
ابوالفضل فاتح که در انتخابات سال گذشته با عجله از انگليس به ايران آمد و مسئوليت کميته رسانه اي ستاد موسوي را برعهده و نقشي پررنگ در دروغ بافي و القاي تقلب و ايجاد فتنه داشت، در يادداشتي از مبدأ لندن خواهان گفت وگو و آشتي شد.
وي و رفقايش که دوست ندارند صداي رساي مردم را در مناسبت هايي مانند 9 دي و 22 بهمن سال گذشته و روز قدس امسال بشنوند، در يادداشتي جامعه را به «ناشنوايي عمومي» متهم کرده و نوشت: «شرايط اکنون جامعه ايراني، با عدم وفاق گسترده و «ناشنوايي عمومي» به ويژه نزد حاکمان و نخبگان، و نيز فشارهاي گسترده خارجي، مشابه دو تجربه پيشين ]کودتاي رضاخان و 28 مرداد سال 32[ است. دو تجربه اي که در آن مردم کنار کشيدند و انقلابيون (دموکراتها و اعتداليون؛ مصدق و کاشاني) به هر دليل از هم نشنيدند و با هم ننشستند و در نهايت استبداد داخلي و استعمار خارجي از آن بهره گرفتند.
تجربه مخالف آن پاييز و زمستان 57 است که همه جناح هاي مبارز در انقلاب، زير درخت سيب (تحت الشجره) گرد هم آمدند و انقلاب اسلامي شکل گرفت.»
اشاره فاتح به کودتاي رضاخان در سال 1299 و پسرش در سال 32 از يک جهت بسيار بجا و قابل تامل است. مشخصه اصلي اين دو کودتا خارجي بودن آن بود. اين دو کودتا توسط انگليس و آمريکا طراحي و بدست برخي خودفروختگان داخلي اجرا شد. اشاره فاتح را بايد به حساب تجاهل العارف گذاشت وگرنه کيست که نداند لندن و واشنگتن در فتنه اخير کجاي کار را گرفته بودند و سنگ چه کسي را به سينه مي زدند.
فاتح در ادامه نوشته است: «وفاق و تفاهم در جامعه مدني جز از طريق گفت وگوي آزاد بدون پيش شرط حاصل نمي شود. هر کسي در هر جا که هست تلاش کند، از جاي برخيزد و يک قدم به سمت آن که اندکي با او فاصله دارد پيش برود.»
در اين زمينه هم بايد گفت لازم نيست جناب فاتح و دوستانشان به خود زحمت دهند چرا که چنان در آغوش آمريکا و انگليس فرو رفته اند که ديگر جايي براي قدم برداشتن و نزديک تر شدن نمانده است!
آنهايي که بايد زير درخت سيب انقلاب باشند، هستند. آنهايي که زير علم لندن و واشنگتن جمع شده و سينه مي زنند بايد به خود آيند و اگر مانند اسلاف خود احساس مي کنند که کفگير ديگ پلوي انگليس به ته ديگ خورده است، لااقل دست از پادوييMI6 بردارند و در همان ينگه دنيا به شغل آبرومندانه اي مشغول شوند.