گروه فرهنگی مشرق - فیلم «جنگ داخلی» بدون اشکال نیست و هنوز میتوان مشکل اصلی این سری فیلمها را در نقشآفرینی کریس ایوانز در قالب کاپیتان آمریکا در نظر گرفت؛ شخصی که هنوز کالبد منحصر به فردی برای این ابرقهرمان محبوب به حساب نمیآید و هر زمان در برابر دیگر کاراکترهای جذاب فیلم و بازیگرهای دیگر قرار میگیرد گویی تمام صحنه را دو دستی تقدیم به آنها میکند.در چند سال گذشته آثار زیادی حول محورلیگ ابرقهرمانهای کمپانی مارول، ملقب به انتقامجویان ساخته شده است. آثاری پرهزینه که به علت برطرف کردن نیازهای هواداران خود در گیشه موفق عمل کردهاند.
فیلم «کاپیتان آمریکا: جنگ داخلی» سرآغاز مبحث بسیار جدی و تازهای در این باب به نظر میرسد؛ مبحثی که میتوان آن را با یک سوال ساده آغاز کرد؛ آیا ابرقهرمانان عضو در دارودسته انتقامجویان باید ملیگرا باشند؟ پاسخ دادن به این سوال ساده در همین ابتدا ایده بسیار خوب و بحث برانگیزی برای تماشای «جنگ داخلی» به مخاطب میده؛ ایدهای که همراه با نبرد دیوانهوار ابرقهرمانان در برابر هم جذابیتهای زیادی خلق میکند. فیلم «کاپیتان آمریکا: جنگ داخلی» به شکلی دیوانه وار سورئال، جذاب و بامزه است، اثری که تمام اولویتهای آثار مارول را رعایت و گاهی به آن افزوده است.به گزارش صبا یکی از مهمترین رکنهای مثبت فیلم تصور خیانت این ابرقهرمانها به یکدیگر است، جایی که انتقامجویان مجبور به انتخاب میان دستورات مقام بالاتر با خواستههای ریشه در ذات انسانی خود میشوند.
گروه انتقامجویان رنجها و مشقات زیادی را در طول تاریخ حیات خود متحمل شدهاند. آنها در طول ماموریتهای سخت خود مجبور به از دست دادن بهترین دوستان و یاران خود بوده و در مواقعی تلفات جانبی زیادی بر آنها وارد شده است اما بحث فیلم «جنگ داخلی» چیز دیگری است، نیرویی خاص از طرف سازمان ملل خواهان در دست داشتن قدرت سیاسی این ابرقهرمانان شده است. به این ترتیب آنها علاوه بر انجام دستورات مافوق خود باید طبق نظرات سیاسی اشخاص دیگری فعالیت کنند. زمانی اخذ چنین تصمیمی از سوی انسانها مشکل ساز میشود که عضو جدید گروه انتقامجویان اسکارلت جادوگر با بازی الیزابت اولسن طی ماموریتی فاجعه بار در لاگوس ساختمانی پر از انسان را با خاک یکسان میکند. فروپاشی این ساختمان که باعث مرگ تعداد زیادی انسان بیگناه میشود این بهانه را به دست مسئولان امر در سازمان ملل میدهد که در جلسهای که در وین برگزار میشود خواهان امضای قراردادی دیگر و ضمیمه شدن آن به قرارداد اصلی ابرقهرمانان جهان (برای ابرقهرمانهای مارول این معاهده چیزی شبیه به معاهده ورسای است) شوند.
قرارداد جدیدی که طبق بندهای مختلف آن استقلال ابرقهرمانان به صورت کلی زیرسوال رفته و سلب میشود. قرارداد مذکور از سویی با هدف کنترل هرچه بیشتر بر قدرتهای فراواقعی این افراد نوشته شده و از سوی دیگر برای این افراد بسیار تحقیرکننده و ناعادلانه به نظر میرسد. کاپیتان آمریکا (کریس ایوانز) برخلاف همیشه در برابر این قرارداد ایستادگی کرده و خواهان استقلال و خودمختاری عملی و سیاسی ابرقهرمانها میشود. افراد دیگری که پشت او قرارگرفته و از وضعیت خودمختاری استقبال میکنند، دوست قدیمیاش سرباز زمستان با بازی سباستین استان، ابرقهرمانی ملقب به شاهین با بازی آنتونی مکی، هاوک آیِ تیرانداز باز هم با نقشآفرینی جرمی رینر و در نهایت اسکارلت جادوگر هستند. مشکل اصلی جایی رخ میدهد که تونی استارک (رابرت داونی جونیور) یا همان مردآهنین، وضعیت را به شکلی میبیند که در آن تصمیمگیریهای دشوار احتیاج به دانش سیاسی روز دنیا دارد و ابرقهرمانان قدرتمند مارول هیچکدام قدرت اخذ تصمیمات سیاسی مهم را ندارند. نگاه استارک یکی از مهمترین و جذابترین نکات فیلم را رقم میزند زیرا او که فردی بسیار باهوش و باتدبیر است، تقریبا اکثر اعضای لیگ انتقامجویان را افرادی بیسواد و کاملا احساسی مییابد و در نهایت ترجیح میدهد نیروی حرفهایتری تصمیمات مهم سیاسی این جماعت را برعهده بگیرند.
افرادی که از ایده مردآهنین حمایت میکنند، دوست صمیمیاش ماشین جنگی با بازی دان چیدل، بیوه سیاه با بازی اسکارلت جوهانسون، شخصیت تازه به میدان آمدهای با نام پلنگ سیاه با بازی چدویک بوزمن و موجود همه فن حریف گروه با نام ویژن با بازی پل بتانی هستند.
تمام گروهبندی مذکور را به عنوان اختلافنظری عادی در نظر بگیرید زیرا مشکل اصلی زمانی رخ میدهد که در فلش بکها به پرداختی دقیقتر از آن میرسیم. یک مامور شوم آلمانی با بازی دانیل برول ممکن است کلید تمام اختلافنظرهای فوق باشد؛ شخصی که با دستکاری ذهن سرباز زمستانی (همانطور که در قسمت قبلی هم دیدهایم) در سال 1991 سعی در تفرقهاندازی میان دشمنان آلمان نازی را داشته و اکنون با گذشت زمان قرعه به نام انتقامجویان افتاده است. این بحث زمانی مطرح میشود که مخاطبان شاهد پتانسیل بسیار بالای کاراکتر سرباز زمستان در برخی از موارد خاص میشوند.
شروع نبرد میان دو جبهه ابرقهرمانان مارول با مرور زمان هیجان انگیزتر و جذابتر میشود زیرا دیری نمیگذرد که کاراکترهای آشنای دنیای مارول به عضویت یکی از این دو گروه درآمده و در برابر همدیگر قد علم میکنند. مرد مورچهای با بازی پل راد به یکی از گروهها پیوسته و مردعنکبوتی در اولین رونمایی این شخصیت با بازی تام هالند به کمک گروه دیگر میآید. ایدهای تفکربرانگیز، پرداختی مناسب، نبردی خونین میان ابرقهرمانهای مشهور دنیای سینما و طنز مخصوص این کاراکترها با دقت در اثر منظور شده است و یکی از بهترین آثار ابرقهرمانی چندسال اخیر را رقم زده است. تمام این نشانهها حکایت از قدرت جادوگری کمپانی مارول دارد، کسانی که با دقت مخاطب خود را شناسایی کرده و با برنامهریزی خواستههای آنها را اجابت میکنند.
فیلم «کاپیتان آمریکا: جنگ داخلی» تفاوت میان یک تمامیتخواه و یک آزادیخواه را با دقت مورد بررسی قرار داده است و این نشان میدهد مسئولان امر به این نتیجه رسیدهاند که با ارتقای کیفی محصولات قبلی و تکنولوژی محسورکننده خود دیگر به موفقیت نمیرسند و باید جنبههای تفکربرانگیزتری نسبت به شرایط وضعیت سیاسی جهان برای ابرقهرمانان خود خلق کنند. فیلم «جنگ داخلی» حائز یک پایانبندی کوبنده نیز است که میتوان آن را به نکات مثبت اثر اضافه کرد.
یکی دیگر از نکات مثبت فیلم را میتوان در تقابل قدمت ابرقهرمانهای مارول و تفاوت آنها با دنیای امروز دید، به این منظور که آرمانگرایی مفرط این افراد در دنیایی که سیاستهای جدید با حربههایی مدرنتر اتفاق میافتد برای تغذیه هواداران آنها در سالنهای سینما کافی نیست. این میتواند بهترین طعنه لیگ انتقامجویان به سیاستهای نامناسب آمریکا در فیلمی که در عنوان خود عبارت «کاپیتان آمریکا» را یدک میکشد، باشد زیرا در نهایت امر «جنگ داخلی» هدف و منظور نهایی خود را همراه نام خود بیان میکند و به شکلی بی سابقه به طرح سوالهای سیاسی میپردازد. آیا تیم کاپیتان آمریکا نماینده لیبرالهای حقیقی هستند که اکنون توسط لیبرالهای راستگرا و افراطی مورد تمسخر قرار میگیرند؟
آیا گروه مردآهنین را میتوان پرچمدار اصلی دموکراسی اجتماعی و میانه رو در نظر گرفت؟ حال از سوی دیگری به مبحث نگاه کنیم، کاپیتان آمریکا یک نظامی آموزش دیده در دوره روزولت است؛ شخصی که به ایدهها و تفکرات او برچسب کهنگی زده شده است و به صورت علنی مورد تمسخر سیاستمداران جدید قرار میگیرد، در آن طرف تونی استارک خارج از لباس آهنین خود کارآفرینی از جنس دنیای امروز است، شخصی که جدا از وضعیت ابرقهرمانی اش معتقد به شیوه نظام مندی امروزی به نظر میرسد و میتوان او را قائل به بروکراسی آمریکایی دانست. در چنین وضعیتی تمام پیش فرضها و اهدافی که هر دو گروه را در مقابل هم قرار میدهد برهم میریزد و تحلیل هویت سیاسی هر دو گروه به جذابترین نکته فیلم مبدل میشود.فیلم «کاپیتان آمریکا: جنگ داخلی» در موضوع مساله و ضوعم مهمی چون جنسیت نیز از هوشمندی کافی برخوردار است، در هر گروه به یک میزان ابرقهرمان زن وجود دارد و تعداد ابرقهرمانهای مرد نیز با دقت تقسیم شدهاند و حتی در میان آنها آمریکاییهای آفریقایی تبار نیز به درستی در هر دو گروه عضویت دارند.
نکته قابل اعتنا در این میان تفاوت نداشتن ایدئولوژی اصلی اعضای هر دو گروه با یکدیگر است، گروه انتقامجویان هنوز بر اصل اهدافی که آنها را به شکل یک گروه درآورده معتقد هستند؛ اهدافی چون حفاظت از مردم بیگناه و برقراری صلح میان کشورها و حتی سیارههای مختلف. آنها هر یک هنوز از وارد کردن خسارتهای ناخواستهای که نیروهای ماوراءطبیعی آنها باعثش میشود در عذاب هستند. نکاتی مشترک میان تمام افراد دو گروه که حتی هنگامی که در حال نبرد با یکدیگر هستند هرگز فراموش نمیشود.
در کلامی دیگر میتوان گفت اختلاف ابرقهرمانان مارول در «جنگ داخلی» حالتی بسیار انسانی به خود گرفته و حتی برای هر یک از گروهها نمایندههایی انسانی نیز در نظر گرفته شده که به صورت کلامی بر مواضع سیاسی هر گروه پافشاری کنند؛ شخصیتهایی که نقش آنها را ویلیام هارت و مارتین فریمن ایفا کردهاند.
فیلم از قوه طنز بسیار بالایی برخوردار است که در میان تمام صحنههای کمدی فیلم میتوان به سکانسی که تونی استارک سعی دارد مردعنکبوتی جوان یا همان پیتر پارکر را برای عضویت در گروهش استخدام کند اشاره کرد؛ سکانسی که استارک با تمام قدرت طعنههایی بی وقفه به عنکبوتی بودن پیتر پارکر میاندازد و از این منظر میتوان عملکرد فیلمنامهنویسهای اثر را تحسین کرد. فیلم «جنگ داخلی» بدون اشکال نیست و هنوز میتوان مشکل اصلی این سری فیلمها را در نقشآفرینی کریس ایوانز در قالب کاپیتان آمریکا در نظر گرفت؛ شخصی که هنوز کالبد منحصر به فردی برای این ابرقهرمان محبوب به حساب نمیآید و هر زمان در برابر دیگر کاراکترهای جذاب فیلم و بازیگرهای دیگر قرار میگیرد گویی تمام صحنه را دو دستی تقدیم به آنها میکند، چنین عملکردی در نقطه مقابل مرد آهنین و رابرت داونی جونیور قرار میگیرد، شخصی که به هیچ عنوان نمیتوان بازیگر دیگری را به جای او متصور بود، اتفاقی که هیچگاه برای کاراکتر کاپیتان آمریکا رخ نداده است و مخاطب به راحتی میتواند بازیگر مورد علاقه خود را در ذهن جایگزین ایوانز کند.
فیلم «کاپیتان آمریکا: جنگ داخلی» توسط آنتونی و جو روسو کارگردانی شده است، فیلمسازانی که در کارنامه خود ساخت قسمت قبلی این فیلم «کاپیتان آمریکا: سرباز زمستان» را نیز دارند. فیلمنامه اثر توسط کریستوفر مارکوس و استیفن مک فیلای نگارش شده و از میان عوامل سازنده اثر میتوان به ترنت اوپالوچ در مقام فیلمبردار، جفری فورد و متیو اسمیت در مقام تدوینگر و هنری جکمن به عنوان سازنده موسیقی متن تاثیرگذار فیلم اشاره کرد.
فیلم «کاپیتان آمریکا: جنگ داخلی» سرآغاز مبحث بسیار جدی و تازهای در این باب به نظر میرسد؛ مبحثی که میتوان آن را با یک سوال ساده آغاز کرد؛ آیا ابرقهرمانان عضو در دارودسته انتقامجویان باید ملیگرا باشند؟ پاسخ دادن به این سوال ساده در همین ابتدا ایده بسیار خوب و بحث برانگیزی برای تماشای «جنگ داخلی» به مخاطب میده؛ ایدهای که همراه با نبرد دیوانهوار ابرقهرمانان در برابر هم جذابیتهای زیادی خلق میکند. فیلم «کاپیتان آمریکا: جنگ داخلی» به شکلی دیوانه وار سورئال، جذاب و بامزه است، اثری که تمام اولویتهای آثار مارول را رعایت و گاهی به آن افزوده است.به گزارش صبا یکی از مهمترین رکنهای مثبت فیلم تصور خیانت این ابرقهرمانها به یکدیگر است، جایی که انتقامجویان مجبور به انتخاب میان دستورات مقام بالاتر با خواستههای ریشه در ذات انسانی خود میشوند.
قرارداد جدیدی که طبق بندهای مختلف آن استقلال ابرقهرمانان به صورت کلی زیرسوال رفته و سلب میشود. قرارداد مذکور از سویی با هدف کنترل هرچه بیشتر بر قدرتهای فراواقعی این افراد نوشته شده و از سوی دیگر برای این افراد بسیار تحقیرکننده و ناعادلانه به نظر میرسد. کاپیتان آمریکا (کریس ایوانز) برخلاف همیشه در برابر این قرارداد ایستادگی کرده و خواهان استقلال و خودمختاری عملی و سیاسی ابرقهرمانها میشود. افراد دیگری که پشت او قرارگرفته و از وضعیت خودمختاری استقبال میکنند، دوست قدیمیاش سرباز زمستان با بازی سباستین استان، ابرقهرمانی ملقب به شاهین با بازی آنتونی مکی، هاوک آیِ تیرانداز باز هم با نقشآفرینی جرمی رینر و در نهایت اسکارلت جادوگر هستند. مشکل اصلی جایی رخ میدهد که تونی استارک (رابرت داونی جونیور) یا همان مردآهنین، وضعیت را به شکلی میبیند که در آن تصمیمگیریهای دشوار احتیاج به دانش سیاسی روز دنیا دارد و ابرقهرمانان قدرتمند مارول هیچکدام قدرت اخذ تصمیمات سیاسی مهم را ندارند. نگاه استارک یکی از مهمترین و جذابترین نکات فیلم را رقم میزند زیرا او که فردی بسیار باهوش و باتدبیر است، تقریبا اکثر اعضای لیگ انتقامجویان را افرادی بیسواد و کاملا احساسی مییابد و در نهایت ترجیح میدهد نیروی حرفهایتری تصمیمات مهم سیاسی این جماعت را برعهده بگیرند.
افرادی که از ایده مردآهنین حمایت میکنند، دوست صمیمیاش ماشین جنگی با بازی دان چیدل، بیوه سیاه با بازی اسکارلت جوهانسون، شخصیت تازه به میدان آمدهای با نام پلنگ سیاه با بازی چدویک بوزمن و موجود همه فن حریف گروه با نام ویژن با بازی پل بتانی هستند.
تمام گروهبندی مذکور را به عنوان اختلافنظری عادی در نظر بگیرید زیرا مشکل اصلی زمانی رخ میدهد که در فلش بکها به پرداختی دقیقتر از آن میرسیم. یک مامور شوم آلمانی با بازی دانیل برول ممکن است کلید تمام اختلافنظرهای فوق باشد؛ شخصی که با دستکاری ذهن سرباز زمستانی (همانطور که در قسمت قبلی هم دیدهایم) در سال 1991 سعی در تفرقهاندازی میان دشمنان آلمان نازی را داشته و اکنون با گذشت زمان قرعه به نام انتقامجویان افتاده است. این بحث زمانی مطرح میشود که مخاطبان شاهد پتانسیل بسیار بالای کاراکتر سرباز زمستان در برخی از موارد خاص میشوند.
نکته قابل اعتنا در این میان تفاوت نداشتن ایدئولوژی اصلی اعضای هر دو گروه با یکدیگر است، گروه انتقامجویان هنوز بر اصل اهدافی که آنها را به شکل یک گروه درآورده معتقد هستند؛ اهدافی چون حفاظت از مردم بیگناه و برقراری صلح میان کشورها و حتی سیارههای مختلف. آنها هر یک هنوز از وارد کردن خسارتهای ناخواستهای که نیروهای ماوراءطبیعی آنها باعثش میشود در عذاب هستند. نکاتی مشترک میان تمام افراد دو گروه که حتی هنگامی که در حال نبرد با یکدیگر هستند هرگز فراموش نمیشود.
فیلم از قوه طنز بسیار بالایی برخوردار است که در میان تمام صحنههای کمدی فیلم میتوان به سکانسی که تونی استارک سعی دارد مردعنکبوتی جوان یا همان پیتر پارکر را برای عضویت در گروهش استخدام کند اشاره کرد؛ سکانسی که استارک با تمام قدرت طعنههایی بی وقفه به عنکبوتی بودن پیتر پارکر میاندازد و از این منظر میتوان عملکرد فیلمنامهنویسهای اثر را تحسین کرد. فیلم «جنگ داخلی» بدون اشکال نیست و هنوز میتوان مشکل اصلی این سری فیلمها را در نقشآفرینی کریس ایوانز در قالب کاپیتان آمریکا در نظر گرفت؛ شخصی که هنوز کالبد منحصر به فردی برای این ابرقهرمان محبوب به حساب نمیآید و هر زمان در برابر دیگر کاراکترهای جذاب فیلم و بازیگرهای دیگر قرار میگیرد گویی تمام صحنه را دو دستی تقدیم به آنها میکند، چنین عملکردی در نقطه مقابل مرد آهنین و رابرت داونی جونیور قرار میگیرد، شخصی که به هیچ عنوان نمیتوان بازیگر دیگری را به جای او متصور بود، اتفاقی که هیچگاه برای کاراکتر کاپیتان آمریکا رخ نداده است و مخاطب به راحتی میتواند بازیگر مورد علاقه خود را در ذهن جایگزین ایوانز کند.
فیلم «کاپیتان آمریکا: جنگ داخلی» توسط آنتونی و جو روسو کارگردانی شده است، فیلمسازانی که در کارنامه خود ساخت قسمت قبلی این فیلم «کاپیتان آمریکا: سرباز زمستان» را نیز دارند. فیلمنامه اثر توسط کریستوفر مارکوس و استیفن مک فیلای نگارش شده و از میان عوامل سازنده اثر میتوان به ترنت اوپالوچ در مقام فیلمبردار، جفری فورد و متیو اسمیت در مقام تدوینگر و هنری جکمن به عنوان سازنده موسیقی متن تاثیرگذار فیلم اشاره کرد.