رفت و وقتی خبرشهادتش را برای مادرش آوردند، قطره ای اشک نریخت و گفت: من خوشحالم؛ چرا گریه کنم؟ پسرم را تقدیم رهبرم کردم . فقط آرزوم دیدن رهبرم سیدعلی است.

به گزارش گروه جهاد و مقاومت مشرق، یکی از دوستان شهید مدافع حرم، شهید سید مصطفی موسوی در فضای مجازی نوشت: یک داستان بگویم از شهید موسوی و از اصراری که برای رفتنش داشت؛ هیچ جا اجازه نمی دادند؛ آخرش به زور خودش را رساند به یک سردار بزرگوار و آن سردار عزیز هم به او گفت: برای رفتن، من به همه مجوز می دهم.

رفت و وقتی خبر شهادتش را برای مادرش آوردند، قطره ای اشک نریخت و گفت: من خوشحالم؛ چرا گریه کنم؟ پسرم را تقدیم رهبرم کردم . فقط آرزوم دیدن رهبرم سیدعلی است.

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha

این مطالب را از دست ندهید....

فیلم برگزیده

برگزیده ورزشی

برگزیده عکس