چیزی در حدود 5 روز قبل، دختر گم میشود و گم شدن دختران در سنت مردمان این منطقه از کره خاکی، یادآور یک داغ بزرگ تاریخی است و عجیب دلهره آور است. خبر چند روز بعد به خانواده میرسد. «ستایشی» دیگر روی کره خاکی وجود ندارد و همه آرزوهای 6 ساله او مثل زندگی کوتاهش برای همیشه ناتمام مانده است.دخترک به طرز فجیعی به قتل رسیده است، اتفاقی مهیب رخ داده است و داغی بزرگ و باورنکردنی بر دلها گذاشته شده است.
**
ماجرا به شدت مستعد برخاستن دوباره دشمنیهاست. کمینکردههای دشمنی میان دو ملت، انتقامگیران تاریخی روزگار شیرین یکدلی، منتظر فرصتاند تا جرم ضدانسانی یک شخص ایرانی را به ملیتها ربط دهند و بازار شایعهها داغ شود و فرصتطلبان افسار امور را به دست گیرند. اما این اتفاق رخ نمیدهد. ماجرا تغییر کرده است و اتفاقا در اتفاقی حیرتانگیز اما آشنا تبدیل به مانور یکدکی و همدلی ایرانیها و افغانستانی میشود.
ماجرا از همان ابتدا با همراهی ایرانیها فاش میشود، داستان قتل دختر افغانستانی، اساسا با دخالت و افشای مساله توسط ایرانیها فاش میشود. دوست ایرانی قاتل وقتی متوجه ماجرا میشود به پدرش خبر میدهد و پدر سریعا امام جمعه شهر را خبر میکند و به فاصله چند ساعت با ابتکار عمل قابلتحسین نیروی انتظامی، قاتل دستگیر میشود و هم اکنون در بازداشتگاه است.
بالافاصله بعد از این اتفاق، همدلیها و یکدلیها با شدت هر چه تمامتر آغاز میشود. جمع زیادی از ایرانیهای محل با ابراز همدری به سراغ خانواده ستایش میروند و اعلام میکنند که در کنار آنها خواهند ایستاد. بلافاصله در اقدامی قابلتحسین نمایندههایی از اداره اتباع، فرماندهی، نیروی انتظامی، وزارت کشور و... دیگر نهادهای مسئول به جهت تسلیت و همدری به سراغ خانواده قریشی میروند و به پدر داغدیده او اطمینان میدهند که تا پایان احقاق حق در کنار او هستند.
ایرانیهای محل جمع میشوند و پلاکارد تسلیت میزنند و افغانستانیها داغدار را دلداری میدهند که سرنوشت این ملت آنچنان به هم گره خورده است که انگار دختر خودشان را از دست دادهاند.
فضای ایرانیها و افغانستانی مملو از ابراز انزجار از این جنایت میشود و این بار نوبت ایرانیهاست که افغانستانیها را دلگرمی بدهند. تاریخ پر از غم این منطقه، نیاز به دلداریدهندههایی از جنس خود دارد و چه غمانگیز است این روزهای تلخ.
افغانستانیها، در کنار یکدیگر جمع شدهاند، دیگر تفاوتها رنگ باخته است و سرانجام عصر روز گذشته ختم ستایش قریشی این فرزند افغانستانی و شاید حالا ایرانی افغانستانی برگزار میشود و این گزارشی از یک زن افغانستانی حاضر در این مراسم است.
"ایرانیها میگفتند اگر نیاز باشد النگوهایمان را میفروشیم تاحق ستایش گرفته شود و خون آن پایمال نشود "
"امروز ختم دخترکی معصوم بود که خونش جامعه ی مهاجر را در کنار هم قرار داد فارغ از هر رنگ و نژاد و فرقه و مذهب، یادم می آید وقتی مسجد محل خبرگم شدن دختربچه ای را داد مثل همه ی گم شدن های دوران کودکی فکر میکردیم ساعتی دیگر به خانه برمیگردد....بماند که بازگشت به قیامت شد و بماند که چه گذشت برستایش قصه ی ما که قلب هر انسانی را به درد میاورد اینکه چگونه پسر نوجوانی چنین فجیع قتل انجام میدهد باید جامعه شناسان و روانشناسان نظر بدهند اما امروز یکی از زیباترین همبستگی های عالم مهاجرت به وقوع پیوست مجلس ختم در دو محله ی جداگانه و دو بخش زنانه و مردانه برگزارشد. صبح مراسم سری به دفتر امام جمعه ی منطقه که از انسان های بسیار شریف هستند ورابطه ی تنگاتنگی بامهاجرین دارند زدم ایشان هم ضمن اظهار همدردی و اندوه فراوان باخانواده ی قریشی ضمن تقبیح این عمل خاطر نشان کردند این حادثه ارتباطی با فرقه و مذهب و ملیت ندارد و قلوب آحاد جامعه به درد آمده است و خواستار اجرای حکم قانونی در این باره شدند.
ظهر طبق برنامه به مهدیه میروم مقدمات رافراهم میکنیم. بانوان یکی یکی میآیند. ایرانی، افغانستانی، از هر قومی و تو از این همدلی و همنوایی به وجد میآیی. ایرانیهای زیادی از همان اول با چشمان اشکبار در مجلس بودند و ستایش را دختر خود میدانستند. همگی تقاضای اشدمجازات را از مراجع قانونی داشتند و از همه جالبتر اینکه زنان ایرانی در این بین اظهار داشتند که "اگر لازم باشد النگوهایمان را میفروشیم تا حق ستایش گرفته شود و خون او پایمال نشود" زنان افغانستانی جمع نیز میگفتند هرگونه کمکی مادی و معنوی نیاز باشد ما تا اخر هستیم... همگی آمده بودند تا باری بردارند نه باری باشند بر گرده خانواده ی ستایش و چقدر نگاه خانواده ی ستایش برق امید داشت با این همه همدلی و همدردی. راستی رفتن دیروز پرسنل استانداری و امام جمعه چقدر برخانواده تاثیر مثبت گذاشته بود.
مداح افغانستانی برنامه با ذکر مصیبت حضرت رقیه و با نوای دلنشین خود بغض های فروخورده ی مردم عزادار راشکست و مجلس یکسره صدای شیون و گریه برخون به ناحق ریخته ی نوگل پرپرشده گشت. امروز ستایش تنها نبود شما مهربان مردمان زیر بازوی پدر و مادر او را گرفته بودید. امروز خانواده ستایش برمهربانیتان تکیه زده بود و نشان دادید چه نیک مردمانی هستید از نقاط مختلف تهران پرسان پرسان همگی ستایش شده بودید تا به دریای مهربانی و همدلی بپیوندید"
ماجرا به دور از شبکههای اجتماعی و فضاهای غیرواقعی این چنین است. زنان ایرانی، میگویند النگوهایمان را میفروشیم تا اگر خرجی باید شود،برای وکیل و پیگیری پرونده تامین شود و در بیرون از این فضای واقعی، پشت صفحات مجازی بازار شایعات همچنان داغ است، همچنان گفته میشود که خانواده مقتول حق عزاداری ندارند و دیروز مجلسی ختمی باشکوه برگزار میشود و مجلس زنانه و مردانه پرو خالی میشود و امام جمعه شهر سخنران مراسم ختم است و مسئولین فرمانداری و نیروی انتظامی برای تسلیت به پدر خانواده به مجلس ختم آمدهاند، میگویند ماجرا رسانهای نشده است و رسانهها یک به یک در حال انتشار هستند، به دروغ میگویند رسیدگی پرونده دچار اختلال شده است، قاتل رها شده است و... میگویند و میگویند و میخواهند انتقام تاریخیشان از پیوندهای ناگسستنی این دو ملت را بگیرند و موفق نمیشوند که " ما شاخههای توأم سیبیم و دور نیست/ باری دگر شکوفه بیاریم توأمان"
*****
و سرانجام شعری از منصور نظری برای این کودک معصوم افغانستانی که در زیر می خوانیم:
تبار از قوم افغان دختری پاک / به خون غلتیده از بیداد ضحاک
جرس در وادی غم کرده چاووش / و ایرانی و افغانی سیهپوش
بگو باران ببارد بر زمین باز / به سوگِ دختر افغانیِ ناز
پریرو خفته در آغوشِ خاک او / به جرم عصمت و پاکی، هلاک او
به محمل نوبهاران داغ بسته / ز ایرانی و افغان دلشکسته
وطن را غم از این ماتم گرفته / عزای قتل آن مریم گرفته
ستایش دختر مظلوم افغان / تو ای بر مامِ ایران، پارۀِ جان
وطن از داغ تو خم گشته قامت / بگیرد از پلیدان انتقامت
شده ایران ز داغ تو سیهپوش / ز غیرت خون ایرانی به رگ جوش
به داغت مبتلا افغان نه تنهاست / شقایق گونه داغت بر دل ماست
به جان آشفته از غم دل پریشت / همه ایرانیان اقوام و خویشت
ز داغ مرگ تو دردانۀِ ناز / به خون آغشته چشمان وطن باز
نهتنها مادرت را غم زد آتش / جگرخون از غمت قوم سیاوش
نگردد خاطرت از یاد ما پاک / ز خونت لاله خواهد زد سر از خاک
نه از ایرانیان بود آن سیهکار / که آتش بر ستایش زد شرربار
تو ای کشته ز جرم بیگناهی / مپندارد کَس اینجا بیپناهی
تمامِ قوم ایران کاوه آییم / قصاصِ خصمِ ضحاکت نماییم
بداند دشمن ایران و افغان / که هردو شیعه مردیم و مسلمان
برادر باهم و همسنگر و یار / حلب را گشته بر زینب علمدار
و دوشادوش هم در جنگ دشمن / مدافع بر حریم و مرز میهن
که ایرانی و افغانی است همخون / علمدار سپاه فاطمیون
در این هنگامه که عصر ظهور است / نفاق و تفرقه از شیعه دور است