حجت‌الاسلام حسینیان گفت: در سال ۱۳۵۰ که بحرین را از دست دادند شاه به علم گفت: "ما قدرت داریم هرکاری را که بخواهیم انجام می‌دهیم و دلیلش این است که رژیم ما متکی بر آرای مردم نیست." این مسئله‌ای عجیب بود.

گروه تاریخ مشرق-  پس از چندین گفت‌وگو با اساتید و پژوهشگرهای تاریخ معاصر، به سراغ روح الله حسینیان، رئیس مرکزاسناد انقلاب اسلامی رفتیم. حسینیان از نکات تاریخی گفت که تا به امروز کمتر از آن‌ها سخن به میان آمده بود. شنیدنی‌هایی از میزان منابعی که توسط تنها ده درصد از مردم ایران مصرف می‌شد، از فاصله طبقاتی که در آن‌روزها وجود داشت، از ماجرای جدایی بحرین از ایران یا خاطراتی از اشرف پهلوی، اسدالله علم، پیر بلانشه که شاید بازخوانی آن در این‌روزها خالی از لطف نباشد.

برای این گفت‌وگو به سازمانی رفتیم که خیلی از اسناد متعلق به دوران پهلوی در آنجا نگه‌داری می شود. اسنادی که شواهد متقنی هستند از روزگاری که شاه با حکومت سپری کرد. روزگار تاریکی که عده‌ای با دروغ‌های تاریخی سعی در بزک کردن آن را دارند.

حسینیان در این گفت‌وگو با اشاره به خاطرات بازجوی امام، گفت: سرهنگ خلعتبری بازپرس امام (ره) از ایشان سوال کرده و امام یک جواب داده که چون قضات ایران مستقل نیستند، من پاسخی نخواهم داد. همینیک جمله در پرونده امام (ره) بیشتر نیست. وقتی امام در سال 42 دستگیر شدند، سرهنگ خلعتبری می‌نویسد که من تاکنون با مردی به این چنین شجاعت برخورد نکرده‌ام، خلعتبری در گزارشی به مقامات ساواک می‌گوید که اصلاً نمی‌تواند از این مرد سئوال کند. وقتی امام (ره) از زندان آزاد و در قم سخنرانی کردند، در اولین سخنرانی‌شان می‌فرمایند که والله من هنوز نترسیدم، وقتی من را می‌بردند من به آنها تسلی می‌دادم.

وی شخصیت حقیقی امام را دلیل اصلی پیروی تمام گروه‌های مبارز و مردم ایران از ایشان دانست و افزود: امام (ره) همه صفاتی که لازمه رهبری بود را داشتند. یک شخص شجاع بود که لازمه رهبری شجاعت است. به همین دلیل حتی سلطنتی‌ها می‌گفتند آیت‌الله خمینی از آن جهت پیروز شد که حاضر بود برای اهدافش بمیرد. شاه از آن جهت شکست خورد که حاضر نبود برای حکومتش هم قربانی شود. کارتر پیام می‌داد که امام (ره) چند روز سفرش را به تاخیر بیندازد، می‌خواستند حکومت بختیار را تقویت کنند. امام (ره) فرمود چون دشمن می‌گوید نباید به ایران بروید، باید برویم. با نگاه به پرونده امام (ره) بی‌نظیر بودن آن را می‌بینیم.

رئیس مرکز اسناد انقلاب اسلامی ادامه داد: خبرنگار رادیو لوکزامبورگ از امام (ره) می‌پرسد: "شما با چه می‌خواهید انقلاب کنید؟ بزرگ‌ترین ارتش خاورمیانه حامی این رژیم است. همه قدرت‌ها حامی این رژیم هستند. شما با این مردم دست خالی چه کار می‌خواهید کنید." جواب امام این است: "من به یاری خداوند شاه را بیرون خواهم کرد، حکومت پادشاهی را سرنگون خواهم کرد و رژیم جمهوری اسلامی را جایگزین خواهم کرد." یعنی اصلا نیرویی برای شاه باقی نمانده بود و اگر می‌خواست مقابله کنند قطعاً برعکس می‌شد، یعنی درگیری بین ارتش به‌وجود می‌آمد و قطعا همه فرماندهان شاه کشته می‌شدند و حتی اگر شاه و خانواده‌اش در ایران می‌ماندند همه قتل‌عام می‌شدند.

اشاره به مسائل اقتصادی دوران شاه قسمت دیگر این گفت‌وگو را تشکیل داد، حسینیان در این رابطه گفت: طبق آماری که صندوق بین‌المللی پول دارد فاصله طبقاتی به این شکل است: سازمان بین‌المللی کار در سال 1349 اعلام کرده است که کشور ایران از لحاظ فقر و فاصله ضریب جینی، بزرگ‌تر از تمام کشورهای شرقی و جنوب‌شرقی و آمریکای لاتین بوده است و در سال 1348 اعلام کرده که 32.5 درصد کل مصرف، توسط 10 درصد کل جمعیت که بالاترین درآمد را داشته‌اند، مصرف می‌شده است.

حسینیان خاطر نشان کرد: در جنگ 6 روزه اسرائیل، ایران توپ‌های بسیار پیشرفته‌ای که داشت را با هواپیمای 330 حمل کرد و به اسرائیل رساند و نفت مورد نیاز سوخت ارتش اسرائیل را نیز شاه تامین می‌کرد، بنابراین یک تیر و دو نشان. هم سلاح‌هایشان را به ایران می‌فروختند و هم ارتش ایران ژاندارمی منافع آمریکا را برعهده داشت.

رئیس مرکز اسناد انقلاب اسلامی اذعان داشت:در سال 1350 که بحرین را از دست دادند به عَلَم گفت که ما قدرت داریم هرکاری که بخواهیم را انجام می‌دهیم و دلیلش این است که رژیم ما متکی بر آرای مردم نیست. این مساله‌ای عجیب بود، حتی عَلَم می‌گوید که پاسخ شاه یک پاسخ متفرعانه بود.

مشروح این گفت‌وگو را در زیر می‌توانید بخوانید:


شاه نه‌تنها با فساد مبارزه نمی‌کرد بلکه منشأ فساد بود/ ۸۵درصد مؤسسات اصلی دست ۴۵نفر بود

به عنوان اولین سوال، وجه تمایزی که حضرت امام داشتند و باعث شد تمامی گروه‌های مبارز و مردم ایران حول محور امام و به تحت رهبری ایشان، مبارزات را علیه حکوت طاغوت، پیگیری کنند، چه بود؟

حجت‌الاسلام حسینیان: در دو علت باید این مسئله که همه نیروها تحت پرچم امام (ره) قرارگرفتند را ارزیابی کنیم. یکی اینکه خود گروه‌ها هیچ پایگاه مردمی نداشتند. شما چپ‌ها را نگاه کنید که به دلیل همان غیرمذهبی بودن آن‌ها که مارکسیست یا توده‌ای بودند هیچگاه مقبولیتی پیدا نکردند. حتی در مهم‌ترین برنامه‌ای که گروه‌های چریک‌های فدایی خلق به‌وجود آوردند، برنامه «واقعه سیاهکل» بود، طبق گزارشات موجود مردم آنها را دستگیر و تحویل ژاندارمری دادند. چون معقتد بودند که آنها خطرناک‌تر از شاه هستند و سوابق حزب توده را در وطن‌فروشی دیده بودند. بنابراین چپ‌ها شخصا هیچ پایگاه مردمی نداشتند.

راست‌ها هم به‌دلیل نداشتن ایدئولوژی، بی‌برنامه بودند و هیچ برنامه جدیدی را ارائه نمی‌دادند. بالاخره جبهه ملی که تقریبا سازمان‌یافته‌ترین گروه‌های ملی‌گرا و راست‌گرا بودند، شعارشان این بود که شاه باید سلطنت کند، نه حکومت و هیچ برنامه جدیدی هم نداشتند. مردم حرفشان این بود که در زمان حکومت مصدق هم همین تجربه را داشتیم اما بلافاصله حکومت مصدق را سرنگون کرد و همان بساط دیکتاتوری را جایگزین کرد.

گروه‌های مذهبی و ملی‌گرا مثل نهضت آزادی هم با وجودی که مذهبی‌تر بودند و یک مقدار بین نیروهای مذهبی نفوذ داشتند ولی آن جایگاه اصیلی که همراه با ایمان باشد، در بین مردم نداشتند. سازمان منافقین هم به‌دلیل تغییر ایدئولوژیک هیچ جایگاهی برای مردم ایران نداشتند و روحانیون هم با اینکه اوایل کمک می‌کردند بعداً زده شدند و پایگاه چندانی نداشتند. اما امام (ره) به دو دلیل پایگاه گسترده مردمی پیدا کرد، البته از اول این پایگاه اجتماعی را داشت ولی گسترش یافت. هرچه شناخت مردم نسبت به امام بیشتر می‌شد، بیشتر عاشق امام (ره) می‌شدند.

امام (ره) به دو دلیل پایگاه گسترده مردمی پیدا کرد: نخست به دلیل شخصیت حقوقی امام (ره) بود که یک مرجع دینی بودند. امامت معصوم در زمان ائمه معصومین جای خود را بعد از غیبت به مرجعیت عادل داد. شما تاریخ را نگاه کنید، بحث ولایت فقیه یک بحث جدیدی نبود که امام (ره) تاسیس کرده باشند، خاطرات شاردن که در زمان صفویه به ایران آمده و سیاحت‌نامه‌اش را نوشته یا کمپرن را مطالعه کنید، می‌گویند در قهوه‌خانه‌ها هم که می‌رفتند، بحث ولایت‌فقیه بود و همه می‌گفتند حکومت مال فقها است نه پادشاهان ظالم ستمگر و این‌ها فقط با اجازه مراجع حق حکومت دارند.

در جنگ دلیران تنگستان با انگلیسی‌ها، دلواری تا از مجتهد برازجان اجازه نمی‌گیرد وارد جنگ نمی‌شود و با کسب اجازه وارد جنگ می‌شود. علت هم این است که در نامه‌اش می‌نویسد می‌خواهد حیات اخروی‌اش تامین شود. در جنگ اشغال انگلیس علیه نیروهای عراقی با فتوای مرجعیت، مردم شیعه علیه انگلیسی‌ها بیرون ریختند و جنگیدند و شکست‌های سختی هم به انگلیس وارد کردند. بالاخره جایگاه مرجعیت تأمین‌کننده آخرت بود و امام (ره) در یکی از سخنرانی‌هایشان در سال 42 می‌فرمایند مردم از جاهای مختلف به من می‌گویند که حیات اخروی ما را شما تامین کنید، می‌بینید که ما چه‌کار خواهیم کرد. یعنی با اجازه مرجعیت که دنباله امامت بود، مردم زندگی سیاسی و اجتماعی خودشان را تضمین می‌کردند.

شخصیت حقیقی امام (ره) هم مزید بر علت شد. یعنی امام (ره) همه صفاتی که لازمه رهبری بود را داشت. یک شخص شجاع بود که لازمه رهبری شجاعت است. به همین دلیل حتی سلطنتی‌ها می‌گفتند آیت‌الله خمینی از آن جهت پیروز شد که حاضر بود برای اهدافش بمیرد. شاه از آن جهت شکست خورد که حاضر نبود برای حکومتش هم قربانی شود. کارتر پیام می‌داد که امام (ره) چند روز سفرش را به تاخیر بیندازد، می‌خواستند حکومت بختیار را تقویت کنند. امام (ره) فرمود چون دشمن می‌گوید نباید به ایران بروید، باید برویم. با نگاه به پرونده امام (ره) بی‌نظیر بودن آن را می‌بینیم.

سرهنگ خلعتبری، بازپرس امام (ره) از ایشان سوال کرده و امام یک جواب داده که چون قضات ایران مستقل نیستند، من پاسخی نخواهم داد. همین یک جمله در پرونده امام (ره) بیشتر نیست. وقتی امام در سال 42 دستگیر شدند، سرهنگ خلعتبری می‌نویسد که من تاکنون با مردی به این چنین شجاعت برخورد نکرده‌ام. خلعتبری در گزارشی به مقامات ساواک می‌گوید که اصلاً نمی‌تواند از این مرد سئوال کند. وقتی امام (ره) از زندان آزاد و در قم سخنرانی کردند، در اولین سخنرانی‌شان می‌فرمایند که والله من هنوز نترسیدم، وقتی من را می‌بردند من به آنها تسلی می‌دادم.

برخی می‌گویند امام (ره) چون در نجف بودند و بعد در پاریس آزادتر بودند، ابنگونه رفتار می‌کردند، درحالی که امام (ره) با حکومت بعث هم همین‌طور درگیری داشتند. بنابراین شجاعت امام (ره) یک خصیصه امام (ره) بود.

موضوع دوم، ساده‌زیستی امام (ره) بود. مردم ریخت‌وپاش‌های حکومت پهلوی را می‌دیدند که در هر نقطه‌ای از ایران یک کاخ درست کرده است. شاه در تهران کاخ نیاوران، سعدآباد، مرمر، گلستان و فیروزه را داشت، در کلاردشت و نوشهر و چالوس هم کاخ داشت، اواخر هم کاخی در لندن خریداری کرده بود که از کاخ‌های ملکه‌های انگلیس بوده است و چندین هکتار بود و چشمه‌ها و آبشارهایی داشت که از زیباترین کاخ‌های لندن به شمار می‌رفت. شاه همچنین در آمریکا هم کاخ داشت.

آپارتمانی هم به اندازه زمین فوتبال خریداری کرده بود، اشرف و شمس در جاهای مختلف در کرج دارای کاخ بودند. مردم هم این کاخ‌های شاه را نگاه می‌کردند و با ساده زیستی امام (ره) مقایسه می‌کردند. امام (ره) وقتی تا پیروزی انقلاب اسلامی در نجف، گرم‌ترین نقطه، زندگی می‌کردند، حتی اجازه خرید یخچال به آقازاده‌شان، آقامصطفی هم ندادند و خودشان هم بدون یخچال و حتی بدون یک پنکه بودند.

آیت‌الله غیوری به امام (ره) اصرار داشتند که برایشان یک یخچال و کولر خریداری کنند ولی امام (ره) فرمودند که هروقت همه طلبه‌ها دارای یخچال و کولر شدند برای من هم خریداری کنید. آن زندگی و خانه امام (ره) هنوز هم موجود است و من اگر جای حکومت بودم آن خانه را می‌خریدم و جزء آثار باستانی نگه می‌داشتم، چراکه این آثار باستانی است، نه تخت جمشید، این افتخار و عزت است.

حتی خبرنگار لوموند وقتی در نجف با امام (ره) مصاحبه کرد، تعجب کرد شخصی که اینطور در ایران پرآوازه است و به نام او در خیابان‌ها می‌ریزند و به نام او سینه‌ها را سپرکرده و در مقابل گلوله‌ها به شهادت می‌رسیدند چطور زندگی‌اش اینگونه است؟ حتی در مقاله خود آورد که از زندگی امام (ره) تعجب کردم که اصلا رنگ و بوی سران یا مخالفان دیگری که رژیم‌ها دستگیر و تبعید می‌کنند، در آیت‌الله خمینی ندیده است. این زندگی ظاهرانه و فقیرانه امام (ره) در مقابل شاه بود.

یکی دیگر از خصیصه‌ها صلابت امام (ره) بود. همه کوتاه می‌آمدند و تنها کسی که ایستاد و گفت که این رژیم را ساقط و شاه را بیرون می‌کند و رژیم جمهوری اسلامی را جایگزین می‌کند، امام (ره) بود. بسیاری از مراجع در ابتدا با قدرت جلو آمدند، وقتی حکومت سخت‌تر شد، عقب‌نشینی‌شان بیشتر شد. امام (ره) از اول با ملایمت به میدان آمد و هرچه سخت‌گیری رژیم بیشتر می‌شد، امام (ره) هم سخت‌تر می‌شد. این صلابت بود. حکومت آقای شریف امامی به‌ وجود آمد و بازرگان به امام (ره) گفت یک قدم کوتاه بیاید، بعد ما خودمان را محکم می‌کنیم. امام (ره) فرمودند که اگر بخواهید اینجا کوتاه بیایید، قدم‌های شما را خواهند شکست و سیاست گام به گام هیچ پاسخی نخواهد داد و باید این رژیم ساقط شود.

شاه نه‌تنها با فساد مبارزه نمی‌کرد بلکه منشأ فساد بود/ ۸۵درصد مؤسسات اصلی دست ۴۵نفر بود

کاملاً مشخص است امام چهره‌ای است که هم پایگاه حقوقی و هم پایگاه شخصی دارد و از دیگران نیز باصلابت‌تر وارد شده و مردمی‌تر است و با مردم گره خورده است و سابقه مبارزاتی هم دارد، جایگاه اجتماعی بالایی را کسب خواهد کرد، به گونه‌ای که یک مرتبه شعار همه مردم ایران، بازگشت امام خمینی (ره) شد. در هر شعاری اعم از حکومت اسلامی، جمهوری اسلامی و استقلال حکومت‌، شاخصی بود که همه مردم خواستار آن بودند، لذا چپ‌ها و راست‌ها چاره‌‌‌ای جز هماهنگی با امام (ره) نداشتند.

روز 22 بهمن که امام (ره) وارد شدند، من مأمور انتظامات جلوی دانشگاه بودم. به یاد دارم که چریک‌های فدایی خلق پرچمی با داس و چکش آورده بودند که زیر آن نوشته بودند «لا اله الا الله» در حالی که اصلا اعتقاد نداشتند و شعارشان ماتریالیسم بود ولی شعارشان "لا اله الا الله" بود و رهبر چریک‌های فدای خلق اعلام کرد که رهبری امام (ره) را قبول داریم.

کیانوری که یک فرد سابقه‌دار و تشکیلاتی سیاسی بود رسما اعلام کرد که از رهبری آیت‌الله خمینی پیروی می‌کنیم و خواستار جمهوری اسلامی هستیم. آقای سنجابی 2 بار مصاحبه کرد و گفت که زیر پرچم آیت‌الله خمینی مبارزه می‌کنیم و ایشان را به رهبری قبول داریم و اصلا ادعای رهبری نداریم. یعنی عظمت امام (ره) و حمایت مردم چنان گسترده بود که کسی جرأت نمی‌کرد.

امام (ره) درست مانند کسی بود که قله را فتح کرده بود، پرچم را کوبیده بود و دیگرانی هم که می‌خواستند بگویند ما هم هستیم زیر این پرچم قرارمی‌گرفتند. یعنی تلاششان این بود که طوری جلوه دهند که زیر پرچم هستیم، درحالی که اصلا ادعا نداشتند. علتش هم عظمت و مقبولیت امام (ره) در بین توده‌های مردم بود. حتی رژیم آمریکا وقتی می‌خواست پیام دهد، به امام (ره) پیام می‌داد، یعنی رهبری امام (ره) را به حدی پذیرفته بود که وقتی می‌خواست بگوید مدتی در قابل دولت بختیار کوتاه بیایید، کارتر به امام (ره) پیام می‌فرستاد.

موضوعی که چند وقت است به آن می‌پردازند این است که شاه این اواخر، یعنی چند روز آخر حکومت انگیزه‌ای برای کشتار مردم نداشت و اگر می‌خواست با توجه به تجهیزات و ارتشی که در اختیار داشت می‌توانست مردم را قلع و قمع کرده و یک کشتار دسته‌جمعی راه بیندازد و دوباره حکومت را در دست بگیرد اما حس کرد که خودش باید برود و مردم بماند تا اینکه مردم را قلع و قمع کند.

حجت‌الاسلام حسینیان: این هم حرف صحیحی نیست. شاه همه چیز را تجربه کرد ولی هیچ چیز در مقابل امام (ره) پاسخ نداد. شاه، هویدا را برکنار کرد تا یک حکومت جدید اقتصادی بر روی کار بیاورد. جمشید آموزگار را آورد و جواب نداد. آموزگار را برداشت و حکومتی به قول خودش آشتی ملی به‌وجود آورد. آقای شریف امامی را به دروغ گفتند که آخوندزاده است، درحالی که کازینوها بیشترمتعلق به شریف امامی بود. تاریخ هجری قمری را به شاهنشانی تبدیل کرد.

کازینوها و قمارخانه‌ها و مشروب‌فروشی‌ها را بست و خواست که نظر مردم را جلب کند اما امام (ره) گفت که این بازی سیاسی است و باید رژیم شاه را ساقط کنیم. مگر 17 شهریور رژیم چه کار کرد؟ یعنی بیش از اینکه در 17 شهریور کشت، می‌خواست بکشد؟ در 14 آبان دست به قتل‌عام مجدد در تهران زدند و دولت آقای ازهاری را طی یک حکومت نظامی روی کار آوردند که برای کشتار در شهرهای مختلف بود.

بعد حکومت بختیار که یک حکومت ملی‌گرا بود را روی کار آورد. بالاخره بختیار جزء ملی‌گرایان بود و سابقه مبارزه با رژیم شاه داشت، زندان رفته و دستگیر شده بود اما کاری از پیش نبرد. با چه نیرویی می‌خواست این کار را بکند؟ با ارتش! ارتشی که جزوی از مردم می‌شد. ارتشی که آمریکا هایزر را فرستاد که در آخرین لحظات حکومت نظامی برقرار و کودتا کند. اما شما گزارشات فرماندهان نظامی را بخوانید، یکسره گزارشات این است که رئیس شهربانی می‌گوید با نیروی شهربانی چه کار کنم؟ بسیاری از افسران پیش من آمده‌اند و می‌گویند ما مقلد آیت‌الله خمینی هستیم و نمی‌توانیم بر روی مردم آتش بگشاییم.

روز 22 بهمن شیرازه ارتش از بین رفت و آمریکایی‌ها وقتی نتواستند مقابله کنند، هایزر به آمریکا گریخت. با این ارتشی که امام (ره) نسبت به آن خنثی‌سازی کرد خیلی‌ها می‌گفتند باید با ارتش جنگ مسلحانه کرد. امام (ره) فرمودند که ارتش دو قسمت است، یک بخش سران و وابستگان رژیم هستند که باید با آنها برخورد کرد اما بدنه ارتش متعلق به بچه‌ مسلمان‌هاست و این‌ها به دامن مردم خواهند آمد.

حتی بازرگان در پاریس خدمت امام (ره) رفت و سیاست گام به گام را پیشنهاد کرد, 3 انگشت خود را جلوی امام (ره) گذاشته بود و گفته بود که شما می‌فرمایید شاه باید برود این رژیم 3 تا پایه دارد: شاه، ارتش، آمریکا. امام فرموده بودند شما با مردم هم‌صدا بشوید، شاه می‌رود، ارتش به مردم خواهد پیوست و آمریکا هم گورش را گم می‌کند.

خبرنگار رادیو لوکزامبورگ از امام (ره) می‌پرسد شما با چه می‌خواهید انقلاب کنید؟ بزرگ‌ترین ارتش خاورمیانه حامی این رژیم است. همه قدرت‌ها حامی این رژیم هستند. شما با این مردم دست خالی چه کار می‌خواهید کنید. جواب امام این است: "من به یاری خداوند شاه را بیرون خواهم کرد، حکومت پادشاهی را سرنگون خواهم کرد و رژیم جمهوری اسلامی را جایگزین خواهم کرد." یعنی اصلا نیرویی برای شاه باقی نمانده بود و اگر می‌خواست مقابله کنند قطعاً برعکس می‌شد، یعنی درگیری بین ارتش به‌وجود می‌آمد و قطعا همه فرماندهان شاه کشته می‌شدند و حتی اگر شاه و خانواده‌اش در ایران می‌ماندند همه قتل‌عام می‌شدند.

شاه همه تجربیات را پیاده کرد. قتل‌عام کرد، میدان ژاله را به‌وجود آورد، ارتش را به میدان کشاند، در میدان‌ها، تانک‌ها را آورد. هواپیماها را روی تهران به پرواز درآورد تا رعب و وحشت ایجاد کند. همه کارها را انجام داد اما نمی‌توانست از رژیم خود محافظت کند، لذا اگر نگاه کنید، همه حرف ژنرال هایزر برای فرماندهان نظامی این است که وقتی آیت‌الله خمینی می‌آید، جانش را محافظ کنید چون اگر برای آیت‌الله خمینی کوچک‌ترین مسئله ای به‌وجود آید، حکومت شاه ساقط شده است. یعنی آنقدر از امام (ره) وحشت داشتند، بنابراین این حرف غلط است و تجربه خلافش را ثابت کرد.

چه عواملی موجب سقوط رژیم شاهنشاهی در ایران شد؟ وقتی بحث از فساد به میان می آید، ابتدای امر ذهن‌ها منعطف فساد اخلاقی می‌شود، اما گویی وجوه مختلف از فساد وجود داشت.

حجت‌الاسلام حسینیان: به نظر می‌رسد یکی از عوامل بسیار مهمی که در سقوط رژیم شاهنشاهی نقش اساسی را ایفاء کرد، فساد در رژیم شاهنشاهی بود. چه فساد سیاسی، چه فساد اقتصادی و چه فساد اخلاقی. ما وقتی رژیم را بر مبنای اعترافات و خاطرات درباریان و اسنادی که از ساواک موجود است بررسی می‌کنیم متوجه فسادهای بزرگی در رژیم پهلوی می‌شویم. باید این را هم اضافه کنم که ساواک جرأت نداشت راجع به خاندان پهلوی اظهارنظر کند اما درعین حال اسنادی که به جای مانده نشانگر این است که حاکمیت فساد از رأس بدنه تا پائین گسترده بود. البته این نکته هم لازم است که تذکر دهم، ممکن است در هر رژیمی فساد باشد اما فسادی موجب سقوط می‌شود که اولاً در راس و سران رژیم نهادینه شده باشد که قطعاً نسبت به بدنه نظام خود نیز مراعات نخواهند کرد و فساد گسترش می‌یابد.

ثانیاً هر رژیمی ممکن است به فساد مبتلا شود ولی اگر برخورد نکرد قابل توبیخ است و در مردم ناامیدی ایجاد می‌شود و موجب ساقط کردن رژیم خواهد شد. هر دو خصیصه در رژیم شاه بود. از لحاظ فساد اقتصادی، غیر از فسادهای شخصی که به آن اشاره خواهم کرد، واقعا در رژیم شاه یک نظامی که برای حل مشکلات مردم برنامه صحیح داشته باشد، وجود نداشت.

ببینید! من قسمت‌هایی از اعترافات خودِ دربار و وابستگان رژیم شاه را نقل می‌کنم، در دهه سال 1350، اشرف پهلوی از محله‌های جنوب شهر تهران دیدن کرده است و در خاطرات اینطور نوشت:"نخستین‌باری که محله‌های کثیف و فقیرنشین تهران رفتم تا به چشم خود ببینم چه نوع حکومتی مورد نیاز آنهاست، به‌راستی مریض شدم. هرگز به چشم خود اینگونه فقر مداومی را که یأس و ناامیدی و بی‌احساسی در انسان به وجود آورد، ندیده بودم. هرگز این‌ همه انسان را ندیده بودم که در محله‌ای به آن کوچکی کنار هم بلولند و امکانات بسیار محدودی برای بهره‌گیری از پوشش یا امرار معاش خود در اختیار داشته باشند." این اعتراف اشرف پهلوی نسبت به محله‌های جنوب شهر تهران است.

فاطمه پاکروان(همسر سرلشگر حسن پاکروان) در سال 1356 برای اولین‌بار گذرش به جنوب شهر افتاد. در خاطراتش می‌نویسد:«در سفر به کاشان باید از جنوب تهران می‌گذشتیم. باورم نمی‌شد، وضعیت مردم را باور نمی‌کردم، غیرقابل باور بود. بعضی از آنها در اتاقک‌های کوچکی زندگی می‌کردند که با نایلون پوشانده شده بود، بوی زباله همه جا را پر کرده بود، آب سیاه و بدبو، باورتان نمی‌شود، نمی‌توانید تصورش را کنید. دومیلیون نفر اینطور زندگی می‌کردند».

پیِر بلانشه یکی از محققین که در رابطه با انقلاب اسلامی کتابی نوشته در سال 1357 به تهران آمد و گزارش وی از تهران این است: "جنوب واقعی تهران بعد از بازار آغاز می‌شود. جنوب بی‌خانمان‌ها و کوخ‌نشین‌های روستایی به‌اندازه‌ای ناشایست است که مناسب تشخیص داده نشد بر روی نقشه‌های رسمی، نقش ببندد". یعنی حتی وقتی نقشه تهران را می‌کشیدند این قسمت‌های جنوب شهر تهران را در نقشه نمی‌آوردند. اینقدر وضعیتش خراب بود.

"جنوب جایی است که در گرمای تابستان‌های خشک و داغ, جوی‌ها به فاضلاب‌های تهوع‌آور تبدیل می‌شد. ژاله، خیام، مولوی، کمربند جنوبی، محیط بازار بزرگ، هنوز هم فقر تمام‌عیاری را آشکار می‌کند. اینجا چند گوسفند برای قصابی خیابان ایران می‌فروشند. اندکی پایین‌تر در جوی خیابان‌ها زن‌ها به رخت‌شویی و ظرفشویی مشغول هستند. مرد پیری، نانش را در آن خیس می‌کند، یعنی در همان آبی که از کوچه‌ها عبور می‌کند، دورتر از اینجا، جنوب دیگر چهره‌ای هم ندارد. این قسمت از شوش در اطراف ایستگاه راه‌آهن آغاز می‌شود تا بیش از بیش فقیرتر به زمین‌های پشت کویر برسد. خشت‌های خام، صفحه‌های فلزی تاب‌خورده، گاهی پارچه‌ای ساده آویخته بین دو دیوار، خانواده‌های بی‌شماری را در خود پناه داده، بدتر از همه خیابان‌ها، خیابان غار است. یک شیر آب وجود دارد که در فصل تابستان در اطراف آن ازدحام می‌شود. محله‌های فقیر دیگر، نازی‌آباد، خزانه و شهرری نام دارند. زاغه‌ها در آنها در کاروان‌سراهایی تخصیص یافته است. مشخص شده که فرد واجد امتیازی هم هست و ماهی 50 هزار ریال حقوق می‌گیرد ولی نمی‌تواند در مرکز شهر از عهده اجاره 45هزار ریالی یک خانه سه اتاقه برآید».

این از لحاظ توصیف گزارشگرانی که خودشان آورده بودند یا گزارشگرانی که از خانواده شاه بودند. باز اگر بخواهیم یک کشوری را از لحاظ تأمین مالی و رفاه و آسایش بررسی کنیم. در علم اقتصاد می‌گویند یک انسان معمولی به چقدر کالری غذا نیازمند است؟ این کالری را محاسبه می‌کنند و در زمان شاه نیز بعد از دهه 50 محاسبه شده است. مرحوم حسین عظیمی که از اساتید دانشگاه بوده است و چند سال پیش فوت کردند در رساله دکترای خودش، این‌ها را بررسی کرده است و به این نتیجه رسیده است که مصرف کالری 16 میلیون نفر، یعنی 52 درصد کل جمعیت زیر خط فقر بوده است. یعنی کمتر از یک انسان معمولی تغذیه می‌شده‌اند و دچار سوءتغذیه بوده‌اند. از میان آنها 4 میلیون نفر، یعنی 13 درصد جمعیت به شدت زیر مقدار مصرف کالری، تغذیه می‌شدند. یعنی کشوری که بیشتر از نیمی از جمعیت آن، زیر مقدار تغذیه یک انسان معمولی و تغذیه مورد نیاز یک انسان زندگی می‌کرد.

درصورتی که بخواهند کشوری را از لحاظ رفاه بررسی کنند، فاصله طبقاتی، ضریب جینی را محاسبه می‌کنند که این ضریب جینی نشانگر این است که آیا اکثریت مردم در رفاه زندگی می‌کرده‌اند یا نه؟

شاه نه‌تنها با فساد مبارزه نمی‌کرد بلکه منشأ فساد بود/ ۸۵درصد مؤسسات اصلی دست ۴۵نفر بود

پس افزایش قیمت نفت بیشتر با حقوق کسانی که حقوق‌بگیر دولت بودند منطبق بوده است؟

حجت‌الاسلام حسینیان: طبق آماری که صندوق بین‌المللی پول دارد، فاصله طبقاتی به این شکل است. سازمان بین‌المللی کار در سال 1349 اعلام کرده است که کشور ایران از لحاظ فقر و فاصله ضریب جینی، بزرگ‌تر از تمام کشورهای شرقی و جنوب‌شرقی و آمریکای لاتین بوده است و در سال 1348 اعلام کرده که 32.5درصد کل مصرف، توسط 10 درصد کل جمعیت که بالاترین درآمد را داشته‌اند، مصرف می‌شده است.

یعنی 10 درصد مردم، 32/5 درصد از کل تولیدات غذایی را مصرف می‌کردند و 15.5 درصد هم توسط 10 درصد رده پایین‌تر استفاده می‌شد، یعنی مجموعاً 48درصد کل مصرف فقط توسط 20 درصد مردم مصرف می‌شده است، در سال 1355 که می‌گویند وضع مردم به خاطر درآمدهای نفتی خیلی خوب شد، 40 درصد کل مصرف فقط توسط 10 درصد طبقه بالا مصرف می‌شد. یعنی به مراتب فاصله طبقاتی بعد از انفجار قیمت نفت بیشتر شد. اگر 20 درصد دیگر توسط 10 درصد طبقه بعدی مصرف شده باشد، یعنی 60 درصد توسط 20 درصد مصرف می‌شود و 40 درصد باقیمانده را 80 درصد مردم مصرف می‌کردند.

باز طبق آماری که خودِ رژیم (بانک بین‌المللی) اعلام کرده است، فاصله طبقاتی اینگونه است: کنترل 85 درصدی مؤسساتی که گردش مالی آنها سالیانه از 10 میلیون ریال بیشتر بود تنها در کنترل 45 خانواده بوده است. یعنی اینقدر! بنابراین اینجور نیست. حتی از لحاظ فقر عمومی که مقایسه کنید الان در این کشور به‌ندرت روستایی را پیدا می‌کنید که دارای برق، آب لوله‌کشی، تلفن و گاز نباشد. اما خیال می‌کنید قبل از انقلاب چقدر بوده است؟

خاطراتی از آقای علم شنیدم که می‌گفتند فقط یک درصد روستاهای ما آب آشامیدنی لوله‌کشی داشته است.

حجت‌الاسلام حسینیان: درست است. طبق آماری که رژیم ارائه داد از هر 100 روستا، تنها یک روستا آب لوله‌کشی دارد و از هر 25 دهکده تنها یک دهکده از برق بهره‌مند است. یکی از آماری که در رفاه ارائه می‌دهند این است که چند درصد مردم وسایل نقلیه دارند؟ الان مثلاً آماری می‌دهند که 18 درصد خانوارهای ایرانی، یعنی حدود 40 درصد مردم دارای اتومبیل هستند که قبل از انقلاب این آمار به یک درصد هم نمی‌رسیده است، یعنی زیر یک درصد بود. داشتن تلویزیون، یخچال، اشیایی مثل بخاری نفتی یا برقی که جزء اولیه و رفاه مردم بوده است، هیچ وقت در رژیم سابق به یک درصد از خانواده‌های ایرانی نرسیده است. بنابراین فقر عمومی در کشور چنان حاکم بود که اصلاً چنین ادعایی طبق آماری که خودشان ارائه می‌دهند، صحیح نیست و خصوصاً اشکال اساسی هم این بود که اصلاً چیزی وجود نداشت که مردم مصرف کنند.

هنوز افراد مسنی مثل من در بین مردم هستند که می‌توانید بپرسید در سال چند مرتبه برنج می‌خوردند؟ یک خانوار ایرانی در سال چقدر گوشت مصرف می‌کرد؟ یک حلب روغن 18 کیلویی می‌گرفتند که باید طی یکسال آن را به مصرف می‌کردند، یعنی یک خانواده‌ متوسط که وضع‌خوبی داشت، 20 کیلوگرم مصرف سالیانه روغن داشت. ممکن است مصرف سالیانه آنها نیز کلاً 20 کیلو می‌شد. یک گوسفند می‌گرفتند و قلیه می‌کردند و در طول زمستان مصرف می‌کردند و با همین زندگی می‌کردند. بنابراین مصرف به‌شدت پایین بوده است، 52درصد مردم زیر نیاز کالری‌شان مصرف می‌کردند و وقتی هم وضع اقتصادی خوب شد، آنقدر فاصله طبقاتی پیدا شد که این فقر بین اکثر خانواده‌های ایرانی کاملاً محسوس بود.

در رابطه با با نوع بهره‌وری که از بالارفتن قیمت نفت در کشور شد، توضیح بدهید. پول نفت صرف چه هزینه‌ای و به کجا رفت؟

حجت‌الاسلام حسینیان: شاه در منطقه قدرت بلامنازعی را تشکیل داده بود اما این قدرت بلامنازع‌ در خدمت چه کسی بود؟ در خدمت آمریکا. اصلاً سیاست نظامی رژیم شاه بر مبنای دکترین رؤسای جمهور آمریکا بود. قبل از ریاست جمهوری نیکسون به آمریکا، کندی، رئیس جمهور بود که وقتی دکترینی مبنی بر این بود که: بمب اتم جلوی انقلاب‌های مارکسیت را نمی‌تواند بگیرد و باید دولت‌ها دست به تقسیم اراضی بزنند که بتوانند جلوی شورش توده‌ها بگیرند. شاه درست به دنبال همین اعلام دکترین نیکسون، اصلاحات ارضی را در ایران راه‌اندازی کرد، یعنی در دو کشور این دکترین صورت گرفت، یکی در ویتنام توسط پادشاه ویتنام و یکی هم توسط شاه در ایران شکل گرفت که به نام همان انقلاب سفید نام‌گذاری شد.

بعدها دکترین نظامی کندی مطرح شد که گفت: بمب‌های اتم نمی‌توانند جلوی شورش‌های سربازان شبه‌نظامی که با یک اسلحه ساده به جنگ حکومت‌ها می‌روند، بگیرند و باید یک نیروی مناسب با این چریک‌ها راه‌اندازی شود که کندی در آمریکا، کلاه‌سبزها را به‌وجود آورد. شاه نیز بلافاصله همان سیاست را در ایران به نام کلاه‌قرمزها به‌وجود آورد که گروه‌هایی را در ارتش توسط مستشاران آمریکایی به‌منظور سرکوب شورش به وجود آوردند، بعد از آن دکترین نیکسون مطرح شد.

قبل از آن رؤسای جمهور مبنای‌شان این بود که با فرستادن نیروهای نظامی و کشتی‌های جنگی به مناطق مختلف اقیانوس آرام، اقیانوس هند، دریای عمان خودشان از منافعشان حفاظت کنند. بعد که دیدند پرخرج شده است و انگلیس هم نیروهای خود را از خلیج‌فارس جمع‌آوری کرد، دکتری نیکسون به دنبال این ضرری که آمریکایی‌ها می‌پرداختند، مطرح شد و شاه درست به‌عنوان ژاندارم منطقه در خدمت منافع آمریکا قرار گرفت.

حتی حقوق بشر کارتر که دکترین کارتر بود، در ایران تاثیراتی را برجای گذاشت که یک نوع آزادی‌های حساب‌شده‌ای را اعلام کردند. یعنی درست هر دکترینی که در آمریکا شکل می‌گرفت و به وقوع می‌پیوست بر اساس خلقیات و خصلت‌هایی رئیس جمهوری بود که روی کار می‌آمد، شاه نیز مجبور بود که خودش را با آن دکتیرین انطباق دهد. به همین شاه دلیل خوش‌دست‌ترین و قدرتمندترین پادشاهان منطقه بود، چون یک ارتش مقتدر ایجاد کرده بود در منطقه نفوذ داشت و دیگران هم استفاده می‌کردند و ناچار بودند که تسلیم شاه باشند اما واقعا آیا شاه در این ادعای خودش راست می‌گوید؟ ما ادله فراوانی داریم که شاه دروغ می‌گوید.

ژست‌های فراوانی گاهی اوقات به خاطر مسائل داخلی می‌گرفت اما در واقع شاه یک خودفروخته‌ای بیشتر نسبت به آمریکا نبود. اثرگذار بود ولی چرا در جنگ اعراب و اسرائیل که همه شیرهای نفتی‌شان را بر روی آمریکا بستند، شاه حاضر نشد که شیر نفتی را ببندد؟ چرا آنها آن زمان از شاه تبعیت می‌کردند که شیرهایشان را باز کنند؟ اتفاقاً مصاحبه شاه را در سال 1356 نگاه کنید.

شاه به آمریکا رفت و با کارتر مذاکره کرد، به محض اینکه از محل مذاکره بیرون آمد، گفت: "ما تعهد داده‌ایم و به آمریکا اطمینان داده‌ایم که قیمت نفت بیش از این بالا نرود." و راست هم می‌گفت چون حدود 6 میلیون بشکه نفت وارد بازار کرد و نفت نتوانست قیمت واقعی خود را پیدا کند. بنابراین شاه یک وابسته کاملاً سیاسی به آمریکا بود، یک انسان غیرمستقلی بود و بلکه ماهیتاً یک انسان غرب‌زده‌ای بود.

حتی در خاطرات شاه، غرب‌زدگی را در تمام وجودش لمس می‌کنید که همه تلاشش بر این است که ایران را نیز به شکل یک کشور غربی دربیاورد. یعنی نه‌تنها از لحاظ سیاسی خود را وابسته می‌دانست بلکه از لحاظ فرهنگی و اعتقادی نیز خود را وابسته می‌دانست. البته حق هم داشت، چون در یک خانواده غرب‌زده‌ای بزرگ شده بود و رضا شاه خیال می‌کرد که پیشرفت ایران در گرو غربی‌ شدن کشور است و بعد هم خودش را مدیون آمریکایی‌ها می‌دانست.

در سال 1320 که رضاشاه سقوط کرد، اتحاد جماهیر شوروی تلاش داشت که در ایران جمهوری به‌وجود بیاورد اما این آمریکایی‌ها بودند که از شاه حمایت کردند و شاه را برای روی تخت نگه داشتند. در سال 1332 هم که دولت مصدق روی کار آمد و شاه پایه‌های حکومت خودش را ضعیف دید، به‌ دنبال کودتا علیه مصدق افتاد و کودتا نیز موفق شد، شاه همواره تاج و تخت خود را مدیون آیزنهاور می‌دانست و به همین خاطر وقتی آیزنهاور فوت کرد، رسما اعلام کرد که "ما در تشییع جنازه مردی حضور پیدا می‌کنیم که خود را مدیون او می‌دانیم" و این موضع را رسما اعلام کرد. بنابراین چون به ملت هم وابسته نبود و مردم را هم قبول نداشت، به همین جهت یک نوع وابستگی سیستماتیک علاوه بر وابستگی فرهنگی و اعتقادی به غرب در وجودش شکل گرفت.

 بحثی که شما فرمودید دکترین نیکسون فکر می‌کنم مجهزکردن شاه در منطقه برای خود آمریکا یک نفع مالی هم داشت، چراکه تبادل تجهیزات ظاهرا فقط باید از سمت و مشاوره آمریکا صورت می گرفت. در این رابطه هم توضیح بفرمایید.

حجت‌الاسلام حسینیان: حرف درستی است، بنابراین آمریکایی‌ها دو هدف داشتند، یکی ایران را بازار سلاح‌های خودشان کرده بودند و وابستگی ارتش به حدی بود که حتی در یک سال 12 میلیارد دلار سلاح و تجهیزات از آمریکا خریداری کرد. از یک‌طرف بازاری برای کارخانه‌های ورشکسته تعطیل شده سلاح‌های آمریکا بود و از طرف دیگر در خدمت خود آمریکایی‌ها قرار می‌گرفت. آمریکایی که باید سال‌ها صدها میلیارد دلار خرج می‌کردند که کشتی‌های خودش را در خلیج‌فارس و دریای عمان نگهداری کنند، شاه این مسئولیت را پذیرفت و حفاظت و امنیت منطقه دست‌خوش نیروهای چپ‌گرا قرار گرفت که حافظ منافع آمریکا بود.

در همین عمان، حکومت سلطان قابوس کاملاً در خطر قرار گرفت، شاه با همین تجهیزات و هلی‌کوپترها و نیروهایی که آموزش داده بود توانست حکومت سلطان قابوس را نجات دهد، حتی در شاخ آفریقا در اتیوپی و حبشه هرگاه منافع آمریکا به خطر می‌افتاد. این توضیح را هم بدهم که مناسبات بین‌المللی جنگ سرد بود، یعنی بین آمریکا و اتحاد جماهیر شوروی (دو ابرقدرت) یک رقابتی برقرار بود که تلاش می‌کردند حکومت‌ها را از چنگ خودشان درآورند و از اقمار خود کنند. هرگاه حکومت اقمار آمریکایی به خطر می‌افتاد که توازن قوایشان به هم بخورد و به نفع شوروی نزدیک شود، شاه دخالت می‌کرد و با حمایت از حکومت‌های وابسته به غرب با همین ارتش، امکانات و تجهیزات نظامی مورد حمایت قرار می‌داد و از آنها حمایت می‌کرد.

حتی در جنگ 6 روزه اسرائیل، ایران توپ‌های بسیار پیشرفته‌ای که داشت را با هواپیمای 330 حمل کرد و به اسرائیل رساند و نفت مورد نیاز سوخت ارتش اسرائیل را نیز شاه تامین می‌کرد، بنابراین یک تیر و دو نشان. هم سلاح‌هایشان را به ایران می‌فروختند و هم ارتش ایران ژاندارمی منافع آمریکا را برعهده داشت.

شاه نه‌تنها با فساد مبارزه نمی‌کرد بلکه منشأ فساد بود/ ۸۵درصد مؤسسات اصلی دست ۴۵نفر بود

در جایی خواندم ارتشبد خاتم به شاه گفته که این همه جنگنده خریدید ما حتی نیروی متخصص که بتواند از این جنگنده‌ها استفاده کند، نداریم. درمورد تربیت نیروی متخصص در کشور بفرمایید که چه وضعیتی داشتیم. تلاشی شده بود یا در این قضیه هم تمایل داشتیم به صورت عاریه‌ای از کشورهای دیگر به‌خصوص آمریکا نیروی متخصص وارد کنیم؟

حجت‌الاسلام حسینیان: ببینید ارتش ما تجهیزاتی را به ‌کار می‌برد که در کلاس ارتش ایران نبود. ناچاراً یا مستشاران خارجی دعوت می‌شدند که در این اواخر چندین هزار نفر مستشار آمریکایی با حقوق‌های کلان برای آموزش‌دادن وارد ارتش شدند یا اینکه همافران و بسیاری از خلبانان ما در آمریکا دوره و آموزش دیدند که مقدار بسیار زیادی پول هم صرف آموزش آنها شد. در عین حال آمریکایی‌ها برای اینکه آن هیمنه خود را بر ارتش ایران حفظ کنند و مستشاران پیوسته حضور داشته باشند، آموزش‌های لازمی که یک خلبان یا یک همافر باید ببیند تا متخصص و تکنسین شود را آموزش نمی‌دادند که این وابستگی حفظ شود و به همین خاطر تا انقلاب اسلامی چندین هزار مستشار نظامی در ایران ماندند.

در حوزه بهداشت و سلامت نیز نیروی متخصص از هند و فلیبین وارد کشور می شدند که بعضا با نگاه کردن و براساس دیده‌هایشان دارو تجویز می‌کردند. نبود نیروی متخصص در جاهای دیگر هم ظاهرا نمود داشته است.

حجت‌الاسلام حسینیان: در همه جا ما مشکل نیرو داشتیم. وقتی اقتصاد متوازن برنامه‌ریزی نشود، یک پیامدهای نامیزانی و نامتوازنی را به‌وجود می‌آورد. مثلاً شاه بدون اینکه امکانات کشور را درنظر بگیرد، شروع به بازسازی صنعت کرد. وقتی کشوری بخواهد صنعتی شود، اولاً احتیاج به برق دارد و ثانیاً برای واردات و صادرات باید بندر داشته باشد. ثالثاً باید دارای راه و جاده باشد و مهم‌تر اینکه باید نیروی متخصص داشته باشد.

شاه یک مرتبه بدون اینکه یک برنامه متوازنی داشته باشد دست به تحولاتی زد و نتیجه این شد که در سال‌های 54 این موارد خود را بروز داد. کشتی‌های بسیاری در دریاها می‌آمدند و متوقف می‌شدند تا بنادر آزاد شوند و جای کشتی قبلی پهلو بگیرند. طبق آماری که خودشان ارائه دادند، نزدیک به 11 میلیارد سالانه جریمه دموراژ پرداخت می‌کردیم. بعد دیدند که جاده‌ها کشش ندارد و شروع به کارهایی کردند ولی نتوانستند جاده‌ها را با سرعت گسترش دهند.

بعد دیدند که اصلاً وسیله نقلیه برای انتقال وسایلی که از خارج وارد می‌کنند، ندارند. حدود چندهزار وایت آمریکایی (تریلی‌های بزرگ) را از آمریکا خریداری کردند و به ایران آوردند. این تعداد روی دستشان ماند چون راننده نداشت! لذا راننده از کره جنوبی استخدام کردند. شما اگر از رانندگان سابق بپرسید می‌دانند که اکثر وایت‌ها راننده کره‌ای داشت، به دلیل اینکه در ایران به اندازه کافی راننده نداشتیم. راننده هم نه جاده را می‌شناخت و نه دلش سوخته بود لذا ماشین‌ها را داغان کردند و قبل از انقلاب تقریبا ماشین‌ها را بازنشسته کردند. قبل از انقلاب شاهد بودیم که این ماشین‌ها بعضا در گاراژها باقی مانده بود، زیرا نه قطعه و نه امکانات و مکانیک داشتند و رانندگان هم به خوبی از آنها مراقبت و حفاظت نمی‌کردند، چراکه دلسوز نبودند.

سال 1356 ما با قطعی برق چندساعته در روز مواجه بودیم، به این علت که کارخانه ایجاد کرده بود اما زیرساخت ایجاد الکتریسته مورد نیاز وجود نداشت. چون انرژی الکتریکی وجود نداشت، کارخانه‌ها دچار آسیب شده و خاموش می‌شدند و گاهی اوقات 5، 6 ساعت در روز قطعی برق داشتیم.

 این قطعی برق معروف مربوط به همان دوره بود که هویدا نیز برای خود موتور برق تهیه کرده بود!

حجت‌الاسلام حسینیان: بله، همه همینطور بودند، چراکه چاره‌ای نداشتند. یعنی هر کسی می‌خواست زندگی کند، حتی خانواده‌‌های معمولی هم برای خودشان موتورهای برق بنزینی تهیه و روشن می‌کردند، به دلیل اینکه قطعی برق خیلی زیاد بود. وضع بهداشت خوب نبود و از آب‌های کثیف قنات که بعضاً مردم کهنه‌های بچه‌هایشان را با آن می‌شستند، استفاده شرب می‌کردند، بیماری‌های واگیردار و انگل‌دار زیادی بروز کرده بود و این درحالی بود که پزشک نداشتیم و از فیلیپین و پاکستان پزشک آورده بودند. یعنی تقریباً تمام شهرهای کوچک دارای پزشکان فیلیپینی و پاکستانی و هندی بود.

یکی از مشکلات هم این بود که بعضاً زبان فارسی هم نمی‌دانستند و بیمار نمی‌توانست مشکل خود را بازگو کند که گاهی اوقات هم سبب مسخره می‌شد و الفاظ فارسی را طوری بیان می‌کردند که ایرانیان بیمار در مراجعه به پزشکان اینگونه بعضا با هم مشاجره می‌کردند. بنابراین اقتصاد بی‌برنامه نامتوازن پیامدهای خودش را به دنبال داشت. من فقط به عنوان نمونه از بی‌برنامگی بیان کنم که در سال 1356 قیمت نفت خیلی بالا رفت، دولت در منطقه گاجره( منطقه توریستی دیزین فعلی، استان البرز) توسط عبدالمجید مجیدی، رئیس سازمان برنامه و بودجه دعوت شده بودند که برنامه و بودجه را بنویسند.

بعد از اینکه برنامه و بودجه را نوشتند، شاه گفت که با توجه به درآمد نفتی، بودجه و برنامه را هرچه نوشته‌اید، دوبرابر کنید. مجیدی گفت 2 برابرکردن بودجه تورم را در پی دارد و نقدینگی بالا خواهد رفت و ما چون فاقد ابزار آلات و نیروی انسانی هستیم، نمی‌توانیم امکانات را به طور صحیح استفاده کنیم. شاه عصبانی شد و گفت که سئوال دیگری نیست؟ یعنی حتما باید آنچه گفته‌ام، اجرا شود. هویدا خواست که اظهارنظر کند شاه ممانعت کرد. بی‌برنامگی اینچنین بود که با همه ادعاهایی که مبنی بر دارای برنامه‌‌دار بودنشان می‌شود، واقعا اینگونه نبود و نمونه‌هایی است که خودشان نقل کرده‌اند و دلیل آن هم نامتوازن بودن و ظهور و بروز وضعیت اقتصادی در ایران بود.

چه موارد دیگری جدای از این بحث فساد و معیشت مردم بود که مردم را بیشتر به سمت مقابله اساسی با حکومت پهلوی پیش برد؟

حجت‌الاسلام حسینیان: از شعارهای مردم می‌توان دردهای مردم را فهمید. یکی از شعارهای مردم علیه فساد شخصی رژیم بود، مثلاً مردم شعار می‌دادند: "رژیم شاهنشاهی، مظهر فساد است". شعارهایی راجع به قماربازی و مشروب‌خواری شاه و زن‌بارگی و هرزگی فرح و امثال این‌ها داده می‌شد. من در کتاب "چهارده سال رقابت ایدئولوژیک شیعه در ایران" فساد اخلاقی دربار را تقسیم‌بندی کرده‌ام.

یکی فساد اشرافیت‌شان است، یکی فساد اخلاقی و جنسی‌شان است و یکی هم اعمال شیطانی این خانواده است. رژیم یک نوع تفرعنی(مانند فرعون متکبر و ستمکار بودن) را مبتلا شده بود، یعنی خودشان را ممتاز بر مردم می‌دانستند. شاه حتی شکست‌های بسیار فجیع سیاسی و نظامی خودش را هم با تفرعن و فرعونیت برخورد می‌کرد. در سال 1350 که بحرین را از دست دادند به علم گفت که ما قدرت داریم هرکاری که بخواهیم را انجام می‌دهیم و دلیلش این است که رژیم ما متکی بر آرای مردم نیست. این مساله‌ای عجیب بود، حتی علم می‌گوید که پاسخ شاه یک پاسخ متفرعانه بود.

به عنوان مثال، اولیور یکی از خبرنگاران فرانسوی که در ایران با شاه مصاحبه‌ کرد، کتابی را منتشر کرد. شاه اواخر وقتی می‌خواست به خانه دامادش در کرج برود با هلی‌کوپتر و هواپیمای شخصی تردد می‌کرد و داخل شهر هم با هلی‌کوپتر می‌رفت. اولیور از شاه پرسید این کار باعث می‌شود که رابطه شما با مردم قطع شود. شاه جواب داد که مردم می‌توانند چند نوبت در روز تصویر من را بر روی تلویزیون ببینند! یعنی احساس می‌کرد که مردم نیازمند دیدن شاه هستند، نه اینکه شاه نیازمند ملاقات با مردم باشد.

حتی یک بار مصاحبه کرد و مردم ایران را تنبل خطاب کرد. خودش افتخار می‌کرد و رو به علم گفت: توانستم با شفافیت از مردم ایران انتقاد کنم، به دلیل اینکه من متکی بر آرای مردم نیستم، می‌توانم به راحتی از مردم انتقاد کنم. این تفرعن واقعا به جایی رسیده بود که ارتشبد فریدونی رئیس ستاد ارتش شاه یک‌بار که قصد خودشیرینی داشت گفت من نه‌تنها اعلیحضرت را فرمانده خود می‌دانم بلکه او را چون برادری دوست دارم. خیلی جمله قشنگی است و ما باشیم احساساتی هم می‌شویم. شاه از این جمله عصبانی شد که چطور رئیس ارتش ایران به خود جرأت داده که او را برادر خطاب کند. او را از کار برکنار و به عنوان سفیر ایران در سوئیس او را تبعید کرد و اصلاً از گردانه حکومت طرد شد. اینگونه برخورد می‌کرد.

فرمانده نیروی هوایی به شاه گفت:" اعلیضرت رنگ هواپیمای ولیعهد با رنگ هواپیمای نیروی هوایی فرق می‌کند. اگر اجازه می‌فرمایید رنگ هواپیمای ولیعهد را به رنگ هواپیمای نیروی هوایی درآوریم." شاه عصبانی شد و گفت به چه حقی چنین چیزی درخواست می‌کنید؟ این هواپیماهای نیروی هوایی است که باید به رنگ هواپیمای ولیعهد درآید. یعنی واقعا یک نوع تفرعن مالیخولیایی خیلی وحشتناکی در بین خانواده پهلوی حاکم بود. حتی با زیردستانی که نوکر وی بودند.

یکی از کارهای تفریحی این خانواده این بوده که کیانپور رئیس دادگستری رژیم شاه، ادای مخَنَس بودن هویدا را درمی‌آورده و شاه و فرح می‌خندیدند که او هویدای نخست‌وزیر را مسخره می‌کند. آقای قره‌باغی در اواخر رئیس ستاد و قبلا رئیس ژاندارمی کل کشور بود و با آن یال و کوپالش یکی از فرماندهان بوده اما او را «عباس پشگل» صدا می‌زده است! یا به فردوست که یک ژنرال ارتش بوده و از قدیم و بچگی با هم دوست بودند در دربار «خردوست» صدا می‌کرده است. یا نصیری را که خود را فدای شاه کرد و افراد زیادی را به خاطر شاه کشت، «خرگردن» صدا می‌کرد، به دلیل اینکه گردن کلفتی داشته است. بارها جاهای مختلف هم مردم ایران را همانند گوسفند خطاب کرده و چنین تعبیراتی مانند حیوانات بودن را به کار برده است. یعنی یک نوع تمسخر و تفرعنی که همه خانواده شاه همین‌طور بوده‌اند و اصلاً مردم را آدم حساب نمی‌کرده و به حساب نمی‌آوردند.

نکته آخر اگر باقی مانده را بفرمایید.

حجت‌الاسلام حسینیان: توصیه‌ام این است که دوستان، جوان‌ها، دانشجویان تاریخ انقلاب را مطالعه کنند. درست است که این انقلاب کم و کاستی‌هایی دارد. فساد ممکن است باشد، مسائل غیراخلاقی ممکن است داشته باشد اما سران حکومت همه پاک هستند. رهبری داریم که یک زندگی زاهدانه دارند، بچه‌های پاک که مثل مردم معمولی زندگی می‌کنند. درد و رنج مردم، رهبری را به درد و رنج می‌‌اندازد.

رهبری داریم که برای مردم احترام قائل است. رأی مردم را به خاطر حرمتی که دارد تنفیذ می‌کنند. برای گرسنگی مردم نگران هستند، یک انسان دردمند دین‌مدار هستند، انسان عادل است. اگر در کشور ما کوتاهی است، مطمئنا برخورد می‌شود. اینگونه نیست که سردمداران ما جرأت داشته باشند هر کاری انجام دهند.

وضع اقتصادی را از پیرمردها بپرسید که همین تهران چگونه بود؟ اکنون حتی خارجیان مخالف انقلاب هم با دیدن تهران تعجب می‌کنند. پسر ایرج امینی، نخست‌وزیر اسبق ایران، چند وقت پیش به ملاقات من آمده بود و اذعان داشت که با دیدن تهران بعد از چند سال تعجب کرده است که این تهران، تهران نیست.

با کمال تشکر از وقتی که در اختیار ما قرار دادید...

حجت‌الاسلام حسینیان: خواهش می‌کنم. موفق باشید.
منبع: تسنیم

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha

این مطالب را از دست ندهید....

فیلم برگزیده

برگزیده ورزشی

برگزیده عکس