گروه فرهنگی مشرق ـ عید خجسته قربان فرصت مناسبی است تا دربارۀ بزرگترین دروغ تاریخ که منشأ بسیاری از فتنهها در سه هزار سال گذشته بوده سخن گفته شود.
******
همۀ پیامبران به آمدن آخرین پیامبر خدا که مقام والایی دارد بشارت دادهاند. شأن این رسول خدا آنقدر عظیم است که همۀ اقوام جهان آرزو میکردند که آن نبی از میان آنها مبعوث شود. قوم یهود نیز این آرزو را داشتند و متأسفانه برای تحقق آن دست به جعل و تحریف تورات زدند. به طوری که نام ذبیح را از اسماعیل به اسحاق تغییر دادند تا این شرافت را به قوم خود مخصوص کنند. زیرا خداوند بعد از آنکه ابراهیم از ماجرای قربانی سربلند بیرون آمد به آن حضرت مژده داد که پیامبر خاتم را از نسل فرزند ذبیحِ او خواهد فرستاد (سفر پیدایش 22/ 18) و چون یهودیان از نسل اسحاق و فرزندش یعقوب هستند لذا نام ذبیح را نیز به اسحاق تغییر دادند. اما باید گفت که یهودیان با این تحریف، خود و نسلشان را گمراه کردهاند، و همچنین اقوام دیگری که در آینده به تورات استناد میکنند. زیرا حضرت ابراهيم(ع) جايگاه رفيعي در تاريخ بشريت دارد و پيروان سه دين يهود و مسيحيت و اسلام يكي از مهمّات دين خود را تقرّب به حضرت ابراهيم(ع) ميدانند (نگا. آلعمران/ 65 تا 68 ـ اشعیاء 51/ 2ـ انجیل لوقا 3/ 8ـ یوحنّا 8/ 39).
زندگانی ابراهیم و دو پسرش
حضرت ابراهیم(ع) در قوم کلدانی در حوالی شهر بابل (شهر حلّه امروزی در 90 کیلومتری جنوب بغداد) به دنیا آمده است. طبق نقل قرآن، پدرش آزر بتساز بود (انعام/ 74)[1] و ابراهيم بدون اینکه معلمی دیده باشد به عقل خود دانست که بتها نمیتوانند خدا باشند. لذا در نوجوانی با بتپرستان قومش محاجّه کرد[2] و طبق نقل قرآن در سن جوانی بتهای قومش را شکست (انبیاء/ 60). نمرود خواست بدین سبب او را بسوزاند. اما خداوند وی را نجات داد و نهتنها او را پیامبر کرد بلکه به نقل قرآن و تورات، وی را از خانه پدرش به سمت زمین پربرکت فلسطین کوچ داد (قرآن: انبیاء/ 71 ـ عنکبوت/ 26 ــ تورات: سفر پیدایش 12/ 1) و به او بشارت فرمود که خاتم النبیین یعنی پیامبر موعود را از نسل وی خواهد فرستاد (قرآن: بقره/ 124 تا 133 ـ ابراهیم/ 35 تا 37 ـ حج/ 78 ــ تورات: پیدایش 12/ 3 ـ 13/ 16 ـ 22/ 18). حضرت لوط برادرزاده ابراهیم نیز با او کوچ کرد (قرآن: انبیاء/ 71 ـ عنکبوت/ 26 ـ تورات: پیدایش 12/ 5 ـ 13/ 1) و خداوند لوط را نیز به نبوت منصوب فرمود و وی را در قوم سَدوم مسکن داد.
طبق نقل تورات مدتی بعد معلوم شد که ساره همسر ابراهیم، نازا است (تورات: پیدایش 11/ 30 ـ 16/ 1) و لذا ایشان فرزندی نیافتند. سالها گذشت و حضرت ابراهیم(ع) در سن 86 سالگی با خداوند مناجات کرد که من فرزند ندارم. خدای تعالی با او سخن کرد و طبق نقل تورات به آن حضرت فرمود که از خانه بیرون بیا و به ستارگان آسمان بنگر که نسل تو مثل آنها بیشمار خواهند شد (پیدایش 15/ 4 و 5). این سخن در تورات کنونی به درستی ضبط نشده است، لکن در تلمود ماجرا این است که حضرت ابراهیم که علم تنجیم (پیشگویی از روی ستارگان) میدانسته با مشاهده ستارگان به خداوند عرض میکند که در طالع من فرزندی نیست (شبات، 154 الف. به نقل از یزدانپرست لاریجانی، داستان پیامبران، انتشارات اطلاعات، 1380، ص 199). و واضح است که مقصود ابراهیم، فرزندی از همسرش ساره بوده است. در تلمود نیز نقل نشده که خداوند دقیقاً به او چه فرمود اما طبق نقل تورات، ساره بعد از این مکالمه کنیزی را که با خود از مصر آورده بود و «هاجر» نام داشت به ابراهیم بخشید (پیدایش 16/ 2) و آن حضرت با وی ازدواج کرد و بعد از مدتی، اسماعیل به دنیا آمد. و اینچنین ابراهیم(ع) چشمش به نخستزاده خود روشن شد.
چرا خداوند به ذبح اسماعیل فرمان داد؟
حضرت اسماعیل(ع) هنوز دو سه ساله بود که حضرت ابراهیم مأمور شد تا هاجر و کودکش را در حجاز بگذارد و خودش به فلسطین بازگردد. این فرمان خداوند برای آن بود که از اسماعیل(ع) باید قوم عرب در آن سرزمین به وجود میآمد. لذا کنیۀ حضرت اسماعیل «ابو العرب» شد. پس حضرت ابراهیم(ع)، هاجر و اسماعیل را در آن بیابان گذاشت و به فلسطین بازگشت. در تورات کنوني دعاي ابراهيم(ع) خصوصاً براي فرزندش مذكور است كه از خداوند ميخواهد تا اسماعیل را در آن بيابان زنده نگه دارد (سفر پیدایش 17/ 18).[3] ماجراي هاجر و تشنگي اسماعيل در تورات با اندکي تفاوت از روایات اسلامی نقل شده است (پیدایش، باب 21).
ابراهيم(ع) مکرراً برای دیدار اسماعیل و هاجر به حجاز میرفت، و از اينجا بود كه خداوند به او دستور داد که فرزندش را ذبح کند تا از این محبت که باعث اين مشقّات شده و به اين سبب نزدیک است تا او به خداوند مشرك شود، پاك گردد. و ابراهیم(ع) نیز چنین کرد ولی چاقو به امر خداوند، گلوی نازک اسماعیل را نبرید. خداوند، قرباني را از ابراهيم قبول کرد. بدین معنی که چون آن میل ناپسند که در درون ابراهیم(ع) بود با این عمل از میان رفت لذا دیگر به ذبح فرزند نیاز نیست. تورات کنونی نیز علت ذبح فرزند را به اشارهای بیان کرده است: (خداوند) گفت اکنون پسر خود را که یگانۀ توست و او را دوست میداری...[4]
حضرت ابراهیم(ع)، فرزندش اسماعیل(ع) را از آن رو دوست داشت که میدانست منجی جهان یعنی خاتم پیامبران از نسل او خواهد آمد. لذا به او محبت وافری داشت. اما خداوند به او دستور داد که پسرش را ذبح کند تا بداند او نیست که اسماعیل را حفظ و نگهداری میکند بلکه خداوند است که محافظ اوست. چنانکه برای اسماعیل چشمهای چون زمزم جوشاند که چهار هزار سال است خشک نمیشود.
تولد اسحاق
خداوند در پاداش کار بزرگ ابراهیم(ع) کاری عجیب کرد. طبق نقل قرآن و تورات، روزی سه مرد مؤمن، میهمان حضرت ابراهیم شدند و او برای آنها گوسالهای ذبح کرد. اما ابراهیم اندکی بعد فهمید که آنها سه فرشته مقرب خدا هستند (جبرائیل و میکائیل و اسرافیل) و به غذا احتیاج ندارند. آنها به ابراهیم مژده دادند که ساره اصلاح شده فرزندی خواهد آورد (قرآن: هود/ 71 ـ حجر/ 53 ـ عنکبوت/ 31 ـ الذاریات/ 28 ـ تورات: سفر پیدایش 18/ 10). ساره که طبق نقل تورات در آن وقت نزدیک به نود سال داشت، بر آن وعده خندید و سخن فرشتگان خدا را «مضحکه» کرد (سفر پیدایش 18/ 20). پس فرشتگان، ساره را ملامت کردند (قرآن: هود/ 73 ـ الذاریات/ 30 ـ تورات: سفر پیدایش 18/ 13 تا 15) و به این ترتیب آن پسر «اسحاق» نام گرفت، که معادل است با «إضحاک» و «مضحکه» در زبان عربی. این کلمه در تورات عبری به صورت «یصحاق» (יִצְחָֽק) ضبط شده است.
مطابق تورات كنوني، اسماعيل در 86 سالگیِ ابراهیم تولد شد و اسحاق در سن صد سالگی او. در قرآن آمده كه آن فرشتگان بشارت تولد اسحاق و فرزندش یعقوب را نیز به ابراهیم(ع) داده بودند (انبیاء/ 72). یعنی آن حضرت آنقدر عمر خواهد کرد تا نوه خود را نیز ببیند.
اهمیت ذبیح در چیست؟
شناخت ذبیح بسیار اهمیت دارد به طوریکه ریشۀ اختلاف اسلام و یهود به همین موضوع برمیگردد. یهودیان معتقدند که اسحاق ذبیح است لکن مسلمانان حضرت اسماعیل را ذبیح میدانند. جالب توجه این است که این دو برادر یعنی اسماعیل و اسحاق با هم اختلاف نداشتند ولی نسلشان با هم عداوت میورزند. آنچه واضح است هر دو نمیتوانند ذبیح باشند و لذا پیروانِ یکی از این دو دین، خطا میکنند. واضح است که این خطا، عمدی است وگرنه تا به حال به توسط انبیاء یا مجمع عقلا بر طرف شده بود. آیا ذبیح اسماعیل است یا اسحاق؟
اگر قول يهوديان و تورات امروزي را بپذيريم و ذبيح اسحاق باشد، پیامبر خاتم بايد از نسل اسحاق و پسرش يعقوب بیاید، يعني از ميان قوم بنياسرائيل. و چون چنین پیامبری تاکنون در میان يهوديان نیامده، لذا آنها معتقدند كه آخرین پیامبر كه آنها او را ماشيح Messiah)) مينامند، در آینده ای نامعلوم خواهد آمد، و شاید که هنوز زاده نشده باشد. لذا یهودیان در دعاهای روزمره خود برای ظهور ماشیح دعا میکنند. در ميان اسباط دوازدهگانه يعقوب، يهودیان بیشتر به نسل حضرت داوود (كه از سبط يهودا بود) اميد دارند تا خداوند آن نبي را در میان اين نسل برانگيزد. چه اینکه اکنون فقط سه سبط از اسباط یهود بر روی زمین زندگی میکنند یعنی سبط لاوی، یهودا و بنیامین. نُه سبط دیگر به سان قوم لوط و عاد و ثمود منقرض شدهاند. البته حضرت اسحاق پسر ديگري نیز به نام «عيصو» داشت كه قوم اَدوم از نسل وي پديد آمدند، اما اين قوم در قرون بعد به سبب شرارتشان منقرض شدند (عهد عتیق: صحیفه عوبدیا 18 ـ ملاکی 1/ 3). لذا امیدی نیست که پیامبر موعود از قوم ادوم باشد.
اما اگر قول دين اسلام را صادق بدانيم و آن ذبيح اسماعيل باشد، آنگاه حضرت رسولالله(ص) همان پیامبری است كه انبياء وعده آمدنش دادهاند. چنانكه از خود آن حضرت نيز منقول است كه فرمود: أنَا ٱبنُ ٱبذَّبيحَيْن. و آنچنان که از حضرت امام صادق(ع) منقول است مراد از اين دو ذبيح، حضرات اسماعيل و عبدالله (پدر رسول خدا) هستند كه هر دو در معرض ذبح بوده، به فضل خدا نجات يافتهاند.[5] بنا بر اين نظر، يهوديان و مسيحيان بايست به حضرت رسول الله(ص) ايمان ميآوردند. و به تبع ميتوان گفت كه تمام ظلمها و جنگهايي كه در زمين رخ داده و ميدهد ريشه در همين عدم پذيرش دارد. به عبارت دیگر وقتی یهودیان نشانههای چهلگانه رسول الله را که در عهد عتیق موجود است را بر حضرت رسول الله(ص) منطبق یافتند بایست به جای دشمنی کردن با آن حضرت، به او ایمان میآوردند. به این ترتیب، هم خودشان در دنیا و آخرت رستگار میشدند و هم صلح و رحمت در جهان گسترش مییافت و مسیر تاریخ به سمتی دیگر می رفت.
یهودیان در صدر اول، به مشرکان مکه آموختند که چطور خلافت را از مسیر اصلیاش منحرف کنند و منصب پیامبر را غصب نمایند. اگر اینچنین نمیشد و مردم بلافاصله پس از رحلت پیامبر با حضرت علی(ع) بیعت میکردند دین اسلام، عالمگیر میشد و تمام اختلافات و گمراهیها از میان میرفت، درست به همانطور که انبیاء وعده کرده بودند. اگر خلافت در جای خود قرار میگرفت، بعد از حضرت علی(ع) فرزندان او یک به یک هر کدام پنجاه، صد یا دویست سال حکومت میکردند تا انتهای جهان. در این صورت، دیگر امام حسن با منافق صلح نمی کرد و امام حسین به مقتل نمی رفت و غیبت امام زمان(عج) رخ نمیداد و مردم به همان نعمت و رحمتهای زمان ظهور، در زمان خود حضرت علی(ع) نائل میشدند. حتی اگر کوفیان بیعت خود را با امام حسین(ع) نمیشکستند باز هم حکومت عدل با کمی تأخیر برپا میشد و خلافت به جای خود باز میآمد و این فیض مستدام میگشت.
در اینجا باید متذکر شویم که غیبت امام دوازدهم یک مسئله ثانویه در دین اسلام است. یعنی چون خلافت جانشینان حقیقی پیامبر(ص) به منصّه ظهور نرسید لذا بداء صورت گرفت و آن وعده انبیاء بر یکی از فرزندان حضرت رسول الله(ص) یعنی بر امام دوازدهم منطبق شد و ماجرا به این صورت کنونی درآمد. اکنون نیز هرگاه که مردمان در هیئت جمعی خود به این نتیجه برسند که مشکلات بشر فقط از طریق خداوند و منجی او حل و فصل خواهد شد آنگاه حضرت مهدی(عج) خواهد آمد. برای توضیح بیشتر به مقاله مستقل راقم رجوع کنید: اگر امام علی(ع) خلیفه بلافصل بود...
پیامبر موعود کیست؟
دلایل بسیاری وجود دارد که آن نبی موعود همان حضرت رسول الله(ص) است. در کتاب تلمود که نوشته علماي يهود است، زمان آمدن آن نبي به سالشمار و تقويم عبري پيشگويي شده است كه پس از تبديل به تواريخ رايج، بر اوائل قرن ششم ميلادي منطبق ميشود.[6] حتي در آنجا مكتوب است كه ماشيح از سرزمين عرب خواهد برخاست (نگا. دکتر ا. کهن، گنجينهاي از تلمود، تهران، 1350، فصل دوازدهم). لهذا از حدود دويست سال قبل از بعثت پيامبر، قبايلي از يهود با خودپسندي وافري كه در اين قوم بوده و هست، طبق نشانهها به يثرب و اطراف آن كوچ كردند تا آن نبي موعود از ميان فرزندان ايشان متولد شود!
در حدود چهل خصوصيت از پيامبر خاتم در تورات و صحف انبياء مذكور گشته است و به همين سبب است كه قرآن ميفرمايد «ايشان محمد را همچون فرزندان خود ميشناسند» (انعام/ 20 ـ بقره/ 146). تنها چيزي كه يهوديان انتظار نميبردند اين بود كه حضرتش از قوم عرب باشد و نه از يهود. هرچند كه وفق تورات كنوني حضرت موسي(ع) وقتي كه بنياسرائيل را از مصر بيرون آورد، به ايشان بشارت داد كه خداوند آن نبي را از ميان «برادران شما» بر خواهد انگيخت (و نه نسل شما!) و در ادامه فرمود كه آن نبي سخن خدا را با گوش ميشنود و با دهان تكلم ميكند و از نزد خود چيزي نميگويد و هر كس وي را نشنود خداوند از او مؤاخذه خواهد كرد.[7]
مسيحيان در اين ميانه اعتقاد دارند كه حضرت عيسي(ع) همان ماشيح موعود و آن نبي اعظم و رسول خاتم است. يهوديان نهتنها اين عقیده را نميپذيرند بلكه به گزاف، حتي نبوت عيسي(ع) را قبول ندارند و نعوذاً بالله او را يك نبي كذبه و انساني دروغگو تلقي ميكنند. البته مواردي در همين اناجيل كنوني وجود دارد كه بر خلاف اين اعتقاد مسيحيان شهادت ميدهد. مثلاً وفق انتهاي باب 22 انجيل متي، حضرت عيسي(ع) با كاهنان و كاتبان يهود محاجّه كرده است كه چرا شما بر خلاف قول خداوند به مردم اينچنين تعليم ميدهيد كه آن نبي بايست از نسل داوود بيايد؟ آنگاه آن حضرت با استناد به عبارتی از مزامير داوود براي كاهنان يهود استدلال فرمود كه ماشيح از نسل داوود(ع) نخواهد آمد و آنها نتوانستند پاسخی به او بدهند. لهذا حضرت عيسي(ع) كه از نسل داوود است، به طريق اولي ماشيح نيست. چه اينكه آن حضرت خصوصيات متعدد ماشيح را که در عهد عتیق خصوصاً صحیفه اشعیاء آمده دارا نبوده است. مثلاً ماشيح يك نبيِ امّي و درسناخوانده از ذريه ابراهيم(ع) و از نسل ذبيح او است، صاحب شريعت (فقه) است، حكومت تشكيل ميدهد و براي استقرار دين خدا جنگ ميكند، همسر دارد و فرزنداني كه پس از وي جانشينش ميشوند و غيره.
پولس كسي بود كه كمي پس از حضرت عيسي، وي را همان ماشيح موعود قلمداد كرد و اين موضوع در سفرهاي تبليغي او كه در كتاب اعمال رسولان (از مجموعه عهد جدید مسیحیان) آمده، به وضوح پيداست. او اول بار در دمشق اين ادعا را مطرح كرد (اعمال رسولان 9/ 20) و همچنین در يونان و روم بر اين امر صحه گذاشت و مكرراً اينچنين بشارت داد. پولس همچنين بر خلاف تعاليم حواريونِ صديقِ حضرت عيسي، وي را به دار آويخته و مصلوب قلمداد ميكرد. در حاليكه اين دو قول با هم معارض هستند. يعني اگر عيسي ماشيح است، لزوماً بايست پيروز و مظفر باشد (و نه مصلوب و مقتول)، و اگر مصلوب و به دار آويخته باشد، وفق تورات چنين شخصي ملعون است (سفر تثنیه 27/ 26) و او نميتواند ماشيح باشد. البته پولس در نامه خود به غلاطيان، به همين عبارت از تورات استناد كرده و عيسي را ملعون خوانده است (غلاطيان 3/ 13). لكن استدلال او اينچنين است كه «عيسي بر دار رفت و ملعون شد (!!) و لعنت ما را به خود گرفت، تا ما كه از اين پس ميخواهيم به شريعت موسي عمل نكنيم ملعون نشويم، چونكه موسي يهودياني كه به اعمال شريعت عمل نميكنند را لعنت كرده است» (با استناد به سفر تثنيه 27/ 26). لهذا يكي از سخنان كليدي ما در خصوص مسيحيت اين است كه حساب عيسي(ع) را بايست از پولس که بنیانگذار مسحیت کنونی بوده است جدا كنيم و به تعاليم خود حضرت عيسي(ع) بپردازيم. برای شناخت بیشتر موضوع به مقاله دیگر راقم مراجعه کنید: چرا پولس فرستادۀ حضرت عیسی(ع) نیست؟
نقاشی رامبراند از ابراهیم(ع) و ذبیح
بزرگترین دروغها در این جهان
بنا بر آنچه مذكور گشت، سه دروغ بزرگ در عالم سر منشأ تمام مفسدهها گشته و جنگهاي مذهبي و ظلمهاي بسياري را دامن زده است. این سه دروغ عبارتند از: اولاً تغيير و تبديل نام ذبيح از اسماعيل به اسحاق، و ثانياً ماشيح (نبی خاتم) دانستن عيسي، و ثالثاً مصلوب دانستن آن حضرت. در خصوص دو مورد نخست به همین مقدار کفایت میکنیم. اما درباره مصلوب نشدن حضرت عیسی(ع) به مقاله پیشین راقم مراجعه کنید: نقدی بر مصائب خرافي مسیح(ع)
تورات کنونی، در این خصوص که چرا ابراهیم(ع) در نزد خداوند ارج و قرب دارد و چرا زمین فلسطین به او داده شده سخنی نمیگوید. لکن در سفر پنجم تورات از حضرت موسی(ع) نقل است که قومش را تحذیر میداد که در دل خود گمان مبرید که خداوند به سبب عدالت و نیکویی تو این زمین (فلسطین) را به شما بخشیده است بلکه این امر به دلیل نیکویی پدران تو یعنی ابراهیم و اسحاق و یعقوب (علیهم السلام) بوده است (سفر تثنیه 9/ 4 تا 6 ــ 10/ 15)
ارج و قرب ابراهیم در نزد خداوند متعال، به سبب بتشکنی او بوده است. در تورات کنونی بتشکنی آن حضرت و جدلهاي او با نمرود و قصد آن حاکم ملعون برای سوزانیدن ابراهیم(ع)، مغفول است. هرچند که استنکاف ابراهیم(ع) از پرستش بتان و محاجّهاش با نمرود، در تلمود آمده است (برشیت ربا 38/ 18. به نقل از دكتر ا. كهن، گنجينهاي از تلمود، ص 28). این مسئله، نشان میدهد که علما و کاتبان ایشان، گرچه بتشکنی حضرت ابراهیم(ع) را از تورات انداختهاند اما نمیتوانستهاند این حقیقت را بالکل دور انداخته و فراموش کنند. لهذا اقوال قرآن مجید در اين خصوص صادق آمده و بايد قدر دانسته شود.
وفق قرآن و تورات، خداوند ابراهيم(ع) را بعد از نبوت و آزمونهاي بسيار به «دوستي» خود برگزيد و او به مقام «خليلالله» بار يافت. در قرآن علاوه بر اينها، مذكور است كه خداوند وي را «امام» و الگوی تمام مردم جهان (بقره/ 124) و اسوه حسنه ايشان (ممتحنه/ 4) قرار داده، و بدين وسیله آن حضرت را در جهان شهرت بخشيد. نام مبارک حضرت ابراهیم(ع) 69 مرتبه در قرآن کریم مذکور آمده است و حتی حضرت رسول الله(ص) موظف شده است تا پیرو شریعتی باشد که خداوند به حضرت ابراهیم(ع) عطا کرده است (نحل/ 123 ـ آلعمران/ 95 ـ نساء/ 125. همچنین نگا. بقره/ 130 و 135 و 136 ـ آلعمران/ 65 و 67 و 68 و 84 ـ شوری/ 13).
امیر اهوارکی
پاورقیها:
[1]. اکثر مفسران شیعه بین «والد» و «أب» فرق گذاشته و متفق القول هستند که «آزر» که در این آیه به عنوان «أب» ابراهیم معرفی شده در واقع عموی آن حضرت بوده است و نه پدر او. چون وفق احادیث صحیح، والدِ (پدر صلبی) هیچ یک از انبیاء، مشرک نبوده است. استدلال آنها برای اینکه به «عمو» هم میشود «أب» اطلاق کرد آیه 133 سورة بقره است که فرزندان یعقوب، نام حضرت اسماعیل(ع) را در شمار آباء خود آوردهاند: ﴿أمْ كُنْتُمْ شُهَداءَ إذْ حَضَرَ يَعْقُوبَ الْمَوْتُ إذْ قالَ لِبَنِيهِ ما تَعْبُدُونَ مِنْ بَعْدِي قالُوا نَعْبُدُ إلهَكَ وَ إلهَ آبائِكَ إبْراهِيمَ وَ إسْماعِيلَ وَ إسْحاقَ إلهاً واحِداً وَ نَحْنُ لَهُ مُسْلِمُون﴾
[2]. در کتاب شریف التوحيد در ضمن حدیثی از امام باقر(ع) به توحید حضرت ابراهیم(ع) در کودکی اشاره شده است: «قال إبراهيم ع و هو صغير لقومه إنِّي بَرِيءٌ مِمَّا تُشْرِكُون». یعنی ابراهيم(ع) در حالیکه کودک بود به قوم خود فرمود: به درستى كه من بيزارم از آنچه شما شريك خدا مىسازيد. شیخ صدوق، التوحيد، باب 15، حدیث 4
[3]. مشابه این عبارت، در قرآن نیز آمده است، نگا. بقره/ 125 تا 128 ـ ابراهیم/ 37
[4]. متن دو بند نخست از باب 22 سفر پیدایش اینچنین است:
۱ و واقع شد بعد از این وقایع، كه خدا ابراهیم را امتحان كرده، بدو گفت: ای ابراهیم! عرض كرد: لبیك. ۲گفت: اكنون پسر خود را، كه یگانۀ توست و او را دوست میداری، یعنی اسحاق را بردار و به زمین موریا برو، و او را در آنجا، بر یكی از كوههایی كه به تو نشان میدهم، برای قربانی سوختنی بگذران.
در این متن، تضاد وجود دارد. چون آن پسر، یگانه است و تورات تصریح دارد که اسحاق پسر دوم ابراهیم بود پس این حکم در وقتی نازل شده که ابراهیم فقط یک فرزند داشته است، یعنی اسماعیل(ع). لذا در متن فوق، عبارت «یعنی اسحاق را» از جعلیات کاهنان است که افزوده شده و متن را ناسازگار کرده است. دلایل دیگر نیز در تورات کنونی وجود دارد که ذبیح در واقع اسماعیل(ع) بوده است. علاقمندان را به مطالعه مقاله دو سال قبل دعوت میکنم: چرا خداوند به ذبح اسماعیل(ع) فرمان داد؟
[5]. ابن بابویه قمی (شیخ صدوق)، الخصال، باب اوصاف دوگانه، حدیث 78
[6]. در یک پیشگویی که در صفحه 356 کتاب گنجینهای از تلمود درج است اینچنین آمده که ربی حانان برتحلیفا این محاسبه خود را برای ربی یوسف فرستاده است که وفق سالشمار عبرانی در سال 4291 از آفرینش (سال 531 میلادی) جهان به جنگ و نزاعاتی مبتلا میشود «و آن وقت ایام ماشیح پیش خواهد آمد» (سنهدرین، 97 ب). یعنی از سال 531 میلادی دوران ظهور ماشیح آغاز میشود و بسیار جالب توجه است اگر یادآور شویم که پیامبر اسلام در سال 570 میلادی به دنیا آمده و در سال 631 م. از دنیا رفته است. در یک پیشگویی دیگر در همان صفحه آمده است که حضرت ایلیای نبی (الیاس) به یکی از دانشمندان گفت: «دنیا دست کم هشتاد و پنج یوبیل (معادل 4250 سال، هر یوبیل پنجاه سال است) دوام خواهد داشت، و در یوبیل آخرین ماشیح خواهد آمد» (سنهدرین، 97 ب). در این پیشگویی آخرین زمان برای ماشیح، سال 540 میلادی است. پیامبر اسلام(ص) سی سال پس از این تاریخ به دنیا آمده است.
[7]. نگا. سفر تثنيه 18/ 18. این فراز از تورات همچنین در انجیل یوحنّا از قول حضرت عیسی(ع) منقول است: «چون او یعنی روح راستی آید، شما را به جمیع راستی هدایت خواهد کرد زیرا که از خود تکلم نمیکند بلکه به آنچه شنیده است سخن خواهد گفت» (انجیل یوحنّا 16/ 13). در کتاب اعمال رسولان (از ملحقات اناجیل) نیز درج است که پطرس بعد از عروج عیسی(ع) مردم اورشلیم را به ظهور آن نبی خاتم بشارت میدهد (اعمال 3/ 19 و 20). این دو عبارت را با آیات ابتدایی سوره نجم مقایسه فرمایید: «ما يَنْطِقُ عَنِ الْهَوى * إنْ هُوَ إلاّ وَحْيٌ يُوحى * عَلَّمَهُ شَدِيدُ الْقُوى» ـ برای برخی بشارات مهم انبیاء دیگر به حضرت رسول الله(ص) نگا. سفر پيدايش 1/ 3 – 3/ 15 – 49/ 10 – اعداد 6/ 25 و 26 – تثنيه 18/ 18 - 33/ 2 – مزمور 72 و 84 – امثال سليمان باب 8 – اِشَعياء بابهاي 40 تا 42 – حبقوق 3/ 3 تا 6 – ملاكي 3/ 1 و 2