به گزارش مشرق، آنچه میخوانید روایتی است از آنچه این روزها بر سر آوارگان روهینگیایی میرود. راوی با سفر به کمپهای برپاشده در مرز بنگلادش و میانمار، بخشی از روزگار سیاه مردمان در این سرزمین سبز را به تصویر میکشد.
هتل ما نقطه آبی در کاکس بازار در فاصله 28 کیلومتری مرز در خط مستقیم. همسایگی استان چیتاکونگ بنگلادش و راخائین میانمار/ خط مهاجرت شرق به غرب
تنگتالی
نماز ظهر را خواندیم و از هتل بیرون آمدیم. نماز صبح علیالطلوع رسیده بودیم کاکس بازار. شهر ساحلی اقیانوس آرام و کنار خلیج بنگال. منطقهای پرباران و توریستی. بعد از 30 ساعت سفر و 17 ساعت معطلی در فرودگاه مسقط. آن هم در نمازخانه سرد فرودگاه که باعث سرماخوردگی شدید من شد. قرار است امروز برای اولین بار به کمپهای آوارگان روهینگیایی سر بزنیم. مقصد ما کمپی است که هنوز بطور رسمی ثبت نشده و از جاده اصلی بسیار دور است. مسیر ما جنوب غربی بنگلادش، مرز کوتاه میانمار و بنگلادش است. عمق فاجعه را از این مسیر زیبا نمیتوان فهمید.
ساحل طولانی و ماسهای اقیانوس آرام که اینجا در بخش خلیج بنگال دیده میشود. باغها و شالیزارها تا چندمتری خط ساحلی دیده میشود
اولین گیت بازرسی ارتش دیده میشود. راحت عبور میکنیم. سختترین بخش سفر عبور از همین ایست و بازرسی ساده بود که یک ماه ذهن ما را به خود مشغول کرده بود. حسین راهنمای ما توضیح میدهد که تا یک ماه پیش مردم وسط جاده پراکنده بودند و ماشینها امکان عبور نداشتند اما ارتش بنگلادش نظم را برقرار کرده است. هرچه جلوتر میرویم؛ جاده شلوغتر میشود. بیشتر زنها با تکههای موکت یا لایههای نازک آکاستیو روی سر و یا هیزم عبور میکنند. روی پل یک رودخانه، چیزی جلب توجه میکند. زیر پل و در بستر خشک و گلآلود، کامیونی در حال توزیع غذای آماده در نایلونهای پلاستیکی است. پیاده میشویم و بین مردم میرویم. دوستان میگویند وضعیت مردم در مناطق ابتدای مسیر خیلی بهتر از کمپهای نزدیک مرز است. ارتشیها نظم صفهای گرفتن عذا را منظم میکنند. بیشتر مردم پابرهنهاند.
از صفها عبور میکنم و وارد یکی از چادرها میشوم. دو پسر و یک دختر بچه کمتر از هفت سال با چشمهای از حدقه بیرونآمده غذا میخورند. پدر خانواده تا دوربین به طرفش میرود کارت پرسشده ای را بالا میآورد. تکهای کاغذ عادی است که اسم و ملیت را رویش نوشتهاند. هویتی که برای مردم مسلمان استان آراکان رنگ باخته است. یکی از بچهها تماس میگیرد. جالب اینکه اینجا اینترنت موبایل جواب میدهد. در حال حرکتاند. بطرف ماشین میروم. باران شروع میشود. دوست بنگلادشی همراهم زود چتر را باز میکند. اینجا کمپ تنگتالی است. این را بعد پرسیدم.
بالوخالی
از یک راه مارپیچ و پرگل و لای و میان شالیزارهای سرسبز عبور میکنیم.
کمکم چند نفر روهینگیایی میبینیم که از روبرو میآیند. هیچ کسی نمیخندد. میایستم. پلانی فیلم میگیرم. یکدفعه پسربچهای از راه به داخل شالیزار میافتد. مردی قهقه میزند. کمک میکند بالا بیاید. پسربچه سرتا پا گلی شده. دور و بر را نگاه میکند. خجالت کشیده است. مسیر را ادامه میدهیم. از گروه عقب میافتم.
راه بین شالیزار برای رسیدن به کمپ.
سه مرد در حال بردن قطعات بتنی برای ساخت دستشویی صحرایی با سه چرخه باربر
به اولین چادرهای کمپها میرسم. چادرها چند تکه چوب و حصیر است که با نایلون مشکی پوشیده شده و کمپ که نه تونل وحشت. چشمهای از حدقه بیرون آمده، نگاههای غم زده، بدنهای تکیده و استخوانهای قابل شمارش. قدمها را آرام میکنم. کنارم دختربچهای جلوی چادر مدفوع میکند. بیشتر بچهها لختاند. شاید لباس به اندازه ستر عورت اینها در دسترس نیست.
ورودی کمپ و بچه های بی لباس. جالب اینکه بنگلادش یکی از بزرگترین تولیدکنندگان لباس جهان است
هنوز جرات ورود به چادرها را ندارم. جلوتر صدای زمزمهای میشنوم. صدای سرو صدای بچهها. کپری با حصیر و سوراخ سوراخ. شاید 6 در 6 متر. فیلم میگیرم و جلوتر میدوم. از میانه نهری پر گل و لای عبور میکنم. برای چنین وقتهایی صندل پوشیدهام که دغدغه خیس شدن کفشها را نداشته باشم. کپر را دور میزنم. عدهای جوان با لباس یک شکل میبینم. در حال نصب بنری هستند. "اهدایی دانشگاه داکا به آوارگان میانماری" یکی از جوانها در حال عکاسی است. میپرسم اینجا مدرسه است؟ میگوید نه مسجد.
مسجد اهدایی دانشگاه داکا به آوارگان روهینگیایی
لحظهای درجا دور و بر را نگاه میکنم. روی تپههای جنگلی و لابلای درختها تا چشم کار میکند چادر است و توالتهای صحرایی با بنرهای نارنجی رنگ که بعد میفهمم هدیه کره جنوبی است. دنبال گروه بالای یکی از تپهها میروم. مردم دور چادری جمع شدهاند. کمکهای غذایی مالزی است. غذای خشک شامل برنج، روغن و سیبزمینی.
توالتهای اهدایی کرهایها به آوارگان در نمای باز کمپ دیده میشود
همینطور که بین مردم سرگردانم چیزی توجهم را جلب میکند. پسربچهها بدون استثنا ختنه نشدهاند. از دوستان میپرسم. میگویند جوانها و مردها هم همین وضعیت را دارند.
فشار ذهنی این صحنهها بیتابکننده است. این فکر که کودکان روهینگیایی چه فرقی با بچههای آمریکایی، اروپایی و حتی ایرانی دارند لحظهای رهایم نمیکند. دکترها بعد از سوال و جواب درباره نوع بیماریهای شایع که جز سرماخوردگی و اسهال، گزیدگی پشه - چیزی شبیه پشه مالاریا - ، مصدومیت و از همه مهمتر سوءتغذیه است، به طرف ماشین راه میافتند. براساس قوانین ارتش همه فعالین، خبرنگاران و ... باید تا ساعت 17 منطقه را ترک کنند.