و با کتک، پول را از او می‌گیرند، پلیس هم به دنبال ماشینی است که به مرد ولگرد زده و در رفته است، در فرار خلاف‌کاران از دست پلیس، پول روی زمین دست‌شویی بیمارستان می‌افتد و دایی سیاوش آن‌را پیدا می‌کند. دایی سیاوش عاشق دختری است که در بیمارستان بستری است و پدر دختر به‌خاطر بی‌پولی و بی‌عرضه‌گی او حاضر نیست دخترش را به او بدهد. سیاوش با آن پول می‌توان مبلغ 1400 یورویی هزینه‌ی بیمارستان را بپردازد و با کفایتی که از خود نشان می‌دهد، پدر دختر را راضی کند و با بقیه‌ی پول، اجاره خانه‌ی خواهر و خواهرزاده را بپردازد.

2- نگاهی اجمالی

ببیننده‌ی نفرهیخته‌ای مثل من مطلب زیادی از فیلم نمی‌فهمد. گویا پولی که دست به دست می‌چرخد و هر بار مشکل کسی را حل می‌کند و به دیگری می‌رسد و سرانجام نیز به صاحب اصلی باز می‌گردد، اشاره به دستی برتر در ورای حوادث و تلخی‌های روزگار دارد، که البته نه فقط به کار جامعه‌ی ما نمی‌آید ـ چون اعتقاد به خدا در رگ و پوست بی‌دین‌ترینمان رسوخ دارد ـ برای دنیای کنونی نیز چندان افاقه نمی‌کند ـ چرا که معنویت و اعتقاد سایر ملل نیز عموما فراتر از معنویت و اعتقادی در این حد رقیق و بی‌خطر است.[1] ـ به‌خصوص که فیلم در چند دقیقه‌ی پایانی، چشم باز می‌کند و خود را در مقابل انبوه مشکلات لاینحلی که گشوده است می‌بیند و در چند لحظه، بدون هیچ دلیل و حتی راه‌حلی خیالی، می‌خواهد همه‌ی مشکلات را حل کند. ناگهان همه چیز گل و بلبل می‌شود، همه‌ی دزدها به زندان می‌روند. عاشق‌ها به وصال معشوقه‌ها می‌رسند حتی اگر در دو سلول جدا در زندان باشند.

2-1-  سبک زندگی غربی

«یک روز دیگر» اندکی از واقعیت زندگی در کشوری مثل فرانسه را به نمایش گذاشته است که تاکنون کم‌تر برای ما از آن سخن گفته‌اند. با این‌که این فیلم، تمام واقعیت زندگی غربی را نیز نشان نداده است اما باز هم تلقی رایجی که برای ما از فرانسه ساخته‌اند اجازه نمی‌دهد قبول کنیم که غربی‌ها در زندگی‌شان غیر از خوش‌گذرانی مشکلاتی این‌گونه نیز دارند.

نمایش اندکی از محله‌های کثیف و فرسوده، انسان‌های فقیر و ولگرد، عیاشی مشمئز‌کننده‌ی افراد در سنین مختلف، رشوه و رباخواری، مشکلات مالی اقشار مختلف، و پررنگ‌تر از همه پاشیدگی بنیان خانواده و حتی سستی روابط آزاد عاطفی، مواردی بود که به مخاطب کمک می‌کرد تصویری واقعی‌تر از زندگی در غرب به دست آورد. این‌که هر مردی هر وقت زنی خوش آب و رنگ‌تر از زن خودش ببیند خانواده را رها می‌کند و به دنبال هوس خود می‌رود بخشی از واقعیت خانواده در دنیای کنونی است.

لازم است برای مردم ایران روایت شود که قتل یک صنعت و حرفه‌ است، و می‌توانی با رشوه دادن درآمد حاصل از صنعت قتل، پسرت را در لیست تیم فوتبال بگنجانی. رایج است که با عکس‌های مستهجن امرار معاش کنی و... . این‌ها نمونه‌ای از مواردی است که «یک روز دیگر » در انتقالش به مخاطب تا حدی موفق است.

به‌طور مشخص نمایش وضعیت یک خانواده‌ی ایرانی در فرانسه، ـ که مصادیق واقعی فراوانی دارد، هرچند همه را شامل نمی‌شود ـ می‌تواند تصور مخاطب را از بهشت اروپا تعدیل کند. مثلا در فیلم اشاره می‌شود یک زن ایرانی مجبور است دو شیفت در یک رستوران به عنوان نیروی خدماتی کار کند تا بلکه بتواند بر مشکلات مالی فائق آید. خانه‌ای محقر در ساختمانی فرسوده واقع در محله‌ای فقیرنشین اجاره کند. و پسر کوچکش از کم‌ترین امکان بازی و تفریح برخوردار نباشد.

البته یک روز دیگر مفاهیم نادرستی را نیز در زمینه‌ی سبک زندگی موجه جلوه می‌دهد. شاید مهم‌ترین القای نادرست در حوزه‌ی سبک زندگی در این فیلم به پول باز گردد. پول در این فیلم بدون کم‌ترین تردید، کلیدی است که قفل تمام مشکلات را می‌گشاید و این موضوع به‌عنوان یک آموزه‌ی موجه و صحیح به مخاطب القا می‌شود.

در همین زمینه، حل شدن مشکل با پول، حتی اگر آن پول از طریق دزدی، خودفروشی، یا قتل به‌دست بیاید موجه می‌نماید و مقارن با احساسی خوشایند به مخاطب منتقل می‌شود.

در این فیلم تا حدی رضایت افراد معادل با سعادت است، به‌عنوان بارزترین نمونه، دختری برای جبران کسری پولش حاضر می‌شود خود را در اختیار قاتل حرفه‌ای قرار دهد تا آن مرد در قبال این خدمت، انتقام قاتل پدرش را بگیرد. اگر چه این خودفرشی در فیلم تلخ و منفی است اما در کلیت داستان، موفقیت دختر در انتقام گیری از قاتل پدرش نقطه‌ای سفید و مثبت، ملازم با احساسی مطلوب در مخاطب است. و از همه بدتر این‌که در لحظات پایانی فیلم که همه چیز خوب و خوش می‌شود، یکی از مصادیق اصلاح امور این است که همین دختر که شب برای ارائه‌ی سرویس در خانه‌ی قاتل حرفه‌ای مانده است، مورد مهربانی قرار می‌گیرد، به‌گونه‌ای که از بودن در خانه‌ی مرد قاتل به او خیلی بد نمی‌گذرد.

از سوی دیگر ، یک روز دیگر خط قرمزهای زیادی را در محور جنسی زیرپا گذاشته است که هرچند در بسیاری از این موارد، قبح انحرافات جنسی، کمی تا قسمتی منتقل شده است، اما به‌هر حال وقتی در مقام بیان زشتی انحراف جنسی باشیم نیز، پرده‌دری تأثیر منفی خود را دارد. و البته در مواردی نیز این انحراف به‌عنوان موضوعی مثبت دیده می‌شود که یک نمونه‌ی آن گذشت. به عنوان نمونه‌ی دیگر می‌توان گفت که هرچند در واقعیت کشوری مثل فرانسه، پوشش زنان صحنه‌هایی نامناسب‌تر از آن‌چه در فیلم نمایش داده شد نیز دارد، اما هیچ لزومی نداشت در لحظه به لحظه‌ی فیلم، زنانی با پوشش نامناسب در بک‌گراند پرده باشند.

به‌عنوان جمع‌بندی، یک روز دیگر، از جهت نمایش بخشی از واقعیت سبک زندگی غربی قابل تقدیر است. هرچند بیشتر یک روایت از زندگی فردی ارائه می‌کند و اشاره‌ای به ساختارها و نظام‌های اجتماعی ـ که سبک کنونی زندگی غربی به طفیلی آن به این روز رسیده است ـ نمی‌نماید. جز پلیس فرانسه که در اکثر اتفاقات حاضر است و نسبتا قوی عمل می‌کند.

 [1] - شیوع عرفان‌های انحرافی نشانه‌ای بر این امر است.

سید ابراهیم رئوف موسوی / سینما انقلاب


**********************

یک روز دیگر از خستگی بشر آخرالزمان


فیلم «یک روز دیگر» به کارگردانی «حسن فتحی»، فیلمی است اثرگذار و خوش ساخت با کارگردانی خوب، تدوین قابل توجه و موسیقی خیلی خوب. کیفیت بازی‌ها هر چند متفاوت ولی در مجموع قابل قبول هستند. ولی گذشته از این مباحث فنی (که نقد دقیق آن را به صاحبان فن وامی‌گذاریم) ما در این نوشتار تنها بر آنیم تا به نقد و ارزیابی محتوایی این فیلم بپردازیم. داستان فیلم، داستان پولی است که در شهر پاریس گم می‌شود و پس از یک روز دست به دست شدن، در نهایت به صاحب اصلی‌اش برمی‌گردد. علیرغم این داستان به ظاهر ساده، فیلم دارای لایه‌های متعدد و پیچیده‌ای است.

لایه عرفانی، دینی

به راستی آن پولی که شیرین سرصبح گذاشته بالای تلویزیون و شب بر می داردش،‌ چطور در طول یک روز در شهر به این بزرگی و در میان این همه آدم، می آید و راهش را پیدا می کند و به دست آن هایی که در آن لحظه واقعا به آن احتیاج داشتند می رسد و دست آخر برمی گردد سر جای اولش؟ ولگرد وقتی این پول را پیدا می‌کند، با جمله‌ای کلیدی گویی رمز مسئله را می‌گشاید: "خدایا! با این که بهت اعتقاد ندارم، ولی تو اینطوری بهم نشون دادی که هنوز بهم اعتقاد داری." تو گویی خداوند به فکر تک تک این آدم‌ها بوده‌است و این دست قضای الهی بوده که این پول را یک روز این گونه هدایت کرده و به سرانجام رسانده است. هر چند این آدم ها واسطه ها را می بینند ولی بیننده ای که شاهد کل ماجراست به دریافت کلی تر و عمیق تری می رسد.

دیگر آن که همه شخصیت‌های فیلم با همه مشکلات و معضلات و گرفتاری‌هایی که دارند دارای یک چیز مشترک هستند و آن روح انسانی آن‌هاست که هر کدام از شخصیت‌ها کم و بیش از آن بهره‌مندند. برای نمونه در آن صحنه که دختر و پسر جیب‌بر را داخل مترو می‌بینیم. پسر می‌گوید: "چون اصل کار را تو کردی، نصف بیشتر پول مان میرسه به تو." دختر می‌گوید: "تو برای نجات پدربزرگت می‌خواهی." و کل پول را بر می‌گرداند. صحنه‌هایی از این دست به وفور در فیلم هست که نشان می‌دهد همه این آدم‌ها با همه بدی‌هایشان در آن روح انسانی با هم اشتراک دارند و به هم پیوند خورده‌اند. اساسا هر چند در این فیلم از زبان های مختلف فارسی و عربی و انگلیسی و فرانسوی و چینی و غیرهم استفاده شده استٰ، ولی "یک روز دیگر" در واقع به یک زبان است و آن زبان انسانی است که با هر کسی ارتباط برقرار می کند و برای هر کسی قابل فهم است.

مسئله دیگری که فیلم به خوبی آن را نمایش می‌دهد، رنج و استیصال و خستگی بشر آخرالزمانی است. علاوه بر آن که در کل فیلم این حس به خوبی به بیننده منتقل می‌شود، فتحی به این بسنده نکرده و در آخر فیلم در تصاویر نمادین تاثیرگذاری بسیاری از شخصیت‌های فیلم را پشت میله های زندان نشان می‌دهد. زندانی ها در این تصاویر در تلاش و اضطراب و تقلا برای خلاصی از این زندان‌اند. تو گویی این فیلم، روایت انسان خسته و رنج کشیده است در انتظار... در انتظار "یکروز دیگر"!

اولین و آخرین نمای فیلم که تصویری است از ضریحی پر از دخیل‌هایی که به آن بسته‌اند، چه بسا نشان از گره‌های بسیاری است که در زندگی انسان امروزین افتاده‌است و انسانی که در  انتظار رهایی است.

هم چنین وعده ادیان در غلبه نهایی خیر بر شر نیز در داستان متجلی است. بعد از دیدن یک روز فلاکت و بدبختی این آدم‌ها  و درک استیصال و خستگی آن ها،‌ در نهایت این خیر است که فرجام و سرانجام با آن ورق می‌خورد. در سکانس‌ها و نماهای آخر فیلم مرد فقیر سومالیایی را می‌بینیم که در خانه‌اش مشغول نماز است(گویی مشکل اقامتش حل شده)،‌ نعیما به خواستگارش روی خوش نشان می‌دهد. پدر پسر نوجوان به جشن تولد پسرش می‌رود و مادر به او لبخند می‌زند. مارتا عکس‌های سونو را نگاه می‌کند (یعنی بچه‌اش را سقط ننموده و خیانت نکرده‌است). زنی که پریشان و پشیمان به محل اولین قرار ملاقات با همسرش می‌آید، شیرین رستوران را جارو می‌کند، سیاوش می‌خوابد... و آن همه اضطرار ها و اضطراب های روز به آرامش شب می رسد.

لایه اجتماعی

یکی از اساسی‌ترین پیام‌های فیلم، نقد بحران خانواده و بحران زن در غرب است. در این فیلم حدود پانزده خانواده را می‌بینیم که هیچ کدام در وضعیت متعادل و مناسبی نیستند. اولین کسی که پول را به دست می‌آورد، ولگردی است که زن هرزه‌ای دارد و از او جدا شده. بعد شاهد مشاجرات مرد دوربین‌فروش با همسرش هستیم. مرد با دختر جوان دیگری(مارتا) رابطه دارد که باردار است. در عین حال خود مارتا نیز با دیرک (مرد جوان دیگری) رابطه پنهانی دارد که ادامه رابطه‌اش را با این دختر مشروط به سقط جنین می‌کند. دختر در درگیری میان عواطف مادرانه و نیز هوس رابطه با پسر دیگری که به تازگی به او علاقه‌مند شده، سرگردان و مضطرب است. مورد بعدی مرد گیتارزنی است که او هم با زن های مختلفی رابطه داشته و اکنون به زنی علاقه‌مند شده که او نیز مطلقه است. سپس پول به مرد فرانسوی دیگری می‌رسد که در کار عتیقه است. او هم از همسرش جدا شده و پسر نوجوانی دارد که علی‌رغم تلاش‌های پدر، هیچ انگیزه‌ای برای ارتباط عاطفی با پدر خود ندارد. همسر سرمربی تیم فوتبال را می‌بینیم که او هم با یکی دیگر از بازیکنان ارتباط پنهانی دارد که دستمایه باج‌گیری عکاس هرزه‌ای قرار گرفته‌است. خلاصه آن که یکی از دغدغه‌های اساسی این فیلم روایت بحران خانواده و نیز بحران زن در غرب است. جالب آن که همه این ها در جستجوی آرامش و امنیت خانواده هستند. یعنی کاملا به این خلا و این احساس نیاز رسیده اند. در این میان تنها خانواده‌ای که سر و شکل هنجار و متعادلی دارد خانواده مرد سومالیایی سیاه‌پوست مسلمان است که از فقر و جنگ به این جا پناه آورده و مهاجر غیرقانونی است.

به علاوه اشاره به معضلات و مشکلات طبقات مختلف اجتماعی به ویژه وضعیت نابهنجار مهاجران در غرب  یا مشکلات طبقه نوجوان در غرب نیز قابل توجه است.

لایه سیاسی

در این فیلم، نظام لیبرال دموکراسی غرب به جد به چالش و نقد کشیده شده است. جهان غرب که با این همه شعارها و ادعاهای انسان‌گرایانه و بشردوستانه دست آخر هیچ سعادت و آرامشی را نه تنها برای دیگر انسان‌ها (از دیگر ملیّت‌ها و قومیّت‌ها)بلکه حتی برای انسان غربی نیز تامین ننموده است.

به علاوه به ویژه در نماهای آخر فیلم بعد عدالت‌خواهی و اعتراض ملت‌ها به این شرایط به ویژه در نماهایی که شخصیت‌های فیلم را در زندان‌ها نشان می‌دهد به خوبی آشکار است. در این نما زندانی‌ها به شدت در حال اعتراض و تقلا هستند و گویی موج جوش و خروشی در حال شکل‌گیری است.

مسئله قابل توجه دیگر آن که در یکی از سکانس‌های اواخر فیلم، بابک را می‌بینیم که با پدر آنجلینا (دختر آمریکایی) صحبت می‌کند تا موافقت او را برای ازدواج با دخترش جلب کند. پدر به صراحت سرمایه و پولش را به رخ بابک می‌کشد و می‌گوید: تو که حتی نمی‌توانی خرج عمل دخترم راکه در بیمارستان است بدهی، چطور می‌خواهی خوشبختش کنی؟ بابک با همان پولی(که یک روز دست به دست چرخیده بوده) خرج بیمارستان را می‌دهد. پدر هر چند ابتدا خیلی مخالفت می‌کند ولی وقتی مقاومت و اصرار بابک را می‌بیند،‌ تسلیم می‌شود و به دخترش می‌گوید اگر به او علاقه‌مند هستی خودت تصمیم بگیر. ولی بدان که من هم به تو علاقه‌مند هستم. در نهایت بابک و آنجلینا به هم می‌رسند.

به نظر می‌رسد که این سکانس فیلم به طور ویژه در مورد روابط ایران و آمریکا حاوی دلالت‌های قابل تاملی است. اگر پدر را به عنوان نماد حکومت آمریکا و دختر را به عنوان نماد مردم و یا اگر پدر را به عنوان سمبل بعد سیاسی و سخت‌افزاری و دختر را به عنوان سمبل بعد فرهنگی و نرم‌افزاری در نظر بگیریم به نتایج قابل توجهی می‌رسیم. بسته به تعریفی که از این نمادها داشته باشیم مشخص می‌شود که آیا نگاه فتحی در این سکانس نسبت به این مسئله منطبق با آرمان‌های انقلاب اسلامی هست یا خیر؟

این سکانس از فیلم نیز ما را به یاد اثر دیگر فتحی با عنوان "مدار صفر درجه " می‌اندازد که موضوع اصلی آن داستان آشنایی و عشق حبیب (پسر ایرانی که مادری فلسطینی و پدری ایرانی دارد) نسبت به سارا (دختر فرانسوی یهودی) است، در حالی که این هر دو(حبیب و سارا) برای مخالفت و مبارزه با رژیم صهیونیستی بهای سنگینی را نیز می‌دهند.

ارزیابی تربیتی

تاثیر تربیتی سینما را گاه می‌توان در معنای اعم آن در نظر گرفت. چنان که امام راحل (قدس سره) می فرمود: "سینما یکی از مظاهر تمدن است که باید در خدمت این مردم، ‌در خدمت تربیت این مردم باشد." یا در جای دیگر که فرمود: "سینما یک جایی است برای آموزش، برای پرورش... ولی این‌ها را منقلب کردند به یک چیزی که برخلاف بود. حالا از این به بعد باید همه این‌ها یک دستگاه پرورش باشد، یک دستگاه آموزش باشد."

در دفترچه شاخص‌های سنجش سینمای ایران (تالیف دفتر جبهه فکری انقلاب اسلامی) هم به این رویکرد با عنوان "تربیت به مثابه رشد و تعالی مخاطب فیلم" اشاره شده است. از این منظر همان گونه که در بررسی  فیلم از ابعاد مختلف اعم ازتربیت دینی، تربیت سیاسی و اجتماعی و...مرور شد، فیلم دارای آثار تربیتی قابل توجه اغلب همسو با گفتمان فکری انقلاب اسلامی برای بینندگان است.

ولی اگر ارزیابی تربیتی را در معنای اخصش و به معنای تاثیرات فیلم بر کودکان لحاظ کنیم به نظر می‌رسد که دیدن این فیلم برای کودکان (13-) به علت وجود صحنه‌ها و دیالوگ‌های نامتناسب برای این سنین اصلا توصیه نمی‌شود.

 پی‌نوشت:‌ هر چند این فیلم دارای لایه های دیگر از جمله فلسفی، فرهنگی و حتی اقتصادی نیز هست ولی ما به جهت رعایت اختصار به همین حد اکتفا می‌کنیم

فاطمه اردبیلی / سینما انقلاب

***************

جهان قفل شده


یک. نگارندة این سطور «منتقد سینمایی» نیست و از آنچه اصحاب سینما، «تکنیک» می­نامند هم چیزی سر در نمی­آورد. البته نگارنده مانند هر تماشاچیِ دیگرِ فیلم می­تواند مدعیِ «نقد ذوقی» باشد، منتها آنچه در این یادداشت می­آید ضمنِ مفروض گرفتنِ ایدة «مرگ مولف»، تنها نگرشی است به فیلم بر مبنای آنچه نگارنده در حوزة جامعه­شناسی و مطالعات فرهنگی، تحصیل و تحقیق کرده است، و لاغیر! در مورد «یک روز دیگر» اغلب گفته شده که کارگردان خواسته است پولِ «با برکت«ی را نمایش بگذارد که از «مادر» در «ایران» رسیده و پس از ماجراهایی که بر آن می­گذرد، مشکلات زیادی را در پایان فیلم حل می­کند. این یادداشت، تفسیر متفاوتی از فیلم دارد!

دو. به نظر نمی­رسد که موضوع فیلم، منحصراً بررسی مشکلات و نابسامانی­های زندگیِ یک «خانوادة ایرانی» (و البته از هم پاشیده) در فرانسه باشد، همچنان­که موضوع فیلم، تنها بیان مشکلات «زندگی در فرانسه» هم نیست، هرچند که هر دو مورد در فیلم وجود دارد. گویا کارگردان از مرزهای محلی و ملّی فراتر رفته و خواسته است که به نقدی از «جهان» کنونی دست بزند. ماجرای فیلم در «فرانسه» می­گذرد و به نظر می­رسد که کارگردان، در انتخاب این کشور تعمد داشته است و اگر این فیلم به­طور مثال در اتریش یا ونزوئلا ساخته می­شد، این معنا از آن فهمیده نمی­شد (هرچند از مشکلات احتمالیِ فنی فراروی عوامل تولید برای ساختنِ این فیلم در دیگر کشورها اطلاعی در دست نیست). «فرانسه»، در میان سایر کشورهای اروپایی، یک «جهان کوچک» است و از هر ملیت و مذهبی در فرانسه حضور دارند. «حسن فتحی» در این فیلم، هم دلمشغول «جهان»ی است که ما در آن زندگی می­کنیم و هم دغدغة چگونه زیستنِ ما ایرانیان در جهانِ به هم نزدیک­شدة کنونی را دارد. از این حیث، فرانسه انتخاب معنادار و مناسبی است، هم­چنان که در فیلم، افرادی از ملیت­های مختلف (آمریکایی، چینی، لهستانی، سومالیایی، و ...) حضور دارند و یکی­شان هم «ایرانی»­ها. از این حیث، مسالة اصلی فیلم، اولاً جهان، و ثانیاً چگونه بودنِ ایرانی­ها در این جهان است.

سه . فیلم با نمایش معناداری از قفل­هایی که افراد، لابد برای نذر و به نشانة گره­گشایی از مشکلات­شان بر روی پلی که از زیر آن رودخانه ای می گذرد، آغاز می­شود و با همان نیز پایان می­پذیرد. این معنادار است: فیلم با «قفل» آغاز می­شود و با آن نیز پایان می­یابد. آیا «جهان» قفل شده است؟ گویا نظر کارگردان همین است: چیزی عوض نمی شود. کارگردان نویدی به امکان تغییر اوضاع نمی­دهد. چرا اوضاع تغییر نمی­کند؟ کارگردان، برای پاسخ به این سئوال نقد درخشانی از مناسبات سرمایه­داری به عمل آورده است: غلبة «پول» و مناسبات مادی بر «زندگی» انسانی. همة ماجرای فیلم، گزارش یک روزه­ای از هفت هزار یورو پولی است که بین گروه­های مختلف اجتماعی (همه اقشار) و از ملیت­های گوناگون (و به این معنا همة جهان)، دست به دست می­شود. «مادیات»، مناسبات اخلاقی و انسانی را زایل کرده است و با عطف به نکات پیشگفته، مقصود کارگردان، غلبة مادیات در جامعة فرانسه نیست، او کلِ زندگی مدرن مبتنی بر اقتصاد سرمایه­داری را نشانه رفته و نحوة دست­به­دست شدنِ پول بین افراد مختلف، دقیقاً بازنمایانندة منطق سرمایه­داری است: دزدی. سرمایه­داری یک «دزدیِ حساب­شده» است و از آنجا که مناسبات تمدن مدرن و اقتصاد سرمایه­داری، اکنون، عالمگیر و جهانی­ شده، مناسبات مادی بر زندگی کلّ بشر سایه افکنده است. عواطف، عشق و احساسات، همگی تحت­الشعاع «پول» است (دانسته یا نادانسته، ریتمِ آرامِ فیلم، به­خوبی سردیِ روابط حاکم بر مناسبات انسانی را تقویت می­کند). نقد او از مناسبات سرمایه­داری و جهان مدرن، در همین جا متوقف نمی­شود. کارگردان باز هم به­خوبی نشان می­دهد که در جامعه­ای که عواطف و احساسات به حاشیه رفته و منطق سود و فایده حاکم است، «نظم» تنها در سایة «زور» ممکن می­شود. در فقدانِ «عشق» و «اخلاق»، عرصة اجتماعی، جولانگاهِ تعقیب و گریز «پول» و «پلیس» است. کارگردان در انتهای فیلم و  با پس­زمینة موسیقایی که قسمی از رویاپردازی را به ذهن متبادر می­کند، صحنه­ای شادی، وصل و محبت مردمی با ملیت­های مختلف را به تصویر می­کشد، در حالی­که افراد شرور را پشت میله­های زندان نشان می­دهد.

چهار. آیا کارگردان، راهی برای بازکردنِ «قفل» جهان نشان می­دهد؟ «راه­حلّ» کدام است؟ بررسی آغازین دقایق فیلم پاسخی به این سئوال است: «مادر» (بخوانید ایران) از تهران برای فرزندانش در «فرانسه» (بخوانید جهان)، «تحفه»ای فرستاده است که بقیة فیلم، شرح ماجرای همان تحفه است. این «تحفه» چه هست؟ یا سئوال بهتر این است که «تحفة ایرانی» برای جهانِ جهانی­شدة کنونی چه می­تواند باشد؟ مثلاً «قند پارسی»؟ یا دیانت و «وحدانیت»؟ یا «عدالت­خواهی» و ظلم ستیزی؟ اما وقتی در جریان فیلم، «بقچة مادربزرگ» گشوده می­شود، تحفة ایرانی چیزی نیست جز «پول». نگارنده دوست ندارد که بگوید کارگردانی مانند «حسن فتحی» در معرفی تحفة ایرانی به جهان، دچار خبط و اشتباه شده و ندانسته و نمی­دانسته است که باید عدالت­خواهی و وحدانیت ایرانیان را به جهان قفل­شده و اسیرِ مادیات معرفی کند (که اگر چنین باشد که اشتباه بزرگی است و مهمترین خطای کارگردان خواهد بود). شاید هم کارگردان می­خواهد به تماشاچی القا کند که در این جهان دیگر امیدی به «راه­حلّ ایرانی» هم نیست و ایرانی هم اسیر همان مناسبات مادیِ عالمگیری است که در همة جهان حاکم است («بابک» هم در مواجهه با پول، همان کاری می­کند که سایرین می­کنند).

پنج. پاسخ به این­که «راه­حلّ ایرانی» که کارگردان برای جهانیان معرفی می­کند، کدام است را می­توان در اوقاتی از فیلم که شخصیت­های ایرانی با افرادی از ملیت­های دیگر مواجه می­شوند، استنباط کرد. یکی از این موارد، مواجهة «بابک» با «انجلیا» (نامزد آمریکایی­اش)، و پدر آنجلیا است. برای پدر آنجلیا، داماد آینده اش، باید «مهم» و به این معنا «پول»دار باشد و پاسخ بابک به او این است که «آدمِ مهم»، «آدمِ خوب» است نه پول­دار. و البته خودِ برای ثابت کردنِ «مهم» بودن­اش برای پدر نامزدش، همان کاری را می­کند که سایرین می­کنند: آن هفت هزار یورو را پیدا می­کند و به جایی بازگرداندنِ آن به صاحبش، هزینة بیمارستانِ نامزدش را می­پردازد، یعنی از همان روابط و قواعد حاکم بر جهان سرمایه­داری تبعیت می­کند. کارگردان از برخورد «بابک» یا یک آمریکایی، و آمریکا سمبل سرمایه داری است، چه پیامی به دیگران می­دهد؟ بابک هم درگیر همان منطق می­شود. تنها چیزی که در گفتار او متفاوت است، تاکید بر خوب بودن است. چرا باید خوب بود؟ به نظر می­رسد که این «خوب بودن»، نه از جنس خوب بودنِ مبتنی بر دین و شریعت، بلکه از همان جنسی است که می­توان در آثار پائولوکوئیلو، بورخس یا معنویت­های رنگ­و­وارنگ زاییدة همان جهان سرمایه­داری یافت، معنویت­هایی که بنا به ضرورت و لابلای فشارهای خردکنندة نظم سرمایه­داری به بیرون جهیده و البته می­تواند یک ایرانی و یک آمریکایی، با همة تفاوت­های مذهبی­شان، در کنار هم قرار دهد. بیایید مقایسه کنیم: در همان خلسة پایان فیلم که کارگردان امید و آرزوی خودش را به تصویر می­کشد، احساسی­ترین لحظة فیلم مربوط به نمای بسته­ای است که «بابک» به آنجلیا، «گل» تقدیم می­کند، و شریعتمدارانه­ترین صحنة فیلم، جوانی از «سومالی» است که مشغول خواندن «نماز» است. نماز را یک سومالیایی می­خواند، و گل را ایرانی هدیه می­دهد. پیام یک سومالیایی که کشورش در فیلم با اوضاع بد سیاسی، قحطی و دزدادن دریایی بازنمایی می­شود، نماز است، و پیام یک ایرانی، گل دادن و خوب بودن و معنویتی فاقد مبنای دینی. اساساً در کلّ فیلم، شخصیت­های ایرانی، جز «خوب بودن»، هیچ تظاهر دینیِ دیگری ندارند. انتخاب اسم­­های «بابک»، «سیاووش» و «شیرین» برای شخصیت­های ایرانی فیلم، هم به شکل دیگری نشان می­دهد که گویا کارگردان بین جهان «ایرانی» و جهان «اسلامی» یکی را برگزیده یا دست­کم یکی را کمرنگ­تر کرده است. در آن «یک روز دیگر» که فردایِ جهان است، گویا ایرانی، جز توسلِ و تبعیت از همین معنویتی که زاییدة خودِ جهان مدرن است، چیز دیگری در توبره­اش ندارد!

شش. نگارنده امیدوار است فهم­اش از محتوای فیلم، آنقدر دور از ذهنیت کارگردان نباشد که خود به قصة تازه­ای بدل شده باشد!

قاسم زائری / سینما انقلاب

*****************

یک روز دیگر با قاب تلویزیونی

یک، این‌که کسی نشان دهد غرب هم‌ چنان که گمان می‌کنیم گل و بلبل نیست خوب است. اما انتظار نداشته باشیم آدم‌هایی که هفته‌ای چندتا فیلم در مدح غرب می‌بینند بتوانند با چون ‌این فیلمی همراهی کنند؛ فیلمی که در غرب ساخته شده و تنها نقطه‌ روشنش عشق خالصانه‌ یک ایرانی به یک آمریکایی‌ست.

دو. توی این «غربِ همه چیز خراب» همه چیز برای مهاجران خراب است. برای غیر فرانسوی‌ها. بدها همه مهاجراند، لهستانی، چینی، سومالیایی و ایرانی؛ که البته این آخری خودش خوب است و زندگیش بد. بدی‌ها هم مال مهاجران است.

سه. از فتحی می‌پرسم که مجبورت کرده‌اند توی یک فیلم همه‌ مشکلات غرب (یا همان مهاجران در غرب) را نشان دهی که مجبور شوی چون ‌این سطحی آن‌ها را طرح کنی؟ مهاجرانی که یکی رابطه‌ موازی دارند، یکی مشکل اقامت دارد، یکی زورگیر است، یکی رباخوار، یکی رباگیر، یکی رشوه‌گیر و یکی دزد. دلیل بد بودن همه بی‌پولی‌ست. و پول همه را خوب می‌کند. همه مشکلات را هم حل.

چهار. گمان کنم فتحی یا فیلم را برای تلویزیون ساخته یا احساس کرده حساسیت‌های تلویزیون توی سینما هم هستند. و برای همین به‌شکلی عجیب بی‌منطق (حتی بی‌منطق‌تر از سریال‌های عطاران) فیلم را به‌زعم خود خوش به پایان می‌‌رساند؛ همه عشاق را به وصال می‌رساند، وجدان قاتل را بیدار می‌کند، تبه‌کاران را به زندان می‌اندازد و فقط مانده‌ بود سیاوش و مامانش برگردند تهران؛ که برنگشتند.

پنج. داستان فیلم چه بود؟ پول یک ایرانی چند عاشق را به معشوقه‌هاشان رساند، چند دزد را راهی زندان کرد، انتقام مظلومی را ستاند، جنینی را نجات داد و دستِ آخر به صاحبش برگشت. یاد چه افتادید؟

شش. با فیلم موافقم و خوب است که چنین فیلم‌هایی ساخته شوند. اما از فتحی بیشتر انتظار بود. راستی وقت نشد بگویم که من از نماها خیلی چیزی یادم نمانده چون فرانسوی بلد نیستم و مجبور بودم همه‌اش زیرنویس را بپایم که دست کم بدانم فیلم دارد به کجا می‌رود. به‌خصوص که آخرش نوشته‌ها (و تصاویر) فلو شدند و دیگر باید هی عینک را درمی‌آوردم که مطمئن شوم اشکال از من است یا از تصویر.

سعید سعیدی / سینما انقلاب

*********************
یک روز دیگر، مخاطب‌پسند ولی غربی


این فیلم ساخته حسن فتحی است که تماماً در پاریس فیلمبرداری شده است و به نوعی زندگی مهاجران کشورهای مختلف را نشان می­ دهد به جز قسمت­هایی که دو سه ایرانی با هم صحبت می­کنند مابقی فیلم به زبان فرانسه یا انگلیسی است. داستان فیلم از آنجایی آغاز می­شود که یک زن ایرانی (هدیه تهرانی) برای دادن اجاره خانه­اش دچار مشکل شده و مادرش برای او از ایران پول می­فرستد. شوهرش، او و پسرش را رها کرده و به دنبال هوسرانی خود رفته است. زن مجبور می­شود درس و دانشگاه خود را رها کند و برای حفظ زندگی و کسب و درآمد مکفی به صورت دو شیفت در یک رستوران کار کند. پول اجاره­خانه را در خانه می­گذارد و به پسرش سفارش می­کند تا آمدن دایی مراقب پول باشد اما پسر طی اتفاقی پول را گم می­کند. درواقع نقش اصلی فیلم را همین پول بازی می­کند. این پول در دست آدم­های مختلف می­چرخد و با دست به دست شدن ماجرای فیلم را پیش می­برد و در نهایت به صاحب اصلی خود برمی­گردد. در طی این گردش یک روزه داستان آدم­های مختلفی به نمایش گذاشته می­شود که بیشتر شامل مشکلات مهاجران است. آدم­های خوب و بدی که وارد ماجرا می­شوند، در طوی یک روز به نوعی زنجیره­وار به هم مرتبط هستند و گویی دستی از غیب در همه این مسائل حکومت می­کند در انتهای فیلم آدم­های بد به نوعی گرفتار پلیس شده و آدم­های خوب نیز با مشکلاتشان کنار می­آیند. با توجه به اینکه فیلمی یک قصه بلند ندارد و مجموعه داستان یا داستانک­هایی است که کنار هم قرار گرفته­اند. شاید به راحتی نتوان گفت محور اصلی داستان چیست اما روح کلی حاکم در داستان­ها این است که نیرویی آگاه و مقتدر همه چیز را کنار هم قرار داده می­دهد تا حق به حقدار برسد. در این حین مشکلات و مسائل مهاجرین را نیز بیان می­کند از جمله زنی که شوهرش او را رها کرده و به ناچار باید به تنهای از پس مخارج خود و فرزندش برآید؛ مرد مسلمان آفریقایی تباری که برای اقامت خود و خانواده­اش مشکل دارد و دخترش حوا مجبور به دست فروشی است؛ دختر لهستانی که ناخواسته از مردی فرانسوی باردار شده و به دنبال از بین بردن جنینش است؛ دختری از آسیای شرقی که پدرش در پاریس مغازه­ای داشته اما به علت حق حساب ندادن، باجگیرها مغازه او را آتش زدند؛ زنی که به دنبال پرداخت قرض پدر خود به یک رباخوار است و ... در بیشتر داستان­های فیلم زنانی هستند که به نوعی مظلوم واقع شدند و باید از حیثیت یا خانواده خود دفاع کنند، البته چند مورد استثناء مانند زن دزد و قاچاقچی نیز وجود دارد.

با توجه به اینکه فیلم در فضای پاریس ساخته شده دغدغه آدم­ها، دغدغه­ها و مشکلات زندگی به سبک غربی است. درواقع حرفی و صحبتی از شاخص­های دینی و مذهبی و ارزش­های انقلابی نیست. بیشتر روابط، روابط آزادی است که در کشورهای غربی مرسوم است و تنها خانواده مشهود فیلم همان خانواده مرد مسلمان آفریقایی تبار است. شاخص­های مذهبی و دینی خاصی در فیلم دیده نمی­شود. تنها در یک مکالمه بین برادر هدیه تهرانی با پدر دختری  که او را دوست دارد نکته­ای به نظر می­رسد، پدر دختر با توجه به عدم تمکن مالی پسر با ازدواج آنها مخالف است و می­گوید: چون آدم مهمی نیستی نمی­توانم به این ازدواج رضایت دهم. پسر نیز در یک جمله می­گوید: «مهم بودن خوبه اما خوب بودن مهم تره». فیلم از حیث هنری و سینمایی بسیار قوی به نظر می­رسد. قدرت داستان، دیالوگ­ها و مسیر حرکت قصه بسیار قوی و مخاطب پسند است.

سمیه مقدم / سینما انقلاب









نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha

این مطالب را از دست ندهید....

فیلم برگزیده

برگزیده ورزشی

برگزیده عکس