
گروه فرهنگي مشــرق - وقتي به پايين تپه شهدا ميرسيم منظره بناي يادبود شهدا بيشتر شبيه آماس يک جراحت به نظرم ميرسد و مدام اين سؤال در ذهنم تکرار ميشود که اگر براي پيروزي در"جنگي که بود" 8 سال زمان لازم باشد و براي شهدايش 10 سال طول بکشد تا بناي ياد بود بسازيم(اگر بسازيم!)، در"جنگي که هست" چقدر طول ميکشد تا به پيروزي برسيم؟
از پايين که به بالاي تپه نگاه کني پنج ستون و يک کاسهي بزرگ پيداست که برعکس شده و مثل کلاهي بر سر بناست. اينها به علاوهي مقداري آهن که در هيئت داربست ظاهر شده اند، به عقيده مسئولان شهر بروجرد سهم پنج شهيد گمنامي هستند که بر بالاي تپهاي دفن شدهاند.
به گفته ي اهالي حالا ديگر يازدهمين سالي است که با وجود مخالفت مسئولان وقت شهر، شهدا بر بلنداي تپهي چغا، که حالا تپهي شهدا نام گرفته است، آرام گرفتهاند. مخالفتهايي که آب کر انقلاب با خود بردشان تا شاخههاي شجره طيبه انقلاب در اين شهر استان لرستان در جايي نزديکتر به آسمان برويند.
پله ها يا جاده کشيده شده درسينهکش تپه را که دنبال کني، از درياچه مصنوعي و هتل چند ستاره و آباد سر راه که بگذري تازه به محل موعود رسيدهاي. به زيارتگاه پنج شهيد که روي سنگ قبرشان نوشته: « نام: شهيد نام پدر: روحالله».
نزديک قبور شهدا مردم را ميبيني که سهم بسيار بيشتري از مسئولين شهر براي شهدا قائلاند و دل هايشان سهم شهدا شده است. نشان به آن نشان که باراني که قطرههاي درشتش را باد به صورت مي کوبد، مانع زائرين نيست و زيارتگاه، ميزبان تعداد قابل توجهي زائر است.
به خاطر باران، زائرين در دايرهي کوچک زيارتگاه جمعتر از معمول ايستادهاند و من هم نزديک کسي هستم که بعدتر ميفهمم محمد است و از اهالي شهر و مهمان دائم اين مکان. محمد به عادت زودجوشي مردم اين ديار به شانهام ميزند و با دست گل و لايي را که همراه جريان آب لابلاي قبور شهدا به راه افتاده نشانم ميدهد:« غربت شهدا رو ميبيني؟ يه بارون ميزنه اينجا باتلاق ميشه آقايون هم به فکر نيستند» و بعد تلاش ميکند تا با زمينشويي که به ديوار تکيه دارد روي قبرها را پاک کند. حالا دوباره عبارت "سن: 17 سال" از روي يکي از قبرها ديده ميشود.
آن طرفتر دو جوان کنار هم ايستادهاند و يکي به ديگري ميگويد: «کاش لااقل اين قفس رو نميساختن، فايدهاي که نداشت هيچ، صفاي قديماش هم بيشتر بود» و بعد مشغول نجات سفره هفتسيني ميشود که قبلتر کسي براي شهدا پهن کرده و کمکم جريان آب دارد به آن ميرسد.
محمد که از کار تميز کردن سنگقبرها فارغ شده است، خطاب به همهمان ميگويد: «حالا بايد تو مراسمي مثل عرفه با اون همه جمعيت که مياد اينجا بياييد و ببينيد اگه برف و بارون بگيره چه محشري به پا ميشه».از حرفهاي بعد محمد ميفهمم که مدتهاست در محوطه اطرف مدفن شهدا قرار است که حسينيهاي ساخته شود تا سرپناه اجتماع کثير زائرين باشد و بعد از گذشت بيش از 10 سال و هر سال از قرار "کلان-مقدار" بودجه، نه از تاک خبر هست و نه از تاکنشان و ايضا از حسينيه!
داستان از آنجا غمانگيزتر شد که بعدتر دانستم بروجرد هر سال محل عبور کاروان راهيان نور است و بيشترشان زائر اين زيارتگاه هم ميشوند و اگر حسينيهاي ساخته شده بود ميتوانست ميزبان آنها هم باشد. حسينيهاي که فعلا در مرحلهي پي قرار دارد. و بنا به قولي همان پي هم مديون هميت بسيجيان شهر است و منتظر پيگيري مسئولان شهر.
باران که کمتر شد با محمد از تپه شهدا سرازير شديم به سمت شهري که درست از پاي همين تپه شروع ميشود و انگار در هياهو و غفلت و تغافل برخي گم ميشود. برخي که غافلاند از " وقفوهم انهم مسئولون".
وقتي به پايين تپه شهدا ميرسيم منظره بناي يادبود شهدا بيشتر شبيه آماس يک جراحت به نظرم ميرسد و مدام اين سؤال در ذهنم تکرار ميشود که اگر براي پيروزي در"جنگي که بود" 8 سال زمان لازم باشد و براي شهدايش 10 سال طول بکشد تا بناي ياد بود بسازيم(اگر بسازيم!)، در"جنگي که هست" چقدر طول ميکشد تا به پيروزي برسيم؟
مراسم دفن شهدا در سال 1380
وضعيت گذشته مقبره شهدا
هتل چند ستاره در کنار مدفن شهدا
وضعيت فعلي
منظره سفره 7 سين