به گزارش مشرق، روزنامه جوان در سرمقاله امروز خود به قلم مدیر مسؤول این روزنامه نوشت:
«اين توافق همچنين با سنت رهبري امريكا هم همسو است. اكنون بيش از 50 سال از زماني كه رئيسجمهور كندي در نزد مردم امريكا گفته بود بياييد هرگز از روي ترس مذاكره نكنيد اما هرگز از مذاكره ترس نداشته باشيد، ميگذرد. او درباره نياز به صحبت بين امريكا و اتحاد شوروي حرف ميزد...»
«اين توافق همچنين با سنت رهبري امريكا هم همسو است. اكنون بيش از 50 سال از زماني كه رئيسجمهور كندي در نزد مردم امريكا گفته بود بياييد هرگز از روي ترس مذاكره نكنيد اما هرگز از مذاكره ترس نداشته باشيد، ميگذرد. او درباره نياز به صحبت بين امريكا و اتحاد شوروي حرف ميزد...»
مطالب
فوق بخشي از سخنان رئيسجمهور امريكاست كه بلافاصله بعد از توافق ايران و
1+5 عنوان شد. در مطلب ذكرشده دنيايي از تحليل و سخن نهفته است كه واكاوي
آن افول قدرت امريكا و تقليل از يك ابرقدرت به قدرتي معمولي را به وضوح
نشان ميدهد. اول اينكه اوباما ديپلماسي و مذاكره را «سنت رهبري امريكا»
ميداند. حال آنكه پيشينه امريكا نشان ميدهد از زماني كه در عرصه
بينالمللي (جنگ اول جهاني) ظاهر شد غير از قدرت نظامي راه ديگر نخواسته
است.
جنگ
كره، ويتنام، عراق، افغانستان، بمباران ناكازاكي و هيروشيما و دهها جنايت
ديگر در امريكاي لاتين نشان ميدهد كه سنت رهبري امريكا هيچ موقع ديپلماسي
نبوده است و اصولاً ابرقدرتها خود را بزرگتر از آن ميدانند كه وقت خود
را صرف مذاكره و ديپلماسي با كشورهاي جهان سوم يا كوچك نمايند. يا با
انگشت اشاره خود رفتار ديگران را تنظيم مينمايند يا با حمله نظامي منافع
مدنظر را دنبال ميكنند. سابقه ديپلماسي امريكا كه در فراز فوق نيز از زبان
رئيسجمهور امريكا نقل ميشود چند بار مذاكره با شوروي سابق است. بنابراين
ميتوان گفت سنت رهبري امريكا بعد از جنگ دوم جهاني تا 1990 صرفاً
ديپلماسي يا مذاكره با قدرتي بوده است كه در تراز خود امريكا تعريف شده
بود.
وقتي
رئيسجمهور امريكا در سخنراني اخير ميخواهد ديپلماسي و مذاكره با ايران
را براي درون امريكا موجه جلوه دهد به مذاكرات با شوروي سابق اشاره ميكند و
گزينه و كشور ديگري را نميتواند نام ببرد. از سخنان وي در دفاع از مذاكره
با ايران ميتوان به يكي از دو جواب رسيد؛ اول اينكه يا ايران و هيبت آن
از نگاه امريكا در تراز شوروي سابق فهميده ميشود كه در اين هماوردي راهي
جز مذاكره نيست و اجباراً مسير انتخابي همان مسير مواجهه با شوروي انتخاب
شده است. دوم اينكه امريكا در جايگاه قبلي نيست كه با كشورهايي كه
پايينتر از تراز شوروي سابق هستند، مذاكره نكند.
براي
مواجهه امروز امريكا با ايران بايد به پاييز سال 1357 مراجعه كنيم. ويليام
سوليوان آخرين سفير امريكا در تهران در كتاب خاطرات خود مينويسد: بعد از
راهپيمايي عاشوراي 1357 به ملاقات شاه رفتم و به او گفتم كه ماندن شما جز
كشتار و شعلهورتر شدن قيام نتيجهاي ندارد (امريكا آلترناتيو براي شاه
انتخاب كرده بود كه جريان امام بر كشور حاكم نشود) بنابراين دولت امريكا
به اين جمعبندي رسيده است كه شما بايد برويد. سوليوان ميگويد: وقتي شاه
اين جملات را شنيد، به گريه افتاد و گفت «اگر قرار است بروم، بفرماييد كجا
بايد بروم» يعني محل تبعيد شاه را نيز بايد امريكا معلوم ميكرد. اكنون چه
اتفاقي افتاده كه وزير خارجه امريكا تمام كار و زندگي خود را رها كرده است و
ميلي، ميلي مذاكره ميكند، چانه ميزند، كوتاه ميآيد، اروپاييان را در
مذاكره با ايران به كمك فرا ميخواند. ايران را مثل ويتنام، كره،
افغانستان و عراق نميبيند و...
واقعاً
چه اتفاقي افتاده است؟ رئيسجمهور امريكا در تاريخ 16 فروردين امسال و پس
از توافق لوزان در تلويزيون ظاهر شد و با صراحت اعلام كرد از سه راه
بمباران، تحريم و مذاكره راهي براي وي جز مذاكره نيست و قبل از آن هم اعلام
كرد: «اگر ميتوانستم تمام پيچ و مهره هستهاي ايران را باز ميكردم.»
روي
ديگر سكه «اگر ميتوانستم»، «نميتوانم» است. اين نميتوانم را چطور
ميتوان فهميد؟ مگر امريكا در 50 نقطه جهان نيروي نظامي ندارد؟ مگر در خليج
فارس و افغانستان و عراق مستقر نيست؟ چه چيز مانع از آن شد كه به جاي يك
ماه يا كمتر عمليات بمباران، به 23 ماه مذاكره تن دهند؟ وزير خارجهاش با
پاي شكسته هزاران كيلومتر مسافرت را طي مينمايد و قدرت به تعويق انداختن
مذاكرات را نداشته باشد. كليد و كد اين رمز را مقام معظم رهبري قبلاً اعلام
كردند و رفتار و نوع مواجهه امريكا با ايران نشان ميدهد كه امريكاييها
اين باور را در خود ايجاد كردهاند كه «دوران بزن و دررو گذشته است»،
بنابراين امروز ميتوان فراتر از آرمان امام را شاهد بود كه ميفرمود:
«مسلمانان بايد خود را به مرز قدرت سوم جهان برسانند.»
رفتار
امروز امريكا- در غياب شوروي- نشان ميدهد كه ما به «قدرت دوم» يا «قدرت
همتراز» امريكا در جهان تبديل شدهايم كه نه تنها امريكا جرئت حمله نظامي
را ندارد بلكه توان مذاكره دوجانبه را هم ندارد و از همپوشي كشورهاي
سهگانه اروپا نيز استفاده ميكند. نكتهاي كه نبايد از نظر دور داشت اينكه
امريكا توان نظامي ما را برتر از خودش نميداند بلكه از قدرت نرمي ميترسد
كه با بمباران نظامي قويتر خواهد شد؛ قدرتي كه قادر است تحريمهاي
شكننده را پنبه كند و راهبرد «فروپاشي از درون» را به سخره بگيرد. اين قدرت
نرم داراي دو سر بزرگ است؛ اول پيوند بين امت و امام و توليد انرژي
متراكم در اين نقطه و دوم پيوند عاطفي و اعتقادي با ملتهاي منطقه. ملت
عراق نمونه اين پيوند است كه امريكا با دادن 4هزارو 400 كشته صدام را
برداشت اما دوستان انقلاب اسلامي روي كرسي صدام نشستند و داغ چشيدن اين
حلاوت را بر دلش باقي گذاشتند. اين قدرت نرم قابل حمله نظامي نيست.
بنابراين قدرت روزافزون انقلاب اسلامي باعث شد امريكا از هيبت يك دشمن احمق
به يك دشمن نسبتاً باهوش تبديل شود.