
از عکس هاي يادگاري اش با اعضاي کهنه کار نهضت آزادي گرفته تا آخرين بدرقه اي که با حضور عناصر غير خودي، ذهنيت دار و مسئله ساز در روزهاي اخير براي انتقال مجددش به زندان انجام گرفت، معلوم شد که نوري زاد از اول هم آدم آنها بود و در ميان خودي ها نفوذ کرده بود و در اين سالهاي متمادي، در انديشه و روياي آويني شدن، افکار عمومي را بازي مي داد.
بنابراين گزارش پس ازعلني شدن انحراف واقعي نوري زاد برخي از افرادي که از نزديک با انديشه ها وافکار وي آشنا بودند نامه هايي را خطاب به وي و براي روشن شدن افکار عمومي منتشر کردند که از ماهيت واقعي نوري حکايت مي کند که در ادامه به برخي از اين نامه ها اشاره مي گردد.

“همانگونه که امريکا در طوفان هاي آخرالزماني و در سيلاب عظيمي که به راه افتاده غرق خواهد شد، ما نيز اگر از اسلام و ولايت فقيه و حقيقت فاصله بگيريم و از کشتي نجات ولايت خارج شويم، غرق خواهيم شد و کسي وجود و بقاء ما را تضمين نکرده است”.
اين بخشي از يک مقاله محمد نوري زاد در روزنامه کيهان است که در سلسله مقالاتي با عنوان ”جهان پس از آمريکا “ منتشر شده است.
اما امروز حکايت مواضع محمد نوري زاد شنيدني است. وي در بخشي از نامه هايش اين ادعا ها را مطرح مي کند:
ـ انقلاب اسلامي در اين سي سال، به موفقيت دست پيدا نکرده و نتوانسته است که مدينه فاضلهاي که وعدهاش را ميداد بسازد.
ـ مسئولين نظام و اطرافيان آنها، مقصر اصلي در عدم توفيق انقلاب اسلامي هستند.
ـ مردم از اطراف نظام پراکنده شدهاند و خدا هم حکومت اسلامي را دوست ندارد!
ـ ما دوستان خود را در جهان از دست دادهايم و خيليها با ما دشمنند.

کروبي در ديدار باخانواده نوري زاد
به نظر ميرسد چند نقد کلي بر محمد نوريزاد و نامههايش وارد است:
1)مشکل آقاي نوريزاد، فقدان بصيرت است. بصيرت يعني قدرت اولويتبندي امور و تشخيص اهم و مهم. در جاي جاي اين نامهها مسائلي مثل توقيف فلان روزنامه، اشتباهات فلان نماينده ولي فقيه در فلان شهر، عدم برگزاري مراسم يادبود دکتر شريعتي در جمهوري اسلامي، بالا بودن آمار اعتياد در کشور، نشستن آدمهاي غيرکارشناس بر برخي از مناصب مهم، و ... مطرح شده و با تکيه بر آنها، کليت حرکت حکيمانه و مقتدرانه نظام زير سؤال رفته است. ما به اين ميگوييم: بيبصيرتي! بيبصيرتي که شاخ و دم ندارد.
بيبصيرتي يعني احساس حقارت در برابر مظاهر تمدن غرب و نديدن حضور الهامبخش فرهنگ انقلاب اسلامي در مقياس منطقهاي و جهاني. بيبصيرتي يعني نديدن حضور بيسابقه، مشتاقانه و دشمنشکنانه ملت در انتخابات گذشته و ادعاي پوچ تنها ماندن نظام. بيبصيرتي يعني نديدن توفيق دين در تحقق آزادي صحيح و توفيق در نفي نظري و عملي سفسطه جهاني جدايي دين از سياست.
بيبصيرتي يعني نديدن امتداد استکبار و کفر تاريخي که در کمين انقلاب اسلامي نشستهاند! بيبصيرتي يعني نديدن دروغگوييهاي سران فتنه و جرايم بزرگ آنها و توطئههاي براندازانه مطبوعات وابسته، و در مقابل، بزرگ جلوه دادن مسائل جزئي.
2)برداشت غيرنظاممند از معارف ديني است. نوريزاد با ادبياتي که متأثر از ادبيات روشنفکران و سران فتنه است ميگويد: «وقتي امام علي (ع)، مرگ را بر خود و ياران خود روا ميداند آنگاه که خبر ربوده شدن يک خلخال از پاي يک زن يهودي را ميشنود، چگونه است که دوستان امروز ما، از شنيدن خبر کشته شدن مردم به دست عوامل حکومت، مرگ را از خدا تقاضا نميکنند؟»
فعلاً از اطلاق کلمه «مردم» (!؟) به گروهي اغتشاشگر و قانونگريز که بنا به اسناد و مدارک و اعترافات خودشان، جزو ستون پنجم دشمن بودهاند صرفنظر ميکنيم. بحث اصلي که هر از چند گاهي در بيانيهها و مقالههاي فتنهگران مشاهده ميشود بحث کشيده شدن يک خلخال از پاي يک زن يهودي و آرزوي مرگ از سوي اميرالمؤمنين (ع) نسبت به اين حادثه احتمالي است.
به نظر ميرسد يکي از آفات پژوهشهاي ديني در جامعه ما که آثار خود را در سياست هم نشان ميدهد نگاه غيرنظاممند است. نگاه غيرنظاممند به اين عرصه يعني ملاحظه بخشي از آموزههاي ديني و سيره معصومين (ع) و رها کردن بخشي ديگر.
به عبارت ديگر، نگاه غيرنظاممند يعني «نؤمن ببعض و نکفر ببعض»! تکيه بر ماجراي زن يهودي و استفاده از آن براي محکوم کردن رفتار حکومت اسلامي با دشمنان اسلام و انقلاب اسلامي و منافقان و عوامل اغتشاشگر، مصداق بارز نگاه غيرنظاممند و تحريفآميز به آموزههاي ديني و سيره معصومين (ع) ميباشد.
اينان اگر دقت کنند سخنان و رفتارهاي بسياري در دين اسلام و سيره معصومين (ع) خواهند يافت که بر مقابله قاطع حاکم اسلامي با دشمنان دين خدا و منافقان و اغتشاشگران تأکيد ميورزد؛
به عنوان مثال، اميرالمؤمنين (ع) در جنگ با اغشاشگران داخلي، در يک روز چند هزار نفر را به قتل ميرساند و يا آن هفتصد يهودي که در جنگ با پيامبر اسلام (ص) دستگير شده و حاضر نشدند شرايط را بپذيرند را گردن زدند! و برخوردهايي از اين قبيل. منورالفکرها و آقاي نوريزاد بايد بدانند که اساس حکومت اسلامي و هويت ديني و انقلابي در جهان امري نيست که بتوان با تسامح با آن برخورد کرد. اگر کسي يا کساني بخواهند به توطئه بپردازند و در مقابل حاکم اسلامي دست به شمشير ببرند حکومت اسلامي چاره اي جز برخورد اسلامي، انقلابي، قانوني و قاطع با آنان را ندارد و اگر هم ريزشي اتفاق بيفتد موجب برکت خواهد بود و فضاي خالي براي رويشهاي نو در عرصههاي ملي، منطقهاي و جهاني پديد خواهد آمد.
جريان آن زن يهودي هم هرگز بر ماجراي اين توطئهگران و اغتشاشگران صدق نميکند که مدام از آن شاهد ميآورند تا از حکومت بخواهند تا با معاندان و دسيسهچينان با مهرباني رفتار کند! اگر نگاه نظاممند به دين داشته باشيم و «نؤمن ببعض و نکفر ببعض» نباشيم بايد از قاطعيت حکومت در مقابل دشمنان، و صيانت از آراء ملت، و مهربانياش با آنان، که در رابطه صميمي مردم و مسئولان در انتخاباتها، سفرها و ... نمايان است حمايت کنيم نه اين که به سرزنش آن بپردازيم!

3 )ـ نقد ديگر، تأثيرپذيري آقاي نوريزاد از القائات روشنفکران و معاندان است به طوري که اين امر، ايشان را از کسوت يک منتقد مستقل و آزادانديش خارج ميسازد. ايشان مکرراً مطالبي را به مسئولان گوشزد ميکنند که پيش از ايشان بارها از زبان همان روشنفکران و معاندان بيان شده و به قلم درآمده است.
در واقع، بيشتر مطالب نامههاي ايشان چيز جديدي نيست و لازم نبود که اين همه زحمت به خود بدهند و قلمفرسايي کنند و خيال کنند که شاهکار کردهاند! در ثاني، سرگشاده نوشتن اينگونه نامهها به معناي تکيه بر مواضع آن روشنفکران و معاندان، و همراهي با آنان براي فشار بر نظام است نه خيرخواهي حقيقي. انقلابيون ما سادهلوح نيستند که تمسخر حکومت اسلامي، قضاوتهاي غيرمنصفانه، ذهنخوانيهاي غلط، تهمت قتل و جنايت به نظام و دروغگوييهاي ديگر، اتهام قدرتطلبي به ارکان نظام، و خلاصه، خوشحال کردن دل توطئهگران را به حساب خيرخواهي بگذارند! آن چه از از مقايسه بخشهاي اهم و مهم نامهها آشکار ميشود، کجروي فکري، بيبصيرتي و اسلامناشناسي و کينهتوزي آقاي نوريزاد را ميرساند که با چاشني ابراز محبت و نرمش همراه شده است.
اين درحالي است که : چرخشهاي 180 درجهاي نوريزاد به يک سال اخير محدود نميشود. به بخشي از نامه وي به آيت الله مصباح يزدي در سال ?? که در روزنامه کيهان نوشته شده است، توجه کنيد:
«با تو هستم: اي چراغ راه خوبي ها، اي مصباح! تو هم در شهادت مستغرقي. اگر شهيد به يک تير و ترکش به مقام شهود و شهادت مي رسد، تو هر روز و هر ساعت به تيري و ترکش از خدا بي خبران و معاندان و فتنه گران و جاسوسان شهيد مي شوي. ما اشتعال تو را مي بينيم. کسي که چشم هدايت به تو دارد، راه را گم نمي کند و در هزار توي نسبت ها زمين گير نمي شود. هر چه نسبت شما با خوبي ها و درخشندگي ها و اصالت ها و بايستگي ها بيشتر است، نسبت آناني که به صورت شما تيغ مي کشند، رو به قهقراست.
حضور شما براي آنها تنگي نفس مي آورد. آنها، به همه يا هيچ معتقدند.
همين امروز، روزنامهي رسالت، شکوه کرده بود که فلان حزب، در تصاحب کرسي هاي مجلس، جناحي عمل کرده است و به چند صدايي مدعاي خود اعتنايي نکرده است. بايد گفت برادران، شما از پوشال آيا مي توانيد ارادهي استقامت کنيد؟ و يا مگر از يک عنصر فريب کار، ميشود انتظار صدق و درستي داشت؟ که اگر بله، خود اين اراده و انتظار بر باد است.
راز اين همه هجمه به شما در چيست؟ آيا زبانم لال از اين که مي بينند شما با اجانب در ارتباطيد، در خود مي گدازند؟ يا از اين که بساط اقتصاد کشور را به پيسي و دريوزگي در انداخته ايد؟ يا جمعيت جوان کشور را در بطالت متوقف کرده ايد؟ يا نيک براون جاسوس را به سفير کبيري آورده ايد؟ يا وضعيت صنعت و کشاورزي کشور را به فلاکت انداخته ايد؟ يا مواد مخدر را مثل نقل و نبات در دسترس خاص و عام گذارده ايد؟ يا در مجامع بين المللي از لباس خود تخليه شده ايد؟ يا مخاطب صريح جاسوس ها شده ايد؟
يا ادارهي کشور را به امان خدا وا نهاده ايد؟ يا سنگ آزادي به سينه کوفته ايد و دهان مخالفان دوخته ايد؟ يا معيشت مردمان را به خون جگرشان آميخته ايد؟ يا شکاف هولناک طبقاتي را باعث شده ايد؟ يا از مجامع وابسته و غير وابسته به دولت هاي استکباري چراغ سبز ديده ايد؟ راستي چرا با شما مخالفند؟ چرا چشم ديدن شما و گوش شنيدن استدلال هاي محکم شما را ندارند؟ بگويم علت همهي اين مخالفت ها، تنهاد در اين است که شما در جانبداري از اصالت ناب شيعه پرچم ولايت برداشته ايد.
آري عزيز ما، گناه شما، همچون اسلاف شما، در همين است. شما اگر زبانم لال مثل آن روحاني نماي کنفرانس برلين، زيستي مواج و شکل پذير داشتيد، حالا چشم و چراغ آنها بوديد و حجم روزنامه هايشان را از مراتب علم و فهم و هوشمندي و فرزانگي و آينده نگري خود پر کرده بودند. آنها به همان نسبتي که به غرب دل داده اند، از شما و امثال شما دل بريده اند.
شما و امثال شما، مانع گسترش و ظهور اين نسبت وابستهايد. حزب توده، در تمامي سالهاي عمر بعد از انقلاب خود نسبت خود را با شوروي سابق انکار مي کرد و بر سر اين انکار، جدل نيز مي کرد. بعدها که جاسوسي اين حزب آشکار شد، نسبت ها از مدار خدمت، به ورطهي خيانت منتقل شد. همان گونه که عين همين نسبت، امروزه در بارهي نهضت آزادي صدق مي کند.
يعني نسبت نهضت آزادي با امريکا، همان نسبت حزب توده است به شوروي سابق. منتها شکيلتر و تر و تميزتر و متناسب با مذاق موازين کارسازي شدهي بين المللي.
عمده زخم هايي که اين روزها به تن شما مي نشيند، از همين ناحيه است. دقيقا به ياد دارم در مصاحبهي کيانوري، رهبر حزب توده با شهيد بهشتي، کيانوري با سماجت و وقاحت تمام، از شأن خدوم حزب توده سخن گفت و اطلاق خيانت را از جانب شهيد بهشتي رد کرد و رجوع به مجامع حقوق بشري را تهديد کرد.
چند سال بعد، آن گاه که شهيد بهشتي به راه خود رفت و کيانوري نيز به راه خود و دست هاي آلوده و مزدور کيانوري و حزب توده برملا شد، همين فيلم را مجدداً از تلويزيون خودمان پخش کردند. کيانوري با استدلال و استحکام، نسبت حزب توده را با شوروي رد مي کرد و بر اصلاح طلبي و توسعه و جامعهي مدني پا مي فشرد.
حالا نيز همان روند ادامه دارد. کار درست و به ظاهر مستحکم! نفوذي هاي نهضت آزادي در دولت، بستر فحاشي را به اسم روزنامه و نشريه فراهم کردند و دلارهاي آمريکا و نقشه ها و طرح هاي سيا در برپايي قتل هاي زنجيره اي و فضاحت کوي دانشگاه،خوراک و جاهت و مطرح شدن برايشان آورد…»
ميتوان گفت که محمد نوريزاد کسي است که از "عدم تعادل" رنج ميبرد. نه به آن دوران که در جلسات عمومي، رهبري نظام را "سيدي و مولاي" خطاب ميکرد و نه به اکنون که خود را بالاتر و فهيمتر از همه مي داند. البته وي به خيال خود ميخواهد اين عدم تعادل را به حساب فراجناحي و منطقي بودن خود بگذارد اما غافل از آنکه اين ترفندها هم هرگز نميتواند و نتوانسته که بر عدم تعادل فکري و روحي او سرپوش بگذارد. نوريزاد گرفتار جريان فتنه قبل و پس از انتخابات شد و فتنهزده شد و نامههايش هم تاريک و فتنهزده است. اين نامهها به شکلي متفاوت، امتداد همان خط توهم سران فتنه از موسوي تا خاتمي است که سطحينگريها، تهمتها و دروغها و خيانت ها را با ادعاي خيرخواهي بيان مي کند.
بنابر اين گزارش يکي از نزديکان نوري زاد نيز از سالهاي دور مصاحبت با وي مي گويد.
در قسمتي از اين نامه به محمد نوري زاد امده است : ...دفتر وجود خويشتن خويش را يکبار بخوبي و بدون تعصب تماشا کن. فرض کن روز حساب تو آغاز شده است و داري حساب پس ميدهي در درگاه خداوند ، و راه برگشت هم نداري و کارنامه همه عمرت را به دستت (نميدانم دست راستت يا دست چپت) داده اند و مي گويند محمد فرزند علي اصغر بخوان کتاب اعمال خويش را .
مگر حديث نداريم " المؤمن مرأت المؤمن " مومن آينه مومن است. سعي ميکنم آينه صادقي باشم و از شما هم استدعا دارم حتي براي دقايقي با خويشتن خويش صادق باش و از اين دنياي پر آشوب و آشفته ات بيرون آي و خود را در آيينه دوستت که بخش کوچکي از دفتر رفتار خويش است مرور کن.
من از دوران کودکي که در روستاي فلان شهريار ،دبستان و دبيرستان و چرايي عدم تحصيل دانشگاهت عبور مي کنم. وقتي کارمند جهاد سازندگي شدي و با شعارهاي بزرگ و ارزشمند عازم ميناب و بشاگرد شدي، يادت هست؟ راستي يادت هست وقتي براي دور دوم مجلس شوراي اسلامي کانديداي نمايندگي از ميناب شدي چه شعارهاي انقلابي اي ميدادي؟ يادت هست رقيبت چگونه آبرويت را برد ؟ فکر کردي چقدر گفته هاي آن رقيب بي انصاف درست و چقدر نادرست بود ؟
راستي چه روزهاي سختي بود آن روز، به حدي سخت بود که همه شعار هاي خدمت به مردم محروم بشاگرد به فراموشي سپرده شد و آنچنان با شتاب زدگي منطقه محروم ميناب و بشاگرد را ترک کردي که انگار سرزميني به نام بشاگرد وجود نداشت و آقاي..... با راست و دروغ هايي که به هم بافت، شما را براي ورود به قدرت سياسي با تلخ کامي فراوان ناکام گذاشت. و محمد ما فعاليت خويش را با سر خوردگي چند ساله در جهاد ادامه داد.

جناب آقاي نوري زاد ظهور و بروز شما در دهه هفتاد ضمن اينکه کارمند (غير حضوري!!) جهاد بودي بخشي در خدمت کيسه خودت ( مستند و يا داستاني تلويزيوني را با قيمت هاي بسيار گزاف به صدا و سيما مي فروختي، به اين موضوع که درآمد هاي سرشاري که به دست مي آوردي را خرج و هزينه چه مسائلي کردي ورود نمي کنيم چون کاملا به اسرار و احوال خانوادگي شما ارتباط دارد و من قصد پرده دري و افشاگري ندارم) و بخشي هم در قالب مقالاتي بود که در روزنامه کيهان چاپ مي شد.
راستي يادت هست در مقاله هايت و در سريال تله تئاتر "پروانه ها مينويسند" چگونه بر صفوف دوم خردادي ها يا به قول خودتان (اردوي نفاق) مي تاختي و يادت هست با ديالوگ هاي هنرمندانه جريان اصلاح طلب را با طلحه ، زبير و ابوموسي اشعري مطابقت ميدادي و نهايتا آن ها را از مصاديق حقيقي مارقين، ناکثين و قاسطين مي دانستي؟
يادت هست در سالگرد شهادت آقا مرتضي بر سر مزارش چه مقاله آتشيني قرائت کردي و برخي از سران دوم خردادي را با ذکر نام و نشان مورد بمباران شديد واژگان خود قرار دادي و در بخشي از مقاله يادم هست برخي از اصولگرايان سنتي را اينگونه خطاب کردي: اگر کسي زيارت عاشورا بخواند و در جمله السلام عليک يا اباعبدالله مخاطبش حضرت امام آيت الله خامنه اي نباشد، لقلقه زباني بيش نگفته است !
بيا و مردانگي کن و غيرت و شرافت به خرج بده و بقول خودت نهضت توبه را آغاز کن.
گفتني است:داستان امثال محمد نوري زاد و تندروي هاي آنها چه از يک طرف و چه از طرف ديگر داستاني تکراري در تاريخ است و نفاق و از راه برگشتنها به هزار و يک توجيه براي آنها چيز تازه اي نيست براي تاريخ.اما قطعا نکته اي که حائر اهميت ميباشد اين است که بايد از اين رفتارها و شخصيت ها درس عبرت ها گرفت که فردا روزي باز شاهد نباشيم فردي منافقانه اين سو و آن سو رفت و هر چه خواست گفت و نوشت آخر هم بگوبد من تازه حقيقت را يافته ام.