به گزارش گروه تاریخ مشرق؛ در تاریخ معاصر ایران و به خصوص پس از انقلاب مشروطه افراد و خانواده هایی حضور دارند که در دهه های مختلف تاثیرات مختلفی را در فضای جامعه گذاشته اند. بی شک نام مهندس مهدی بازرگان را هر کس که تاریخ انقلاب اسلامی را مطالعه کرده باشد به یاد دارد. حال چه به طرفداری از وی و یا نقد به عملکرد او و دولت موقت.
در این میان مشرق نیوز سعی نموده با منتشر نمودن گفتگو با رجال شناس تاریخ معاصر؛ قاسم تبریزی به بررسی کارنامه و عملکرد مهندس بازرگان بدون هیچ موضع گیری بپردازد. بخش اول این گفتگو را تقدیم مخاطبین خود میکنیم.
در این میان مشرق نیوز سعی نموده با منتشر نمودن گفتگو با رجال شناس تاریخ معاصر؛ قاسم تبریزی به بررسی کارنامه و عملکرد مهندس بازرگان بدون هیچ موضع گیری بپردازد. بخش اول این گفتگو را تقدیم مخاطبین خود میکنیم.
*پیش از ورود به موضوع اصلی بحث که همان زندگی و کارنامه مهندس بازرگان است، اگر موافق باشید مقداری در مورد تاریخنگاری انقلاب اسلامی و ابعاد آن برای مخاطبین ما بگویید.
موضوع تاریخنگاری در دوران انقلاب اسلامی با توجه به جامعه ما، متاسفانه با نوعی افراط و تفریط مواجه است. گاهی شخصیتها، جریانات، وقایع، قربانی اختلافات سیاسی و درگیریهای سیاسی میشوند. این تاریخ نگاری توسط افراد فرصتطلب از مسیر اصلی و حقیقت و واقعیتش جدا میشود. اگر چه ظاهرش تاریخ نگاری است اما در بطن آن اهداف سیاسی وجود دارد.
در زمینه تاریخنگاری؛ پنج دسته وارد این عرصه میشوند. یک دسته کسانی هستند که ضداسلام، ضدانقلاب و ضد نظام جمهوری اسلامی هستند. البته اینها وابسته به محافل غربی مانند آمریکا و انگلیس که با نامهای شرقشناسی و ایران شناسی دشمنیهای دیرینهای با اسلام و امت اسلامی دارند. اینها در تاریخنگاری انقلاب اسلامی تلاش کردند با تحریف و وارونه جلوه دادن حقایق، واقعیتها و رخدادها از رسیدن جامعه به مسیر اصلی و اهداف الهیاش جلوگیری کنند. آنها عمدتاً با القای اینکه تحلیلهای ما علمی و بیطرفانه است و گاهی با کمک سبک و سیاق نویسندگی آنچنان جوی ساختند که حتی برخی از اساتید دانشگاه و مورخین ما تحت تاثیر آن قرار میگیرند. آثاری که توسط مراکزی چون دانشگاه کمبریج، هاروارد و ... یا بعضی از نویسندگانی که هیچ سنخیتی نه با اسلام، نه با ایران، نه استقلال این مرز و بوم را دوست دارند و نه منافع ملی را در نظر میگیرند. تاریخ را آن گونه مینویسند که یا از قبل میدانستند چه میخواهند بنویسند و یا دستور دارند که چگونه بنویسند. این مسئله هم چیز تازهای هم نیست. اهداف مراکز شرقشناسی، ایران شناسی، عرب شناسی، اسلام شناسی و اخیرا شیعه شناسی یا مستشرقین در طی دویست و پنجاه سال اخیر این بوده و هست و خواهد هم بود. فقط زوایای مختلف آن گسترش پیدا میکند. از سرجان ملکم تا ادوارد براون و از ریچارد کاتم تا گراهام فولر... . همه اینها به دنبال یک هدف بودند، هستند و خواهند بود.
قاسم تبریزی
گروه دوم که در همین دسته اول قرار دارد؛ با اینکه نام و فامیلیشان ایرانی است اما نوعی پناهندگی به غرب دارند. آنها هم حالا به هر دلیلی در مسیر دسته اول حرکت میکنند. اگر جامعه ماهیت استعماری اینها را بداند و روش استعماری مراکز شرقشناسی را بداند به مطالب آنها توجه نمیکند. از طرفی هم با تبلیغات گسترده که انجام میدهند و عنوان میکنند که ما علمی، بی طرف و مستند تاریخ مینویسیم؛ برخی افراد جامعه یا مراکز فرهنگی ما را تحت تاثیر آن قرار میگیرند. این جریان بخش دوم است حالا مصادیقش را بماند تا شاید بگوییم و خوانندگان پیدا میکردند و چه بسا قبلا کامل تر پیدا کرده باشند.
جریان دوم؛ جریان مارکسیسم است. اینها با محتوای ایدوئولوژی ماتریالیستی که ضد اسلام، ضد دین و ضد معنویت باشد. از ابتدا هم بودند. از عصر مشروطه آثار سوسیال دموکرات ها مارکیسیستها آنچه درباره اساس دین مینویسند همین گونه بود. حزب توده، سازمان فدائیان خلق، کنفدراسیون دانشجویان ایرانی، حزب رنجبران، برخی نویسندگانی که سوابق چپ یا عضویت در تشکیلات چپ داشتند و الان هم مشغول هستند و برخی کارها را در داخل انجام میدهند. چون مبانیشان مبانی ماتریالیستی است. حساب اینها روشن است، شرایط آن که مخاطب مبانی نظری و عملی آن ها را بشناسد. اگر چه با سقوط بلوک کمونیسم و محو ایدئولوژی مارکسیسم تلاش میکنند خود را ملی یا سوسیالیسم و یا محقق معرفی نمایند.
سوم؛ جریان ناسیونالیستی است که اینها هم بنا بر آن تفکر یا ایدوئولوژی ملیگرایی و ناسیونالیستی معارض با دین هستند. آنها مانند مارکسیستها مبنایشان ماتریالیست نیست، آنها اگر دین و اخلاق را زیربنا میدانند اما این را یک امر خصوصی و شخصی تلقی میکنند. آنها به جد مدافع جدایی دین از سیاست هستند. اینها هم عادی است که یک تعارضی با اسلام و انقلاب و نظام داشته باشند. خصوصا مبانی فکری آنها ریشه در غرب دارد. آنچه در شعار میگویند با آنچه در ورای اندیشه و عمل آنهاست متفاوت و بعضا متضاد است. از عصر مشروطه تا انقلاب اسلامی(1357-1285) از آغاز انقلاب اسلامی تا کنون(1394-1357) این جریان ادامه با فراز ونشیب ها ادامه دارد.
دسته چهارم؛ معاندین و محاربین هستند. مانند چریکهای فدایی خلق، سازمان مجاهدین خلق یا جریاناتی که از ابتدای انقلاب مبارزه مسلحانه شروع کردند سازمان پیکار در راه طبقه کارگر و جنایت و خیانت بسیار انجام دادند مانند دمکرات و کومله کردستان که هر کدام در شمار محاربین بودند و به جنگ و کشتار و انفجار پرداختند. لذا تاریخ نگاری این جریان ها هم روشن است.
متاسفانه غفلت از جریان نهضت مقاومت ملی شاپور بختیار را ما بگیریم تا جریان اتحاد گروههای چپ و راست در شورای مقاوت ملی سازمان مجاهدین خلق بود. آنها که اسلحه به دست گرفتند و در کوتاه مدت طرح کودتا داشتند، آنها هم با همان کینه و عداوت با انقلاب اسلامی برخورد کردند. لذا این جریانات را باید شناساند. استعمار را باید مطرح کنیم، شرق شناسی، مراکز ایرانشناسی غرب را باید مطرح کنیم، جریانات معاند با دین و اسلام. مبانی عقیدتی آنها را مطرح کنیم که ماهیت اینها مشخص شود. اگر جامعه ماهیت اینها را بشناسد کافی است. چون جامعه ما جامعه فطرتاً مذهبی و دینگراست. اما در بین شخصیتهای خودمان که متعارف انقلابی بودند اینها دو دسته هستند. یک دسته کسانی هستند که واقعا علیه شاه مبارزه کردند. زندان رفتند، شکنجه دیدند و تبعید شدند. محروم شدند، منزوی شدند و اما خاستگاه آنها انقلاب اسلامی نبود و اعتقاد کامل به حاکمیت قوانین اسلامی و قرآنی نداشتند. در مبارزه البته هر کدام یک ظرفیت و اندازه دارند نسبت به جمعیت و ملت. ما نمیگوییم ولی همان اندازهای که سازمان یا یک گروه یا یک حزبی داشته مبارزه کرده است. حالا چه آنهایی که مبارزه میکردند و با شعار اینکه شاه سلطنت کند، حکومت نکند. بالاخره اینها مخالف بودند و منتقد و دوران رژیم پهلوی منزوی بودند و یا احیاناً بعضیهاشان هم زندان رفتند. چه کسانی که علیه شاه مبارزه مسلحانه میکردند. ولی آنها به دنبال انقلاب اسلامی نبودند. به نوعی ما در یک نگاه کلی میبینیم اتفاقاً معضل ما بودند در دوران نهضت. چون اینها جامعه را به شقاق و تفرقه و اختلاف میکشاندند. در زمانی که بحث فروپاشی رژیم پهلوی و مبارزه با آمریکا مطرح بود، اینها با عناوین گوناگون روش پارلمانی را اصل میدانستند و اعتقادی به مبارزه با استعمار نداشتند و یا تعارض بنیادین با مبانی انقلاب اسلامی داشتند ولی به دلیل رهبری حضرت امام و جو آن روزگاران سعی میکنند بخش یاز اندیشه و مواضع خود را پنهان نگاه دارند.
* یعنی اینها مخالف شاه بودند اما حکومت ایدالشان، ایدال انقلاب اسلامی نبود؟
بله. آنها میگفتند که شاه در ایران باشد و سلطنت کند ولی حکومت نکند. ازجمله این افراد جبهه ملی بودند که واقعا هم برخی بر این مبنا مبارزه میکردند یا مثل کمونیستها و حزب توده. اینها دنبال یک حکومت مارکسیستی به سبک و سیاق کشورهای اقماری اتحاد جماهیر سوسیالیستی شوروی بودند و خودشان را عضو خانواده بزرگ سوسیالیسم میدانستند. یا مائویستها که اینها هم برخی زندان رفتند. حالا بعضیهاشون با رژیم شاه همکاری کردند و بعضیهاشون نکردند. ولی بالاخره جزو صف مخالفین رژیم شاه بودند. آنها هم دنبال یک حکومت سوسیالیستی یا کمونیستی و یا مائویستی مثل چین بودند. اینها هم به تاریخنگاری پرداختند و حقیقت و واقعیت خودشان را نمیگویند و عموماً تلاش در خدشهدار کردن انقلاب اسلامی دارند. میگویند ما این را میگفتیم و انقلاب اسلامی هم این را میگفته و آنکه پیروز شده انقلاب اسلامی بوده است. حالا اگر انحراف نمایند که یا جامعه به ما توجهی نکرد یا پایگاهی نداشتیم یا هر عامل دیگر ولی جوری وانمود میکنند که انقلاب را ما بوجود آوردیم و دیگران مثلا موج سواری کردند و نتیجه گرفتند. اینها در تحریف تاریخ و واقعیت تاریخی، متاسفانه حرکتهای نادرستی دارند و چند اثری که در خارج و داخل از اینها منتشر شده است.
دسته پنجم؛ عدهای که قبل از انقلاب یک فصلی از زندگیشان مبارزه بوده است. مخالف شاه بودند و مبارزه کردند و بعد هم به یاس سیاسی رسیدند و کنار رفتند. یا احیاناً در یک مقطعی خیلی فعال بودند و بعداً فعالیت و مبارزه را رها کردند، حالا یا همکاری با شاه کردند یا نکردند. آنها هم الان وقتی که تاریخ مینویسند حقیقت امر را نمینوسیند. فقط خودشان را مطرح میکنند و بخشی از حرفشان درست است ولی همه حقیقت آن نیست. اما طوری خودشان را جلوه میدهند که گویا پیروزی انقلاب اسلامی از خودشان یا حزبشان است، یا جریانشان هست یا جناحشان است که میگویند که اگر ما نبودیم انقلابی احیاناً به پیروزی نمیرسید. این هم نوعی دروغ گفتن به جامعه و اغراق کردن و تحریف تاریخ است. عدم صداقت و درستی و تقوای علمی مواردی انسان را به انکار حقایق و واقعیات میکشاند.
دسته ششم؛ کسانی هستند که به دلیل مسائل سیاسی و شخصی به نوعی کینه، عداوت و انتقامجویی افتادند. در حد متعارف گذشته خوبی دارند البته ایدهال مانند شهیدان آیت الله دکتر سید محمد بهشتی، آیت الله سید محمدرضا سعیدی، آیت الله حسین غفاری و... . گذشته خوبی داشتند اما آن را ادامه ندادند و به قول قدیمیها رفیق نیمه راه بودند. کار را نیمه راه رها کردند. برخی در دهه، برخی در آغاز پیروزی انقلاب. برخی هم در پیروزی انقلاب بودند، برخی تا سال 60 آمدند، عدهای تا سال 65 آمدند، تا سال 70 آمدند، تا سال 75 آمدند و آن ارزشها و آرمانهایی که میگفتند خودشان به انجام نرساندند. به جای اینکه خودشان را نقد کنند به نوعی حالا دلایل مختلف به نوعی انتقامجویی، کینه، تهمت و افترا در جامعه پرداختند که اساس جامعه و اساس نظام و اساس مبانی علمی و عملی امام را خدشهدار کنند. در صورتی که گذشته، خودشان همین صحبتهایی که ما امروز عنوان میکنیم را میزدند. حالا یأس سیاسی؟ یأس فلسفی؟ یا یاس دینی؟ است که روی مصادیقش باید تحلیل کرد. یا دلیل دیگری که باید روی مصادیق بحث مفصل و کامل شود.
دسته ششم مورخین و محققان و پژوهندگانی هستند که عدالت را رعایت میکنند و سعی میکنند در نوشتن مستند بنویسند. با توجه به همه این اسنادی که از ساواک، مراکز دربار، شهربانی، ارتش، نهادهای سیاسی به جای مانده و منتشر کردند یا اسناد و بیانیههایی که در طول هفده سال مبارزه یعنی از سال 41 تا 57 بود. حالا ممکن است یک مرتبه نقصی باشد که این قابل اغماض است و قابل قبول است اما انحراف نیست، دروغ نیست، کذب نیست. یک دلیل آن معنویت و رعایت دیانت است که از آن مطلقنگری نفی یا تائید عدهای اجتناب میکنند در آن حدی که سند و منبع و احیاناً مشاهدات و تفکرات و تاملات خودشان مینویسند. این اتهامی که تاریخنگاری، دولتی شده است. این هم یک شگرد و ترفندی است برای خدشهدار کردن حرکتها. قبل از هر چیزی باید نگاه کرد آن محتوا مستند است یا نه. مستند باشد، دولتی و غیر دولتی ندارد. تازه دولتی معنیاش چه میشود اینجا؟! میشود مبانی فکری امام خمینی. نظریه پردازی و رهبر انقلاب است دیگر. یعنی ما اگر به معنای اسلام و دین متکی باشیم و مبانی اندیشه امام خمینی را بیان کنیم این دولتی و غیر دولتی معنی ندارد. هر کس که میخواهد باشد. با این القائات متاسفانه مسیر را به جاهای نادرستی حداقل میبرند. اگر چه در این حرکت گاهی جریان غرب و عناصر وابسته به آن را میتوان شناخت. خصوصا در برخی تحلیلهایی که از سوی بی بی سی، رسانمه های غربی، مراکز تاریخ نگاری و ابسته به غرب میشود با شعار «بیطرفی»!، «علمی»!، «تحقیقات دانشگاهی»! را شاهد و ناظریم که آن بینش و بصیرت دینی است که می توان با تکیه بر اصل «تبری» و «تولی» و اصل «حق» و «باطل» موضوع را ارزیابی نمود.
در این بین عرض کنم که باید به شخصیتهایی که در تاریخ معاصر تاثیرگذار بودند و در دو مرحله باید به آن پرداخت. یکی قبل از آغاز نهضت امام خمینی است حالا مثل مهندس مهدی بازرگان که متولد 1286 که حالا حضورش در جامعه از 1314 است که از سفر تحصیلات فرانسهاش برمیگردد و تاثیر موثرش بین سالهای (1320 تا 1340) است، یک دوره است دیگر. یک دوره هم با آغاز نهضت امام که ما عمدتاً مبنای تحلیل را همین جا قرار میدهیم. نقطه عطف تاریخ ایران را در دوران معاصر نهضت امام خمینی قرار میدهیم. ما مثلا میخواهیم الان شخصیتهای مثبت و منفی را بررسی کنیم. سید حسن تقیزاده، از چهره های غربگرا و غرب پذیر، احسان طبری از حزب توده، اسدالله علم که عامل انگلیس است. یا امیر عباس هویدا که عامل صهیونیسم و آمریکا است یا مثلا در چهره های صالح و مصلح حتی آیت الله سید محمود طالقانی و دیگران از جریان روحانیت مبارز و حاضر در صحنه است. هر شخصیت را با توجه به ویژگیهایش در ظرف مکان و زمان خودش قرار میدهیم. اما در اینجا در تحلیل تاریخ و بیان تاریخ بر سه مبنا حرکت میکنیم. یکی روایت تاریخی است. در روایت حق دخل و تصرف نداریم، آنچه هست را باید بیان کنیم. در تحلیل بر مبنای اسناد، منابع، تاملات، مشاهدات و تعهدات خودمان تحلیل میکنیم و نظر داریم. مگر میشود انسان بینظر باشد؟ اصلا وجود ندارد آدم بینظر و اگر باشد آدم نیست! یک وقت است فلسفه تاریخ را میگوییم. آن دو بخش روایی و تحلیلی را داریم ولی به چرایی قضیه میپردازیم. چرا اینگونه شد؟ ریشه این حرکت چه بود؟ چرا آنجا انحراف شد؟ چرا اینجا جریان یا واقعه دچار انحطاط شد؟ عوامل انحراف و انحطاط و یا عوامل پیروزی چیست؟!
*با توجه به این تقسیم بندیهای تاریخ نگاری که شما به آن اشاره کردید؛ این تقسیم بندیها در مورد شخصیت مهندس مهدی بازرگان به چه صورت است؟
در مورد آقای مهندس بازرگان چهار دسته نظر میدهند. دسته اول کسانی هستند که مهندس بازرگان را بهانه میکنند تا خودشان را مطرح کنند. وقتی هم که مطالب آنها را میخوانید متوجه میشوید که مهندس بازرگان این نیست که آنها میگویند. هر زمان هم به یک شکلی مهندس بازرگان را روایت میکنند. یک زمان مهندس بازرگان را میکوبیدند که خودشان را مطرح کنند. همان آدمها الان مهندس بازرگان را مطرح میکنند که خودشان را مطرح کنند. یعنی طیفهای مختلفی ما داریم. آنها هم شخصیت هستند و هم جریان و هم امروز راویان تاریخ.
دسته دوم مهندس بازرگان را بهانه میکنند که دیدگاه خودشان را بگویند. خودشان دارای دیدگاه و تحلیلی هستند که یک نکته، یک جمله، یک اشارهای به نظر مهندس بازرگان میکنند و اما هدف اصلی این است که خودشان را بیان کنند. خودشان یک مبانی دارند که اگر دیدگاه و مواضعشان را در کفه ترازوی دیگر و دیدگاه بازرگان را بگذاریم اصلا قابل سنجش نیست.
دسته سوم؛ بازرگان را بهانه میکنند تا انقلاب اسلامی، نظام جمهوری اسلامی و جریانهای اسلامی را رد کنند. باز اینها بازرگان را به معنای شخص بازرگان مطرح نمیکنند. به عنوان یک ابزار مقابله، مقاصد و اهداف مطرح میکنند. و اینها نه مهندس بازرگان که هر شخصی که بتواند نامش، شهرتش، موقعیت اش ویژه باشد چنین میکنند.
مهندس مهدی بازرگان در دوران جوانی
دسته چهارم کسانی هستند که بازرگان را فقط در آن ویژگیهای مثبتش مطرح میکنند. تا حدودی هم حرف درستی میزنند ولی باز آن شخص بازرگان نیست. بازرگان یک مجموعهای از حُسن و خطاها و اشتباهات و احیانا در بعضی نگرشها انحرافاتی بود ولی اینها فقط به حُسن و صداقتش میپردازند. یا یک مقطع خاصی را در مورد بازرگان را در نظر میگیرند، مثلا در مورد زندان و دفاعیاتش میگویند که گفتن آن حرفها واقعا شجاعت میخواهد. حرفهایی که بازرگان زده مگر کسی جرات میکرد در آن روزگاران آن هم در زمانه محاکمه در برابر رژیمی که به پشتوانه انگلیس و آمریکا گرم است چیزی بگوید. در دادگاه نظامی شاه آنطور محکم ایستاد و یا در زمان دیگری شاه را دعوت به مناظره میکند. اما آیا با دو، سه، چهار ویژپی مثبت شخصیت میشود بازرگان را مطرح کرد یا تحریف؟ حالا این به یک شکل و آن به شکل دیگری. برخی تفکرشان این است و برخی غرض دارند و دستهای حافظه تاریخی ندارند. چون اهل مطالعه و تحقیق مستمر نیستند. یکی چیزی در مورد بازرگان شنیده یا خوانده است. یک تیتری از بازرگان در یک روزنامهای دیده یا خوانده یا احیانا یک سونگر هستند در مسائل تحلیل تاریخی و بیان کامل را نمیگویند. یا احیانا بخشی سعی میکنند که مقاطع مثبت یا منفی بازرگان را مطرح کند. باز بازرگان را مثله میکنند و بعد یک قسمتش را میگیرند و مطرح میکنند، چه مثبت و چه منفی. خب در هر دو خطا میشود. بخصوص کسی که زندگیش فراز و نشیب زیادی دارد و ابعاد زیادی دارد. عدالت، فضیلت، صداقت حکم میکند که روایت کامل باشد.
* حالا ما اگر بخواهیم بازرگان را مطرح کنیم تا حتیالمقدور عدالت را رعایت کرده باشیم چگونه باید او را تعریف کنیم؟
پنج شخصیت میشود برای مهندس مهدی بازرگان تعریف کرد که هر کدام را باید مجزا بررسی کنیم. بعد در کل نتیجهگیری کنیم:
یک؛ بازرگان به عنوان یک روشنفکر مذهبی. این شخصیت که در عرصه دینی و مذهبی در شمار روشنفکران بانگرشی، قوتها و ضعفها است. این یک تحلیل خاصی میطلبد.
دو: بازرگان به عنوان یک سیاستمدار که گاهی آن مواضع مذهبیاش با مواضع سیاسیاش متضاد است. در اینجا باید بازرگان را در عرصه سیاسی بین سال 30 تا 70 شمسی به عنوان یک سیاستمدار بررسی کنیم. آیا یک روند کامل دارد؟ فراز و نشیب دارد؟ ضد و نقیض دارد؟ که بتوانم عادلانه در موردش قضاوت کنم.
سوم: بازرگان رهبر یک حزب، بنیانگذار و دبیرکل نهضت آزادی. در اینجا کارنامه نهضت آزادی سال 40 تا 70 در ذیل شخصیت و سایه مهندس بازرگان است. با تمام فراز و نشیبهایی که در درونش هست. نهضت آزادی را وقتی که نقد میکنند، چون هم به لحاظ روش تحقیق و تحلیل عمدتاً یک حزب، جمعیت، گروه و سازمان را دبیر کلش را نقد میکنند یا همه کارنامه آن در زندگی و کارنامه دبیر کل بررسی میکنند. مضافاً مواضع نهضت آزادی که تقریباً آقای بازرگان از ابتدا تا انتها آنچه خودش تشخیص میداد عمل میکرد که موقع پرداختن به آن اشاراتی میکنیم. اگر چه بعضا کمیته مرکزی، بخش سیاسی مشارکت داشتند، اما بیانیهها، اعلامیههاف تحلیل ها اثر مهندس بازرگان است و مسئولیت موضگیری های آن به عهده شخص اوست.
چهار: بازرگان به عنوان یک نظریه پرداز در عرصه دینی و سیاسی غیر از آن جریان روشنفکری مذهبیاش، غیر از حزبش؛ یک نظریه پرداز هم هست. گاهی نظریه میدهد که گاهی خوب است و گاهی ضعیف است. باز اینجا میتوانیم در این بحث نظریات مهندس بازرگان را طی نیم قرن یعنی 1320 تا 70 مورد بررسی قرار بدهیم.
پنجم: مهندس بازرگان به عنوان یک انسان با فراز و نشیبها، قوتها و ضعفها که در جمع خدماتی داشته و احیانا در برخی موارد مشکلاتی ایجاد نمود.
* اگر موافق باشید قبل از ورود مستقیم به خود آقای بازرگان در مورد پدر او صحبت کنیم.
بازرگان به عنوان شخصیت و انسان مذهبی در خانوادهای که پدرش مرحوم حاج عباسقلی اسلامبولچی بود که با فامیلی عباسقلی خان تبریزی و یا میرزا عباسقلی خان بازرگان معروف بود به دنیا آمد. پدرش از تجار بزرگ تبریز بود که ساکن تهران میشود و در بازار جزو افراد معتمد، متدین، معتقد و فداکار است. وی در دوره رضاخان با مرحوم آیت الله آقا سیدابوالحسن طالقانی(پدر آیت الله سید محمود طالقانی) هم کاری میکرد و یک هیئتی هم درست کردند برای مناظره و مقابله با بهاییها، یهودیها و تقابل با میسونرهای مذهبی که محصول دوران رضاخان بودند. او مشارکت زیادی در کار خیر داشته است. او در دهه بیست و تا سالهای 33 که به رحمت خدا میرود همیشه در کارهای خیر و خیرات بوده است. حتی سالهای 27 یا 28 شمسی بود که امام خمینی یک نامهای مینویسد به حجه الاسلام و المسلمین فلسفی و در آنجا متذکر میشود که با آقای حاج عباسقلی تبریزی صحبت کنید که آیت الله بروجردی در پرداخت شهریه دچار مشکل شده است. عمدتا هم علمای تهران و هم مراجع نجف و ایران نسبت به مرحوم حاج عباسقلی بازرگان به عنوان یک آدم صادق، صالح و متدین نگاه میکردند. متاسفانه پیرامون ایشان یک کار تحقیقاتی، تحلیلی صورت نگرفته است و حتی در خاطرات رجال سیاسی مذهبی، خصوصا بازاریان کمتر به او پرداخته شده است. از فرزندان و نزدیکان ایشان هم متنی منتشر نشده است.
* با آیت الله العظمی میرزا محمدعلی شاه آبادی هم ارتباط داشتند؟
بله چون در بازار بودند. آیت الله العظمی شاه آبادی، هم مرجعیت داشتند و هم برای بازاریان درس فقه میگذاشتند. خب یک شخصیت اینگونه داشته است و عادی است که مهندس بازرگان هم در چنین خانوادهای متدین تربیت میشود و آن مبانی و بنیان دینی و گرایش دینی را داشته باشد. دوران تحصیلش را خوب در ایران میگذراند. فقط یک فرازی جای نقد و دقت است و آن هم تعریفی است که مهدی بازرگان از شخصی به نام «ابوالحسنخان فروغی» معلم مدرسه سلطانی میکند که او تفسیر قرآن میگفت. ولی او آدم پیچیدهای بود اما بازرگان به عنوان کسی که او در ارائه مسائل و مطالب قرآن نوآوری دارد یاد میکند. این موضوع یک مقداری جای مکث است. بیش از اینکه ما در مورد مهندس بازرگان مکث داشته باشیم. در مورد خود ابوالحسن خان فروغی به عنوان یکی از اعضای لژ بیداری فراماسون و از کسانی که حتی کتاب اخلاق مینویسد. من این کتاب را مطالعه کرده ام، برای درس مدرسه علوم سیاسی می نویسم که باید تدریس شود. هیچ اشارهای به اسلام و علمای اسلام ندارد و اخلاق غربی را مطرح میکند. حتی نمونه ای از قرآن و اسلام نمیآورد. آثار و نوشته های وی جای نقد، بررسی و تحلیل دارد.
مهندس بازرگان بعد به اروپا میرود. عمدتا اینجا جای دقت بیشتری است در مورد او که جو ایران به لحاظ سیاسی رضاخان حاکم است. ایران به لحاظ علمی به دلیل سلطه استعمار عقبماندگی علمی دارد. به لحاظ اقتصاد و بهداشت یک عقبماندگی مضاعف دارد. که این سیر نزولی ایران از موقعی که پای استعمار خاصه انگلیس در این مملکت باز شد باید دید. در برابر این، اروپا یک نظم اجتماعی، یک رشد علمی و یک جذابیت ظاهری دارد. در آنجا برخی در اروپا میرفتند جذب ایدئولوژی مارکسیست میشدند مثل دکتر تقی ارانی و امثال اینها. برخی میگفتند جذب فرهنگ، اندیشه و مبانی سیاسی فکری آنجا میشدند مثل دکتر علیاکبر سیاسی و دکتر کریم سنجابی که اینها شیفتههای غرب بودند و نسبتا شیدایی غرب داشتند که میخواستند ایران را مثل غرب کنند! و یا آمالشان در غرب بود. دستهای که میرفتند جذب بعضا تشکیلات فراماسونری و امثال اینها میشدند. اندک افرادی داریم مثل دکتر یدالله سحابی، مثل آقای مهندس بازرگان که بنیان دینی داشتند و بنیان مذهبیشان را حفظ کردند و اما نوعی تحت تاثیر علوم تجربی آنجا قرار گرفتند. علوم ریاضیات و اینها که عادی است. لذا پس از برگشت راه حل نجات جامعه را بیان دین بر اساس علوم تجربی میدانستند. از جمله آقای بازرگان و آقای دکتر سحابی. البته آقای سحابی سه اثر بیشتر ندارد که قابل مقایسه با مهندس بازرگان نیست. بیشتر آقای دکتر سحابی را در سایه آقای بازرگان باید دید
آقای بازرگان آنجا تحت تاثیر شدید علوم تجربی غرب قرار میگیرد و مبنای تحلیل دینیاش را بر آن اساس میگذارد و آن یک خطایی بود که شروع شد اگر در ابتد دستاوردهای مثبت داشت. یعنی جامعه ما دهه بیست حاکمیت فکری مارکسیسم و غرب را داریم و غربزدگی و غربگرایی مطرح هست و مذهبیها منزوی هستند و مطرح نیستند حالا به دلیل حرکتهای بعد از مشروطه؟ یا خیانتها و ظلم وستم رضاخان؟ و عوامل متعدد دیگر، نسل جوان یا جذب تب ناسیونالیسم، غرب و محافل غربی است یا به طرف مارکسیسم رفته است. وقتی که آقای بازرگان البته بین سالهای 20 تا 30 را ما داریم صحبت میکنیم. اینجا فقط بازرگان این دوره است. او میآید مسائل اسلامی را بر پایه علوم مطرح میکند. البته آن روزها هم از این مطالب استقبال خوبی شد و خیلی از جوانان به آن گرایش پیدا کردند مثلا کتاب مطهرات در اسلام یا کتاب راه طی شده. در کتاب راه طی شده، آقای بازرگان میآید به عنوان یک روشنفکر مذهبی نظریه پردازی میکند که انسان با پای علم و علوم تجربی به همانجا میرسد که انبیا رسیدند!!
در آن موقع خیلیها متوجه نبودند، تاثیر مثبتی را میدیدند که جوانان این را میخوانند به طرف مذهب میآیند. این مسئله تا دهه 40 هم ادامه داشت. آثار علمی آقای بازرگان تا دهه 40 سازندگی داشت. اگر چه شهید آیت الله مرتضی مطهری در سال 1330 در پاورقی اصول رئالیسم به نقد این تفکر میپردازد و در کتابش اسم میبرد که نویسنده محترم یعنی با احترام با خیلی القاب صحیح و سالم که ایشان با نظریه اینکه انسان با پای علم به همانجایی میرسد که انبیا رسیدند خصوصا در آنجا هم فلسفه را هم رد میکند. آیت الله مطهری این نظریه را نه تنها رد که خطرناک میشمارند.
خب عادی است کسانی که علوم تجربی میخوانند با فلسفه میانه خوبی ندارند. بعدها که مجدد شهید آیت الله مرتضی مطهری در دو مرحله دیگر به نقد علنی این کتاب میپردازد. یکی در کتاب اثبات وجود خدا که مجموعه دروسشان بود برای معلمین در سال 53 و دیگری در کتاب معاد است که مجموعه سخنرانیهای شهید آیت الله مطهری در انجمن اسلامی پزشکان و مهندسین است. جالب اینجاست خود آقای بازرگان هم در آن جلسات حضور داشته است. اگر اشتباه نکنم حدود سی جلسه شهید آیت الله مطهری به نقد این دو کتاب میپردازد. در آنجا هم نتیجه میگیرند که این کتابها نه تنها افراد را به اسلام نمیرساند بلکه به بیراهه میبرد.
در دوران دهههای 20 و 30 شمسی بازرگان به عنوان شخصیت مذهبی، یک استاد دانشگاه، یک معتقد به گسترش علم، یک روشنفکر اسلامی، یک فرد دیندار که به تعبیر خود دنبال آشتی دادن علم و دین است. از طرف دیگر به عنوان یک متخصص علمی در دانشگاه فنی هم جایگاهی دارد و در این دوره سخت مخالف سیاست است و جوانان را از سیاست پرهیز میدهد که آنها در سیاست دخالت نکنند. همیشه انتها و ابتدای بحث را آدم بتواند نگه دارد، عادلانهتر است. حالا آیا او نگران این است که جوانان به طرف مارکسیست بروند؟ بسوی حرکت های اغتشاش بروند؟ و یا جوان موقعی که بیش از دویست و خوردهای حزب و گروه و جمعیت و انجمن داشتیم بروند؟! جوانان را دعوت میکند به علم آموزی و اجتناب از سیاست. البته کتابی هم رد کمونیست مینویسد و چند تا اثر دارد در این دوره. سخنرانیهایش در حزب ایران است. حزب ایران البته برخی میگویند عضو بوده ولی ما سندی نداریم. در دهه بیست. آنجا حزب ایران چون مشتمل از تحصیلکردگان اروپایی یعنی ایرانیهای تحصیلکرده اروپا مثل دکتر کریم سنجابی، دکتر شاهپور بختیار و امثال اینها بود و یکی هم یک انجمن تخصصی مهندسی اینها درست کرده بودند که برخی از اعضایش عضو حزب ایران هم بودند. شاید برخی تحلیل میکنند که عضو حزب ایران است، به آن دلیل میگویند. اگر چه او در حزب ایران سخنرانی دارد و سخنرانیهایش سیاسی نیستند. در کانون اسلام که یک کانون از جوانان بوده، در آنجا هم سخنرانیهایی داشته و البته آیت الله سید محمود طالقانی سخنرانیهایی داشت، در مورد همین مسائل اسلامی بود. در همان موقع مقاله مذهب در اروپا را مینویسد که میخواهد این هشدار را بدهد همه اروپا مارکسیست و ضد دین نیست، کلیسایی هست و افراد مذهبی هست و افرادی هستند که خدا را قبول دارند و دین را قبول دارند البته به همان سبک و سیاق غربیها. در همین زمانهاست که به تشویق مهندس بازرگان انجمن اسلامی دانشجویان تشکیل میشود. وقتی این انجمن در سال 1328 تاسیس شد؛ دکتر علیاکبر سیاسی که در دوران رضاخان در کنار داور و در حزب تجدد بود. او شخصیتاً یک فرد ضدمذهب و ضد دین تا آخر عمرش چنین بود و از اعضای فعال فراماسونری. همین فرد یک نطقی میکند که این شرمآور است که در دانشگاه ما صحبت مذهب بکنیم. این صحبت البته آن موقع با واکنش شدید علما و نشریات مذهبی مواجه میشود که باید پیرامون دکتر سیاسی هم که الحق فقط سیاسی از نوع ماسون بود تحقیقی جامع و کامل صورت گیرد.
وقتی انجمن اسلامی تاسیس میشود، آقای بازرگان از آن دفاع میکند که انجمن جایگاه خوبی پیدا میکند. البته در کنار آقای بازرگان، آقایان آیت الله سید محمود طالقانی، حجه الاسلام و المسلمین محمدتقی فلسفی، آقای حسن صدر، حجه الاسلام حسینعلی راشد و ... در دهه بیست موثر بودند. مثلا آقای دکتر عطالله شهابپور تاثیر زیادی در انجمن تبلیغات اسلامی و مجله نور دانش دارد. خب در این مورد میتوان به این مسئله پرداخت و تشویق عمده آقای بازرگان به دینگرایی است. مرحله دوم زندگی مهندس بازرگان در دهههای 30 تا 40 شمسی است که در این مرحله یک او آدم سیاسی تمام عیار میشود.
*در دهه20 تا 30 مهندس بازرگان هیچ رابطهای با دکتر مصدق نداشته است؟
خیر تا دهه 30 هیچ ارتباطی وجود ندارد. البته فدائیان اسلام فعال میکند و حتی آیت الله طالقانی و مهندس عزت الله سحابی از آنها دفاع میکردند و حتی آیت الله طالقانی پناهگاه فدائیان اسلام شد. ولی هیچ سند و مطلبی که دلالت کند آقای بازرگان با دکتر مصدق و جبهه ملی، فدائیان اسلام و اتحادیه مسلمین ارتباط باشد، نیست.
*ارتباط آقای بازرگان با آیت الله طالقانی در این زمان چگونه بود؟
آنها در کانون اسلام(1320) با هم ارتباط دارند و حتی مهندس بازرگان به مسجد هدایت هم میروند (1327- 1330) ولی به هیچ وجه فعالیت سیاسی ندارند و اصلا هیچ اثر و حرکت و کارهای سیاسی از آقای بازرگان نمیبینید.
*بیشتر به عنوان یک شخصیت تحصیلکرده و علمی در جامعه مشغول هستند.
او در در دانشکده فنی دانشگاه حضور دارد و کتاب مینویسد. در بین مردم جایگاه دارد و سخنرانی میکند و جوانان را دعوت به دین میکند. از انجمن اسلامی دانشجویان حمایت میکند ولی سیاسی نیست.
*با نگارش کتاب توسط مهندس بازرگان و نگاه علمی داشتن به دین؛ آیا از علمای دینی کسی به عنوان منتقد و معترض در مورد این کتب صحبتی به میان آورد؟
خیلی آن زمان توجه به کتابها نشد اما بعدها مورد نقد قرار گرفت. البته شهید آیت الله مطهری که یک فیلسوف و اندیشمند مذهبی بود در همان دهه 30 متوجه موضوعات کتاب شد. کتاب اصول رئالیسم در 1330 پاورقی نوشته شده است. البته ممکن است امثال علامه سید محمد حسین طباطبایی انتقاداتی داشته باشند اما هیچ مطلبی را بازگو نمیکنند و وارد اختلاف و بحث نمیشوند. برخی شخصیتها به نقادی موضوع می پرداختندبه افراد مثلا علامه محمدتقی جعفری، علامه محمدحسین طباطباییحتی شهید آیت الله مرتضی مطهری بیشتر نقد مطالب می کرد تا شخص باید زمانه را در نظر داشت.
ادامه دارد...
موضوع تاریخنگاری در دوران انقلاب اسلامی با توجه به جامعه ما، متاسفانه با نوعی افراط و تفریط مواجه است. گاهی شخصیتها، جریانات، وقایع، قربانی اختلافات سیاسی و درگیریهای سیاسی میشوند. این تاریخ نگاری توسط افراد فرصتطلب از مسیر اصلی و حقیقت و واقعیتش جدا میشود. اگر چه ظاهرش تاریخ نگاری است اما در بطن آن اهداف سیاسی وجود دارد.
در زمینه تاریخنگاری؛ پنج دسته وارد این عرصه میشوند. یک دسته کسانی هستند که ضداسلام، ضدانقلاب و ضد نظام جمهوری اسلامی هستند. البته اینها وابسته به محافل غربی مانند آمریکا و انگلیس که با نامهای شرقشناسی و ایران شناسی دشمنیهای دیرینهای با اسلام و امت اسلامی دارند. اینها در تاریخنگاری انقلاب اسلامی تلاش کردند با تحریف و وارونه جلوه دادن حقایق، واقعیتها و رخدادها از رسیدن جامعه به مسیر اصلی و اهداف الهیاش جلوگیری کنند. آنها عمدتاً با القای اینکه تحلیلهای ما علمی و بیطرفانه است و گاهی با کمک سبک و سیاق نویسندگی آنچنان جوی ساختند که حتی برخی از اساتید دانشگاه و مورخین ما تحت تاثیر آن قرار میگیرند. آثاری که توسط مراکزی چون دانشگاه کمبریج، هاروارد و ... یا بعضی از نویسندگانی که هیچ سنخیتی نه با اسلام، نه با ایران، نه استقلال این مرز و بوم را دوست دارند و نه منافع ملی را در نظر میگیرند. تاریخ را آن گونه مینویسند که یا از قبل میدانستند چه میخواهند بنویسند و یا دستور دارند که چگونه بنویسند. این مسئله هم چیز تازهای هم نیست. اهداف مراکز شرقشناسی، ایران شناسی، عرب شناسی، اسلام شناسی و اخیرا شیعه شناسی یا مستشرقین در طی دویست و پنجاه سال اخیر این بوده و هست و خواهد هم بود. فقط زوایای مختلف آن گسترش پیدا میکند. از سرجان ملکم تا ادوارد براون و از ریچارد کاتم تا گراهام فولر... . همه اینها به دنبال یک هدف بودند، هستند و خواهند بود.
قاسم تبریزی
گروه دوم که در همین دسته اول قرار دارد؛ با اینکه نام و فامیلیشان ایرانی است اما نوعی پناهندگی به غرب دارند. آنها هم حالا به هر دلیلی در مسیر دسته اول حرکت میکنند. اگر جامعه ماهیت استعماری اینها را بداند و روش استعماری مراکز شرقشناسی را بداند به مطالب آنها توجه نمیکند. از طرفی هم با تبلیغات گسترده که انجام میدهند و عنوان میکنند که ما علمی، بی طرف و مستند تاریخ مینویسیم؛ برخی افراد جامعه یا مراکز فرهنگی ما را تحت تاثیر آن قرار میگیرند. این جریان بخش دوم است حالا مصادیقش را بماند تا شاید بگوییم و خوانندگان پیدا میکردند و چه بسا قبلا کامل تر پیدا کرده باشند.
جریان دوم؛ جریان مارکسیسم است. اینها با محتوای ایدوئولوژی ماتریالیستی که ضد اسلام، ضد دین و ضد معنویت باشد. از ابتدا هم بودند. از عصر مشروطه آثار سوسیال دموکرات ها مارکیسیستها آنچه درباره اساس دین مینویسند همین گونه بود. حزب توده، سازمان فدائیان خلق، کنفدراسیون دانشجویان ایرانی، حزب رنجبران، برخی نویسندگانی که سوابق چپ یا عضویت در تشکیلات چپ داشتند و الان هم مشغول هستند و برخی کارها را در داخل انجام میدهند. چون مبانیشان مبانی ماتریالیستی است. حساب اینها روشن است، شرایط آن که مخاطب مبانی نظری و عملی آن ها را بشناسد. اگر چه با سقوط بلوک کمونیسم و محو ایدئولوژی مارکسیسم تلاش میکنند خود را ملی یا سوسیالیسم و یا محقق معرفی نمایند.
سوم؛ جریان ناسیونالیستی است که اینها هم بنا بر آن تفکر یا ایدوئولوژی ملیگرایی و ناسیونالیستی معارض با دین هستند. آنها مانند مارکسیستها مبنایشان ماتریالیست نیست، آنها اگر دین و اخلاق را زیربنا میدانند اما این را یک امر خصوصی و شخصی تلقی میکنند. آنها به جد مدافع جدایی دین از سیاست هستند. اینها هم عادی است که یک تعارضی با اسلام و انقلاب و نظام داشته باشند. خصوصا مبانی فکری آنها ریشه در غرب دارد. آنچه در شعار میگویند با آنچه در ورای اندیشه و عمل آنهاست متفاوت و بعضا متضاد است. از عصر مشروطه تا انقلاب اسلامی(1357-1285) از آغاز انقلاب اسلامی تا کنون(1394-1357) این جریان ادامه با فراز ونشیب ها ادامه دارد.
دسته چهارم؛ معاندین و محاربین هستند. مانند چریکهای فدایی خلق، سازمان مجاهدین خلق یا جریاناتی که از ابتدای انقلاب مبارزه مسلحانه شروع کردند سازمان پیکار در راه طبقه کارگر و جنایت و خیانت بسیار انجام دادند مانند دمکرات و کومله کردستان که هر کدام در شمار محاربین بودند و به جنگ و کشتار و انفجار پرداختند. لذا تاریخ نگاری این جریان ها هم روشن است.
متاسفانه غفلت از جریان نهضت مقاومت ملی شاپور بختیار را ما بگیریم تا جریان اتحاد گروههای چپ و راست در شورای مقاوت ملی سازمان مجاهدین خلق بود. آنها که اسلحه به دست گرفتند و در کوتاه مدت طرح کودتا داشتند، آنها هم با همان کینه و عداوت با انقلاب اسلامی برخورد کردند. لذا این جریانات را باید شناساند. استعمار را باید مطرح کنیم، شرق شناسی، مراکز ایرانشناسی غرب را باید مطرح کنیم، جریانات معاند با دین و اسلام. مبانی عقیدتی آنها را مطرح کنیم که ماهیت اینها مشخص شود. اگر جامعه ماهیت اینها را بشناسد کافی است. چون جامعه ما جامعه فطرتاً مذهبی و دینگراست. اما در بین شخصیتهای خودمان که متعارف انقلابی بودند اینها دو دسته هستند. یک دسته کسانی هستند که واقعا علیه شاه مبارزه کردند. زندان رفتند، شکنجه دیدند و تبعید شدند. محروم شدند، منزوی شدند و اما خاستگاه آنها انقلاب اسلامی نبود و اعتقاد کامل به حاکمیت قوانین اسلامی و قرآنی نداشتند. در مبارزه البته هر کدام یک ظرفیت و اندازه دارند نسبت به جمعیت و ملت. ما نمیگوییم ولی همان اندازهای که سازمان یا یک گروه یا یک حزبی داشته مبارزه کرده است. حالا چه آنهایی که مبارزه میکردند و با شعار اینکه شاه سلطنت کند، حکومت نکند. بالاخره اینها مخالف بودند و منتقد و دوران رژیم پهلوی منزوی بودند و یا احیاناً بعضیهاشان هم زندان رفتند. چه کسانی که علیه شاه مبارزه مسلحانه میکردند. ولی آنها به دنبال انقلاب اسلامی نبودند. به نوعی ما در یک نگاه کلی میبینیم اتفاقاً معضل ما بودند در دوران نهضت. چون اینها جامعه را به شقاق و تفرقه و اختلاف میکشاندند. در زمانی که بحث فروپاشی رژیم پهلوی و مبارزه با آمریکا مطرح بود، اینها با عناوین گوناگون روش پارلمانی را اصل میدانستند و اعتقادی به مبارزه با استعمار نداشتند و یا تعارض بنیادین با مبانی انقلاب اسلامی داشتند ولی به دلیل رهبری حضرت امام و جو آن روزگاران سعی میکنند بخش یاز اندیشه و مواضع خود را پنهان نگاه دارند.
* یعنی اینها مخالف شاه بودند اما حکومت ایدالشان، ایدال انقلاب اسلامی نبود؟
بله. آنها میگفتند که شاه در ایران باشد و سلطنت کند ولی حکومت نکند. ازجمله این افراد جبهه ملی بودند که واقعا هم برخی بر این مبنا مبارزه میکردند یا مثل کمونیستها و حزب توده. اینها دنبال یک حکومت مارکسیستی به سبک و سیاق کشورهای اقماری اتحاد جماهیر سوسیالیستی شوروی بودند و خودشان را عضو خانواده بزرگ سوسیالیسم میدانستند. یا مائویستها که اینها هم برخی زندان رفتند. حالا بعضیهاشون با رژیم شاه همکاری کردند و بعضیهاشون نکردند. ولی بالاخره جزو صف مخالفین رژیم شاه بودند. آنها هم دنبال یک حکومت سوسیالیستی یا کمونیستی و یا مائویستی مثل چین بودند. اینها هم به تاریخنگاری پرداختند و حقیقت و واقعیت خودشان را نمیگویند و عموماً تلاش در خدشهدار کردن انقلاب اسلامی دارند. میگویند ما این را میگفتیم و انقلاب اسلامی هم این را میگفته و آنکه پیروز شده انقلاب اسلامی بوده است. حالا اگر انحراف نمایند که یا جامعه به ما توجهی نکرد یا پایگاهی نداشتیم یا هر عامل دیگر ولی جوری وانمود میکنند که انقلاب را ما بوجود آوردیم و دیگران مثلا موج سواری کردند و نتیجه گرفتند. اینها در تحریف تاریخ و واقعیت تاریخی، متاسفانه حرکتهای نادرستی دارند و چند اثری که در خارج و داخل از اینها منتشر شده است.
دسته پنجم؛ عدهای که قبل از انقلاب یک فصلی از زندگیشان مبارزه بوده است. مخالف شاه بودند و مبارزه کردند و بعد هم به یاس سیاسی رسیدند و کنار رفتند. یا احیاناً در یک مقطعی خیلی فعال بودند و بعداً فعالیت و مبارزه را رها کردند، حالا یا همکاری با شاه کردند یا نکردند. آنها هم الان وقتی که تاریخ مینویسند حقیقت امر را نمینوسیند. فقط خودشان را مطرح میکنند و بخشی از حرفشان درست است ولی همه حقیقت آن نیست. اما طوری خودشان را جلوه میدهند که گویا پیروزی انقلاب اسلامی از خودشان یا حزبشان است، یا جریانشان هست یا جناحشان است که میگویند که اگر ما نبودیم انقلابی احیاناً به پیروزی نمیرسید. این هم نوعی دروغ گفتن به جامعه و اغراق کردن و تحریف تاریخ است. عدم صداقت و درستی و تقوای علمی مواردی انسان را به انکار حقایق و واقعیات میکشاند.
دسته ششم؛ کسانی هستند که به دلیل مسائل سیاسی و شخصی به نوعی کینه، عداوت و انتقامجویی افتادند. در حد متعارف گذشته خوبی دارند البته ایدهال مانند شهیدان آیت الله دکتر سید محمد بهشتی، آیت الله سید محمدرضا سعیدی، آیت الله حسین غفاری و... . گذشته خوبی داشتند اما آن را ادامه ندادند و به قول قدیمیها رفیق نیمه راه بودند. کار را نیمه راه رها کردند. برخی در دهه، برخی در آغاز پیروزی انقلاب. برخی هم در پیروزی انقلاب بودند، برخی تا سال 60 آمدند، عدهای تا سال 65 آمدند، تا سال 70 آمدند، تا سال 75 آمدند و آن ارزشها و آرمانهایی که میگفتند خودشان به انجام نرساندند. به جای اینکه خودشان را نقد کنند به نوعی حالا دلایل مختلف به نوعی انتقامجویی، کینه، تهمت و افترا در جامعه پرداختند که اساس جامعه و اساس نظام و اساس مبانی علمی و عملی امام را خدشهدار کنند. در صورتی که گذشته، خودشان همین صحبتهایی که ما امروز عنوان میکنیم را میزدند. حالا یأس سیاسی؟ یأس فلسفی؟ یا یاس دینی؟ است که روی مصادیقش باید تحلیل کرد. یا دلیل دیگری که باید روی مصادیق بحث مفصل و کامل شود.
دسته ششم مورخین و محققان و پژوهندگانی هستند که عدالت را رعایت میکنند و سعی میکنند در نوشتن مستند بنویسند. با توجه به همه این اسنادی که از ساواک، مراکز دربار، شهربانی، ارتش، نهادهای سیاسی به جای مانده و منتشر کردند یا اسناد و بیانیههایی که در طول هفده سال مبارزه یعنی از سال 41 تا 57 بود. حالا ممکن است یک مرتبه نقصی باشد که این قابل اغماض است و قابل قبول است اما انحراف نیست، دروغ نیست، کذب نیست. یک دلیل آن معنویت و رعایت دیانت است که از آن مطلقنگری نفی یا تائید عدهای اجتناب میکنند در آن حدی که سند و منبع و احیاناً مشاهدات و تفکرات و تاملات خودشان مینویسند. این اتهامی که تاریخنگاری، دولتی شده است. این هم یک شگرد و ترفندی است برای خدشهدار کردن حرکتها. قبل از هر چیزی باید نگاه کرد آن محتوا مستند است یا نه. مستند باشد، دولتی و غیر دولتی ندارد. تازه دولتی معنیاش چه میشود اینجا؟! میشود مبانی فکری امام خمینی. نظریه پردازی و رهبر انقلاب است دیگر. یعنی ما اگر به معنای اسلام و دین متکی باشیم و مبانی اندیشه امام خمینی را بیان کنیم این دولتی و غیر دولتی معنی ندارد. هر کس که میخواهد باشد. با این القائات متاسفانه مسیر را به جاهای نادرستی حداقل میبرند. اگر چه در این حرکت گاهی جریان غرب و عناصر وابسته به آن را میتوان شناخت. خصوصا در برخی تحلیلهایی که از سوی بی بی سی، رسانمه های غربی، مراکز تاریخ نگاری و ابسته به غرب میشود با شعار «بیطرفی»!، «علمی»!، «تحقیقات دانشگاهی»! را شاهد و ناظریم که آن بینش و بصیرت دینی است که می توان با تکیه بر اصل «تبری» و «تولی» و اصل «حق» و «باطل» موضوع را ارزیابی نمود.
در این بین عرض کنم که باید به شخصیتهایی که در تاریخ معاصر تاثیرگذار بودند و در دو مرحله باید به آن پرداخت. یکی قبل از آغاز نهضت امام خمینی است حالا مثل مهندس مهدی بازرگان که متولد 1286 که حالا حضورش در جامعه از 1314 است که از سفر تحصیلات فرانسهاش برمیگردد و تاثیر موثرش بین سالهای (1320 تا 1340) است، یک دوره است دیگر. یک دوره هم با آغاز نهضت امام که ما عمدتاً مبنای تحلیل را همین جا قرار میدهیم. نقطه عطف تاریخ ایران را در دوران معاصر نهضت امام خمینی قرار میدهیم. ما مثلا میخواهیم الان شخصیتهای مثبت و منفی را بررسی کنیم. سید حسن تقیزاده، از چهره های غربگرا و غرب پذیر، احسان طبری از حزب توده، اسدالله علم که عامل انگلیس است. یا امیر عباس هویدا که عامل صهیونیسم و آمریکا است یا مثلا در چهره های صالح و مصلح حتی آیت الله سید محمود طالقانی و دیگران از جریان روحانیت مبارز و حاضر در صحنه است. هر شخصیت را با توجه به ویژگیهایش در ظرف مکان و زمان خودش قرار میدهیم. اما در اینجا در تحلیل تاریخ و بیان تاریخ بر سه مبنا حرکت میکنیم. یکی روایت تاریخی است. در روایت حق دخل و تصرف نداریم، آنچه هست را باید بیان کنیم. در تحلیل بر مبنای اسناد، منابع، تاملات، مشاهدات و تعهدات خودمان تحلیل میکنیم و نظر داریم. مگر میشود انسان بینظر باشد؟ اصلا وجود ندارد آدم بینظر و اگر باشد آدم نیست! یک وقت است فلسفه تاریخ را میگوییم. آن دو بخش روایی و تحلیلی را داریم ولی به چرایی قضیه میپردازیم. چرا اینگونه شد؟ ریشه این حرکت چه بود؟ چرا آنجا انحراف شد؟ چرا اینجا جریان یا واقعه دچار انحطاط شد؟ عوامل انحراف و انحطاط و یا عوامل پیروزی چیست؟!
*با توجه به این تقسیم بندیهای تاریخ نگاری که شما به آن اشاره کردید؛ این تقسیم بندیها در مورد شخصیت مهندس مهدی بازرگان به چه صورت است؟
در مورد آقای مهندس بازرگان چهار دسته نظر میدهند. دسته اول کسانی هستند که مهندس بازرگان را بهانه میکنند تا خودشان را مطرح کنند. وقتی هم که مطالب آنها را میخوانید متوجه میشوید که مهندس بازرگان این نیست که آنها میگویند. هر زمان هم به یک شکلی مهندس بازرگان را روایت میکنند. یک زمان مهندس بازرگان را میکوبیدند که خودشان را مطرح کنند. همان آدمها الان مهندس بازرگان را مطرح میکنند که خودشان را مطرح کنند. یعنی طیفهای مختلفی ما داریم. آنها هم شخصیت هستند و هم جریان و هم امروز راویان تاریخ.
دسته دوم مهندس بازرگان را بهانه میکنند که دیدگاه خودشان را بگویند. خودشان دارای دیدگاه و تحلیلی هستند که یک نکته، یک جمله، یک اشارهای به نظر مهندس بازرگان میکنند و اما هدف اصلی این است که خودشان را بیان کنند. خودشان یک مبانی دارند که اگر دیدگاه و مواضعشان را در کفه ترازوی دیگر و دیدگاه بازرگان را بگذاریم اصلا قابل سنجش نیست.
دسته سوم؛ بازرگان را بهانه میکنند تا انقلاب اسلامی، نظام جمهوری اسلامی و جریانهای اسلامی را رد کنند. باز اینها بازرگان را به معنای شخص بازرگان مطرح نمیکنند. به عنوان یک ابزار مقابله، مقاصد و اهداف مطرح میکنند. و اینها نه مهندس بازرگان که هر شخصی که بتواند نامش، شهرتش، موقعیت اش ویژه باشد چنین میکنند.
مهندس مهدی بازرگان در دوران جوانی
دسته چهارم کسانی هستند که بازرگان را فقط در آن ویژگیهای مثبتش مطرح میکنند. تا حدودی هم حرف درستی میزنند ولی باز آن شخص بازرگان نیست. بازرگان یک مجموعهای از حُسن و خطاها و اشتباهات و احیانا در بعضی نگرشها انحرافاتی بود ولی اینها فقط به حُسن و صداقتش میپردازند. یا یک مقطع خاصی را در مورد بازرگان را در نظر میگیرند، مثلا در مورد زندان و دفاعیاتش میگویند که گفتن آن حرفها واقعا شجاعت میخواهد. حرفهایی که بازرگان زده مگر کسی جرات میکرد در آن روزگاران آن هم در زمانه محاکمه در برابر رژیمی که به پشتوانه انگلیس و آمریکا گرم است چیزی بگوید. در دادگاه نظامی شاه آنطور محکم ایستاد و یا در زمان دیگری شاه را دعوت به مناظره میکند. اما آیا با دو، سه، چهار ویژپی مثبت شخصیت میشود بازرگان را مطرح کرد یا تحریف؟ حالا این به یک شکل و آن به شکل دیگری. برخی تفکرشان این است و برخی غرض دارند و دستهای حافظه تاریخی ندارند. چون اهل مطالعه و تحقیق مستمر نیستند. یکی چیزی در مورد بازرگان شنیده یا خوانده است. یک تیتری از بازرگان در یک روزنامهای دیده یا خوانده یا احیانا یک سونگر هستند در مسائل تحلیل تاریخی و بیان کامل را نمیگویند. یا احیانا بخشی سعی میکنند که مقاطع مثبت یا منفی بازرگان را مطرح کند. باز بازرگان را مثله میکنند و بعد یک قسمتش را میگیرند و مطرح میکنند، چه مثبت و چه منفی. خب در هر دو خطا میشود. بخصوص کسی که زندگیش فراز و نشیب زیادی دارد و ابعاد زیادی دارد. عدالت، فضیلت، صداقت حکم میکند که روایت کامل باشد.
* حالا ما اگر بخواهیم بازرگان را مطرح کنیم تا حتیالمقدور عدالت را رعایت کرده باشیم چگونه باید او را تعریف کنیم؟
پنج شخصیت میشود برای مهندس مهدی بازرگان تعریف کرد که هر کدام را باید مجزا بررسی کنیم. بعد در کل نتیجهگیری کنیم:
یک؛ بازرگان به عنوان یک روشنفکر مذهبی. این شخصیت که در عرصه دینی و مذهبی در شمار روشنفکران بانگرشی، قوتها و ضعفها است. این یک تحلیل خاصی میطلبد.
دو: بازرگان به عنوان یک سیاستمدار که گاهی آن مواضع مذهبیاش با مواضع سیاسیاش متضاد است. در اینجا باید بازرگان را در عرصه سیاسی بین سال 30 تا 70 شمسی به عنوان یک سیاستمدار بررسی کنیم. آیا یک روند کامل دارد؟ فراز و نشیب دارد؟ ضد و نقیض دارد؟ که بتوانم عادلانه در موردش قضاوت کنم.
سوم: بازرگان رهبر یک حزب، بنیانگذار و دبیرکل نهضت آزادی. در اینجا کارنامه نهضت آزادی سال 40 تا 70 در ذیل شخصیت و سایه مهندس بازرگان است. با تمام فراز و نشیبهایی که در درونش هست. نهضت آزادی را وقتی که نقد میکنند، چون هم به لحاظ روش تحقیق و تحلیل عمدتاً یک حزب، جمعیت، گروه و سازمان را دبیر کلش را نقد میکنند یا همه کارنامه آن در زندگی و کارنامه دبیر کل بررسی میکنند. مضافاً مواضع نهضت آزادی که تقریباً آقای بازرگان از ابتدا تا انتها آنچه خودش تشخیص میداد عمل میکرد که موقع پرداختن به آن اشاراتی میکنیم. اگر چه بعضا کمیته مرکزی، بخش سیاسی مشارکت داشتند، اما بیانیهها، اعلامیههاف تحلیل ها اثر مهندس بازرگان است و مسئولیت موضگیری های آن به عهده شخص اوست.
چهار: بازرگان به عنوان یک نظریه پرداز در عرصه دینی و سیاسی غیر از آن جریان روشنفکری مذهبیاش، غیر از حزبش؛ یک نظریه پرداز هم هست. گاهی نظریه میدهد که گاهی خوب است و گاهی ضعیف است. باز اینجا میتوانیم در این بحث نظریات مهندس بازرگان را طی نیم قرن یعنی 1320 تا 70 مورد بررسی قرار بدهیم.
پنجم: مهندس بازرگان به عنوان یک انسان با فراز و نشیبها، قوتها و ضعفها که در جمع خدماتی داشته و احیانا در برخی موارد مشکلاتی ایجاد نمود.
* اگر موافق باشید قبل از ورود مستقیم به خود آقای بازرگان در مورد پدر او صحبت کنیم.
بازرگان به عنوان شخصیت و انسان مذهبی در خانوادهای که پدرش مرحوم حاج عباسقلی اسلامبولچی بود که با فامیلی عباسقلی خان تبریزی و یا میرزا عباسقلی خان بازرگان معروف بود به دنیا آمد. پدرش از تجار بزرگ تبریز بود که ساکن تهران میشود و در بازار جزو افراد معتمد، متدین، معتقد و فداکار است. وی در دوره رضاخان با مرحوم آیت الله آقا سیدابوالحسن طالقانی(پدر آیت الله سید محمود طالقانی) هم کاری میکرد و یک هیئتی هم درست کردند برای مناظره و مقابله با بهاییها، یهودیها و تقابل با میسونرهای مذهبی که محصول دوران رضاخان بودند. او مشارکت زیادی در کار خیر داشته است. او در دهه بیست و تا سالهای 33 که به رحمت خدا میرود همیشه در کارهای خیر و خیرات بوده است. حتی سالهای 27 یا 28 شمسی بود که امام خمینی یک نامهای مینویسد به حجه الاسلام و المسلمین فلسفی و در آنجا متذکر میشود که با آقای حاج عباسقلی تبریزی صحبت کنید که آیت الله بروجردی در پرداخت شهریه دچار مشکل شده است. عمدتا هم علمای تهران و هم مراجع نجف و ایران نسبت به مرحوم حاج عباسقلی بازرگان به عنوان یک آدم صادق، صالح و متدین نگاه میکردند. متاسفانه پیرامون ایشان یک کار تحقیقاتی، تحلیلی صورت نگرفته است و حتی در خاطرات رجال سیاسی مذهبی، خصوصا بازاریان کمتر به او پرداخته شده است. از فرزندان و نزدیکان ایشان هم متنی منتشر نشده است.
* با آیت الله العظمی میرزا محمدعلی شاه آبادی هم ارتباط داشتند؟
بله چون در بازار بودند. آیت الله العظمی شاه آبادی، هم مرجعیت داشتند و هم برای بازاریان درس فقه میگذاشتند. خب یک شخصیت اینگونه داشته است و عادی است که مهندس بازرگان هم در چنین خانوادهای متدین تربیت میشود و آن مبانی و بنیان دینی و گرایش دینی را داشته باشد. دوران تحصیلش را خوب در ایران میگذراند. فقط یک فرازی جای نقد و دقت است و آن هم تعریفی است که مهدی بازرگان از شخصی به نام «ابوالحسنخان فروغی» معلم مدرسه سلطانی میکند که او تفسیر قرآن میگفت. ولی او آدم پیچیدهای بود اما بازرگان به عنوان کسی که او در ارائه مسائل و مطالب قرآن نوآوری دارد یاد میکند. این موضوع یک مقداری جای مکث است. بیش از اینکه ما در مورد مهندس بازرگان مکث داشته باشیم. در مورد خود ابوالحسن خان فروغی به عنوان یکی از اعضای لژ بیداری فراماسون و از کسانی که حتی کتاب اخلاق مینویسد. من این کتاب را مطالعه کرده ام، برای درس مدرسه علوم سیاسی می نویسم که باید تدریس شود. هیچ اشارهای به اسلام و علمای اسلام ندارد و اخلاق غربی را مطرح میکند. حتی نمونه ای از قرآن و اسلام نمیآورد. آثار و نوشته های وی جای نقد، بررسی و تحلیل دارد.
مهندس بازرگان بعد به اروپا میرود. عمدتا اینجا جای دقت بیشتری است در مورد او که جو ایران به لحاظ سیاسی رضاخان حاکم است. ایران به لحاظ علمی به دلیل سلطه استعمار عقبماندگی علمی دارد. به لحاظ اقتصاد و بهداشت یک عقبماندگی مضاعف دارد. که این سیر نزولی ایران از موقعی که پای استعمار خاصه انگلیس در این مملکت باز شد باید دید. در برابر این، اروپا یک نظم اجتماعی، یک رشد علمی و یک جذابیت ظاهری دارد. در آنجا برخی در اروپا میرفتند جذب ایدئولوژی مارکسیست میشدند مثل دکتر تقی ارانی و امثال اینها. برخی میگفتند جذب فرهنگ، اندیشه و مبانی سیاسی فکری آنجا میشدند مثل دکتر علیاکبر سیاسی و دکتر کریم سنجابی که اینها شیفتههای غرب بودند و نسبتا شیدایی غرب داشتند که میخواستند ایران را مثل غرب کنند! و یا آمالشان در غرب بود. دستهای که میرفتند جذب بعضا تشکیلات فراماسونری و امثال اینها میشدند. اندک افرادی داریم مثل دکتر یدالله سحابی، مثل آقای مهندس بازرگان که بنیان دینی داشتند و بنیان مذهبیشان را حفظ کردند و اما نوعی تحت تاثیر علوم تجربی آنجا قرار گرفتند. علوم ریاضیات و اینها که عادی است. لذا پس از برگشت راه حل نجات جامعه را بیان دین بر اساس علوم تجربی میدانستند. از جمله آقای بازرگان و آقای دکتر سحابی. البته آقای سحابی سه اثر بیشتر ندارد که قابل مقایسه با مهندس بازرگان نیست. بیشتر آقای دکتر سحابی را در سایه آقای بازرگان باید دید
آقای بازرگان آنجا تحت تاثیر شدید علوم تجربی غرب قرار میگیرد و مبنای تحلیل دینیاش را بر آن اساس میگذارد و آن یک خطایی بود که شروع شد اگر در ابتد دستاوردهای مثبت داشت. یعنی جامعه ما دهه بیست حاکمیت فکری مارکسیسم و غرب را داریم و غربزدگی و غربگرایی مطرح هست و مذهبیها منزوی هستند و مطرح نیستند حالا به دلیل حرکتهای بعد از مشروطه؟ یا خیانتها و ظلم وستم رضاخان؟ و عوامل متعدد دیگر، نسل جوان یا جذب تب ناسیونالیسم، غرب و محافل غربی است یا به طرف مارکسیسم رفته است. وقتی که آقای بازرگان البته بین سالهای 20 تا 30 را ما داریم صحبت میکنیم. اینجا فقط بازرگان این دوره است. او میآید مسائل اسلامی را بر پایه علوم مطرح میکند. البته آن روزها هم از این مطالب استقبال خوبی شد و خیلی از جوانان به آن گرایش پیدا کردند مثلا کتاب مطهرات در اسلام یا کتاب راه طی شده. در کتاب راه طی شده، آقای بازرگان میآید به عنوان یک روشنفکر مذهبی نظریه پردازی میکند که انسان با پای علم و علوم تجربی به همانجا میرسد که انبیا رسیدند!!
در آن موقع خیلیها متوجه نبودند، تاثیر مثبتی را میدیدند که جوانان این را میخوانند به طرف مذهب میآیند. این مسئله تا دهه 40 هم ادامه داشت. آثار علمی آقای بازرگان تا دهه 40 سازندگی داشت. اگر چه شهید آیت الله مرتضی مطهری در سال 1330 در پاورقی اصول رئالیسم به نقد این تفکر میپردازد و در کتابش اسم میبرد که نویسنده محترم یعنی با احترام با خیلی القاب صحیح و سالم که ایشان با نظریه اینکه انسان با پای علم به همانجایی میرسد که انبیا رسیدند خصوصا در آنجا هم فلسفه را هم رد میکند. آیت الله مطهری این نظریه را نه تنها رد که خطرناک میشمارند.
خب عادی است کسانی که علوم تجربی میخوانند با فلسفه میانه خوبی ندارند. بعدها که مجدد شهید آیت الله مرتضی مطهری در دو مرحله دیگر به نقد علنی این کتاب میپردازد. یکی در کتاب اثبات وجود خدا که مجموعه دروسشان بود برای معلمین در سال 53 و دیگری در کتاب معاد است که مجموعه سخنرانیهای شهید آیت الله مطهری در انجمن اسلامی پزشکان و مهندسین است. جالب اینجاست خود آقای بازرگان هم در آن جلسات حضور داشته است. اگر اشتباه نکنم حدود سی جلسه شهید آیت الله مطهری به نقد این دو کتاب میپردازد. در آنجا هم نتیجه میگیرند که این کتابها نه تنها افراد را به اسلام نمیرساند بلکه به بیراهه میبرد.
در دوران دهههای 20 و 30 شمسی بازرگان به عنوان شخصیت مذهبی، یک استاد دانشگاه، یک معتقد به گسترش علم، یک روشنفکر اسلامی، یک فرد دیندار که به تعبیر خود دنبال آشتی دادن علم و دین است. از طرف دیگر به عنوان یک متخصص علمی در دانشگاه فنی هم جایگاهی دارد و در این دوره سخت مخالف سیاست است و جوانان را از سیاست پرهیز میدهد که آنها در سیاست دخالت نکنند. همیشه انتها و ابتدای بحث را آدم بتواند نگه دارد، عادلانهتر است. حالا آیا او نگران این است که جوانان به طرف مارکسیست بروند؟ بسوی حرکت های اغتشاش بروند؟ و یا جوان موقعی که بیش از دویست و خوردهای حزب و گروه و جمعیت و انجمن داشتیم بروند؟! جوانان را دعوت میکند به علم آموزی و اجتناب از سیاست. البته کتابی هم رد کمونیست مینویسد و چند تا اثر دارد در این دوره. سخنرانیهایش در حزب ایران است. حزب ایران البته برخی میگویند عضو بوده ولی ما سندی نداریم. در دهه بیست. آنجا حزب ایران چون مشتمل از تحصیلکردگان اروپایی یعنی ایرانیهای تحصیلکرده اروپا مثل دکتر کریم سنجابی، دکتر شاهپور بختیار و امثال اینها بود و یکی هم یک انجمن تخصصی مهندسی اینها درست کرده بودند که برخی از اعضایش عضو حزب ایران هم بودند. شاید برخی تحلیل میکنند که عضو حزب ایران است، به آن دلیل میگویند. اگر چه او در حزب ایران سخنرانی دارد و سخنرانیهایش سیاسی نیستند. در کانون اسلام که یک کانون از جوانان بوده، در آنجا هم سخنرانیهایی داشته و البته آیت الله سید محمود طالقانی سخنرانیهایی داشت، در مورد همین مسائل اسلامی بود. در همان موقع مقاله مذهب در اروپا را مینویسد که میخواهد این هشدار را بدهد همه اروپا مارکسیست و ضد دین نیست، کلیسایی هست و افراد مذهبی هست و افرادی هستند که خدا را قبول دارند و دین را قبول دارند البته به همان سبک و سیاق غربیها. در همین زمانهاست که به تشویق مهندس بازرگان انجمن اسلامی دانشجویان تشکیل میشود. وقتی این انجمن در سال 1328 تاسیس شد؛ دکتر علیاکبر سیاسی که در دوران رضاخان در کنار داور و در حزب تجدد بود. او شخصیتاً یک فرد ضدمذهب و ضد دین تا آخر عمرش چنین بود و از اعضای فعال فراماسونری. همین فرد یک نطقی میکند که این شرمآور است که در دانشگاه ما صحبت مذهب بکنیم. این صحبت البته آن موقع با واکنش شدید علما و نشریات مذهبی مواجه میشود که باید پیرامون دکتر سیاسی هم که الحق فقط سیاسی از نوع ماسون بود تحقیقی جامع و کامل صورت گیرد.
وقتی انجمن اسلامی تاسیس میشود، آقای بازرگان از آن دفاع میکند که انجمن جایگاه خوبی پیدا میکند. البته در کنار آقای بازرگان، آقایان آیت الله سید محمود طالقانی، حجه الاسلام و المسلمین محمدتقی فلسفی، آقای حسن صدر، حجه الاسلام حسینعلی راشد و ... در دهه بیست موثر بودند. مثلا آقای دکتر عطالله شهابپور تاثیر زیادی در انجمن تبلیغات اسلامی و مجله نور دانش دارد. خب در این مورد میتوان به این مسئله پرداخت و تشویق عمده آقای بازرگان به دینگرایی است. مرحله دوم زندگی مهندس بازرگان در دهههای 30 تا 40 شمسی است که در این مرحله یک او آدم سیاسی تمام عیار میشود.
*در دهه20 تا 30 مهندس بازرگان هیچ رابطهای با دکتر مصدق نداشته است؟
خیر تا دهه 30 هیچ ارتباطی وجود ندارد. البته فدائیان اسلام فعال میکند و حتی آیت الله طالقانی و مهندس عزت الله سحابی از آنها دفاع میکردند و حتی آیت الله طالقانی پناهگاه فدائیان اسلام شد. ولی هیچ سند و مطلبی که دلالت کند آقای بازرگان با دکتر مصدق و جبهه ملی، فدائیان اسلام و اتحادیه مسلمین ارتباط باشد، نیست.
*ارتباط آقای بازرگان با آیت الله طالقانی در این زمان چگونه بود؟
آنها در کانون اسلام(1320) با هم ارتباط دارند و حتی مهندس بازرگان به مسجد هدایت هم میروند (1327- 1330) ولی به هیچ وجه فعالیت سیاسی ندارند و اصلا هیچ اثر و حرکت و کارهای سیاسی از آقای بازرگان نمیبینید.
*بیشتر به عنوان یک شخصیت تحصیلکرده و علمی در جامعه مشغول هستند.
او در در دانشکده فنی دانشگاه حضور دارد و کتاب مینویسد. در بین مردم جایگاه دارد و سخنرانی میکند و جوانان را دعوت به دین میکند. از انجمن اسلامی دانشجویان حمایت میکند ولی سیاسی نیست.
*با نگارش کتاب توسط مهندس بازرگان و نگاه علمی داشتن به دین؛ آیا از علمای دینی کسی به عنوان منتقد و معترض در مورد این کتب صحبتی به میان آورد؟
خیلی آن زمان توجه به کتابها نشد اما بعدها مورد نقد قرار گرفت. البته شهید آیت الله مطهری که یک فیلسوف و اندیشمند مذهبی بود در همان دهه 30 متوجه موضوعات کتاب شد. کتاب اصول رئالیسم در 1330 پاورقی نوشته شده است. البته ممکن است امثال علامه سید محمد حسین طباطبایی انتقاداتی داشته باشند اما هیچ مطلبی را بازگو نمیکنند و وارد اختلاف و بحث نمیشوند. برخی شخصیتها به نقادی موضوع می پرداختندبه افراد مثلا علامه محمدتقی جعفری، علامه محمدحسین طباطباییحتی شهید آیت الله مرتضی مطهری بیشتر نقد مطالب می کرد تا شخص باید زمانه را در نظر داشت.
ادامه دارد...