گروه تاریخ مشرق- آغاز روابط رسمی ایرانِ شاهنشاهی با رژیم صهیونیستی، هنگامی بود که دولت ساعد مراغهای، در 23 اسفند 1328، کشوری به نام اسرائیل را به صورت دوفاکتو (غیررسمی) به رسمیت شناخت و کنسولگری خود در بیتالمقدس را دایر کرد. این به رسمیت شناختن، به نقل از ویلیام شوکراس، نویسنده انگلیسی، «با پرداخت مبلغ 400 هزار دلار به ساعد مراغهای» (آخرین سفر شاه، سرنوشت یک متحد آمریکا؛ ویلیام شوکراس نشر البرز، تهران، 1369، ص93) انجام شده است.
از همان بدو تاسیس این دولت صهیونیستی، فضای سیاسی ایران دو پاره شد:
1- «دولت» که قصد داشت بدون ایجاد تنش، روابط خود را با اسرائیل آغاز کند و خود به عنوان یک متحد سیاسی و نظامی غرب، به متحد دیگر غربیها کمک برساند.
2- «مردم» و جامعه علمی و دینی کشور که بهشدت این رژیم جعلی را محکوم کردند.
این دوپارگی و انشقاق را همان موقع در یکی از سخنان آیتالله ابوالقاسم کاشانی میتوان بهروشنی دید:
«ما ایرانیان کار به دولت نداریم. حتما اگر دولت اقدام به شناسایی اسرائیل کند، ایرانیان مسلمان بنا به تکلیفی که دارند قیام خواهند کرد و بدین منظور تشکیلاتی را برای مبارزه با یهودیان اسرائیلی به وجود آوردهایم.»(مجموعهای از مکتوبات، سخنرانیها و پیامهای آیتالله کاشانی، محمد دهنوی، تهران، چاپخش، صص 30-45)
نهضت ملی وقفهای در روابط نظام شاهنشاهی با اسرائیل ایجاد کرد. «در 15 تیر 1330، دکتر مصدق با عنایت به اصل موازنه منفی و با توجه به اعتراضات مردم و برخی از نمایندگان مجلس، شناسایی دوفاکتوی اسرائیل را پس گرفت و طی اعلامیهای قطع رابطه با دولت اسرائیل را به اطلاع عموم رساند.» (روابط خارجی ایران (1320-1357)، علیرضا ازغندی، نشر قومس، 1391، ص 411) این قطع رابطه، خشنودی اعراب و نیز گروههای ملی و مذهبی داخلی را فراهم کرد. با این حال، کودتای 28 مرداد همه چیز را عوض کرد. کودتا، هم آغازی بر یک دیکتاتوری داخلی تمامعیار بود و هم یک سیاست خارجی وابسته و متحد با منافع غرب. برای همین، روابط دولت شاهنشاهی ایران با رژیم صهیونیستی از سر گرفته شد و باشدت و عمق بیشتری تداوم یافت.
* شاه و اسرائیل؛ از فروش نفت تا همکاری اطلاعاتی مشرق
در جریان جنگهای اعراب و اسرائیل، شاه که به ویژه با افکار جمال عبدالناصر مخالف بود، کمکهای خود به اسرائیل را سرازیر کرد. «ماشین جنگی اسرائیل بدون نفت قادر نبود سه جنگ مهم با اعراب را موفقیتآمیز پشت سر بگذارد و این نفت را دولت ایران تامین میکرد... در سال 1336 با عقد قراردادی با اسرائیل، فروش نفت به اسرائیل شکل رسمی به خود گرفت. به موجب این قرارداد، نفت ایران به بهای بشکهای 1/30 دلار به اسرائیل فروخته شد. بنگوریون (از نخست وزیران رژیم صهیونیستی) که از عقد این قرارداد شدیدا خوشحال شده بود، بلافاصله دستور داد «یک لوله نفت هشت اینچی بین بندر ایلات و بِئرثَبع احداث شود و از آنجا نفت ایران با کامیونهای نفتکش به پالایشگاه حیفا حمل گردد.» (ازغندی، همان، ص412)
شاه، و دولتهایش همواره ارسال نفت به اسرائیل را انکار میکردند. این انکارها ادامه داشت تا اینکه «مجاهدین عرب یک نفتکش را که از ایران به اسرائیل نفت میبرد منفجر کردند.» در این هنگام امیرعباس هویدا در یک اظهارنظر، فروش نفت به اسرائیل را تایید کرد و گفت:«کشور ایران نفت مورد نیاز اسرائیل را تامین میکند، منتها نفت را کمپانیهای خارجی به اسرائیل میفروشند و نه ایران.»(روزنامه لوموند، 14/01/1975). برای همین، برخی نویسندگان، شاه را بزرگترین فروشنده نفت به اسرائیل میدانند. (دیکتاتوری و توسعه سرمایهداری در ایران، فرد هالیدی، امیرکبیر، 1358، ص 288)
یکی از مسائل قابل طرح در روابط نظامی ایران و اسرائیل، مبادله «وابسته نظامی» میان دو طرف بوده است. مقامات اسرائیلی، چنانچه در مورد مبادله سفیر و ایجاد نمایندگی دیپلماتیک اصرار میورزیدند، در باب مبادله وابسته نظامی نیز مجدانه پیگیری کرده و در دیدارهای متعدد این مساله را مطرح میساختند. شاه روابط گسترده اقتصادی هم با اسرائیل داشت. در یک نمونه، «واردات ایران از اسرائیل در سال 1350، یک و نیم برابر واردات ایران از دو کشور ترکیه و پاکستان بود. واردات ایران از اسرائیل نه تنها چند برابر تمامی واردات از کشورهای عربی بود، بلکه از واردات ایران از همه کشورهای مسلمان جهان در آسیا و آفریقا نیز بیشتر بود و این روند تا انقلاب و استقرار جمهوری اسلامی ادامه یافت.»(ازغندی، همان، 418)
روابط پهلویها و اسرائیل تنها به مبادلات و معاشرتهای اقتصادی یا نفتی محدود نمیشد. سران رژیم صهیونیستی بارها به طور مخفیانه به ایران سفر کردند و به دیدار محمدرضا پهلوی رفتند. نخستین سفرها، سفر بنگوریون در چهاردهم آذر1340 بود. هواپیمای حامل «بن گوریون» که عازم برمه بود به بهانه نقص فنی در تهران فرود اجباری کرد. در پاویون دولتی فرودگاه، دکتر امینی (نخست وزیر) و سرلشکر پاکروان از او استقبال کردند و مذاکرات در همانجا انجام گرفت. بنگوریون نخستین رییس دولت اسراییل بود که به ایران سفر می کرد اما آخرین آنها نبود. بعدها «لوی اشکول»، «گلدامایر»، «اسحاق رابین» و «مناخیم بگین» نیز به ایران سفر کردند. (http://zionism.pchi.ir/show.php?page=contents&id=6043)
اتحاد شاه با سران کمپدیوید به اندازهای بود که در هنگامه عقد پیمان،
کارتر و سادات، شاه را بهخاطر تحولات ایران دلداری میدادند
* اتحاد تا آخرین دقایق
روابط خوب شاه و اسرائیل تا واپسین روزهای سلطنت در ایران ادامه داشت. اما نقطه عطف این روابط، پیمان «کمپدیوید» بود که اوج همراهی و دلسوزی شاه برای صهیونیستها را نشان میدهد. مذاکرات انور سادات، رییس جمهور مصر و مناخیم بگین نخست وزیر رژیم اشغالگر قدس، در حالی با وساطت جیمی کارتر در حال نهایی شدن بود که تحولات ایران، توجه همگان را به خود جلب کرده بود. محمدرضا پهلوی که از این توافق حمایت جدی میکرد، به دلیل همین تحولات و اعتراضهای فزاینده داخلی نتوانست فعالیت موثری در کمپدیوید انجام دهد. این مساله باعث شده بود که دوستان و متحدان شاه، در کمپدیوید هم نگران تاج و تخت دیکتاتور ایران باشند.
در همین رابطه، ویلیام سولیوان، سفیر وقت آمریکا در ایران، در خاطرات خود مینویسد:« ...این راهپیمایی [همزمان با توافق کمپدیوید]، شاه را هم تکان داد، به خصوص که قرار تظاهرات دیگری برای روز بعد در میدان ژاله تهران گذارده شده بود، [کشتار 17 شهریور، چند روز پس از عقد پیمان کمپ دیوید انجام شد] ... در همان ایام در آمریکا کنفرانس کمپ دیوید با شرکت سران آمریکا، اسرائیل و مصر در جریان بود. اخبار تظاهرات عظیم و تصمیم شاه به اعلام مقررات حکومت نظامی به کارتر رسید. ظاهراً در همان جلسه، سه کشور در این مورد با یکدیگر مذاکره کردهاند.
انورسادات از همانجا به شاه تلفن کرد و مراتب همدردی و حمایت خود را از شاه اعلام کرد. آنگاه جیمی کارتر نیز مراتب حمایت کامل خود را از او اعلام داشت و قول همه گونه مساعدت را به وی داد. قبلاً من از کارتر خواسته بودم شاه را دلداری داده و حمایت ایالاتمتحده را از وی اعلام دارد. این امر باعث شد که روحیه شاه کمی عوض شود، به طوری که جمعی از صاحبان سرمایه و نمایندگان شرکتهای چند ملیتی که عصر همان روز با شاه دیدار داشتند او را سرحال و امیدوار یافته بودند. در این دیدار که شاه کمی دیرتر از زمان مقرر به جلسه آمد، علت تاخیر خود را گفتگوی تلفنی با پرزیدنت کارتر اعلام کرد...» (خاطرات سیاسی- اجتماعی دکتر صادق طباطبایی، موسسه تنظيم و نشر آثار حضرت امام، ج1، ص339)
* برندهها و بازندههای «بازی صلح»
«هنگامی که کارتر گزارش کنفرانس کمپدیوید را به آگاهی نمایندگان و سناتورها میرساند اعضای کنگره بیست بار با کفزدنهای پرشور، سخنرانی او را قطع کردند.» (روزنامه اطلاعات، 04/07/1357) شاید بتوان گفت که این جملات، خیلی کوتاه و البته روشن، نتیجه حاصل از پیمان کمپدیوید را نشان میدهد. اما برای تفصیل بیشتر، خوب است که قدری به عقب بازگردیم؛ اینکه شاه در جریان مبارزات عربهای مسلمان با صهیونیستها چه سیاستی را در پیش گرفته بود.
محمدرضا پهلوی، تا موقعی که سادات در مصر بر سر کار نیامده بود، و هنوز ناصریسم، ایدئولوژی غالب عربها بود، به عربهای روی خوش نشان نمیداد. این روند تا جنگ چهارم مسلمانان و رژیم صهیونیستی ادامه یافت. با بروز چهارمین جنگ قدری اوضاع تغییر کرد؛ شاه همزمان به اعراب و اسرائیل کمک میکرد: «شاه با تقاضای اسرائیل مبنی بر ارسال تعدادی گلوله توپ و وسایل الکترونیک موافقت نمود و در عین حال ششصد هزار تن نفت نیز به مصر تحویل داد. هواپیماهای باری ایران یک هنگ پیادهنظام سعودی و تجهیزات نظامی را به بلندیهای جولان حمل کردند و در راه بازگشت، زخمیهای سوری را برای معالجه به ایران آوردند. در این جنگ شاه کوشید بین دو متخاصم، نوعی سیاست موازنه در پیش بگیرد.» (مناسبات ایران و اسرائیل در دورهی پهلوی دوم، تقی نجاری راد، مرکز اسناد انقلاب اسلامی، ص93) این چرخش در رویکردهای محمدرضا، بیش از آنکه راهبردی برای یاری مسلمانان باشد، ناشی از روی کار آمدن انور سادات در مصر بود.
* رویکرد شاه به مساله فلسطین
شاه هیچگاه از موضع یک شاه شیعه -چنانچه که خود را این گونه خطاب میکرد- به مساله فلسطین ننگریست. برای او بیش از هر چیزی تاج و تختش از اهمیت برخوردار بود. طبیعی بود که چنین کسی هرگز در پارادایمهایی مانند ظلمستیزی، یاری مظلوم، حقخواهی و دفاع از کیان اسلام و ملیت قابل تعریف نباشد. شاه که اتحاد با آمریکا را برای بقای خود ضروری میدید، پابهپای سیاستهای ایالات متحد در مسائل بینالمللی عمل میکرد. بهویژه با روی کار آمدن کارتر، محمدرضا احساس میکرد که باید حسننیت بیشتری از خود نشان دهد و الحق هم، جیمی کارتر و دولت آمریکا، برخلاف سروصداهای اولیهای که راه انداختند، حمایت خود از دولت شاهنشاهی ایران را ادامه دادند و حتی در پارهای موارد دوچندان کردند.
* روایت «منوتویی» از کمپدیوید
محمدرضا پهلوی، از پشتیبانان طرح «صلح» رژیم صهیونیستی و دولت سادات بود. انور سادات پس از چند موفقیت در درگیریها با اسرائیل، خیلی زود آرمان فلسطین را به خواستههای خود مغلوب کرد و اسلحه را با میز مذاکره جایگزین کرد. اما حقیقتِ این «همایش صلح» از چه قرار بود؟ قرار بود چه صلحی تامین شود و این صلح جایگزین کدام جنگ بود؟ قرار بود، چه کسی صلحطلب معرفی شود و منافع چه کسی تامین شود؟ در ظاهر امر و در آنچه از سوی طرفین و حالا هم مستندسازان دلسوز شبکه سلطنتی manoto تبلیغ میشود، پاسخها معلوم است:
«این پیمان صلح، برای دمیدن روح صلح و دوستی در منطقه پرآشوب خاورمیانه بود و پیروز آن قبل از هر کس، مردم مظلوم و محکوم خاورمیانه بودند که از جنگ ملول گشته و صلح را آرزو میکردند. در این فرایند، آمریکا یک میانجیِ خیر بود و محمدرضا پهلوی هم پیامآور صلح و صدالبته یک ملیگرای میهندوست دانسته میشود. میماند مبارزان فلسطینی و مذهبیون ایران به رهبری امام خمینی که از آب گلآلود ماهی گرفتند و با تنشآفرینی و جنگطلبی منطقه را که میرفت غرق در دوستی و آرامش شود به آشوب کشاندند.» مستند «انقلاب 57» شبکه manoto در این باره نریشن جالب و مستوفایی دارد:
«در حالی که شاه در حل مسائل داخلی ایران گرفتار شده، روند صلح خاورمیانه که شاه مدتها پیگیر آن بود، به گشایش قابلتوجهی دست مییابد. کمپ دیوید اقامتخانه تفریحی ریاست جمهوری آمریکا، میزبان روسای جمهور مصر و اسرائیل است... و به قدری بازتاب مثبتی در جهان دارد که جایزه صلح نوبل 1978 میلادی به طور مشترک به انور سادات و بگین اعطا میشود. اردشیر زاهدی به نمایندگی از ایران در این جلسه تاریخی شرکت میکند. شاید اگر شرایط داخلی ایران همانند ده ماه قبل و زمان سفر شاه به آمریکا میبود، این موفقیت دیپلماتیک برای شاه ارزش بیشتری پیدا میکرد.»(مستند انقلاب 57، قسمت 2)
* واکنشها به کمپدیویدِ شاه و کارتر
مردم ایران از همان نخست، بهخوبی میدانستند که شاه شیعهشان، سالها است اسرائیل را به رسمیت شناخته و طرح صلح، دمِ خروسی است که بیرون زده بود. از همان آغاز فتنه صهیون، علما و سخنگویان ایرانی به مساله فلسطین حساس بودند. چه آن سخنرانی آیتالله شهید، مرتضی مطهری در حسینیه ارشاد که عاشورای 48 را به مجلس مظلومنوازی و شناخت یزیدیان روزگار تبدیل کرد و چه آن جوابیه آتشین علی شریعتی به داریوش آشوری که جامعه روشنفکری وابسته را از آن روزگار تاکنون به چالش کشیده است، تنها نمونههای مشهور و معدودی از آن همه شور و اشتیاق مردم ایران برای رفع ظلم از فلسطین بود.
مردم ایران خیلی زود کمک به فلسطین را آغاز کردند؛ خیلی زودتر از آنکه شاه بخواهد تحفه «صلح» خاورمیانه را در دستان بگین بگذارد. پیروزی انقلاب اسلامی، خود نمونه اتَم و اکمل رای مردم به سیاست خارجی وابسته شاه بود. با دستور رهبر انقلاب، دولت جمهوری اسلامی با دولت مصر قطع رابطه کرد. امام در پیامی گویا و رسا، هم این طرح صلح را خیانت به حقوق مسلمانان خواند و هم بانیانش را محکوم کرد: «... سادات با قبول این صلح، وابستگى خود را به دولت استعمارگر آمریکا آشکارتر نمود. از دوست شاه سابق ایران بیش از این نمىتوان انتظار داشت... ایران صلح سادات و اسرائیل را خیانت به اسلام و مسلمین و برادران عرب مىداند و موضعهاى سیاسى کشورهاى مخالف این پیمان را تأیید مىکند.» (صحیفه امام خمینی، موسسه تنظيم و نشر آثار حضرت امام، ج6، ص410)
امام، در گفتگویی هم گفته بود که «قرارداد کمپ دیوید» و یا هر اقدامی که موقعیت اسرائیل را محکمتر میکند، اصولا نهتنها به ضرر فلسطینیها و اعراب، بلکه به ضرر همه کشورهای منطقه و درنتیجه تقویت همه نیروهای ارتجاعی منطقه است.» (صحیفه امام خمینی، ج5، ص79)
فعالیتهای بیدارگرایانه شهید مطهری و
شریعتی از نمونههای آشکار تفاوت رای نخبگان
و مردم ایران با رژیم پهلوی در موضوع فلسطین بود
جدای از وضعیت حاکم در ایران، مبارزان فلسطینی و امت مسلمان هم بهشدت به مخالفت با این «صلحِ حقکُشانه» برخاستند. «انعقاد پیمان کمپدیوید...، موجب گشت که موج دیگری از حوادث پیرامون موضوع فلسطین در سطح بینالمللی برپا گردد. رهبر سازمان آزادی بخش فلسطین در نخستین اقدامات خود علیه انعقاد این پیمان، از امام (ره) درخواست نمود که عمل امضاکنندگان را محکوم نماید. نیز ایشان در ماههای آبان و آذر که در پاریس به سر میبردند و تقریبا همهروزه با نمایندگان مطبوعات ملاقات داشتند، مکررا انعقاد این پیمان را تقبیح نمودند.» (مناسبات امام خمینی با حرکتها و مبارزان اسلامی، مهناز ظهیرینژاد، مرکز اسناد انقلاب اسلامی، ص69) گذشته از آن، سادات هم خیلی زود پاسخ اقداماتش را دریافت. بیشتر ممالک عربی، مصر را تحریم کردند و حتی مقر اتحادیه عرب از قاهره منتقل شد. در نهایت، کمتر از سه سال از گقتگوهای صلح میگذشت که سادات به ضرب خالد اسلامبولی به قتل رسید.
اگر چه یاسر عرفات، چندسال بعد، شخصیت اصلی خود را نشان داد و او هم «کمپ دیویدی» شد، اما همو هم با واکنش جدی مبارزان و طالبان حق مردم فلسطین روبرو شد. «اقدام غیرمنتظره عرفات موجی از نفرت را در میان نیروهای فلسطینی و هواداران آرمان فلسطین به وجود آورد تا حدی که جناحهای میانهرو و حتی سازشکار فلسطینی نیز مجبور به محکوم کردن آن شدند.» (روزنامه اطلاعات، 05/10/1362) هنوز هم بیش از دعوای فلسطینی و اسرائیلی، دعوای ظلمستیزان و ظلمیاوران ادامه دارد؛ ولو به هرنام و عنوان: «صلح» یا «جنگ»
* منافع ملی ایران در کمپدیوید
اما منافع ملی ایران در این واقعه چه بود؟ آیا حمایت آمریکا از «ایران» بود یا «ایرانی که پهلویها بر آن حاکم بودند»؟ آیا «صلح» خاورمیانه، به نفع ملت ایران بود یا پرستیژ و سرمایهای برای تحکیم استبداد شاهنشاهی؟ چرا محمدرضا پهلوی در سیاست بینالمللی پا جای پای آمریکا میگذاشت و آمریکا هم پرزیدنت به پرزیدنت از دیکتاتور ایران پشتیبانی میکرد؟ سیاست خارجی پهلوی دوم، برای حفظ منافع سالارِ سلطنت، حاضر بود که حقِ بزرگ و پایمالشده مسلمانان را –مثل سالها اهمال حق مردم ایران- فدای چند روز بیشتر تکیه زدن بر تخت قدرت و جلب نظر حامیان و نگهدارندگان تخت کند.
امام خمینی، رهبر انقلاب مردم ایران، بهشدت
توافق کمپدیوید را محکوم کرد؛ انور سادات هم
سه سال پس از توافق، به قتل رسید
و اما صلح. صلح چیز خوبی است ولی فریاد در برابر ظالم و دمزدن از حقی که پایمال روزگویان شده، بسیار خوبتر از آن است. هرچند فهم این قیاسها و سنجیدن این ارزشها، از فهم کهنهپرست مشتی نوستالژیبازِ دولت آریامهری فراتر است. داستان این آن ورِ آبیهای دوربین بهدست، داستان همان داریوش آشوری است که به قول شریعتی:
«آخرین پیام آقای داریوش آشوری، در پایان مقاله و پیش از عزیمتشان به اروپا این است که ما ایرانیهای مسلمان، باید جنگ اسرائیل را با همکاری و پشتیبانی آمریکا و انگلیس علیه ملل عرب به صورت « اختلاف مرزی! میان حبشه و سودان» تلقی کنیم و تجاوز اسرائیل را در چند هفته پیش و نیز در 1956 همراه با فرانسه و انگلیس علیه مصر که به ملی کردن کانال سوئز و اخراج ارتش انگلیس از سوئز پرداخته بود، باید مانند حمله چین به هند بنامیم» (دکتر علی شریعتی، آثار گونهگون، مجموعه آثار شماره 35، چاپ دوم، تهران، انتشارات آگاه، تابستان 1372، صص631 تا 637)
از همان بدو تاسیس این دولت صهیونیستی، فضای سیاسی ایران دو پاره شد:
1- «دولت» که قصد داشت بدون ایجاد تنش، روابط خود را با اسرائیل آغاز کند و خود به عنوان یک متحد سیاسی و نظامی غرب، به متحد دیگر غربیها کمک برساند.
2- «مردم» و جامعه علمی و دینی کشور که بهشدت این رژیم جعلی را محکوم کردند.
این دوپارگی و انشقاق را همان موقع در یکی از سخنان آیتالله ابوالقاسم کاشانی میتوان بهروشنی دید:
«ما ایرانیان کار به دولت نداریم. حتما اگر دولت اقدام به شناسایی اسرائیل کند، ایرانیان مسلمان بنا به تکلیفی که دارند قیام خواهند کرد و بدین منظور تشکیلاتی را برای مبارزه با یهودیان اسرائیلی به وجود آوردهایم.»(مجموعهای از مکتوبات، سخنرانیها و پیامهای آیتالله کاشانی، محمد دهنوی، تهران، چاپخش، صص 30-45)
نهضت ملی وقفهای در روابط نظام شاهنشاهی با اسرائیل ایجاد کرد. «در 15 تیر 1330، دکتر مصدق با عنایت به اصل موازنه منفی و با توجه به اعتراضات مردم و برخی از نمایندگان مجلس، شناسایی دوفاکتوی اسرائیل را پس گرفت و طی اعلامیهای قطع رابطه با دولت اسرائیل را به اطلاع عموم رساند.» (روابط خارجی ایران (1320-1357)، علیرضا ازغندی، نشر قومس، 1391، ص 411) این قطع رابطه، خشنودی اعراب و نیز گروههای ملی و مذهبی داخلی را فراهم کرد. با این حال، کودتای 28 مرداد همه چیز را عوض کرد. کودتا، هم آغازی بر یک دیکتاتوری داخلی تمامعیار بود و هم یک سیاست خارجی وابسته و متحد با منافع غرب. برای همین، روابط دولت شاهنشاهی ایران با رژیم صهیونیستی از سر گرفته شد و باشدت و عمق بیشتری تداوم یافت.
* شاه و اسرائیل؛ از فروش نفت تا همکاری اطلاعاتی مشرق
در جریان جنگهای اعراب و اسرائیل، شاه که به ویژه با افکار جمال عبدالناصر مخالف بود، کمکهای خود به اسرائیل را سرازیر کرد. «ماشین جنگی اسرائیل بدون نفت قادر نبود سه جنگ مهم با اعراب را موفقیتآمیز پشت سر بگذارد و این نفت را دولت ایران تامین میکرد... در سال 1336 با عقد قراردادی با اسرائیل، فروش نفت به اسرائیل شکل رسمی به خود گرفت. به موجب این قرارداد، نفت ایران به بهای بشکهای 1/30 دلار به اسرائیل فروخته شد. بنگوریون (از نخست وزیران رژیم صهیونیستی) که از عقد این قرارداد شدیدا خوشحال شده بود، بلافاصله دستور داد «یک لوله نفت هشت اینچی بین بندر ایلات و بِئرثَبع احداث شود و از آنجا نفت ایران با کامیونهای نفتکش به پالایشگاه حیفا حمل گردد.» (ازغندی، همان، ص412)
شاه، و دولتهایش همواره ارسال نفت به اسرائیل را انکار میکردند. این انکارها ادامه داشت تا اینکه «مجاهدین عرب یک نفتکش را که از ایران به اسرائیل نفت میبرد منفجر کردند.» در این هنگام امیرعباس هویدا در یک اظهارنظر، فروش نفت به اسرائیل را تایید کرد و گفت:«کشور ایران نفت مورد نیاز اسرائیل را تامین میکند، منتها نفت را کمپانیهای خارجی به اسرائیل میفروشند و نه ایران.»(روزنامه لوموند، 14/01/1975). برای همین، برخی نویسندگان، شاه را بزرگترین فروشنده نفت به اسرائیل میدانند. (دیکتاتوری و توسعه سرمایهداری در ایران، فرد هالیدی، امیرکبیر، 1358، ص 288)
یکی از مسائل قابل طرح در روابط نظامی ایران و اسرائیل، مبادله «وابسته نظامی» میان دو طرف بوده است. مقامات اسرائیلی، چنانچه در مورد مبادله سفیر و ایجاد نمایندگی دیپلماتیک اصرار میورزیدند، در باب مبادله وابسته نظامی نیز مجدانه پیگیری کرده و در دیدارهای متعدد این مساله را مطرح میساختند. شاه روابط گسترده اقتصادی هم با اسرائیل داشت. در یک نمونه، «واردات ایران از اسرائیل در سال 1350، یک و نیم برابر واردات ایران از دو کشور ترکیه و پاکستان بود. واردات ایران از اسرائیل نه تنها چند برابر تمامی واردات از کشورهای عربی بود، بلکه از واردات ایران از همه کشورهای مسلمان جهان در آسیا و آفریقا نیز بیشتر بود و این روند تا انقلاب و استقرار جمهوری اسلامی ادامه یافت.»(ازغندی، همان، 418)
روابط پهلویها و اسرائیل تنها به مبادلات و معاشرتهای اقتصادی یا نفتی محدود نمیشد. سران رژیم صهیونیستی بارها به طور مخفیانه به ایران سفر کردند و به دیدار محمدرضا پهلوی رفتند. نخستین سفرها، سفر بنگوریون در چهاردهم آذر1340 بود. هواپیمای حامل «بن گوریون» که عازم برمه بود به بهانه نقص فنی در تهران فرود اجباری کرد. در پاویون دولتی فرودگاه، دکتر امینی (نخست وزیر) و سرلشکر پاکروان از او استقبال کردند و مذاکرات در همانجا انجام گرفت. بنگوریون نخستین رییس دولت اسراییل بود که به ایران سفر می کرد اما آخرین آنها نبود. بعدها «لوی اشکول»، «گلدامایر»، «اسحاق رابین» و «مناخیم بگین» نیز به ایران سفر کردند. (http://zionism.pchi.ir/show.php?page=contents&id=6043)
اتحاد شاه با سران کمپدیوید به اندازهای بود که در هنگامه عقد پیمان،
کارتر و سادات، شاه را بهخاطر تحولات ایران دلداری میدادند
* اتحاد تا آخرین دقایق
روابط خوب شاه و اسرائیل تا واپسین روزهای سلطنت در ایران ادامه داشت. اما نقطه عطف این روابط، پیمان «کمپدیوید» بود که اوج همراهی و دلسوزی شاه برای صهیونیستها را نشان میدهد. مذاکرات انور سادات، رییس جمهور مصر و مناخیم بگین نخست وزیر رژیم اشغالگر قدس، در حالی با وساطت جیمی کارتر در حال نهایی شدن بود که تحولات ایران، توجه همگان را به خود جلب کرده بود. محمدرضا پهلوی که از این توافق حمایت جدی میکرد، به دلیل همین تحولات و اعتراضهای فزاینده داخلی نتوانست فعالیت موثری در کمپدیوید انجام دهد. این مساله باعث شده بود که دوستان و متحدان شاه، در کمپدیوید هم نگران تاج و تخت دیکتاتور ایران باشند.
در همین رابطه، ویلیام سولیوان، سفیر وقت آمریکا در ایران، در خاطرات خود مینویسد:« ...این راهپیمایی [همزمان با توافق کمپدیوید]، شاه را هم تکان داد، به خصوص که قرار تظاهرات دیگری برای روز بعد در میدان ژاله تهران گذارده شده بود، [کشتار 17 شهریور، چند روز پس از عقد پیمان کمپ دیوید انجام شد] ... در همان ایام در آمریکا کنفرانس کمپ دیوید با شرکت سران آمریکا، اسرائیل و مصر در جریان بود. اخبار تظاهرات عظیم و تصمیم شاه به اعلام مقررات حکومت نظامی به کارتر رسید. ظاهراً در همان جلسه، سه کشور در این مورد با یکدیگر مذاکره کردهاند.
انورسادات از همانجا به شاه تلفن کرد و مراتب همدردی و حمایت خود را از شاه اعلام کرد. آنگاه جیمی کارتر نیز مراتب حمایت کامل خود را از او اعلام داشت و قول همه گونه مساعدت را به وی داد. قبلاً من از کارتر خواسته بودم شاه را دلداری داده و حمایت ایالاتمتحده را از وی اعلام دارد. این امر باعث شد که روحیه شاه کمی عوض شود، به طوری که جمعی از صاحبان سرمایه و نمایندگان شرکتهای چند ملیتی که عصر همان روز با شاه دیدار داشتند او را سرحال و امیدوار یافته بودند. در این دیدار که شاه کمی دیرتر از زمان مقرر به جلسه آمد، علت تاخیر خود را گفتگوی تلفنی با پرزیدنت کارتر اعلام کرد...» (خاطرات سیاسی- اجتماعی دکتر صادق طباطبایی، موسسه تنظيم و نشر آثار حضرت امام، ج1، ص339)
* برندهها و بازندههای «بازی صلح»
«هنگامی که کارتر گزارش کنفرانس کمپدیوید را به آگاهی نمایندگان و سناتورها میرساند اعضای کنگره بیست بار با کفزدنهای پرشور، سخنرانی او را قطع کردند.» (روزنامه اطلاعات، 04/07/1357) شاید بتوان گفت که این جملات، خیلی کوتاه و البته روشن، نتیجه حاصل از پیمان کمپدیوید را نشان میدهد. اما برای تفصیل بیشتر، خوب است که قدری به عقب بازگردیم؛ اینکه شاه در جریان مبارزات عربهای مسلمان با صهیونیستها چه سیاستی را در پیش گرفته بود.
محمدرضا پهلوی، تا موقعی که سادات در مصر بر سر کار نیامده بود، و هنوز ناصریسم، ایدئولوژی غالب عربها بود، به عربهای روی خوش نشان نمیداد. این روند تا جنگ چهارم مسلمانان و رژیم صهیونیستی ادامه یافت. با بروز چهارمین جنگ قدری اوضاع تغییر کرد؛ شاه همزمان به اعراب و اسرائیل کمک میکرد: «شاه با تقاضای اسرائیل مبنی بر ارسال تعدادی گلوله توپ و وسایل الکترونیک موافقت نمود و در عین حال ششصد هزار تن نفت نیز به مصر تحویل داد. هواپیماهای باری ایران یک هنگ پیادهنظام سعودی و تجهیزات نظامی را به بلندیهای جولان حمل کردند و در راه بازگشت، زخمیهای سوری را برای معالجه به ایران آوردند. در این جنگ شاه کوشید بین دو متخاصم، نوعی سیاست موازنه در پیش بگیرد.» (مناسبات ایران و اسرائیل در دورهی پهلوی دوم، تقی نجاری راد، مرکز اسناد انقلاب اسلامی، ص93) این چرخش در رویکردهای محمدرضا، بیش از آنکه راهبردی برای یاری مسلمانان باشد، ناشی از روی کار آمدن انور سادات در مصر بود.
* رویکرد شاه به مساله فلسطین
شاه هیچگاه از موضع یک شاه شیعه -چنانچه که خود را این گونه خطاب میکرد- به مساله فلسطین ننگریست. برای او بیش از هر چیزی تاج و تختش از اهمیت برخوردار بود. طبیعی بود که چنین کسی هرگز در پارادایمهایی مانند ظلمستیزی، یاری مظلوم، حقخواهی و دفاع از کیان اسلام و ملیت قابل تعریف نباشد. شاه که اتحاد با آمریکا را برای بقای خود ضروری میدید، پابهپای سیاستهای ایالات متحد در مسائل بینالمللی عمل میکرد. بهویژه با روی کار آمدن کارتر، محمدرضا احساس میکرد که باید حسننیت بیشتری از خود نشان دهد و الحق هم، جیمی کارتر و دولت آمریکا، برخلاف سروصداهای اولیهای که راه انداختند، حمایت خود از دولت شاهنشاهی ایران را ادامه دادند و حتی در پارهای موارد دوچندان کردند.
* روایت «منوتویی» از کمپدیوید
محمدرضا پهلوی، از پشتیبانان طرح «صلح» رژیم صهیونیستی و دولت سادات بود. انور سادات پس از چند موفقیت در درگیریها با اسرائیل، خیلی زود آرمان فلسطین را به خواستههای خود مغلوب کرد و اسلحه را با میز مذاکره جایگزین کرد. اما حقیقتِ این «همایش صلح» از چه قرار بود؟ قرار بود چه صلحی تامین شود و این صلح جایگزین کدام جنگ بود؟ قرار بود، چه کسی صلحطلب معرفی شود و منافع چه کسی تامین شود؟ در ظاهر امر و در آنچه از سوی طرفین و حالا هم مستندسازان دلسوز شبکه سلطنتی manoto تبلیغ میشود، پاسخها معلوم است:
«این پیمان صلح، برای دمیدن روح صلح و دوستی در منطقه پرآشوب خاورمیانه بود و پیروز آن قبل از هر کس، مردم مظلوم و محکوم خاورمیانه بودند که از جنگ ملول گشته و صلح را آرزو میکردند. در این فرایند، آمریکا یک میانجیِ خیر بود و محمدرضا پهلوی هم پیامآور صلح و صدالبته یک ملیگرای میهندوست دانسته میشود. میماند مبارزان فلسطینی و مذهبیون ایران به رهبری امام خمینی که از آب گلآلود ماهی گرفتند و با تنشآفرینی و جنگطلبی منطقه را که میرفت غرق در دوستی و آرامش شود به آشوب کشاندند.» مستند «انقلاب 57» شبکه manoto در این باره نریشن جالب و مستوفایی دارد:
«در حالی که شاه در حل مسائل داخلی ایران گرفتار شده، روند صلح خاورمیانه که شاه مدتها پیگیر آن بود، به گشایش قابلتوجهی دست مییابد. کمپ دیوید اقامتخانه تفریحی ریاست جمهوری آمریکا، میزبان روسای جمهور مصر و اسرائیل است... و به قدری بازتاب مثبتی در جهان دارد که جایزه صلح نوبل 1978 میلادی به طور مشترک به انور سادات و بگین اعطا میشود. اردشیر زاهدی به نمایندگی از ایران در این جلسه تاریخی شرکت میکند. شاید اگر شرایط داخلی ایران همانند ده ماه قبل و زمان سفر شاه به آمریکا میبود، این موفقیت دیپلماتیک برای شاه ارزش بیشتری پیدا میکرد.»(مستند انقلاب 57، قسمت 2)
* واکنشها به کمپدیویدِ شاه و کارتر
مردم ایران از همان نخست، بهخوبی میدانستند که شاه شیعهشان، سالها است اسرائیل را به رسمیت شناخته و طرح صلح، دمِ خروسی است که بیرون زده بود. از همان آغاز فتنه صهیون، علما و سخنگویان ایرانی به مساله فلسطین حساس بودند. چه آن سخنرانی آیتالله شهید، مرتضی مطهری در حسینیه ارشاد که عاشورای 48 را به مجلس مظلومنوازی و شناخت یزیدیان روزگار تبدیل کرد و چه آن جوابیه آتشین علی شریعتی به داریوش آشوری که جامعه روشنفکری وابسته را از آن روزگار تاکنون به چالش کشیده است، تنها نمونههای مشهور و معدودی از آن همه شور و اشتیاق مردم ایران برای رفع ظلم از فلسطین بود.
مردم ایران خیلی زود کمک به فلسطین را آغاز کردند؛ خیلی زودتر از آنکه شاه بخواهد تحفه «صلح» خاورمیانه را در دستان بگین بگذارد. پیروزی انقلاب اسلامی، خود نمونه اتَم و اکمل رای مردم به سیاست خارجی وابسته شاه بود. با دستور رهبر انقلاب، دولت جمهوری اسلامی با دولت مصر قطع رابطه کرد. امام در پیامی گویا و رسا، هم این طرح صلح را خیانت به حقوق مسلمانان خواند و هم بانیانش را محکوم کرد: «... سادات با قبول این صلح، وابستگى خود را به دولت استعمارگر آمریکا آشکارتر نمود. از دوست شاه سابق ایران بیش از این نمىتوان انتظار داشت... ایران صلح سادات و اسرائیل را خیانت به اسلام و مسلمین و برادران عرب مىداند و موضعهاى سیاسى کشورهاى مخالف این پیمان را تأیید مىکند.» (صحیفه امام خمینی، موسسه تنظيم و نشر آثار حضرت امام، ج6، ص410)
امام، در گفتگویی هم گفته بود که «قرارداد کمپ دیوید» و یا هر اقدامی که موقعیت اسرائیل را محکمتر میکند، اصولا نهتنها به ضرر فلسطینیها و اعراب، بلکه به ضرر همه کشورهای منطقه و درنتیجه تقویت همه نیروهای ارتجاعی منطقه است.» (صحیفه امام خمینی، ج5، ص79)
فعالیتهای بیدارگرایانه شهید مطهری و
شریعتی از نمونههای آشکار تفاوت رای نخبگان
و مردم ایران با رژیم پهلوی در موضوع فلسطین بود
جدای از وضعیت حاکم در ایران، مبارزان فلسطینی و امت مسلمان هم بهشدت به مخالفت با این «صلحِ حقکُشانه» برخاستند. «انعقاد پیمان کمپدیوید...، موجب گشت که موج دیگری از حوادث پیرامون موضوع فلسطین در سطح بینالمللی برپا گردد. رهبر سازمان آزادی بخش فلسطین در نخستین اقدامات خود علیه انعقاد این پیمان، از امام (ره) درخواست نمود که عمل امضاکنندگان را محکوم نماید. نیز ایشان در ماههای آبان و آذر که در پاریس به سر میبردند و تقریبا همهروزه با نمایندگان مطبوعات ملاقات داشتند، مکررا انعقاد این پیمان را تقبیح نمودند.» (مناسبات امام خمینی با حرکتها و مبارزان اسلامی، مهناز ظهیرینژاد، مرکز اسناد انقلاب اسلامی، ص69) گذشته از آن، سادات هم خیلی زود پاسخ اقداماتش را دریافت. بیشتر ممالک عربی، مصر را تحریم کردند و حتی مقر اتحادیه عرب از قاهره منتقل شد. در نهایت، کمتر از سه سال از گقتگوهای صلح میگذشت که سادات به ضرب خالد اسلامبولی به قتل رسید.
اگر چه یاسر عرفات، چندسال بعد، شخصیت اصلی خود را نشان داد و او هم «کمپ دیویدی» شد، اما همو هم با واکنش جدی مبارزان و طالبان حق مردم فلسطین روبرو شد. «اقدام غیرمنتظره عرفات موجی از نفرت را در میان نیروهای فلسطینی و هواداران آرمان فلسطین به وجود آورد تا حدی که جناحهای میانهرو و حتی سازشکار فلسطینی نیز مجبور به محکوم کردن آن شدند.» (روزنامه اطلاعات، 05/10/1362) هنوز هم بیش از دعوای فلسطینی و اسرائیلی، دعوای ظلمستیزان و ظلمیاوران ادامه دارد؛ ولو به هرنام و عنوان: «صلح» یا «جنگ»
* منافع ملی ایران در کمپدیوید
اما منافع ملی ایران در این واقعه چه بود؟ آیا حمایت آمریکا از «ایران» بود یا «ایرانی که پهلویها بر آن حاکم بودند»؟ آیا «صلح» خاورمیانه، به نفع ملت ایران بود یا پرستیژ و سرمایهای برای تحکیم استبداد شاهنشاهی؟ چرا محمدرضا پهلوی در سیاست بینالمللی پا جای پای آمریکا میگذاشت و آمریکا هم پرزیدنت به پرزیدنت از دیکتاتور ایران پشتیبانی میکرد؟ سیاست خارجی پهلوی دوم، برای حفظ منافع سالارِ سلطنت، حاضر بود که حقِ بزرگ و پایمالشده مسلمانان را –مثل سالها اهمال حق مردم ایران- فدای چند روز بیشتر تکیه زدن بر تخت قدرت و جلب نظر حامیان و نگهدارندگان تخت کند.
امام خمینی، رهبر انقلاب مردم ایران، بهشدت
توافق کمپدیوید را محکوم کرد؛ انور سادات هم
سه سال پس از توافق، به قتل رسید
و اما صلح. صلح چیز خوبی است ولی فریاد در برابر ظالم و دمزدن از حقی که پایمال روزگویان شده، بسیار خوبتر از آن است. هرچند فهم این قیاسها و سنجیدن این ارزشها، از فهم کهنهپرست مشتی نوستالژیبازِ دولت آریامهری فراتر است. داستان این آن ورِ آبیهای دوربین بهدست، داستان همان داریوش آشوری است که به قول شریعتی:
«آخرین پیام آقای داریوش آشوری، در پایان مقاله و پیش از عزیمتشان به اروپا این است که ما ایرانیهای مسلمان، باید جنگ اسرائیل را با همکاری و پشتیبانی آمریکا و انگلیس علیه ملل عرب به صورت « اختلاف مرزی! میان حبشه و سودان» تلقی کنیم و تجاوز اسرائیل را در چند هفته پیش و نیز در 1956 همراه با فرانسه و انگلیس علیه مصر که به ملی کردن کانال سوئز و اخراج ارتش انگلیس از سوئز پرداخته بود، باید مانند حمله چین به هند بنامیم» (دکتر علی شریعتی، آثار گونهگون، مجموعه آثار شماره 35، چاپ دوم، تهران، انتشارات آگاه، تابستان 1372، صص631 تا 637)