می سپارم دست غمهایت عنان خویش را
وقف عشقت کرده ام ذهن و زبان خویش را
من به آن قاصد که آرد از سر کویت خبر
مژدگانی میدهم از شوق جان خویش را
گفت پیغمبر به مرگ جاهلیت مرده است
آنکه نشناسد اولوالامر زمان خویش را
محرم این خانه شو تا چشمهایت واشود
او به نامحرم نمیگوید نشان خویش را
تا دم محشر نخواهم بست. با سیمای تو
گر کنم روزی تبرک دیدگان خویش را