کد خبر 47994
تاریخ انتشار: ۳ خرداد ۱۳۹۰ - ۱۴:۴۴

نگارا نگارم از چه؟ از راز آن پروازهاي عاشقانه يا از سر اين ماندن؟ که هر آينه آن راز و اين اسرار تنها تو داني و تو... چه فايده گفتن از چشم هايي که دوست دارد بر زمين هاي سوخته خرمشهر برکتيبه هاي آن بگويد که ترکش خورده و ناي باريدنش نيست. او از تبار آنهاهاست

به گزارش مشرق، مهر نوشت: او مادر است؛ مادري از تبار سرود آتش؛ او خواند آخرين ترانه عشق را و ديد آخرين تکاپوي ماهي ها را بر خاک. مادر ديدمت امروز وقتي دست هايت را و دهانت را کنار يادهاي نافراموش، آويختي. در چشم هايت درد بود؛ درد آويختن از گريبان خشکيده ؛نه هنوز مادر؛ باور نداري نمي گذاريم نامت مچاله شود.

مادر محمد؛ امروز در خونين شهر نيستي تو تنهاييت را به نواي باقيمانده ات را بر شاخه هاي کهنه، آتش زده ايي. مادر باور مي کني آنجا ديگر خرمشهر تو نيست؛ آنجا را بعثي ها؛ خانه ات را در مشت ها فشرده اند و خيابان هايت را. مادر لهجه بندري ات، در باد ديگر نمي رقصد.


 

مادر اينجا تهران است ميدان گرگان؛ تو با عکس فرزندانت نفس مي کشي. تو ايستاده اي همچون آفتاب. هر چند گلويت و حافظه ات را در زير باران موشک ها و خمپاره ها جاي گذاشتي اما مشامت را نه.

مادر تو به ياد داري که زنان اين شهر را آواره بيايان ها کردند و مردانش را خاکستر. گهواره علي محمد و محسنت را سوزاندند و تو را ؛ با نواي مادرانه ات تنها گذاشتند.

ديدم امروز عکس نخلي را بر ديوار. همان نخل هاي قطعه قطعه؛ راستي مادر آن پوتين کدام جگر گوشه ات بود که بر ديوار آويخته بودي و نگاه خيره ات را مهمان آن کردي! پوتين محمد جهان آرا؛ محسن جهان آرا يا علي جهان آرا.

راستي ببخشيد مادر؛ فاطمه ات گفت که علي زير شکنجه ساواک تنها در 22 سالگي جانش را فدا کرد و کمر تو را خم. از او حتي سنگ قبر هم نداري. سنگ قبر تو تنها نشان آن پيرمرد گورکني است که شايد براي آرامش دلت گفت، پسرت اينجاست.

مادر شهيدان جهان آرا، اينها تنها توصيفاتي از او بود؛ وقتي به درب گشوده خانه اش رسيديم با صداي آرامش و با لهجه خرمشهري اش دعوتمان کرد؛ او 10 سال است به بيماري آلزايمر مبتلا است و تنها به عکس هاي فرزندان شهيدش نگاه مي کند و نام محمدش را زمزمه.

فاطمه فرزندش از او برايمان گفت: مادرم 16 ساله بود که ازدواج کرد و ساکن خرمشهر شد. پدرم خياط بود و او اولين فرزندش احمد را در 17 سالگي به دنيا آورد و در نهايت خداوند هشت پسر و پنج دختر به او هديه کرد.

مادر نکند از آن روز مي دانستي سه هديه به خدا داري. فاطمه مي گويد: عاشق مسجد بودي و نخل. عاشق نماز اول وقت. هميشه مي گفت قرآن آيه جهاد دارد.

آخ مادر. مادر!دو وقتي خاک سرخ را زير چکمه هاي تجاوز ديدي سکوت شهر را با نام محمد و محسن درهم شکستني. "نماز ظهر را در صحن مقدس آسمان بخوانيد؛ ما خرمشهر را خرم مي خواهيم؛ نه خونين و زخمي" اين ها جمله هايت به محمد بود.

 

درست است؛ فاطمه گفت: برادر هايم به پشتوانه دعاي مادر گروه حزب الله خرمشهر را تشکيل دادند و يک پيمان نامه نوشتند که در حضور مادر با خونشان امضا شد؛ اولين سختي مادرم دستگيري محمد بود و يک سال زنداني. بعد از آزاد شدن ديپلم گرفت و در دانشگاه تبريزرشته مديريت دانشجو شد اما آنجا طاقت نياورد و گروه مبارزه منصورون را با محسن رضايي و حاج آقا رشيد تشکيل دادند اما علي را در سال 55 دستگير کردند و مادر کفش هاي آهنين پوشيد و درزندان ها به دنبال علي. بعد از او احمد و خواهرم هم دستگير شد.
به مادر نگاه مي کنم. در نگاهش هنوز هم شراره آزادگي موج مي زند؛ او دعوت بلورين استقامت و ايثار است. دستانش بوي بهشت مي دهند. مادر نمي داني با تعريف هاي فاطمه است چه قدر از ايمان تو به وجد آمده ام، چه قدر متحيرم از اين همه صبر و ايستادگي و استقامت.

کاش مي شد مادر تا بافنده پريشان موهاي تو گردم. دوست دارم نگاهم کني تا نگاهمان آينه دار خاک مقدست گردد. بر مي گرديم در خرمشهر و بوي تن داغ نخل ها. علي سال ها در زندان و تحمل شکنجه شهيد شد و مادرم تنها با عکسش در بهشت زهرا دعايش کرد. تنها گورکن با دين عکسش به مادر گفته بود او اينجاست در همين قبر و ما سال ها در بالاي سر همان خانه اشک ريختيم. بعدها که شکنجه گر او اعتراف کرد که علي را شکنجه داده واز او هيچ صدايي بلند نشده است "مادرم لبخند زد."

آخ مادر! برايت پيروزي بود و شيرت را حلالش کردي. مي دانم وقتي اين را شنيدي غبار محنت از چهره ات پاک شد! دستان خسته و زخمي ات را سايبان قلبت کردي و برايش دعا.

عروسي محمد و خطبه عقدش را بالاي سر علي خوانده اي، فاطمه گفت. مي دانم آنها را آنجا بردي تا نفس بکشند و بوي خوش قدم هاي صميمي اشان را در ريه هايت جاري کني. مادر آن روز مي دانستي راه درازي در پيش داري؛ نه؟!

فاطمه با بغض مي گويد: مادر مشهد بود از آنجا تماس گرفت و پرسيد که محمد از جنوب آمده يا نه؟ تعجب کرديم به او گفتيم محمد قرار است بيايد؟ صدا قطع شد ساعتي بعد شنيديم هواپيماي فرماندهان سقوط کرده است. همسرشان پسر دومشان را باردار بودند تلفن زنگ زد و گفتند: محمد هم در هواپيما بوده.

به مشهد زنگ زديم و به مادر گفتيم که محمد زخمي شده؛ مادرم گفت: من مي دانم ايشان شهيد شده است. مادر گفت: من خواب علي را ديده ام. او با لباس احرام آمده و مي گويد من آمده ام محمد را به مکه ببرم. به او گفتم مرا با خودت ببر، گفت نه براي شما زود است فقط آمده ام دنبال "محمد".

عجب مادر غمديده و داغداري! مادري نجيب و صبور!
مادرم بعد از آزادسازي خرمشهر به ما مي گفت: قد راست کنيد! شانه هايتان را محکم نگه داريد.

مادر سخت است بگويم تو کشورت را به خون تپيده مي خواستي، کوچه هايت را بدون بن بست، کبوترهايت را بي حصار، آسمانت را آبي، نخل هايت را سر بلند، خانه هايت را آباد. مي بالم به تو مادر به سرافرازي ات. به غرورت. به مردانگي و غيرت فرزندانت.

محسن هم اسير شد و مادرم تمام وجب به وجب خرمشهر را براي يافتن او گشت. مادر مي بينمت در خرمشهر که براي رهايي فرزندت جار زدي! رو به آسمان فرياد زدي آنقدر که که ابر از مويه هاي تو گريست. نمي فهمم مادر دردت را. اما مي دانم تنها سه سال است به تو که فراموش کردي اي مي گويند محسنت شهيد است و هنوز نه از او پلاکي است و نه تکه استخواني!
"چرا سياه پوشيدي" شنيدم اين را به فاطمه بعد از شهادت همسرش جانبازش هم گفتي. خودت هم سياه نپوشيدي. فاطمه گفت.

مادربه دليل فراموشي هر چند ماه يکبار خاطراتي را يادش مي آيد که بسيار آزارش مي دهد. مي گويد: صداي موشک ها را مي شنوي. خانه امان بدون سقف شد و صداي فرياد دردش از ترکش بلند مي شود. او دوست دارد به خرمشهر برود اما تن بيمارش اين توان را از ما گرفته است.
وقتي تلويزيون آهنگ ممد نبودي ببيني را پخش مي کند؛ او آرام آرام مي گريد.      
 

به مادر نگاه مي کنم و تنها مي گويد: بفرماييد! مادر مي خواهي بگويي فراموش کرده اي خرمشهر را! مادر يادت مي آيد که کدامين شب، شب بوها را به رايحه رايج مهرباني ات دعوت کرده اي.

مادر قلم تواناي وصف تو را ندارد پس سلام به تو اي مادر خرمشهر! هنوز که هنوز است، چهره آفتاب خورده و گرده زخم خورده تو، يادآور لهجه غليظ غيرت و غربت تو و بلندي همت هفت آسماني توست.

سلام بر تو اي مادر! اي حضور جاودانه فرياد! اي تجلي تماشايي عشق و شعور! مادر فراموشن کرده اي. آن روزهايي که امواج با شکوه شانه هايت به شدت تکان مي خورد و هر آشوبي را همچون خسي به ميقات دوردست ترين حادثه ها مي برد.

مادر! نامت، هنوزکه هنوز است پر از ترکش است و يادت هنوز که هنوز است پر از حماسه است. آن شب چه شبي بود که در آن آتشبارهاي سنگين و منورهاي رنگين از هر آتشي گدازنده تر و از هر منوري، روشن دل تر بودي و دل آشوب تر، که قرن هاست همسايه حماسه حسيني و همنشين عشق.

مادر! مي گويند هر شهيدي که به خاک بيفتد، کبوتري از آن نقطه به هوا بر خواهد خاست که مقصدش کربلاست و آن کبوتر خونين بال قاصدي از جانب سيدالشهداء عليه السلام است تا با پرواز روح مطهر شهيد به سوي آسمان ها همراه شود.اما من مي دانم در آن وقت مبارک که پيشاني محمد؛ محسن و علي بر خاک افتاد و خطوط شهادت بر آنها نقش بست، هزاران کبوتر از مقتلشان به آسمان پر کشيدند که هر يک حامل دعايي از تو بودند.

مي دانم مادر. آغوش مهربانت زخم خنجر دشمن است، اما تو آن رودي که اقيانوس ها را نيز تاب برآشفتنت نيست؟ مادر، چشم بگردان و گوش بخوابان بر دروازه هاي شهر بشنو آواز خوش پيروزي را، بشنو فريادهاي مسجد جامع را و هم نوا شو با لحظه هاي آبي آزادي. امروز بشنو شهر خون و قيام آزاد شد.

راستي خدايا.. جايي بهتر از بهشت هم سراغ داري؟ براي زير پاي اين مادر مي خواهم.

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha

این مطالب را از دست ندهید....

فیلم برگزیده

برگزیده ورزشی

برگزیده عکس