دشت شقایقها
محمدرضا بایرامی
چاپ اول- 1369
تیراژ: 6600 نسخه
انتشارات حوزه هنری سازمان تبلیغات اسلامی
این کتاب، تا خرداد 1391، یازده بار به چاپ رسید و مورد علاقه مخاطبان واقع شد.
کتاب دشت شقایقها خاطرات سربازیِ نویسنده آن (محمدرضا بایرامی) در دوران دفاع مقدس است. بایرامی در این کتاب که به صورت روزنگار تنظیم شده خاطرات خود از دوران خدمت در جبهه و قسمتهای مخابرات و ادوات را بیان کرده است. این خاطرات مقطع زمانی 24 تیر سال 66 تا 29 اسفند 66 را در بر میگیرد. وی بعد از دوره آموزش سربازی، به منطقه جنگی فرستاده میشود. در آنجا ابتدا برای آموزش تکمیلی به آموزشگاه نزاجا در نزدیکیشهر شوش میرود و سپس به منطقه جنگی شرهانی فرستاده شده و در قسمت مخابرات دسته دوم مشغول به خدمت میشود. مدتی بعد به پشت جبهه و منطقهای به نام «بنه» منتقل میشود، اما دوباره به منطقه جنگی بازمیگردد.
خاطرات محمدرضا بایرامی نشان دهنده زندگی روزمره رزمندگان و نحوه تقابل آنها با مشکلات و سختیها در جنگ تحمیلی است. بخش عمده خاطرات مربوط به حضور این رزمنده در مخابرات جبهه و چگونگی برقراری ارتباط بین سنگرهای مختلف است. خاطراتی از روزهای دوره آموزشی تکمیلی، کندن کانال، انجام کارهای هنری در زمان فراغت مثل ساختن لوستر و ماکت با سیمهای کابل توسط سربازان، ارتباط با سنگرهای دیگر، تعمیر خطوط تلفنی، شوخی و گفتوگوهای بین رزمندگان، خاطراتی از ایام مرخصی، حال و هوایسربازان و ارتشیها هنگام انجام عملیات، برگزاری مراسم سال نو، وصف محیط زندگی سربازان و... از موارد مطرح شده در این کتاب است.
بایرامی لحظههای ناب و ماندگاری از روزهای دفاع مقدس را در «دشت شقایقها» ثبت کرده است. لحن و زبان نویسنده با این که در زمان نگارش این اثر نخستین تجربه های نوشتن را تجربه میکرد به شدت تاثیرگذار و دلچسب است. ویژگی جذاب کتاب که آن را از برخی آثار سبک خاطره دفاع مقدس متمایز میکند، وصف جنگ نه از زاویه دید و نگاه یک فرمانده بلکه یکی از سربازهای معمولی و عوامل شاغل در ردههای پایین نظامی است؛ با تمام شوخیها، تفریحات، و گرفتاریهای معمول در روابط میان آنها... خاطره ریختن فشنگ زیر آتش کتری و اتصالی دادن تلفن دو گردان و اذیت کردن آنها و مبارزه چند ساعته با یک موش که به سنگر حمله کرده از بخشهای خواندنی و جذاب این کتاب هستند.
محمود جوانبخت (نویسنده و منتقد)درباره این کتاب گفته است: اولین کتاب خاطره یک نویسنده حرفهای معمولا از دوحال خارج نیست؛ یا اثری است چشمگیر و خوب که توجه مخاطبان را جلب میکند و آنها را به پیگیری آثار بعدی او وا میدارد یا کتابی است که در کارنامه نویسنده چندان به حساب نمیآید و سیاهمشق تلقی میشود. اما در این میان حالتهای دیگری هم هست؛ مثلا به هر دلیلی آثار سالهای ابتدایی یک نویسنده با اینکه واجد ارزشهای زیادی است، اما پس از به شهرت رسیدن او، خوانندگان به این آثار اقبال نشان میدهند. از جمله این نویسندگان بایرامی است. «دشت شقایقها» وقتی اوایل دهه 70 منتشر شد، بایرامی نویسنده سرشناسی نبود. تنها یکی، دو اثر در حوزه کودک از او منتشر شده بود. این دو کتاب گرچه داستان نیستند و خاطرات زمان حضور او در جبهه هستند، اما با خواندن آنها خیلی سخت نبود فهم این نکته که با نویسندهای حساس و تیزبین طرف هستی که ادبیات برایش جدی است
.
چند سطر از کتاب:
همه جا تاریک بود و مه غلیظتر از آن که بگذارد نور منورها جایی را روشن کند. به هر زحمتی بود تا وسطهای تپه بالا رفتم و بعد زمین خوردم و غلتیدم و سراپایم گلی شد و بدخشان همچنان داد میزد و من سر میخوردم به پایین تپه و بعد دور خیز کردم و شروع کردم به بالا کشیدن که باز هم بی فایده بود و آخر سر به این نتیجه رسیدم که پوتین ها و جورابهایم را در بیاورم...