
مشرق- "پايتخت" سريال بدي نبود، يک خانواده ي نيمه سنتي، متوسط به پائين، کم و بيش پايبند به ظواهر مذهبي(از جمله نماز خواندن "بابا پنجعلي" در پارک) آدم هايي ساده و صميمي با يکديگر، نسبتا صبور در برابر مشکلات، مهربان با هم و... که بيخود و بي جهت تحت هر شرايطي خوشبختند، در برابر خانواده هاي تهراني پولدار يا متوسط که بيخود و بي جهت خوشبخت نيستند و بايد از اين خانواده فقير "علي آبادي" خوب زندگي کردن را ياد بگيرند.
خانواده اي که ثابت کردند که علي آباد هم براي خودش يک شهر است؛ شهري که اتفاقا مي تواند خيلي بهتر از تهران پايتخت باشد.
"سيروس مقدم" توانسته بود بازي هايي روان، يک دست و باور پذير(بويژه از "هما" همسر خانواده که انصافا براي چنين نقش هايي هنرمندانه بازي کرده و ديالوگ مي گويد)از بازيگرانش بگيرد. جوري که احتمالا غير از مردم خود "علي آباد" باقي مخاطبان مي توانستند باور کنند که تماشاگر يک خانواده واقعي شهرستاني هستند.
"نقي" و "ارسطو" مدام در حال نقشه کشيدن بودند و مدام سعي مي کردند با چنين دوز و کلک هاي مختلفي مشکلات پيش آمده براي خانواده را برطرف کنند. نقشه هايي که معمولا بنا بود مخاطب را بخندانند، تا مشکلي را حل کنند.(چرا که در اکثر مواقع کارها را خراب تر هم مي کردند) خلاصه ما به عنوان مخاطب در کل با خانواده اي مواجه بوديم که اصالت هاي سنتي شان اگرچه باور پذير بود، اما اتفاقا بنا بود ما به همين ها بخنديم. يعني نتيجه بگيريم آدم هاي شهرستاني هنوز ساده،صميمي ، مهربان ، مذهبي،عاشق زيارت مشهد،صبور، و...با مزه و خنده دار هستند.
البته اين قاعده اي است نسبتا قديمي. آن قديم ها لهجه اصفهاني وظيفه داشت مضحک باشد و بعدها به لهجه هاي شمالي، ترکي و لري و غيره رسيد. به عبارت ديگر، طبق يک قانون نانوشته قديمي، هموطنان غير تهراني فقط به شرط هالو بودن، با مزگي و به همراه شيرين کاري هاي کميک، اجازه حضور در رسانه هايي چون سينما و تلويزيون را دارند.
اين موضوع چيز تازه اي نيست.حقير نيز قصد ندارم در اين مجال کوتاه به آن بپردازم. بلکه اين روزها به چيزهاي ديگري فکر مي کنم. وگرنه "پايتخت" هم يک سريال معمولي بود که نسبت به باقي سريال هايي از اين جنس (معروف به طنز اجتماعي) کار قابل قبول و نسبتا موفقي به شمار مي آيد. به هر حال در اين وانفساي تهاجم رسانه اي و انفجار اطلاعات و صدها شبکه داخلي و ماهواره اي ، اين که يک سريال ديده شده و تکيه کلام هاي بازيگرانش(بريم مشد، من ناهار نخوردمه، حساس نشو و ...) بر سر زبان ها بيفتد، توفيق کمي براي عوامل سريال و دم و دستگاه رسانه ملي نيست.
در اين وانفسايي که اکثر مردم سياستمدار، دور انديش، دو دره باز، اهل کلاس کنکور و دانشگاه آزادي، منتقد دولت، نگران آينده اقتصادي خود و در يک کلام، زرنگ اما ناراضي از عالم و آدم، شده اند، شايد واقعا تماشا کردن هالوي صميمي و ساده چون "بابا پنجعلي" جالب باشد؛ پدر کودني که فقط نگران ناهار خودش است و آنقدر شعور ندارد که همه خانواده در چه شرايط بحراني و ناگواري گرفتار شده است و به غير از "تو دهني" زدن به اين و آن چه کار مي توان کرد! يا جوان شهرستاني اي که با يک فتوکپي از سند کاميونش راه افتاده در خيابان هاي تهران و هنگام خواستگاري کردن از همسر تحصيل کرده آينده اش، آن قدر دست و پا چلفتي، ساده، بي آلايش، خجالتي و دوست داشتني است که حال آدم را به هم مي زند! نه ... حوصله اين حرف ها را ندارم.
چون صدا و سيما هم ثابت کرده است که پوست کلفت تر از اين حرف هاست.(که مثلا بگويي چرا در قسمت اول و همان اول بسم الله به مقوله ي "مرگ" مي خندي؟ يا چرا در قسمت دوم سريال عقلت نمي رسد که نبايد مواد مخدر روان گردان را جذاب نشان داد و وسوسه کننده براي يک بار امتحان؟! يا چرا ... چه و چه) تقصير "پايتخت" نيست که سکولاريسم در صدا و سيماي ما به سي کولاريسم، بلکه چهل و پنجاه کولاريسم، رسيده و قضيه بيخ دار تر از اين حرف هاست. مگر غربي هاي بدبخت غير از اين را مي گفتند؟ غير از اين که بچسبيد به همين زندگي ظاهري تان و دين را وارد زندگي و سياست نکنيد... هر قدر که خواستيد سنتي با مزه باشيد و نمازتان را بخوانيد!
هزار و چهارصد سال پيش مردي در يکي از دور افتاده ترين حاشيه هاي مراکز تمدن آن روزگار، بين يک مشت عرب وحشي، خرافاتي، خونحخوار، زبان نفهم و جاهل ترين آدم هاي آن دوره که حتي دختران خودشان را زنده به گور مي کردند، که بهترين سرگرمي و مهم ترين کارشان کينه ورزيدن نسبت به يکديگر بود... اعلام کرد که نبوت و پيامبري از جانب خدا به او ختم شده و خاتمه يافته است. اين آسمانهاي شگفت و عظيم بيهوده آفريده نشده است و اين جهان آفرينش آفريدگاري دارد. خدايي که نه فرزندي دارد و نه از کسي زاده شده؛ خداي يگانه اي که زنده و سميع، بصير،حکيم، عليم بذات الصدور و تنها پادشاه و مالک روز رستاخيز است. خدايي که مرگ و زندگي، دنيا و آخرت ، فقر و ثروت بندگان تنها به دست اوست و نمي توان بدون خواست و اراده ي او... سريال "پايتخت" ساخت. خدايي که اين بار نمرود را اولويت داده، نه فرعون را. اين بار حکماي ايران و روم اگر مي خواهند ابراهيم و مسيح روزگارشان را بشناسند، بايد سلمان وار آواره و مسجد خواب شوند و خودشان به سراغ آخرين پيامبر بيايند.
اين خداست که تعيين مي کند عرب سوسمار خور اولويت دارد، يا متمدن هاي با کلاس ايران و روم، که خيال مي کردند مهم ترين آدم هاي روزگارشان هستند.( مثل اروپا و آمريکاي اين روزگار که براي تمام کشورها تصميم مي گيرند و به زودي اکثر انقلاب هاي اسلامي منطقه را به نفع خود تمام خواهند کرد.) خلاصه مساله همين جاست؛ اين مرد در تمام عمر خود، امانت و راست گويي مشهور بوده راست مي گويد، يا نعوذا بالله، نه؟ که اگر حق با او باشد- که هست- همه چيز فرق خواهد کرد.
مريض را فرستاده اي اتاق عمل که آپانديس عود کرده اش را فورا جراحي کنند، بعد از سه ساعت بيهوشي جنازه اش را بيرون آورده اند و مي بيني موهايش را بيگودي پيچيده اند و مش کرده اند! حالا تکليف چيست؟ نقد و نظر دادن در مورد نوع رنگ کردن موهاي مريض – توسط يک تيم جراحي حرفه اي؟!- يا شک کردن به اينکه اينجا بخش جراحي بيمارستان است، يا بخش بيماران رواني حاد؟!
نقي و خانواده اش نمي شد بودايي باشند يا کمونيست؟ اگر "بابا پنجعلي" مدام تکرار مي کرد که: "بُريم معبد آناهيتا، يا آتشکده ي آذر گشسب، يا لاس وگاس" فرقي مي کرد؟ چون مي گفت :" بريم مشد" همه چيز اسلامي و شيعي شد؟
گذشته از اينها، اين خانواده چرا اين قدر بيخودي خوشبخت بودند؟! چون علي آبادي بودند؟ همين براي خوشبختي کافي است؟ همين که آدم هاي فقير به فقر خود راضي باشند و عادت کرده باشند، راز خوشبختي است؟ هر چقدر سرشان کلاه بگذارند و زور بگويند صبور باشند؟ و بدانند که در بدترين شرايط آوارگي و درماندگي کاري از دستگاه هاي قضايي کشور برنمي آيد؟
قديم ترها يادش بخير چه حالي مي کرديم با "ننه ليلا"! جمعه خونين هفده شهريور و بمب هاي شيميايي جزيره مجنون و آزادسازي خرمشهر و اين حرف ها کجا بود؟ آن چند سال جنگ و انقلاب را که برداريم، از قديم هم به قول "فرويد" خدابيامرز، فقط ياد "ننه ليلا" به خير! يادش بخير گوگوش وسط ميدان مرکزي علي آباد چه رقص گيلکي برايمان مي کرد! آوازهاي محلي برايمان مي خواند، باقلوا!
نقي آدم خوبي است. فقط مي خواهد با دروغ، دغل بازي و فيلم در آوردن تمام مشکلاتش را حل کند؛ مثل همين کلاه بردارهايي که چک بي محل مي کشند و به قيمت بدبخت شدن دهها خانواده، در کافه- کازينوهاي امارات و آنتاليا عشق دنيا را مي کنند.به يارو گفتند: چرا اين چند روز که به مکه مشرف شده اي نماز نمي خواني و دعا نمي کني؟ گفت آخر به ما گفته اند همه چيز بر عهده کاروان است! سريال هايي مثل "پايتخت" هم که به رسانه ي ملي انقلاب اسلامي مشرف شده اند حکايت شان همين است. مبارزه با استکبار جهاني و صهيونيسم شان بر عهده اخبار ساعت 20 است و تبليغ مباني ديني اسلام و مبارزه با سکولاريسم شان بر عهده ميزگردهاي صد من يک غاز بحث کارشناسي. مردم را بايد سرگرم کرد و خنداند.حتي اگر همسر پوريا پور سرخ قبيح ترين تهمت ها را به "هما" بزند!
"نقي" حق ندارد چاک دهان "پوريا پور سرخ" را همان جا جر بدهد، چون اين غيرتي بازي هاي بي منطق کار گروه فشار است. غيرت کمتر زندگي بهتر." فاذا برق البصر و خسف القمر و ... يقول الانسان اين المفر".... اگر چنين چيزي واقعيت داشته باشد که"اذا وقعت الواقعه" در کار باشد، ما هم مثل دو ميليارد بودايي بي دين. يعني پس رحمت عامه خداوند چه مي شود و لابد حقيقت کثيرالاضلاع پلوراليسم!
در اين جهنم جاودانه بمانيد! امروز ما شما را فراموش مي کنيم. همان طور که شما ما را فراموش کرديد... و گرنه باز هم مي گويم، تقصير "پايتخت" نيست؛ اينکه مخاطب مطلوب صدا و سيما دوباره قوم عاد و ثمود شده است. مردمي که بخندند. سرگرم باشند و ... بي خيال رب و رسول و رستاخيز اين دو روز عمرشان را مضمحل کنند.