به گزارش مشرق، اواخر تیرماه ۱۳۶۷ گردان کمیل در پادگان دوکوهه مستقر شد. بعد از بیتالمقدس ۷ تنور جنگ در اتاق سیاستمداران گرمتر از جبههها بود و کسی از آینده دفاع مقدس چیزی نمیدانست. تابستان گرمی بود. همه چیز خیلی عادی و معمولی پیش میرفت تا اینکه بخش خبری ساعت ۱۴ روز بیست و هفتم تیرماه، حال و هوای زندگی بچه رزمندها و جبههها را تغییر داد.
گوینده اخبار با حرارت عجیبی متن پیام حضرت امام (ره) به مناسبت پذیرش قطعنامه را میخواند. نفس بچهها در سینه حبس شده بود. صدا از کسی در نمیآمد. ما بهت زده به هم نگاه میکردیم و فقط حرفهای گوینده خبر شنیده میشد: «...خوشا به حال شما زنان و مردان! خوشا به حال جانبازان و اسرا و مفقودین و خانوادههای معظم شهدا! و بدا به حال من که هنوز ماندهام و جام زهرآلود قبول قطعنامه را سرکشیدهام و در برابر عظمت و فداکاری این ملت بزرگ احساس شرمساری میکنم و بدا به حال آنانی که در این قافله نبودند...» متن پیام امام به اینجا که رسید حال حسن انصاری عوض شد.
سر شام، حسن با چهرهای درهم و صدایی گرفته رو به بچهها گفت: «ننگ بر کسی که زنده باشه و امامش جام زهر بنوشه.» سنگینی حرفاش هوای دل ما را هم عوض کرد. یکی دو روز از این ماجرا گذشت. ارتش عراق با استفاده از غفلت نیروهای ایرانی و خالی شدن منطقه وارد خاک ما شد.
صدام میخواست کار ناتمام هشت سالهاش را بعد از پذیرش قطعنامه تمام کند. خوشبختانه تعدادی از گردانهای لشکر ۲۷ در خوزستان حضور داشتند. به گمانم ۳۱ تیرماه بود که برای اعزام به منطقه پاسگاه زید و شلمچه آماده شدیم. باید جلوی صدام را میگرفتیم. بچههای دسته ما با روحیه خوبی منتظر طلوع خورشید و دستور حرکت بودند.
آن شب حسن انصاری که برعکس چند شب پیش حال خوشی داشت با لحن جالبی بلند بلند صدا میزد: «هر کسی دوست داره بیاد با من عکس یادگاری بگیره... من فردا رفتنیام.» گرفتن عکسهای یادگاری و شوخیها و خندهها که تمام شد حسن انصاری تو جمع رفقا گفت: «برادر شهیدم توی خواب قول داده که من رو با خودش ببره.»
راستش! شنیدن اینجور حرفها در جبهه چیز عجیبی نبود به همین دلیل آن موقع ما خیلی به صحبتهای حسن توجه نداشتیم. غلامرضا برادر بزرگتر حسن در عملیات خیبر شهید شده بود. روز اول مرداد در منطقه عملیاتی شلمچه برادرِ حسن به قولش عمل کرد. حسن انصاری که شهید شد یاد حرف سنگیناش افتادم؛ «ننگ بر کسی که زنده باشه و امامش جام زهر بنوشه.»
راوی: سیدکاظم متولیان / منبع: کتاب کمیل هنوز زنده است - نشر مجنون