به گزارش گروه تاریخ مشرق؛ انتخاب پادشاه و سلطان در عربستان سعودی آن قدر پیچیده و سرگیجه آور است که انتخاب رئیس جمهور در آمریکا. فقط کافی است تا سلطان جان به جان آفرین تسلیم کند تا بیم و امید سیاسیون عربستان دوباره شروع گردد. و این ممکن است در هر زمانی ــ چه دور و چه نزدیک ــ اتفاق بیفتد. با وصیتنامه دردسر ساز ابنسعود، که میبایستی همیشه فرزند بزرگترش به سلطنت نشیند و سپس برادر بعدی و با توجه به کهولت سن اکثر فرزندانش، این واقعه هر سال ممکن است اتفاق بیفتد و بحران ادامه یابد. شاید اگر وصیت ابنسعود نبود، این سلطنت بسیار راحت تر از پدر به پسران همچون سایر سلسلههای پادشاهی انتقال مییافت و این همه دردسر تولید نمیکرد. ولی چه می شود کرد که وصیت است و وارثان با توجه به جمعیت فراوانشان و امکان ایجاد تنش قبیلهای مجبورند به آن پایبند باشند تا اصل کار که سلسله خانوادگی است باقی بماند. هر چند که درگیریهای درون گروهی این تیره تقریباً در اکثر مواقع پیش آمده و تصفیههایی بی سرو صدا در آن انجام شده ولی همگان سعی کرده اند که رازی از میانشان به بیرون درز نیابد. و شاید فقط باید منتظر ماند تا آخرین فرزند ملک سعود نیز از دنیا برود تا ببینیم کارگزاران حکومتی در فقدان آخرین فرزند بنیانگذار این کشور چه می اندیشند وچه چاره می کنند.
عربستان صدر اسلام، تا به هنگام حضور خلفای سه گانه همواره مرکزیت جهان اسلام را بر عهده داشت و پس از به خلافت نشستن حضرت علی و انتقال پایتخت سیاسی جهان اسلام به کوفه چرخشی بزرگ به وقوع پیوست. معاویه هم ادامه دهنده راه اشرافی پدرش ابوسفیان بود و در دمشق سلطنتی شاهانه به راه انداخته بود. پس از شهادت حضرت علی و استوار یافتن خلافت اموی به دست معاویه، پایتخت جهان اسلام به شمال غرب شبه جزیره منتقل شد. دمشق مرکزیت یافت و دوره طلایی فرهنگ و تمدن اسلامی اندک اندک آغاز شد.
دو شهر قدیمی و مذهبی اسلام یعنی مکه و مدینه در این راه از شکوفایی باز ایستادند و با کوچ قبایل بزرگ و مهم عربی به ایران و منطقه شامات و شمال آفریقا خلأ بزرگی در ترکیب جمعیتی این شبه جزیره ایجاد شد. اعراب بیابانگرد به لطف دین اسلام از سرزمین خشک و لم یزرع این منطقه به جهان آباد و سرسبزی وارد شدند که شاید به مخیله اشان هم راه نداشت، آن هم نه به عنوان مهاجر و یا کارگر و زیردست، بلکه به عنوان آقا و بالاسر به این مناطق کوچیدند.
در این زمان این دو شهر مقدس اسلامی به عنوان دو شهر اصلی اسلام مورد علاقه همه مؤمنین بود. حداقل سالی یک بار تعداد زیادی از مسلمین برای انجام فریضه حج به این سرزمین می آمدند و چند ماهی به علت راههای طولانی در آن میماندند. ولی این دو شهر به علت در حاشیه بودن رونق سیاسی و اقتصادی سابق را نداشتند و فقط جنبه مذهبی آنها مد نظر حکام و سلاطین اسلامی قرار داشت. حتی زمانی هم که کفاری چون مغولان جهان اسلام را در می نوردیدند به علت مشکلات گرما و بعد مسافت حتی گوشه چشمی به این سرزمین برای حمله در سر نمی پروراندند.
جلوۀ نمادین این دو شهر تا قرون حاضر هم به عنوان دو شهر مذهبی ادامه یافت و کسی به فکر ایجاد حکومت و یا ایجاد سلسله ای در آن نبود.
هر حکومت بزرگی که در جهان اسلام تشکیل می شد همواره سعی میکرد که این دو شهر را به عنوان دو شهر آزاد اسلامی برای همه مسلمانان از هر صنفی آزاد گذارد و موجب اذیت و آزار کسی فراهم نشود. آخرین آن هم امپراطوری عثمانی بود که با در اختیار داشتن بخش بزرگی از خاورمیانه شبه جزیره عربستان را هم در دست داشتند.
در طی قرون پس از اسلام این منطقه بر خلاف سایر مناطق جهان اسلام به علتهای مختلفی چه جغرافیایی و چه نبود منابع اولیه زندگی و مهاجرت نخبگان به خارج این منطقه از پیشرفت آنچنانی برخوردار نشد. زندگی بر همان روال زندگی قبیله ای پیش از اسلام رواج داشت و حتی برخی از آداب و سنن پیش از اسلام هم در بینشان رواج داشت. ولی می توان به صورت کلی گفت که این منطقه به آبادی چندانی از لحاظ علمی و ظاهری نرسید. وجود برخی اعتقادات خشن دینی و پیشرفت وهابیگری و سلفیگری در این منطقه نشانۀ این عقب ماندگی فرهنگی است.
نشانه های تشکیل دولت مستقل سعودی در این سرزمین از حدود 250سال پیش در آنجا نمایان شد. و این درست همزمان بود با اولین نشانههای ظهور دین تندروانه وهابی به سردمداری محمدبن عبدالوهاب.
وی که به دنبال شخص قدرتمندی میگشت که بتواند مذهب تندروانه خود را اشاعه دهد به محمدبن سعود حاکم شهر نه چندان معروف "درعیه" متوسل شد. این شخص هم که جویای نام بود با ایجاد اتحادی نیرومند بین خود و عبدالوهاب که تا امروز هم بین فرزندانشان ادامه دارد در واقع تداخل دین و سیاست را پذیرفت و از ترکیب دین و قدرت، ملغمهای نیرومند جهت پیشروی در شبه جزیره برای خود یافت. شیخ فتوی میداد و سلطان اجرا می کرد و همه کارهای خوب و بد خود را هم به نام شریعت به پیش میبرد. از آن روز همای سعادت اندک اندک بر شانه های حکومت نوظهور نشست. هر چند در برخی سالها شکستهایی هم بر این تازه به دوران رسیدهها رسید ولی نهایتاً آنی شد که امروز میبینیم.
دوران حکومت آل سعود را به سه دوره پرتلاطم تقسیم کرده اند:
1. دوره اول حکومت سعودی: این دوره از قیام محمدبن عبدالوهاب و سپس همدستانی وی با محمدبن سعود (مرگ در 1765م) حاکم شهر درعیه شروع میشود. سپس عبدالعزیز محمد جانشین وی در سال 1765 به قدرت رسید و در سال 1803 درگذشت. سومین حاکم این دوره سعود بن عبدالعزیز است که به سال 1803به قدرت رسید و در سال 1814درگذشت. چهارمین حکمران خاندان سعودی عبدالله بن سعود است که در سال 1814 به قدرت رسید و درسال 1818به قتل رسید.
2. ترکی از عموزادگان سعود در سال 1833دوره دوم حکومت خاندان سعودی را آغاز کرد و در سال 1865درگذشت. بعد از فوتش متصرفاتش بین چهار پسرش یعنی سعود، عبدالله، محمد و عبدالرحمن تقسیم شد. با ایجاد اختلاف بین این فرزندان و سپس فرزندان اینان، تضعیف این خاندان شروع شد به طوری که خاندان آل رشید که بر حجاز سلطه داشتند بر این خاندان قلبه کردند. و این غلبه تا سال 1914 ادامه یافت.
3. عبدالعزیر بن عبدالرحمن توانست با در دست گرفتن قدرت، ریاض را از دست خاندان آل رشید بیرون آورد. وی فی الواقع پایه گذار سومین دوره حکومت سعودی است که در سال 1953درگذشت. وی اولین شاه سعودی از بین پادشاهان هفتگانه این خاندان تاکنون است. تعدد فرزندان ذکور وی که تا بیش از 35 فرزند شمرده اند موجب وصیت معروف جانشینانش شد که تا امروز هم سلطنت به دست پسران تنی و ناتنی وی می چرخد. پسرانی که هر یک مرز هفتاد سالگی را رد کرده اند و فرزند سی و پنجم وی اندکی پیش به سلطنت رسید (ملک سلمان) و مقرن یکی از کوچکترین برادران به ولیعهدی برگزیده شد.
روابط ایران با حاکمان عربستان به علت اینکه این منطقه تحت اختیار عثمانی بود در چهارچوب این نظام تعریف میشد. عمده تسلط عثمانی هم مربوط به حاکمیت بر شهرهای مهم این شبه جزیره از جمله مکه و مدینه و جده و چند شهر دیگر که در دسترس بود میشد. و گر نه نظام روبه اضمحلال عثمانی نمیتوانست بر طبیعت خشن این منطقه و بر عشایر خشنتر آن فائق آید. گاه با دادن رشوه و یا امتیازاتی چون زمین و یا تسلط بر منطقه و واحه با چند درخت نخل می توانست آرامشی چندین ساله برای عثمانی به ارمغان بیاورد. مگر اعراب بادیه نشین چه می خواستند.
ایران هم از زمان قاجار بجز راهی کردن حجاج که هر ساله به تعداد اندکی ــ به علت بعد مسافت و سختی سفر ــ به مکه میرفتند کاری به این منطقه نداشت. البته در دورهای که آل سعود با فتوی شیخ وهابیشان به عتبات عالیات حمله کردند و شهر کربلا را غارت نمودند ایران با اعتراض به حکومت عثمانی که به علت ضعف، تسلط ناچیزی بر بین النهرین داشتند، نقش دیگری بازی نکرد.
اولین ارتباط رسمی ایران با آل سعود در دوره پهلوی اول اتفاق افتاد. پس از جنگ جهانی اول و فعالیت انگلیس در متحد کردن اعراب مخالف عثمانی در شبه جزیره عربستان با کمک فردی چون توماس ادوارد لورنس که به لورنس عربستان معروف شد، و با اعلام استقلال شریف حسین، شریف مکه ــ که از اعقاب پیامبر اسلام بود ــ وضعیت این منطقه شکل دیگری یافت. شریف در مکه و مدینه و فرزندانش یکی در منطقه شامات و دیگری بر عراق به شاهی رسیدند که الان نیزآخرین وارث وی، ملک عبدالله شاه اردن است که در این کشور حاکم است.
از تصمیم انگلیس به در اختیار گذاشتن این منطقه به خاندان شریف حسین دیری نپایید که آل سعودی که در ضعف قرار داشتند با تجدید نیرویی از اعراب بدوی، پس از خلئی که از نبود امپراطوری عثمانی ایجاد شده بود از منطقه نجد حرکت کردند و با اشغال مکه و مدینه (1924) که مرکز تمدنی این کشور به حساب میآمدند و چیره شدن بر کل منطقه حجاز، عبدالعزیز اولین پایه گذار دولت پادشاهی عربستان شد و به خود نام شاه حجاز نهاد.
از سال1939عبدالعزیزابن سعود با یکپارچه کردن همه تکههای پادشاهی خود رسماً نام کشورش را به پادشاهی عربستان سعودی تغییر داد. و البته این امر میسر نشد مگر با ورود قدرت تازه به دوران رسیدهای به نام آمریکا که تشنه نفت این کشور بود. با بسته شدن قرارداد نفتی طولانی مدتی با شرکتهای آمریکایی، شرکت نفت عربستان به نام "آرامکو" به وجود آمد که به ظن اکثر صاحب نظران، گرداننده اصلی سیاستهای این کشور به دست این شرکت است. پر بی راه نیست که امریکای صاحب ادعا در مسائل حقوق بشری، در فجیع ترین کشور دنیا از لحاظ رعایت این مسائل کمترین اعتراض را می کند.
در پی اشغال مدینه از سوی آل سعود و بمباران این شهر و تخریب بقاع متبرکه این شهر که مورد توجه شیعیان ایران نیز بود روابط ایران و عربستان که میرفت روبه بهبود رود، به تیرگی گرایید. حتی با فرستادن عین الملک (پدر هویدا)، ژنرال قنسول ایران در دمشق به همراه جلال السلطنه وزیر مختار ایران در مصر (1925) به جده این اعتراض ایران به جایی نرسید و البته روابط هم مستحکم نشد هیچ که خراب تر هم شد. به نظر میرسد حکومت بدوی و متعصب بر سر کار آمده، چندان آشنایی به اصول دیپلماتیک جهانی نداشت. ولی همین حکومت بدوی که عدم سفر حجاج به مکه را دید و دستش از این منبع سرشار مالی خالی شد به عقل آمد و پیام دوستی فرستاد.
سفر بعدی عین الملک به عربستان سه سال بعد و در اوایل حکومت رضاشاه پهلوی پیش آمد. عین الملک در جواب روزنامه العراق در خصوص ماموریتش می گوید:
آقای حبیب الله خان هویدا (عینالملک) از راه مصر عازم ماموریت خود در حجاز بوده و در ورود به مصر وقایع نگار یکی از روزنامجات مصری او را ملاقات و راجع به ماموریت سیاسی در حجاز سوالاتی کرده و معزی الیه مطالب ذیل را برای او بیان نموده است: "چون دستور دولت متبوعه خود را برای مسافرت به طرف حجاز دریافت کردم از بیروت به تهران حرکت کرده تا با اولیاء امور ملاقات و مذاکره شفاهی راجع به ماموریت خود نموده و دستور کافی برای ماموریت خود اخذ کنم. پس از ورود به تهران به پابوسی اعلیحضرت رضاشاه پهلوی موسس ایران نو و یگانه پهلوان نهضت آن، شرفیاب گردیده اعلیحضرتش نهایت محبت و مرحمت را نسبت به ابن سعود ابراز فرموده و همچنین رجال دولت هم تاسی به شخص اعلیحضرت کرده کمال مهر را نسبت به او اظهار داشتند. و اگر هر آینه غیاب اعلیحضرت ملک عبدالعزیز در نجد و زمستان گذشته نبود اعتراف ایران به حجاز و روابط سیاسی بین دولتین تا به حال به خود صورتی گرفته بود. بین دولت ایران و حجاز اموری که موجب رد و بدل و گفت و گو باشد وجود ندارد و ایرانیان هم چیزی از حجاز نخواسته و امتیازی هم برای رعایای خود در حجاز مطالبه نمیکند. فقط چیزی که هست دولت ایران مایل است که طرز معاملات با رعایای او در حجاز مطابق بهترین معامله باشد که با ملت میکند و حریت دیانتی و مذهبی حجاج ایرانی در حجاز محفوظ بماند و البته این قضیهایست که هرگز حکومت حجاز با آن مخالفت نخواهد کرد.
ماموریت من در این سفر اعترافی است که از قبل دولت متبوعه خود به پادشاه نجد و حجاز کرده و پس از آن مطابق معمول بایستی هیاتی از طرف پادشاه حجاز به تهران اعزام شود و مکتوب دوستانه از طرف ابن سعود برای اعلیحضرت شاه با خود همراه داشته باشد. چنانچه در موقع اعتراف ایران به عراق معمول گردید و هیاتی از طرف حکومت عراق به ریاست رستم بیک حیدر به تهران اعزام گردیده و با نهایت احترام از طرف و محبت استقبال گردیدند و پر معلوم است که زیارت نمایندگان حکومت عربی حجاز به ایران در این موقع، کمک بزرگی به حسن روابط طرفین خواهد کرد و ایرانیان کارهایی را که عواطف قلبیشان را نسبت به عرب ظاهر می کنند ابراز خواهند نمود.
پس از انجام این سفر که به نظر می آید قرین موفقیت بود، مقدمات سفر اولین هیئت سعودی که نام هیئت حسن نیت را یدک می کشید آماده شد و آنان به تهران آمدند. این هیئت که به نمایندگی از ابن سعود به تهران آمدند، شامل شیخ عبدالله الفضل فرزند دوم سلطان و وزیر امور خارجه آن کشور بود. تا این تاریخ ــ 1929ــ ایران به طور رسمی حکومت سعودی را به رسمیت نشناخته بود و در این سفر این امر انجام گرفت و رابطه سیاسی دو کشور برقرار شد. و در مارس 1930م سفارت ایران در جده افتتاح شد. عینالملک تا مدتی به عنوان وزیر مختار در این شهر باقی ماند. با سفر امیرفیصل نایب السلطنه که بعدها به شاهی رسید در سفر او به تهران در سال 1311 روابط دوستانه شد.
مرحله دوم روابط ایران و سعودی به دوران محمدرضا پهلوی باز می گردد. در دوره اول تقریباً تنش خاصی ایجاد نشده بود. جنگ جهانی دوم تا حد زیادی روابط بین همسایگان خاورمیانه را تحت الشعاع خود داشت و از سویی شاه نورسیده هم چندان قدرتمند نبود که بخواهد روابطی جدای از سیستم سابق برقرار نماید. اولین گزارش در خصوص روابط ایران و عربستان در همان سالهای اولیه به حکومت رسیدن شاه داده شد. قتل سیدابوطالب یزدی به هنگام حج سال 1322.
این زائر که به علت بدی مزاج در کعبه دچار استفراغ شده بود به دست شرطه های امر به معروف عربستان دستگیر شد به جرم ملوث کردن خانه خدا و بدون توجه به دفاعیات و سخنانش به شکلی کاملاً بدوی و غیر انسانی سر بریده شد. این عمل که بسیار شبیه به عملکرد داعشیان قرن جدید است بازتاب بدی در ایرانیان داشت. به نظر می رسد این قتل بیشتر تصفیه حساب فرقه ای باشد تا اجرای قوانین الهی. یعنی تصفیه حساب تفکر سلفی و وهابی با فرقه ای دیگر یعنی شیعیان که از نظر علمای وهابی کافر و خارج از دین به حساب می آیند.
این اولین دور جدید روابط، آغازی بد و در شرایط جدید پس از جنگ دوم بود. از سوی ایران روابط با عربستان قطع شد و این قطع رابطه تا چهار سال دوام یافت، بدون اینکه عربستان تاوان این کار را بپردازد. و ارتباط مجدد نیز با نامه ای که ابن سعود به شاه جوان ایران نوشت، و با صلاحدید مقامات برقرار شد. ملک عبدالعزیر در این نامه نوشته بود:
... موجب کمال مسرت ما است که مناسبات دوستی قدیمی خود را که گردی از فترت بر آن نشسته بود با دولت آن اعلیحضرت تجدید نموده که آبها به مجاری سابق خود باز گردد و برای وصول به این منظور مقرر داشتیم در همین نزدیکی یعنی پس از بازگشت وزیر امور خارجه ما از آمریکا، وزیرمختاری در دربار آن اعلیحضرت معین و برقرار نماییم که دولت دو ملت را وصل و تشیید نماید، همچنانکه خوشوقت خواهیم شد چنانچه آن اعلیحضرت هم عین همین عمل را اجراء بفرمایند تا امور بین دو کشور به حال طبیعی خود بازگشته و باب مودت ودوستی مانند گذشته برقرار شده و در آینده هم پایدار بماند...
محمدرضاشاه هم جوابیه ای بدین مضمون به ملک نوشت که در بخشی از آن آمده است: «... از سوءتفاهم موجود بین دو کشور همواره ملالت خاطر داشتیم و بنا بر این تمایل آن اعلیحضرت را با حسن قبولی تلقی نموده و یقین داریم با توجه و اهتمام خاص آن اعلیحضرت و ورود وزیرمختاری که به دربار ما مامور خواهد شد دوره جدیدی در مناسبات دو کشور اتخاذ خواهد گردید، ما نیز به دولت خود امر و مقرر داشتیم متقابلاً در تعیین و اعزام وزیرمختار نزد آن اعلیحضرت اقدام شایسته به عمل آورد...».
سفارت ایران از 18 اسفند 1328در جده به دست عبدالحسین صدیق انصاری به عنوان وزیر مختار ایران در عربستان افتتاح شد. از این زمان تاکنون روابط این دو کشور فراز و فرودهای زیادی داشته است. مهمترین مشکل شاه با حکومت عربستان داعیه ای بود که هم ایران و هم عربستان در خصوص قدرت اول این منطقه با هم بازی میکردند. با اینکه هر دو کشور در محدوده کشورهای طرفدار غرب محسوب می شدند ولی این رقابت منطقه ای به شکلهای گوناگونی دیده می شد. مهمترین شکل آن رقابت این دو کشور در مسئله قیمت نفت بود. دعوایی که بارها موجب سردی روابط در بین این دو کشور شد. در خاطرات اسدالله علم این برخوردها و ناراحتیهای شاه از دست سیاستهای عربستان به خوبی ضبط شده است.
شاه برای اولین بار در دوره دومین پادشاه عربستان یعنی ملک سعود پای به عربستان گذاشت (27اسفند 1336) و این همان سفر معروفی بود که شاه در لباس احرام کارهای تبلیغاتی فراوانی انجام داد. و البته این سفر در جواب سفری بود که ملک سعود سال قبل از آن به ایران داشت.
سفر بعدی شاه عربستان به ایران به سال 1344بود. سفری که نه ملک سعود بلکه ملک فیصل شاه جدید سعودی که با کودتایی سفید به جای برادر به سلطنت رسیده بود به ایران داشت. در این سفر موافقتنامه مربوط به تحدید فلات قاره بین ایران و عربستان امضا شد و به سالها مشکل مرزی دریایی ایران و آن کشور پایان داد. دومین سفر شاه به عربستان به سال 1347 به وقوع پیوست. آخرین و سومین سفر شاه به عربستان پس از قتل ملک فیصل به دست تعدادی از ناراضیان داخلی این خاندان به وقوع پیوست. این سفر به سال 1354انجام شد. و شاه ملاقاتهای متعددی با شاه جدید یعنی ملک خالد انجام داد. این حسن روابط همراه با برخی تنشهای پیدا و پنهان تا زمان پیروزی انقلاب درایران ادامه یافت. به طور خلاصه می توان روابط ایران و عربستان را در طول حکومت پهلوی چنین توصیف کرد:
روابط دو کشور ایران و عربستان در دهۀ 1350 با دکترین سیاسی نیکسون به یکدیگر پیوند خورده و بیشتر با آئین مزبور قابل تفسیر و تبیین می باشد. در چارچوب این دکترین دو کشور همکاریهایی را در منطقه برای حفظ وضع موجود و منافع غرب آغاز می نمایند. در این راستا، ایران با قدرت بالندۀ نظامی خود، حفظ امنیت منطقه را به عهده می گیرد و عربستان با توان مالی و ذخایر عظیم نفتی نقش قدرت اقتصادی را متعهد می شود. با وجود این همکاریها، در روابط دو کشور در این دهه نیز رقابتهایی به چشم می خورد. در دهه 1350 شاه ایران سعی نمود تا جاه طلبی منطقه ای خود را تحقق بخشد، لذا با مطرح کردن تشکیل یک پیمان دفاعی برای کشورهای خلیج فارس تلاش کرد تا رهبری این کشورها را برعهده گرفته و نقش برادر بزرگتر را برای آنها ایفا کنند. عملی شدن این طرح می توانست به بلندپروازیهای نظامی و سیاسی شاه، یعنی تبدیل ایران به قدرت اول نظامی اقیانوس هند جامۀ عمل بپوشاند و حوزه نفوذ کشور او را گسترش دهد. در مقابل عربستان سعودی با امتیازات اشتراک قومی، فرهنگی، زبانی و مذهبی با کشورهای عرب منطقه، بسیار میل داشت که این سیادت را خود بر عهده بگیرد، به همین خاطر به انحاء مختلف تلاش کرد تا با استفاده از این امتیازات و اهرمهای دیگر به مقابله با توسعه طلبی و افزون خواهی شاه برخیزد. ...این روند همکاری و رقابت تا سال 1357 در روابط و سیاستهای آشکار و نهان دو کشور مشهود است.
انقلاب اسلامی در واقع چرخشی بزرگ در کشورهای وابسته به غرب در منطقه ایجاد کرد. با وقوع انقلاب با اینکه بار سنگینی که به نام شاه برگرده منطقه سنگینی کرد برداشته شد و خطری بزرگتر برای رژیمهای دیکتاتوری منطقه ایجاد کرد. پیام رهایی بخش آزادی و حریت انقلاب در منطقه پیچید واز سوی دیگر این رژیمها را نسبت به اوضاع مردم کشور خودشان حساس کرد. پیام صدور انقلاب خطر بزرگی بود. از همان روز پیروزی، موج مخالفتهای این کشورها با ایران به صورت غیرعلنی و سپس علنی آشکار شد. دولت عراق و رهبرش صدام، علمدار این فشار بود که کاملاً آشکار و هویدا بر ضد ایران جنگی را آغاز کرد که که دیگر کشورهای منطقه مانند حکومت سعودی با پشتیبانی مالی خویش حامی بی چون و چرای وی گردیدند. هشت سالی که دهها میلیارد دلار برای این کشورها آب خورد و آخرش هم صدام چون خاری بر چشم همان دوستانش فرو شد و به دشمن خونی آنان تبدیل گردید.
در طول این سالها واقعه کشته شدن حجاج ایرانی در عربستان هم سالهایی چند روابط را تیره و تار کرد که با سیاست سیاستمداران دو طرف بعد از چند سال آرامشی نسبی بین دو کشور به وجود آورد که همانا حمله صدام به همین کشورها و عدم همراهی ایران با وی می تواند دلیل این نزدیکی رابطه باشد. هر چند که هیچ گاه این رابطه به یک دوستی محکم تبدیل نشد.
با وقوع انقلابهای بهار عربی و ایجاد موجی جدید در دنیای عربی و خیزش مردمی در بحرین و دخالت علنی سعودی در این کشور و مسئله سوریه مجددآً روابط ایران و عربستان در حضیض قرار دارد. مشکل عمده هم به نظر می رسد در هم آمیختگی آیین تند وهابیت با سیاست این کشور است. وهابیتی که شیعیان و حتی دیگر گروههای اسلامی را کافر می داند و نجس. امتزاج شاهزادگان و علمای وهابی که به شیوخ مشهورند چنان است که این شیوخ در واقع قدرت زیادی در سیاستگذاریهای منطقه ای این سلطنت برعهده دارد. هر چند که گاه برخی از سلاطین سعی داشتند که قدرت این شیوخ را کم کنند ولی در توان آنان برای این کار نمی توان امیدی داشت.
شاید با مرگ آخرین فرزندان عبدالعزیز و ایجاد جریان جدیدی از نسل جوانتر خاندان سعودی که سعی در به امروزی تر کردن نحوه حکومتشان بزنند بتوان به سالهای آینده امید بست. به هر صورت با زاده شدن گروهی به نام داعش که از تولیدات مذهب تند سلفی است و عملیات جنون آمیزی که در سرکوب و اعمال وحشیانه بر ضد بشریت می کنند ــ که دود آن حتی به چشم این خاندان خواهد رفت ــ می توان امید بست که شاید روزی با ایجاد تغییرات اصلاحی در این جامعه به شدت بسته و اصولگرای به تمام معنی، رابطه گرم تر و صمیمانه تری بین ایران و آن کشور ایجاد شود.
منابع:
1. اخوان کاظمی، بهرام. مروری بر روابط ایران و عربستان در دو دهه اخیر. تهران، سازمان تبلیغات اسلامی، 1373.
2. عظیمی، رقیه سادات. عربستان سعودی. تهران، وزارت خارجه، 1374.
3. غفاریان، سیروس. حکومتگران کشورهای اسلامی. تهران، آموزش و پرورش، 1380.
4. کلیاتی درباره روابط دولت شاهنشاهی ایران با دول حوزه مسئولیت اداره اول سیاسی. تهران، وزارت امور خارجه، 1355.
عربستان صدر اسلام، تا به هنگام حضور خلفای سه گانه همواره مرکزیت جهان اسلام را بر عهده داشت و پس از به خلافت نشستن حضرت علی و انتقال پایتخت سیاسی جهان اسلام به کوفه چرخشی بزرگ به وقوع پیوست. معاویه هم ادامه دهنده راه اشرافی پدرش ابوسفیان بود و در دمشق سلطنتی شاهانه به راه انداخته بود. پس از شهادت حضرت علی و استوار یافتن خلافت اموی به دست معاویه، پایتخت جهان اسلام به شمال غرب شبه جزیره منتقل شد. دمشق مرکزیت یافت و دوره طلایی فرهنگ و تمدن اسلامی اندک اندک آغاز شد.
دو شهر قدیمی و مذهبی اسلام یعنی مکه و مدینه در این راه از شکوفایی باز ایستادند و با کوچ قبایل بزرگ و مهم عربی به ایران و منطقه شامات و شمال آفریقا خلأ بزرگی در ترکیب جمعیتی این شبه جزیره ایجاد شد. اعراب بیابانگرد به لطف دین اسلام از سرزمین خشک و لم یزرع این منطقه به جهان آباد و سرسبزی وارد شدند که شاید به مخیله اشان هم راه نداشت، آن هم نه به عنوان مهاجر و یا کارگر و زیردست، بلکه به عنوان آقا و بالاسر به این مناطق کوچیدند.
در این زمان این دو شهر مقدس اسلامی به عنوان دو شهر اصلی اسلام مورد علاقه همه مؤمنین بود. حداقل سالی یک بار تعداد زیادی از مسلمین برای انجام فریضه حج به این سرزمین می آمدند و چند ماهی به علت راههای طولانی در آن میماندند. ولی این دو شهر به علت در حاشیه بودن رونق سیاسی و اقتصادی سابق را نداشتند و فقط جنبه مذهبی آنها مد نظر حکام و سلاطین اسلامی قرار داشت. حتی زمانی هم که کفاری چون مغولان جهان اسلام را در می نوردیدند به علت مشکلات گرما و بعد مسافت حتی گوشه چشمی به این سرزمین برای حمله در سر نمی پروراندند.
جلوۀ نمادین این دو شهر تا قرون حاضر هم به عنوان دو شهر مذهبی ادامه یافت و کسی به فکر ایجاد حکومت و یا ایجاد سلسله ای در آن نبود.
هر حکومت بزرگی که در جهان اسلام تشکیل می شد همواره سعی میکرد که این دو شهر را به عنوان دو شهر آزاد اسلامی برای همه مسلمانان از هر صنفی آزاد گذارد و موجب اذیت و آزار کسی فراهم نشود. آخرین آن هم امپراطوری عثمانی بود که با در اختیار داشتن بخش بزرگی از خاورمیانه شبه جزیره عربستان را هم در دست داشتند.
در طی قرون پس از اسلام این منطقه بر خلاف سایر مناطق جهان اسلام به علتهای مختلفی چه جغرافیایی و چه نبود منابع اولیه زندگی و مهاجرت نخبگان به خارج این منطقه از پیشرفت آنچنانی برخوردار نشد. زندگی بر همان روال زندگی قبیله ای پیش از اسلام رواج داشت و حتی برخی از آداب و سنن پیش از اسلام هم در بینشان رواج داشت. ولی می توان به صورت کلی گفت که این منطقه به آبادی چندانی از لحاظ علمی و ظاهری نرسید. وجود برخی اعتقادات خشن دینی و پیشرفت وهابیگری و سلفیگری در این منطقه نشانۀ این عقب ماندگی فرهنگی است.
شیخ عبدالله الفضل نماینده سعودی در سفر به ایران
نشانه های تشکیل دولت مستقل سعودی در این سرزمین از حدود 250سال پیش در آنجا نمایان شد. و این درست همزمان بود با اولین نشانههای ظهور دین تندروانه وهابی به سردمداری محمدبن عبدالوهاب.
وی که به دنبال شخص قدرتمندی میگشت که بتواند مذهب تندروانه خود را اشاعه دهد به محمدبن سعود حاکم شهر نه چندان معروف "درعیه" متوسل شد. این شخص هم که جویای نام بود با ایجاد اتحادی نیرومند بین خود و عبدالوهاب که تا امروز هم بین فرزندانشان ادامه دارد در واقع تداخل دین و سیاست را پذیرفت و از ترکیب دین و قدرت، ملغمهای نیرومند جهت پیشروی در شبه جزیره برای خود یافت. شیخ فتوی میداد و سلطان اجرا می کرد و همه کارهای خوب و بد خود را هم به نام شریعت به پیش میبرد. از آن روز همای سعادت اندک اندک بر شانه های حکومت نوظهور نشست. هر چند در برخی سالها شکستهایی هم بر این تازه به دوران رسیدهها رسید ولی نهایتاً آنی شد که امروز میبینیم.
دوران حکومت آل سعود را به سه دوره پرتلاطم تقسیم کرده اند:
1. دوره اول حکومت سعودی: این دوره از قیام محمدبن عبدالوهاب و سپس همدستانی وی با محمدبن سعود (مرگ در 1765م) حاکم شهر درعیه شروع میشود. سپس عبدالعزیز محمد جانشین وی در سال 1765 به قدرت رسید و در سال 1803 درگذشت. سومین حاکم این دوره سعود بن عبدالعزیز است که به سال 1803به قدرت رسید و در سال 1814درگذشت. چهارمین حکمران خاندان سعودی عبدالله بن سعود است که در سال 1814 به قدرت رسید و درسال 1818به قتل رسید.
2. ترکی از عموزادگان سعود در سال 1833دوره دوم حکومت خاندان سعودی را آغاز کرد و در سال 1865درگذشت. بعد از فوتش متصرفاتش بین چهار پسرش یعنی سعود، عبدالله، محمد و عبدالرحمن تقسیم شد. با ایجاد اختلاف بین این فرزندان و سپس فرزندان اینان، تضعیف این خاندان شروع شد به طوری که خاندان آل رشید که بر حجاز سلطه داشتند بر این خاندان قلبه کردند. و این غلبه تا سال 1914 ادامه یافت.
3. عبدالعزیر بن عبدالرحمن توانست با در دست گرفتن قدرت، ریاض را از دست خاندان آل رشید بیرون آورد. وی فی الواقع پایه گذار سومین دوره حکومت سعودی است که در سال 1953درگذشت. وی اولین شاه سعودی از بین پادشاهان هفتگانه این خاندان تاکنون است. تعدد فرزندان ذکور وی که تا بیش از 35 فرزند شمرده اند موجب وصیت معروف جانشینانش شد که تا امروز هم سلطنت به دست پسران تنی و ناتنی وی می چرخد. پسرانی که هر یک مرز هفتاد سالگی را رد کرده اند و فرزند سی و پنجم وی اندکی پیش به سلطنت رسید (ملک سلمان) و مقرن یکی از کوچکترین برادران به ولیعهدی برگزیده شد.
روابط ایران با حاکمان عربستان به علت اینکه این منطقه تحت اختیار عثمانی بود در چهارچوب این نظام تعریف میشد. عمده تسلط عثمانی هم مربوط به حاکمیت بر شهرهای مهم این شبه جزیره از جمله مکه و مدینه و جده و چند شهر دیگر که در دسترس بود میشد. و گر نه نظام روبه اضمحلال عثمانی نمیتوانست بر طبیعت خشن این منطقه و بر عشایر خشنتر آن فائق آید. گاه با دادن رشوه و یا امتیازاتی چون زمین و یا تسلط بر منطقه و واحه با چند درخت نخل می توانست آرامشی چندین ساله برای عثمانی به ارمغان بیاورد. مگر اعراب بادیه نشین چه می خواستند.
ایران هم از زمان قاجار بجز راهی کردن حجاج که هر ساله به تعداد اندکی ــ به علت بعد مسافت و سختی سفر ــ به مکه میرفتند کاری به این منطقه نداشت. البته در دورهای که آل سعود با فتوی شیخ وهابیشان به عتبات عالیات حمله کردند و شهر کربلا را غارت نمودند ایران با اعتراض به حکومت عثمانی که به علت ضعف، تسلط ناچیزی بر بین النهرین داشتند، نقش دیگری بازی نکرد.
امیرفیصل نماینده شاه عربستان در سفر به ایران در کنار مقامات حکومتی
اولین ارتباط رسمی ایران با آل سعود در دوره پهلوی اول اتفاق افتاد. پس از جنگ جهانی اول و فعالیت انگلیس در متحد کردن اعراب مخالف عثمانی در شبه جزیره عربستان با کمک فردی چون توماس ادوارد لورنس که به لورنس عربستان معروف شد، و با اعلام استقلال شریف حسین، شریف مکه ــ که از اعقاب پیامبر اسلام بود ــ وضعیت این منطقه شکل دیگری یافت. شریف در مکه و مدینه و فرزندانش یکی در منطقه شامات و دیگری بر عراق به شاهی رسیدند که الان نیزآخرین وارث وی، ملک عبدالله شاه اردن است که در این کشور حاکم است.
از تصمیم انگلیس به در اختیار گذاشتن این منطقه به خاندان شریف حسین دیری نپایید که آل سعودی که در ضعف قرار داشتند با تجدید نیرویی از اعراب بدوی، پس از خلئی که از نبود امپراطوری عثمانی ایجاد شده بود از منطقه نجد حرکت کردند و با اشغال مکه و مدینه (1924) که مرکز تمدنی این کشور به حساب میآمدند و چیره شدن بر کل منطقه حجاز، عبدالعزیز اولین پایه گذار دولت پادشاهی عربستان شد و به خود نام شاه حجاز نهاد.
از سال1939عبدالعزیزابن سعود با یکپارچه کردن همه تکههای پادشاهی خود رسماً نام کشورش را به پادشاهی عربستان سعودی تغییر داد. و البته این امر میسر نشد مگر با ورود قدرت تازه به دوران رسیدهای به نام آمریکا که تشنه نفت این کشور بود. با بسته شدن قرارداد نفتی طولانی مدتی با شرکتهای آمریکایی، شرکت نفت عربستان به نام "آرامکو" به وجود آمد که به ظن اکثر صاحب نظران، گرداننده اصلی سیاستهای این کشور به دست این شرکت است. پر بی راه نیست که امریکای صاحب ادعا در مسائل حقوق بشری، در فجیع ترین کشور دنیا از لحاظ رعایت این مسائل کمترین اعتراض را می کند.
در پی اشغال مدینه از سوی آل سعود و بمباران این شهر و تخریب بقاع متبرکه این شهر که مورد توجه شیعیان ایران نیز بود روابط ایران و عربستان که میرفت روبه بهبود رود، به تیرگی گرایید. حتی با فرستادن عین الملک (پدر هویدا)، ژنرال قنسول ایران در دمشق به همراه جلال السلطنه وزیر مختار ایران در مصر (1925) به جده این اعتراض ایران به جایی نرسید و البته روابط هم مستحکم نشد هیچ که خراب تر هم شد. به نظر میرسد حکومت بدوی و متعصب بر سر کار آمده، چندان آشنایی به اصول دیپلماتیک جهانی نداشت. ولی همین حکومت بدوی که عدم سفر حجاج به مکه را دید و دستش از این منبع سرشار مالی خالی شد به عقل آمد و پیام دوستی فرستاد.
سفر بعدی عین الملک به عربستان سه سال بعد و در اوایل حکومت رضاشاه پهلوی پیش آمد. عین الملک در جواب روزنامه العراق در خصوص ماموریتش می گوید:
آقای حبیب الله خان هویدا (عینالملک) از راه مصر عازم ماموریت خود در حجاز بوده و در ورود به مصر وقایع نگار یکی از روزنامجات مصری او را ملاقات و راجع به ماموریت سیاسی در حجاز سوالاتی کرده و معزی الیه مطالب ذیل را برای او بیان نموده است: "چون دستور دولت متبوعه خود را برای مسافرت به طرف حجاز دریافت کردم از بیروت به تهران حرکت کرده تا با اولیاء امور ملاقات و مذاکره شفاهی راجع به ماموریت خود نموده و دستور کافی برای ماموریت خود اخذ کنم. پس از ورود به تهران به پابوسی اعلیحضرت رضاشاه پهلوی موسس ایران نو و یگانه پهلوان نهضت آن، شرفیاب گردیده اعلیحضرتش نهایت محبت و مرحمت را نسبت به ابن سعود ابراز فرموده و همچنین رجال دولت هم تاسی به شخص اعلیحضرت کرده کمال مهر را نسبت به او اظهار داشتند. و اگر هر آینه غیاب اعلیحضرت ملک عبدالعزیز در نجد و زمستان گذشته نبود اعتراف ایران به حجاز و روابط سیاسی بین دولتین تا به حال به خود صورتی گرفته بود. بین دولت ایران و حجاز اموری که موجب رد و بدل و گفت و گو باشد وجود ندارد و ایرانیان هم چیزی از حجاز نخواسته و امتیازی هم برای رعایای خود در حجاز مطالبه نمیکند. فقط چیزی که هست دولت ایران مایل است که طرز معاملات با رعایای او در حجاز مطابق بهترین معامله باشد که با ملت میکند و حریت دیانتی و مذهبی حجاج ایرانی در حجاز محفوظ بماند و البته این قضیهایست که هرگز حکومت حجاز با آن مخالفت نخواهد کرد.
ماموریت من در این سفر اعترافی است که از قبل دولت متبوعه خود به پادشاه نجد و حجاز کرده و پس از آن مطابق معمول بایستی هیاتی از طرف پادشاه حجاز به تهران اعزام شود و مکتوب دوستانه از طرف ابن سعود برای اعلیحضرت شاه با خود همراه داشته باشد. چنانچه در موقع اعتراف ایران به عراق معمول گردید و هیاتی از طرف حکومت عراق به ریاست رستم بیک حیدر به تهران اعزام گردیده و با نهایت احترام از طرف و محبت استقبال گردیدند و پر معلوم است که زیارت نمایندگان حکومت عربی حجاز به ایران در این موقع، کمک بزرگی به حسن روابط طرفین خواهد کرد و ایرانیان کارهایی را که عواطف قلبیشان را نسبت به عرب ظاهر می کنند ابراز خواهند نمود.
پس از انجام این سفر که به نظر می آید قرین موفقیت بود، مقدمات سفر اولین هیئت سعودی که نام هیئت حسن نیت را یدک می کشید آماده شد و آنان به تهران آمدند. این هیئت که به نمایندگی از ابن سعود به تهران آمدند، شامل شیخ عبدالله الفضل فرزند دوم سلطان و وزیر امور خارجه آن کشور بود. تا این تاریخ ــ 1929ــ ایران به طور رسمی حکومت سعودی را به رسمیت نشناخته بود و در این سفر این امر انجام گرفت و رابطه سیاسی دو کشور برقرار شد. و در مارس 1930م سفارت ایران در جده افتتاح شد. عینالملک تا مدتی به عنوان وزیر مختار در این شهر باقی ماند. با سفر امیرفیصل نایب السلطنه که بعدها به شاهی رسید در سفر او به تهران در سال 1311 روابط دوستانه شد.
مرحله دوم روابط ایران و سعودی به دوران محمدرضا پهلوی باز می گردد. در دوره اول تقریباً تنش خاصی ایجاد نشده بود. جنگ جهانی دوم تا حد زیادی روابط بین همسایگان خاورمیانه را تحت الشعاع خود داشت و از سویی شاه نورسیده هم چندان قدرتمند نبود که بخواهد روابطی جدای از سیستم سابق برقرار نماید. اولین گزارش در خصوص روابط ایران و عربستان در همان سالهای اولیه به حکومت رسیدن شاه داده شد. قتل سیدابوطالب یزدی به هنگام حج سال 1322.
این زائر که به علت بدی مزاج در کعبه دچار استفراغ شده بود به دست شرطه های امر به معروف عربستان دستگیر شد به جرم ملوث کردن خانه خدا و بدون توجه به دفاعیات و سخنانش به شکلی کاملاً بدوی و غیر انسانی سر بریده شد. این عمل که بسیار شبیه به عملکرد داعشیان قرن جدید است بازتاب بدی در ایرانیان داشت. به نظر می رسد این قتل بیشتر تصفیه حساب فرقه ای باشد تا اجرای قوانین الهی. یعنی تصفیه حساب تفکر سلفی و وهابی با فرقه ای دیگر یعنی شیعیان که از نظر علمای وهابی کافر و خارج از دین به حساب می آیند.
این اولین دور جدید روابط، آغازی بد و در شرایط جدید پس از جنگ دوم بود. از سوی ایران روابط با عربستان قطع شد و این قطع رابطه تا چهار سال دوام یافت، بدون اینکه عربستان تاوان این کار را بپردازد. و ارتباط مجدد نیز با نامه ای که ابن سعود به شاه جوان ایران نوشت، و با صلاحدید مقامات برقرار شد. ملک عبدالعزیر در این نامه نوشته بود:
... موجب کمال مسرت ما است که مناسبات دوستی قدیمی خود را که گردی از فترت بر آن نشسته بود با دولت آن اعلیحضرت تجدید نموده که آبها به مجاری سابق خود باز گردد و برای وصول به این منظور مقرر داشتیم در همین نزدیکی یعنی پس از بازگشت وزیر امور خارجه ما از آمریکا، وزیرمختاری در دربار آن اعلیحضرت معین و برقرار نماییم که دولت دو ملت را وصل و تشیید نماید، همچنانکه خوشوقت خواهیم شد چنانچه آن اعلیحضرت هم عین همین عمل را اجراء بفرمایند تا امور بین دو کشور به حال طبیعی خود بازگشته و باب مودت ودوستی مانند گذشته برقرار شده و در آینده هم پایدار بماند...
محمدرضاشاه هم جوابیه ای بدین مضمون به ملک نوشت که در بخشی از آن آمده است: «... از سوءتفاهم موجود بین دو کشور همواره ملالت خاطر داشتیم و بنا بر این تمایل آن اعلیحضرت را با حسن قبولی تلقی نموده و یقین داریم با توجه و اهتمام خاص آن اعلیحضرت و ورود وزیرمختاری که به دربار ما مامور خواهد شد دوره جدیدی در مناسبات دو کشور اتخاذ خواهد گردید، ما نیز به دولت خود امر و مقرر داشتیم متقابلاً در تعیین و اعزام وزیرمختار نزد آن اعلیحضرت اقدام شایسته به عمل آورد...».
سفارت ایران از 18 اسفند 1328در جده به دست عبدالحسین صدیق انصاری به عنوان وزیر مختار ایران در عربستان افتتاح شد. از این زمان تاکنون روابط این دو کشور فراز و فرودهای زیادی داشته است. مهمترین مشکل شاه با حکومت عربستان داعیه ای بود که هم ایران و هم عربستان در خصوص قدرت اول این منطقه با هم بازی میکردند. با اینکه هر دو کشور در محدوده کشورهای طرفدار غرب محسوب می شدند ولی این رقابت منطقه ای به شکلهای گوناگونی دیده می شد. مهمترین شکل آن رقابت این دو کشور در مسئله قیمت نفت بود. دعوایی که بارها موجب سردی روابط در بین این دو کشور شد. در خاطرات اسدالله علم این برخوردها و ناراحتیهای شاه از دست سیاستهای عربستان به خوبی ضبط شده است.
شاه برای اولین بار در دوره دومین پادشاه عربستان یعنی ملک سعود پای به عربستان گذاشت (27اسفند 1336) و این همان سفر معروفی بود که شاه در لباس احرام کارهای تبلیغاتی فراوانی انجام داد. و البته این سفر در جواب سفری بود که ملک سعود سال قبل از آن به ایران داشت.
روابط دو کشور ایران و عربستان در دهۀ 1350 با دکترین سیاسی نیکسون به یکدیگر پیوند خورده و بیشتر با آئین مزبور قابل تفسیر و تبیین می باشد. در چارچوب این دکترین دو کشور همکاریهایی را در منطقه برای حفظ وضع موجود و منافع غرب آغاز می نمایند. در این راستا، ایران با قدرت بالندۀ نظامی خود، حفظ امنیت منطقه را به عهده می گیرد و عربستان با توان مالی و ذخایر عظیم نفتی نقش قدرت اقتصادی را متعهد می شود. با وجود این همکاریها، در روابط دو کشور در این دهه نیز رقابتهایی به چشم می خورد. در دهه 1350 شاه ایران سعی نمود تا جاه طلبی منطقه ای خود را تحقق بخشد، لذا با مطرح کردن تشکیل یک پیمان دفاعی برای کشورهای خلیج فارس تلاش کرد تا رهبری این کشورها را برعهده گرفته و نقش برادر بزرگتر را برای آنها ایفا کنند. عملی شدن این طرح می توانست به بلندپروازیهای نظامی و سیاسی شاه، یعنی تبدیل ایران به قدرت اول نظامی اقیانوس هند جامۀ عمل بپوشاند و حوزه نفوذ کشور او را گسترش دهد. در مقابل عربستان سعودی با امتیازات اشتراک قومی، فرهنگی، زبانی و مذهبی با کشورهای عرب منطقه، بسیار میل داشت که این سیادت را خود بر عهده بگیرد، به همین خاطر به انحاء مختلف تلاش کرد تا با استفاده از این امتیازات و اهرمهای دیگر به مقابله با توسعه طلبی و افزون خواهی شاه برخیزد. ...این روند همکاری و رقابت تا سال 1357 در روابط و سیاستهای آشکار و نهان دو کشور مشهود است.
انقلاب اسلامی در واقع چرخشی بزرگ در کشورهای وابسته به غرب در منطقه ایجاد کرد. با وقوع انقلاب با اینکه بار سنگینی که به نام شاه برگرده منطقه سنگینی کرد برداشته شد و خطری بزرگتر برای رژیمهای دیکتاتوری منطقه ایجاد کرد. پیام رهایی بخش آزادی و حریت انقلاب در منطقه پیچید واز سوی دیگر این رژیمها را نسبت به اوضاع مردم کشور خودشان حساس کرد. پیام صدور انقلاب خطر بزرگی بود. از همان روز پیروزی، موج مخالفتهای این کشورها با ایران به صورت غیرعلنی و سپس علنی آشکار شد. دولت عراق و رهبرش صدام، علمدار این فشار بود که کاملاً آشکار و هویدا بر ضد ایران جنگی را آغاز کرد که که دیگر کشورهای منطقه مانند حکومت سعودی با پشتیبانی مالی خویش حامی بی چون و چرای وی گردیدند. هشت سالی که دهها میلیارد دلار برای این کشورها آب خورد و آخرش هم صدام چون خاری بر چشم همان دوستانش فرو شد و به دشمن خونی آنان تبدیل گردید.
در طول این سالها واقعه کشته شدن حجاج ایرانی در عربستان هم سالهایی چند روابط را تیره و تار کرد که با سیاست سیاستمداران دو طرف بعد از چند سال آرامشی نسبی بین دو کشور به وجود آورد که همانا حمله صدام به همین کشورها و عدم همراهی ایران با وی می تواند دلیل این نزدیکی رابطه باشد. هر چند که هیچ گاه این رابطه به یک دوستی محکم تبدیل نشد.
با وقوع انقلابهای بهار عربی و ایجاد موجی جدید در دنیای عربی و خیزش مردمی در بحرین و دخالت علنی سعودی در این کشور و مسئله سوریه مجددآً روابط ایران و عربستان در حضیض قرار دارد. مشکل عمده هم به نظر می رسد در هم آمیختگی آیین تند وهابیت با سیاست این کشور است. وهابیتی که شیعیان و حتی دیگر گروههای اسلامی را کافر می داند و نجس. امتزاج شاهزادگان و علمای وهابی که به شیوخ مشهورند چنان است که این شیوخ در واقع قدرت زیادی در سیاستگذاریهای منطقه ای این سلطنت برعهده دارد. هر چند که گاه برخی از سلاطین سعی داشتند که قدرت این شیوخ را کم کنند ولی در توان آنان برای این کار نمی توان امیدی داشت.
شاید با مرگ آخرین فرزندان عبدالعزیز و ایجاد جریان جدیدی از نسل جوانتر خاندان سعودی که سعی در به امروزی تر کردن نحوه حکومتشان بزنند بتوان به سالهای آینده امید بست. به هر صورت با زاده شدن گروهی به نام داعش که از تولیدات مذهب تند سلفی است و عملیات جنون آمیزی که در سرکوب و اعمال وحشیانه بر ضد بشریت می کنند ــ که دود آن حتی به چشم این خاندان خواهد رفت ــ می توان امید بست که شاید روزی با ایجاد تغییرات اصلاحی در این جامعه به شدت بسته و اصولگرای به تمام معنی، رابطه گرم تر و صمیمانه تری بین ایران و آن کشور ایجاد شود.
منابع:
1. اخوان کاظمی، بهرام. مروری بر روابط ایران و عربستان در دو دهه اخیر. تهران، سازمان تبلیغات اسلامی، 1373.
2. عظیمی، رقیه سادات. عربستان سعودی. تهران، وزارت خارجه، 1374.
3. غفاریان، سیروس. حکومتگران کشورهای اسلامی. تهران، آموزش و پرورش، 1380.
4. کلیاتی درباره روابط دولت شاهنشاهی ایران با دول حوزه مسئولیت اداره اول سیاسی. تهران، وزارت امور خارجه، 1355.