سرویس فرهنگ و هنر مشرق - نوشتن با رویکرد و مبنای رویداد نگاری و واقع بینی هرچند بین نویسندگان و روزنامه نگاران معناهای متفاوتی دارد اما راه این دو زمانی به معنای واقعی از هم جدا میشود که جبر زمان و رساندن یک مطلب به موعد چاپ، سنگینی خود را بر ذهن و قلم روزنامه نگار تحمیل میکند. آن موقع است که حاصل کار ممکن است به دل روزنامه نگار ننشیند، اما دلخوشی و نکته رضایتآمیز برای روزنامه نگار، سردبیر و خوانندگان این است که گزارش بموقع به چاپ رسیده است. ارنست همینگوی نویسنده نامی امریکایی و برنده جایزه نوبل، به طور حرفهای در دو فضای کاری روزنامه نگاری و نویسندگی زیسته است. کار خود را همچون بسیاری از نویسندگان مطرح دیگر با روزنامه نگاری آغاز کرد و با نویسندگی پایان داد. اما آنچه همینگوی را ماندگار و آشنای جهانیان کرد، کار نویسندگیاش بود. هرچند رد پای حرفه قبلیاش (روزنامه نگاری) در جای جای رمانها و داستانهای کوتاهش دیده میشود.
همینگوی زمانی که به شهرت رسید در مواجهه با تیغ انتقادات برخی منتقدان که آثار چاپ شدهاش در زمانی که روزنامه نگار بود را مورد نقد قرار میدادند، پاسخی نوشت که نشان میدهد از نظر این نویسنده مرز بین نویسندگی و روزنامه نگاری همان الزام به رساندن نوشته در شرایط ضرب الاجل است که با نوشتن برای همه ادوار تفاوت دارد. همینگوی نوشت: «مطالبی که برای روزنامهها نوشتهام ربطی به نوشتههای دیگرم ندارد چون داستان این نوشتهها چیز دیگری است. این نخستین حق هر نویسنده دست به قلمی است که خودش انتخاب کند چه مطالبی را چاپ کند و چه مطالبی را چاپ نکند. اگر شما از آن دسته نویسندگانی هستید که از راه کسب مهارت نویسندگی، نوشتن برای روزنامهها، نوشتن مطلب برای رساندن آن به ضربالاجل و نه مطلبی برای همه ادوار، امرار معاش میکنید دیگر کسی حق ندارد در لابهلای نوشتههای ژورنالیستی شما کندوکاو کند و مطالبی را بیرون بکشد که از آنها بر ضد بهترین آثار غیر ژورنالیستیتان استفاده کند.»
کسی که این پاسخ همینگوی را بدون رجوع به آثار ژورنالیستی او بخواند تصور میکند آثار ژورنالیستی این نویسنده چنان سطحی و پیش پا افتاده است که همینگوی به نوعی از این آثار برائت جسته است. اما نگاهی به پارهای از آثار«همینگوی خبرنگار»نشان میدهد که این نوشتهها نه تنها در زمان خود گزارشهایی خوب و در خور تأمل بود بلکه نمونههایی قابل استناد و آموزنده از رویداد نگاری و گزارشنویسی به سبک همینگوی را پیش روی خوانندگان قرار میدهد. به نظر ویلیام وایت اگر همینگوی بخشی از کار نویسندگی خود را بیارزش میدانست، آن بخش چیزی نبود جز مطالب ژورنالیستی اش. اما در واقع اگر همینگوی روزنامه نگار میماند و نویسنده هم نمیشد، باز همچنان در زمره بهترین خبرنگاران جهان قرار میگرفت. کتاب «همینگوی خبرنگار» چهره دیگری از این نویسنده نامی را به ما میشناساند. چهره جوانی بیست و یکی دو ساله را که در مقام گزارشگر و خبرنگار خارجی روزنامههای کانزاس سیتی (طی جنگ جهانی اول) شیکاگو و تورنتو در پاریس، خاور نزدیک و اروپا مکانها و رویدادها و آدمهای زیادی را تجربه میکند. این کتاب حاوی 75 مقاله و گزارش خبری منتخب از چهار دهه کار روزنامه نگاری همینگوی است که توسط ویلیام وایت جمعآوری شده و نشر ثالث با ترجمه کیهان بهمنی آن را در ایران منتشر کرده است. ما در اینجا بخشهایی از گزارشهای ژورنالیستی همینگوی را انتخاب کردهایم تا با زاویه دید روزنامه نگار و گزارشگری که بعدها برنده جایزه نوبل ادبیات میشود، آشنا شویم:
حمید بیک
تورنتو دیلی استار: 9 اکتبر 1922
قسطنطنیه: بیسمارک میگوید هر مرد بالکانیایی که پایین پیراهنش را داخل شلوارش میکند آدم شیادی است. البته روستاییان پیراهنشان را تو شلوارشان نمیکنند. من با حمید بیک، کسی که شاید بتوان ادعا کرد بعد از کمال قدرتمندترین مرد دولت آنکاراست، در دفتر او در استانبول ملاقات کردم؛ یعنی جایی که از آنجا دولت کمال در اروپا را اداره میکند و در عینحال بهعنوان مدیرکل بانک سلطنتی عثمانی، که فرانسویها سرمایهگذاری عظیمی در آن کردهاند، حقوقی بالا دریافت میکند. آن روز حمید بیک پایین پیراهنش را توی شلوارش کرده بود چون کت و شلواری رسمی و خاکستری به تن داشت.
تورم در آلمان
تورنتو دیلی استار: 19 سپتامبر 1922
وضعیت اقتصادی آلمان پس از جنگ جهانی اول بسیار وخیم شد و نرخ تورم بسیار بالا رفت. در اوج تورم، بیش از ۳۰ کارخانه کاغذسازی و ۱۵۰ چاپخانه و دو هزار ماشین چاپ به طور شبانهروزی برای برآوردن نیاز به پول کار میکردند. نرخ تورم به قدری زیاد بود که مقدار پول در گردش از سرعت افزایش قیمتها کمتر بود. ارنست همینگوی در میانه این بحران، از طریق شهر مرزی استراسبورگ در فرانسه به شهر همجوار مرزی «کهل»در آلمان میرود و در توصیفی از وضعیت یک شیرینی فروشی در کهل که مشتریانش فرانسویهایی هستند که برای خوردن شام و شیرینی با قیمت نازل به آلمان میآیند، وضعیت تورم تاریخی در آلمان را تشریح میکند:
کهل، آلمان: وقتی به آژانس خدمات خودرویی استراسبورگ رفتیم تا از آنها درباره شیوه عبور از مرز و ورود به خاک آلمان سؤال کنیم پسر جوانی که آنجا کار میکرد، گفت: «آه بله، ورود به آلمان آسان است. کافی است از روی آن پل عبور کنید... این معجزه نرخ برابری (ارزهای مارک آلمان و فرانک فرانسه) صحنههای تهوعآوری به وجود آورده است. جوانان استراسبورگ به شیرینی فروشیهای آلمانی هجوم میبرند و آنقدر از کیکهای نرم خامه دار آلمانی، به بهای هر تکه 5 فرانک میخورند تا بالا میآورند. این طوری کل موجودی یک مغازه شیرینی فروشی در کمتر از نیم ساعت جارو میشود...
...صاحب مغازه و دستیارش عبوس بودند و وقتی کیکهای مغازه تمام شد چندان خوشحال بهنظر نمیرسیدند. سرعت سقوط مارک از سرعت کیک پختن آنها خیلی بیشتر بود...
اواخر بعدازظهر، هنگامی که آخرین چای نوشان و شیرینی خوران پساز عبور از پل به استراسبورگ باز میگردند، نخستین غارتگران شرایط ارزی که برای خوردن شام ارزان به کهل میروند، از راه میرسند. دو گروه روی پل از کنار یکدیگر میگذرند و دو سرباز آلمانی با نگاهی غمگین به آنها چشم میدوزند. همانطور که آن پسرجوان در آژانس خدمات خودرویی استراسبورگ میگفت: «این یکی از راههای پول درآوردن است.»
یک راهپیمایی ترسناک در سکوت
تورنتو دیلی استار: 20 اکتبر 1922
به فاصله کوتاهی پس از جنگ جهانی اول، جنگی منطقهای و فاجعه بار بین یونان و عثمانی در گرفت. دعوا بر سر قلمرو بود و جمعیتهای مسلمان و مسیحی در دو کشور و منطقهای به نام تراکیه. یونانیها اقدام به اخراج مسلمانان کردند و ترکها نیز مسیحیان را به سمت یونان راندند. گفته میشود راهپیماییهای طولانی صفهای چند ده هزار نفری از مهاجران بیپناه بدون آذوقه و با پای پیاده در این مقطع، حدود یک میلیون نفر قربانی گرفت که بیشتر آنان زنان و کودکان بودند. این تصویر البته برای ما که شاهد تصاویر هزاران آواره سوری در مرزهای ترکیه، یونان، مقدونیه و... بودیم غریبه نیست. در کنار روایتهایی که رسانههای امروز از آوارگی پناهجویان در اروپا ارائه میدهند، روایت همینگوی از آوارگان مسیحی یونانی در سال 1922 را هم بخوانید:
ادیرنه: جادههای منتهی به مقدونیه پر از مسیحیانی است که از شرق تراکیه به راه افتادهاند و در حرکتی بیپایان و آهسته در حال ترک وطن هستند. ستون اصلی این جمعیت که در حال عبور از رودخانه ماریتزا است حدود 30کیلومتر امتداد دارد. صفی 30کیلومتری متشکل از درشکههایی که هر یک توسط گاو یا گاومیش یا گوسالهای گل آلود کشیده میشود و پشت سرشان مردان و زنان و کودکان خسته بقچه بر سر زیر باران، همراه کل داراییشان در این دنیا، لنگلنگان میروند.
در عین حال افرادی از مناطق دیگر به این صف اضافه میشوند. این جمعیت نمیداند مقصدش کجاست. آنها با شنیدن خبر ورود ترکها روستاها و مزارع و زمینهای قهوهایشان را رها کرده و به صف اصلی مهاجران پیوستهاند. حالا هم تنها کاری که به انجامش قادرند این است که جای خود را در این راهپیمایی ترسناک حفظ کنند، در حالی که نیروهای سرتاپا گلی سواره نظام یونان سعی میکنند هدایتشان کنند. درست مانند گاوچرانهایی که گاوهایشان را به سمت مرتع میبرند.
به گزارش ایران، این راهپیمایی در سکوت انجام میشود. هیچکس حتی اعتراض هم نمیکند. تنها فکر و ذکرشان این است که به رفتن ادامه دهند......بیرون هتل اتومبیلی توقف کرد و دو فیلمساز همراه با شوفرشان وارد شدند. آنها سه تخت سفری داشتند و به من پیشنهاد کردند پتویم را روی یکی از تختها بیندازم و روی آن بخوابم. شوفر داخل ماشین میخوابید. تختها را باز کردیم و سپس یکی از دو فیلمساز که قدبلندتر بود و «کوتوله» صدایش میکردند به من گفت هنگامی که از سمت دریای مرمره و از طریق جاده رودوستو میآمدند خیلی به آنها سخت گذشته بود.
کوتوله که یکی از چکمههایش را در میآورد، گفت: «امروز از یک دهکده که آتشش زده بودند کلی فیلم گرفتیم. فیلم خوبی میشود. دهکدهای در حال سوختن. عین اینکه یکی برود بالای تپه مورچهها و آن را با پا له کند.» چکمه دیگرش را درآورد و ادامه داد: «از دو سه زاویه مختلف فیلمبرداری کردیم. حالا انگار یک شهر دارد میسوزد. خدای من، چقدر خستهام. خیلی کار خوبی میکنند دارند این آدمها را تخلیه میکنند. تو این سرزمین آدم چیزهای عجیب زیادی میبیند.» بعد دو دقیقه نکشید که خروپفش بلند شد.
موسولینی؛ نشست لوزان
تورنتو دیلی استار: 27 ژانویه 1923
پس از پایان جنگ جهانی اول، متفقین و متحدین این جنگ گرد هم آمدند تا مرزها و حدود جدید کشورها بر اساس جایگاه برندهها و بازندههای این جنگ تعیین شود. «توافقنامه لوزان» نام پیمان صلحی بود که در لوزان سوئیس در سال ۱۹۲۳ میان ترکیه عثمانی از یک سو و متفقین از سوی دیگر به امضا رسید و باعث به رسمیت شناخته شدن کشور تازهبنیاد ترکیه شد. ارنست همینگوی مأموریت داشت تا اخبار این نشست را برای روزنامه دیلی استار پوشش دهد. توصیفها و باریک بینیهای همینگوی از رویدادهای این نشست و بویژه رفتار سران کشورهایی که در لوزان حضور داشتند خواندنی است. از جمله توصیف او درباره نخستوزیر بلغارستان و موسولینی که گام به گام پلههای ترقی را در ایتالیای بعد از جنگ میپیمود:
استامبولیسکی، نخستوزیر بلغارستان با شتاب از در چرخان قصر خارج میشود، با نگاهی پر از ظن به دو پلیس سوئیسی کلاهخود به سر نگاهی میاندازد، با خشم به جمعیت حاضر جلو قصر نگاهی میکند و راهش را به سمت تپه و هتل محل اقامتش در پیش میگیرد. استامبولیسکی حتی اگر پولش را هم داشت باز نمیتوانست سوار لیموزین شود، زیرا در آنصورت به محض اینکه خبر این موضوع به صوفیه میرسید دولت دهقانی این کشور او را بازخواست میکرد. چند هفته قبل مجبور شده بود در محل سفارت بلغارستان دفاع پرحرارتی از خود کند چون شماری از رأیدهندگان پوستینپوش او استامبولیسکی را متهم کرده بودند جورابهای ابریشمی میپوشد، تا ساعت 9 صبح بیدار نمیشود، الکل مینوشد و زندگی پر از تن پروری شهر فاسدش کرده است...
مدالهای جنگ برای فروش
هفتهنامه تورنتو استار: 8 دسامبر 1923
این نوشتار را با بخشی از یک گزارش همینگوی از داد و ستدهای خاص اقتصادی بعد از جنگ پایان میدهیم، وضعیتی که جنگ پایان یافته و دوران رونق نظامیان هم به سر آمده، از جمله مدالهای پر طمطراق شجاعت که دیگر فروغی ندارند:
نرخ شجاعت در بازار چقدر است؟ فروشنده یک مغازه خرید و فروش مدال و سکه در خیابان آدلاید میگوید: «نه، مدال نمیخریم. طالب ندارد.»
پرسیدم: «خیلیها برای فروش مدال بهشما مراجعه میکنند؟»
«بله. هر روز میآیند. اما ما مدالهای این جنگ را نمیخریم.»
«چیمیآورند؟»
«بیشتر مدالهای پیروزی، ستارههای 1914، کلی مدالهای جنگی. هر ازگاهی مدال شجاعت میآورند یا حتی یک بار یک مدال شجاعت افسر ارشد آورده بودند. ما به این آدمها توصیه میکنیم مدالهایشان را ببرند امانت فروشی تا اگر بعداً پولی دستشان را گرفت
برش
توصیف «همینگوی خبرنگار» از موسولینی در نشست لوزان
موسولینی؛ بزرگترین بلوف اروپا
در اینجا اجازه بدهید تصویری واقعی از موسولینی در لوزان را بهشما نشان بدهم: این دیکتاتور فاشیست اعلام کرده بود آماده است با خبرنگاران مصاحبه کند. همه خبرنگاران آمده بودند. همه در یک اتاق جمع شده بودیم. موسولینی پشت میزش نشسته بود و کتابی را مطالعه میکرد. طبق معمول هم همان اخم معروف برچهرهاش نقش بسته بود. او یک دیکتاتور واقعی است. موسولینی که خود قبلاً روزنامهنگار بود بخوبی میدانست چه تعداد مخاطب صحبتهای او را که خبرنگاران ثبت میکردند، خواهند خواند. و همچنان غرق در مطالعه بود. اما در ذهنش از همین حالا داشت مطالب دوهزار روزنامهای را که توسط این 200 خبرنگار نوشته میشد، میخواند: «موقعی که ما وارد اتاق شدیم دیکتاتور سیاهپوش مشغول مطالعه بود و حتی سرش را بالا نیاورد، تمرکز عجیبی کرده بود و غیره.»
من به آرامی خودم را به پشت او رساندم تا ببینم کتابی که تا آن اندازه مجذوبش کرده بود چه کتابی است. یک فرهنگ لغت انگلیسی فرانسوی بود که آقای دیکتاتور آن را سروته در دست گرفته بود. بتوانند مدالشان را پس بگیرند.»
پس از خروج، خبرنگار نگاهی به ویترین مغازه انداخت. ظاهراً اینجا میتوانستید یک ساعت خراب را بفروشید اما مدال جنگی را نه. شما میتوانید یک سازدهنی کهنه را بفروشید اما برای مدال شجاعت در جنگ بازاری وجود ندارد. شما میتوانید پاپیچهای قدیمی نظامیتان را بفروشید، اما مدال ستارهای سال 1914 خریدار ندارد. بنابراین هنوز شجاعت در بازار قیمت چندانی ندارد.
تورنتو دیلی استار: 27 ژانویه 1923
پس از پایان جنگ جهانی اول، متفقین و متحدین این جنگ گرد هم آمدند تا مرزها و حدود جدید کشورها بر اساس جایگاه برندهها و بازندههای این جنگ تعیین شود. «توافقنامه لوزان» نام پیمان صلحی بود که در لوزان سوئیس در سال ۱۹۲۳ میان ترکیه عثمانی از یک سو و متفقین از سوی دیگر به امضا رسید و باعث به رسمیت شناخته شدن کشور تازهبنیاد ترکیه شد. ارنست همینگوی مأموریت داشت تا اخبار این نشست را برای روزنامه دیلی استار پوشش دهد. توصیفها و باریک بینیهای همینگوی از رویدادهای این نشست و بویژه رفتار سران کشورهایی که در لوزان حضور داشتند خواندنی است. از جمله توصیف او درباره نخستوزیر بلغارستان و موسولینی که گام به گام پلههای ترقی را در ایتالیای بعد از جنگ میپیمود:
استامبولیسکی، نخستوزیر بلغارستان با شتاب از در چرخان قصر خارج میشود، با نگاهی پر از ظن به دو پلیس سوئیسی کلاهخود به سر نگاهی میاندازد، با خشم به جمعیت حاضر جلو قصر نگاهی میکند و راهش را به سمت تپه و هتل محل اقامتش در پیش میگیرد. استامبولیسکی حتی اگر پولش را هم داشت باز نمیتوانست سوار لیموزین شود، زیرا در آنصورت به محض اینکه خبر این موضوع به صوفیه میرسید دولت دهقانی این کشور او را بازخواست میکرد. چند هفته قبل مجبور شده بود در محل سفارت بلغارستان دفاع پرحرارتی از خود کند چون شماری از رأیدهندگان پوستینپوش او استامبولیسکی را متهم کرده بودند جورابهای ابریشمی میپوشد، تا ساعت 9 صبح بیدار نمیشود، الکل مینوشد و زندگی پر از تن پروری شهر فاسدش کرده است...
مدالهای جنگ برای فروش
هفتهنامه تورنتو استار: 8 دسامبر 1923
این نوشتار را با بخشی از یک گزارش همینگوی از داد و ستدهای خاص اقتصادی بعد از جنگ پایان میدهیم، وضعیتی که جنگ پایان یافته و دوران رونق نظامیان هم به سر آمده، از جمله مدالهای پر طمطراق شجاعت که دیگر فروغی ندارند:
نرخ شجاعت در بازار چقدر است؟ فروشنده یک مغازه خرید و فروش مدال و سکه در خیابان آدلاید میگوید: «نه، مدال نمیخریم. طالب ندارد.»
پرسیدم: «خیلیها برای فروش مدال بهشما مراجعه میکنند؟»
«بله. هر روز میآیند. اما ما مدالهای این جنگ را نمیخریم.»
«چیمیآورند؟»
«بیشتر مدالهای پیروزی، ستارههای 1914، کلی مدالهای جنگی. هر ازگاهی مدال شجاعت میآورند یا حتی یک بار یک مدال شجاعت افسر ارشد آورده بودند. ما به این آدمها توصیه میکنیم مدالهایشان را ببرند امانت فروشی تا اگر بعداً پولی دستشان را گرفت
برش
توصیف «همینگوی خبرنگار» از موسولینی در نشست لوزان
موسولینی؛ بزرگترین بلوف اروپا
در اینجا اجازه بدهید تصویری واقعی از موسولینی در لوزان را بهشما نشان بدهم: این دیکتاتور فاشیست اعلام کرده بود آماده است با خبرنگاران مصاحبه کند. همه خبرنگاران آمده بودند. همه در یک اتاق جمع شده بودیم. موسولینی پشت میزش نشسته بود و کتابی را مطالعه میکرد. طبق معمول هم همان اخم معروف برچهرهاش نقش بسته بود. او یک دیکتاتور واقعی است. موسولینی که خود قبلاً روزنامهنگار بود بخوبی میدانست چه تعداد مخاطب صحبتهای او را که خبرنگاران ثبت میکردند، خواهند خواند. و همچنان غرق در مطالعه بود. اما در ذهنش از همین حالا داشت مطالب دوهزار روزنامهای را که توسط این 200 خبرنگار نوشته میشد، میخواند: «موقعی که ما وارد اتاق شدیم دیکتاتور سیاهپوش مشغول مطالعه بود و حتی سرش را بالا نیاورد، تمرکز عجیبی کرده بود و غیره.»
من به آرامی خودم را به پشت او رساندم تا ببینم کتابی که تا آن اندازه مجذوبش کرده بود چه کتابی است. یک فرهنگ لغت انگلیسی فرانسوی بود که آقای دیکتاتور آن را سروته در دست گرفته بود. بتوانند مدالشان را پس بگیرند.»
پس از خروج، خبرنگار نگاهی به ویترین مغازه انداخت. ظاهراً اینجا میتوانستید یک ساعت خراب را بفروشید اما مدال جنگی را نه. شما میتوانید یک سازدهنی کهنه را بفروشید اما برای مدال شجاعت در جنگ بازاری وجود ندارد. شما میتوانید پاپیچهای قدیمی نظامیتان را بفروشید، اما مدال ستارهای سال 1914 خریدار ندارد. بنابراین هنوز شجاعت در بازار قیمت چندانی ندارد.