شهید حاح احمد کاظمی ، بنیانگذار لشکر 8 نجف اشرف و فرمانده ی این لشکر در طول سال های دفاع مقدس ، خاطره ای شنیدنی از رییس ستاد لشکرش تعریف می کند که در زیر می خوانید:

سال 65 توفيق تشرف به حج پیدا کردم. وقتی با علیمحمد اربابي خداحافظي مي كردم نامهاي به من داد و سفارش كرد اين نامه را در طول راه بخوانم . نامه را گرفتم و از هم جدا شديم . در طول راه نامه را باز كردم ، با خطي زيبا و كلماتي لطيف و دلنشينش مطالبی را برایم نوشته بود . وقتي نامه را خواندم متوجه شدم چرا علیمحمد اين مطالب را حضوري با من مطرح نكرده است . چون مي خواسته در راه مكه باشد تا نتوانم به درخواستش جواب رد ندهم . ایشان در نامه نوشته بود :« در عمليات آينده اجازه بده در گردان هاي رزمي انجام وظيفه کنم و همراه آنان در حمله شرکت کنم . خواهش مي كنم از حضور من در خط مقدم ممانعت نكن . من مي دانم كه تا 6 ماه ديگر شهيد خواهم شد . پس اين چند صباح اجازه بده با بسيجي ها باشم »
همين طور كه نامه را مي خواندم ، عرق سردي بر وجودم نشست و لرزيدم . تصور شهادت اربابی برایم سخت بود اما دقيقاً سر موعد مقرر ، سر 6 ماه ، علیمحمدى در عمليات كربلاي 4 با اصابت ترکش به پهلویش به شهادت رسید.
