
*فعاليت هنري شما در سال 70 با تئاتر شروع شد. چطور شد جذب تئاتر شديد؟
-امين زندگاني: وقتي امکان انتخاب رشته خارج از رشته تحصيلي دبيرستان در دانشگاه پيش آمد،خوشحال شدم. آن موقع مخالفت خانواده با رشته هنري و محدوديت هنرستان هاي هنري باعث شد که رشته تجربي را انتخاب کنم اما همزمان با سربازي رفتن در رشته تئاتر دانشگاه پذيرفته شدم هم در دانشگاه تهران و هم آزاد.
*اما شما دانشگاه آزاد را انتخاب کرديد.
-بله دليلش هم اين بود که دو ستاره جلوي اسم من و برادرم خورده بود و دليلش را هنوز هم نمي دانيم به همين خاطر نتوانستم در دانشگاه تهران درس بخوانم. زماني که وارد دانشگاه شدم هيچ گونه تجربهاي در زمينه تئاتر نداشتم وهر چه بود علاقهاي صرف به هنر تئاتر بود. ضمن اينکه بسيار آدم خجالتي بودم و يادم مي آيد که زمان دانشجويي سر يکي از کلاس ها در يکي از نمايشهاي دوستم بازي کردم وپايان نمايش همه از کنارم رد شدند و گفتند تو سراغ بازيگري نيا. البته من آن موقع دوست داشتم کار فيلمسازي کنم اما امکانش برايم پيش نيامده است.
*بعد از اين ماجرا نسبت به تئاتر نااميد و دلسرد نشديد؟
-چرا و به خاطر همين هم با آقاي سمندريان در اين زمينه مشورت کردم و گفتم مي خواهم بازيگر بشوم اما نمي دانم چطور. ايشان هم به من گفتند که تا مي تواني خارج از فضاي دانشگاه تئاتر کار کن و سر کلاس هايي هم که بهت مي گويم برو. تقريبا در طي دو سال 18 کار دانشجويي و کارگاهي انجام دادم و بعد هم اولين نمايش جديام را بازي کردم.
*کار محمود عزيزي بود؟
-بله، "همسرايي مختار" عنوان کار بود. سه ماه تمرين داشتيم و استادم آقاي نادر رجب پور تاثير بسيار زيادي روي من براي شناخت صحنه و نوع بازي داشت. بعد از سه ماه که احساس کردم پروسه به اجرا درآمدن نمايش به تعويق افتاده است رفتم سراغ کانون پروش فکري کودکان و نوجوانان.
*چرا کانون؟مي خواستيد فعاليت هنري تان را در حوزه کودک و نوجوان دنبال کنيد؟
-آن موقع کانون دوره هايي براي تئاتر بداهه و بداهه سرايي گذاشته بود. سه سال در کانون تمرين کردم که گروه تئاتري تشکيل بدهيم و مثل هميشه اين آرزو برباد رفت.
*چرا بر باد رفت؟
-ابتدا قرار بود ما استخدام کانون بشويم و براي بچه ها تئاتر کار کنيم و مهم تر از همه يک گروه ثابت تشکيل بدهيم و نتيجه اش نمايش "خروسک پريشان" داوود کيانيان بود که آمار بالاترين اجرا را در ميان نمايش ها داشت که بالاي 200 اجراي اين نمايش با بازي من روي صحنه رفت. همچنين "بازي تبلو آخر" به کارگرداني نصرالله قادري بود که به خاطر اين نمايش ما به جشنواره تئاتر کودک آلمان دعوت شديم اما متاسفانه چون کل گروه ممنوع الخروج بودند هرگز به اين جشنواره نرسيديم. اما با تغيير مديريت ها و سيستم اجرايي کانون همه اين تلاش ها بي ثمر ميماند. سه سال کار در کانون باعث شد که من به درجه اي از پختگي برسم و شناخت مخاطب و سالن نمايش برايم راحتتر شد. همه ابعادي که بازيگر نياز دارد نسبت به آن آگاهي داشته باشد براي من اتفاق افتاد.
*سرنوشت گروه تئاترتان چه شد؟
-گروه تئاتر سيمرغ نمايشي رابراي جشنواره تئاتر فجر سال 73 آماده کرد به نام "به من دروغ بگو". ما همان سال اجرا رفتيم و خيلي پر سر و صدا و پر مسئله شد و به جاي بيست دقيقه جلسه نقد و بررسي چيزي حدود يک ساعت و بيست دقيقه جلسه مان طول کشيد و به خاطر همين هم پرونده مان از جشنواره آن سال بيرون کشيده شد.
*چه اتفاقي افتاد که نمايش مجوز اجرا در جشنواره را نگرفت؟
-مشکل بيشتر مربوط به جريان دانشجويي بود که در آن سال ها خيلي تندرو عمل مي کردند.
*کارگردان نمايش خودتان بوديد؟
-بله. 10 بازيگر هم داشتيم که از دوستان و هم کلاسيهايم بودند.
*اين اولين و آخرين تجربه کارگرداني تان بود؟
-بله و جوانترين کارگردان آن دوره جشنواره هم شناخته شدم.
*چقدر اين تجربه تلخ بود که دوباره سراغ کارگرداني تئاتر نرفتيد؟
-تلخ نبود. کارگرداني به روابط نياز دارد و من هم هميشه روابط عمومي ضعيفي داشتم و با وجود اينکه سال ها از آن ماجرا هم مي گذرد باز هم تغييري در برقراي ارتباط نکرده ام. اما دغدغه اصليام هميشه کارگرداني تئاتر است.
*و بالاخره سال74 به خاطر بازي در نمايش چيستا يثربي جايزه بهترين بازيگري مرد جشنواره تئاتر فجر را گرفتيد.
-همان سال بود که آقاي زنجان پور که عضو هيئت داوران بودند من را براي بازي در نمايش "مرغ دريايي" انتخاب کردند. من نقش ترپلف که نقش اول نمايشنامه چخوف است را بازي کردم. و بعد از نمايش "مرغ دريايي" هم که تئاتر با من قهر کرد.
*تئاتر با شما قهر کرد يا شما با تئاتر قهر کرديد؟
-تئاتر با من قهر کرد. دوره اي بود که گروهها تشکيل ميشدند. آن موقع مرکز به گروهها بها مي داد و من هم به دليل ضعف روابطم در گروه خاصي نبودم. گروه هاي دانشجويي بر چسب حرفهاي روي من چسباندند و فکر کردند من در کارشان بازي نمي کنم و گروه هاي حرفهاي هم خيال کردند من هنوز دانشجو و بي تجربهام.
*يعني اگر يک گروه دانشجويي به شما پيشنهاد مي داد مي پذيرفتيد؟
صد در صد. کما اين که چند سال پيش که چهره تلويزيوني شده بودم يکي از پايان نامه هاي دانشجويي دوستان را بدون کوچکترين توقعي بازي کردم. اين فکر و گمان ها در مورد من باعث شد که رابطه ام با تئاتر قطع شود و متضرر شوم.
*شما که دغدغه کارگرداني داشتيد چرا به اين سمت نرفتيد؟
-بعد از اجراي "به من دروغ بگو" خيلي توي ذقم خورد.يک سري اتفقات در کار افتاد که دلسردم کرد.
*چه اتفاقي افتاد؟
-ببينيد من فکر مي کنم اگر ما معتقديم که هنرمنديم و متفاوت از مردم و تفکر خاصي داريم و با ابزار لطيفي هم سر و کار داريم بايد روحمان هم متفاوت از ديگران باشد. متاسفانه من هنوز اين تفاوت را به جز در معدود مواردي نديدم. که اينها هم انگشت شمارند و از لحاظ شغلي يا سني با من هم دوره نيستند. ما اگر بخواهيم به دوران ارسطو برگرديم و بدانيم فلسفه به وجود آمدن تئاتر چيست به راحتي متوجه مي شويم که ما امروز هنرمند نيستيم و تنها شاغليم و اداي هنرمندها را درميآوريم. متاسفانه امروز باب شده که هرکس مجنون وار و خولي وار رفتار مي کند و همه فکر مي کنند هنرمند است. اصلا نمي توانم بفهمم چرا بايد تيپ هنرمند از باقي مردم متفاوت باشد و مثلا شبها بيدار بماند و روز بخوابد و کارهاي عجيب و غريب کند و مثل مردم عادي زندگي نکند. به اين آدم هنرمند ميگويند اما امثال من که زندگي معمولي دارند و شب و روزشان تفکيک شده است هنرمند نيستيم.
*البته خصوصياتي که شما گفتيد يک دورهاي به روشنفکرها هم نسبت داده مي شد.
-اتفاقا مي خواستم به اين مساله هم اشاره کنم. من هيچ وقت اين اداها را در نياوردم و اگر دوشب نخوابم مريض ميشوم و هيچ وقت هم نخواستم سر و وضع غيرعادي داشته باشم و شايد به خاطر همين هنوز خودم را هنرمند و روشنفکر نمي دانم! به نظرم وظيفه هنر رسيدن به تزکيه نفس است که ما از آن دور افتاديم. علاوه بر اينها يک سري برخوردها که باعث مي شود فکر کنيد ديگر مالک کار خودتان نيستيد و براي يک هنرمند اين بدترين اتفاق ميتواند باشد،باعث شد پس زده شوم.
*قهر تئاتر با شما همزمان شد با آشتي تلويزيون؟
-دقيقا. نمايش "سرخ سوزان" همزمان شد با انتخاب من براي سريال "وکلاي جوان" که کارگرداني آن را بهرام کاظمي عهده دارد بود.
*شما که مثل اغلب بازيگرهاي تئاتر اين تفکر را نداشتيد که بازيگر تئاتر بايد به حوزه نمايش وفادار بماند؟
-چرا اتفاقا. به خاطر همين هم خيلي اهل اين نبودم که در اين دفتر و آن دفتر سرک بکشم و با کارگردان و تهيه کننده وارد مذاکره بشوم. از خيلي از رفتارها خوشم نيامد.
*همزمان با اين که کار تلويزيون پيشنهاد شد، پيشنهاد سينمايي هم داشتيد؟
-بله اما اسم فيلم را نمي آورم، چون عواملش امروز از دوستانم شدهاند. اتفاقا براي نقش يک آن فيلم انتخاب شده بودم. به من گفتند شما سر کاري نرو و بيست و پنج روز من را خانه نشين کردند. روزي که براي بستن قرارداد به دفترشان رفتم ديدم اسم نقش تغيير کرده و رفتار آدمها و نوع برخورد و سلام و عليکشان هم خيلي سرد شده است. پرسيدم اسم نقش عوض شده؟ گفتند نه، اين يک نقش ديگر است. به نظرمان سن شما مناسب نقش يک نيست به خاطر همين برايتان نقش ديگري انتخاب کرديم. من هم ناراحت شدم و گفتم من بازيگرم و بايد نقش را انتخاب کنم نه شما. از اين برخورد خوشم نيامد و احساس کردم احترامم در تئاتر بيشتر است و حداقل روابط رئيس مرئوسي نيست و دوستانه است. به خاطر همين خيلي خودم را بين اين دفتر و آن دفتر سرگردان نکردم.
*پس تلويزيون را انتخاب کرديد؟
-با محمد مختاري دوست بسيار خوبم در مجموعه "وکلاي جوان" هم بازي بودم. او بعد از اين کار سر مجموعه "به سوي افتخار" سيروس مقدم رفت. آن زمان من در شرکتي حسابدار بودم که بتوانم خرج تحصيلم در دانشگاه آزاد را تامين کنم. خانواده مخالف بودند هر دو برادر در يک رشته تحصيل کنند و به خاطر همين پشتمان را حسابي خالي کردند. همان موقعها بود که اقاي مختاري با من تماس گرفتند که سيروس مقدم مجموعهاي در مورد فوتبال کار ميکند و بازيگرانش هم اکبر عبدي و داريوش ارجمند و ... هستند. به من گفتند دو نقش اول دارد کار که من و شمايي، مي آيي؟ گفتم اين که ديگر پرسيدن ندارد. من تا الان مديون محمد مختاري هستم چون از آن دسته بازيگراني است که هنر قدر او را نداسته است. همين باعث شد من در ورطه سريال هاي تلويزيوني بيافتم و فاصلهام با تئاتر بيشتر شود.
*فکر مي کنم اين فاصله باعث شد نسل جديد شما را با تلويزيون بشناسند نه تئاتر؟
-يادم آيد يک روز با مهدي کرمپور "مرگ دانتون" را که هيچ وقت هم اجرا نشد, تمريم مي کرديم. من آمدم بالا آب بخورم که خانم جواني آمد جلو و گفت مگر بازيگرهاي تلويزيون هم تئاتر مي آيند؟ گفتم بد نيست آدم هر از گاهي خاک صحنه بخورد. نگاهي به من انداخت. احساس کردم خيلي جوان است. پرسيدم شما سال 74 چند سالتان بود؟ گفت12 سال چطور. چيزي نگفتم و حق دادم که در مورد کارنامه کاري ام چيزي نداند.
*چه سالي بود که با مهدي کرمپور دوباره تصميم گرفتيد به سمت تئاتر برگرديد؟
- سال 80
*يعني در اين پنج سال هيچ پيشنهاد تئاتري نداشتيد؟
شما بگو يک پيشنهاد، اصلا. فقط يک پيشنهاد بعد از پخش سريالم شد که کارگردان هم من را ميشناخت و از بچههاي مشهد بود. سرعت تمرين نمايش هم خيلي بالا بود و من فکر ميکردم بيست روزه نميتوانم يک نمايش را به سرانجام برسانم و به خاطر همين بازي در اين کار را نپذيرفتم.
*اين اتفاقي که براي شما در حوزه تئاتر افتاد براي خيليها به عکس است. مثلا خيلي از هنرمندان تئاتر که خوب هم کار ميکنند گله دارند که چرا کارگردانان سينما و تلويزيون کارشان را نميبينند اما شما که از تئاتر به کار تصوير معرفي شديد پنج سال به خاطر نبود پيشنهاد بازگشتي به صحنه نداشتيد.
-براي من اصولا همه چيز برعکس است. حالا جلوتر که برويم اين مساله بيشتر نمود پيدا ميکند.