چهاردهم مهر رفت پانزدهم، بچه به‌ دنیا اومد. به‌اش زنگ زدم تبریک بگم، دیدم صدای حرف زدن عربی میاد. همون لحظه گفت: تلفن داره قطع می‌شه. مامان خداحافظ!

به گزارش گروه جهاد و مقاومت مشرق، مادر شهید مدافع حرم سجاد طاهرنیا می گوید:  سجاد اومد تو آشپزخونه. دست گذاشت رو شونه‌ام و گفت: مامان، بیا تو گوش‌ات یه چیزی بگم. گفتم: باز شروع کردی؟! گفت: مامان! این‌دفعه می‌خوام یه کاری برات بکنم که تو رشت غوغا بشه! تو دلم خالی شد.

آخرهای شهریور شنیدم داره می‌ره ماموریت. خانمش بچه دوم‌شان را باردار بود. به آقا گفتم: یه زنگ بزن به‌اش، بگو بمونه تا خانومش فارغ بشه. خانمش بعدا برام تعریف کرد که: اومد به‌ام گفت: خانوم، اجازه بده برم. گفتم: نه، بمون بچه به دنیا بیاد. می‌گفت: دیدم آقاسجاد به پهنای صورت اشک می‌ریزه. گفتم: خب برو آقاسجاد. همون روز رفت.

چهاردهم مهر رفت پانزدهم، بچه به‌ دنیا اومد. به‌اش زنگ زدم تبریک بگم، دیدم صدای حرف زدن عربی میاد. همون لحظه گفت: تلفن داره قطع می‌شه. مامان خداحافظ!

دلم آشوب بود. دو روز قبل از تاسوعا  زنگ زدم به خانمش. گفت: مامان، آقاسجاد زنگ نزده. روز بعدش زنگ زدم گفت: آقاسجاد زنگ نزده مامان! یه روز از تاسوعا گذشته بود، گفت: دوباره تماس گرفتم. همان جواب تکراری. آقا‌سجاد زنگ نزده. انگار همه فهمیده بودن. فقط من نمی‌دونستم....
* منبع: ماهنامه فکه 163

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha

این مطالب را از دست ندهید....

فیلم برگزیده

برگزیده ورزشی

برگزیده عکس