فوتبال نه فقط در بازار سرمايه نفوذ کرده؛ بلکه در خانه، زبان و درک مردمان وارد شده و با آن درآميخته؛ تا جايي که مي توان گفت در جهان ما از ميان شئون تجدد کمتر چيزي به این اندازه فراگير شده و به پستوي زندگي مردمان راه يافته است.

گروه ورزشی مشرق، در عالم کنوني هر چند که سياست و اقتصاد و علم و ادب شئون ظاهراً جدا و مستقل از يکديگرند، همه در حقيقت در زمره مظاهر تجددند. هيچکس علم يا سياست و ادبيات جديد را عين تجدد نمي داند و اگر اينها را متجدد بخوانند، مي پندارند که تجدد بر آنها عارض شده است، نه اينکه در جوهر خود متجدد باشند. اين نکته به آساني درک نمي شود که علم و سياست جديد، صورت متجدد شده علم و سياست قديم نيست؛ بلکه علم و سياستي از سنخ و نوع ديگر است. اينها در زمان تجدد يا درست بگوييم با زمان جديد به وجود آمده و با بسط آن قوام يافته اند تا آنجا که متجدد بودن، ضامن پيوستگي و اتصال سياست و اقتصاد و علم و ادب جديد به يکديگر است. اينها از بيرون و طبق يک برنامه با هم هماهنگ نشده اند بلکه از يک سرچشمه آب مي خورند و اصول مشترکي آنها را راه مي برد. اگر در جايي اين تعادل وجود ندارد بايد وجه بي تعادلي را يافت.

رضا داوری اردکانی
اين بي تعادلي در جهان توسعه نيافته و در حال توسعه که تجدد را اقتباس کرده و مي کند، يک امر قهري و طبيعي است. در جهان توسعه نيافته تجدد را به عنوان عرض و امر عرضي اقتباس مي کنند و اجزاء آن را کنار هم مي گذارند. در پايان تاريخ تجدد هم بعيد نيست که در جهان توسعه يافته بحران هائي ظهور کند و پيوندها سست شود و تعاضد و هماهنگي ميان شئون سستي گيرد و اين سستي در درک و فهم نيز اثر بگذارد. در اين وضع چه بسا قدرت سياست نيز وسوسه مي شود که دامنه قهر و غلبه خود را توسعه دهد و نظم جامعه و فرهنگ را دست کاري کند. اکنون در اروپاي غربي و آمريکاي شمالي و در همه جهان توسعه يافته علم و سياست و اقتصاد و فرهنگ هنوز همبستگي آشکار دارند. اگر اين را مي دانستيم وقتي مي ديديم در فلان کشور توسعه نيافته يا در حال توسعه ميان دانشگاه و سياست و اقتصاد و صنعت هيچ تناسبي وجود ندارد، به فکر فرو مي رفتيم که بدانيم اين بي تعادلي و عدم تناسب از کجاست و اگر دوام يابد چه عوارض و مشکلاتي از آن ناشي مي شود؛ ولي مي بينيم و مي دانيم که تا کنون نپرسيده ايم و اين بدان معني است که ما هنوز به تاريخ و تعادل آن چنانکه بايد نينديشيده ايم و بي تعادلي هنوز به صورت مسئله در نيامده است. درست بگويم اصلاً پرسش تجدد هنوز پرسش جهان ما نشده است. وقتي تجدد برايمان يک لفظ يا حداکثر يک صفت عارضي باشد چگونه از سياست متجدد يا علمي که عين تجدد است بگوئيم. در چنين وضعي است که من مي خواهم پرسشي عجيب پيش آورم و بپرسم که فوتبال چه نسبتي با جهان جديد و چه جايگاهي در تجدد کنوني دارد.

اگر فهم متجدد بودن علم و اقتصاد دشوار است، چگونه فوتبال را به تجدد منسوب کنيم و مگر نه اينست که همه مردم در همه زمان ها مي توانسته اند گويي بزرگتر از گوي چوگان بسازند و با پا و سر و تمام بدن خود بجز دست ها به آن ضربه بزنند و بکوشند آن را به دروازه حريف برسانند. اينکه ساختن توپ فوتبال و بخصوص توپ حساس نسبت به خط دروازه – در دوران پيش از تجدد ميسّر نبود، سخن ديگري است.

من نمي گويم شمشيربازي و بعضي ورزش هاي رزمي بدان جهت که داوران در مسابقات از ابزار مدرن براي تشخيص ضربات موثر و قابل قبول استفاده مي کنند، متجددند. شمشيربازي يک ورزش است و اختصاص به دوران خاصي ندارد. حتي ورزشي مثل تنيس در ذات خود مدرن نيست. پس فوتبال چه دارد که آن را مدرن کرده است؟ اگر توجه عمومي و نفوذ در بازار و سرمايه گذاري ملاک باشد، نه فقط بعضي ورزش هاي ديگر را نيز مي توانيم مدرن بخوانيم؛ بلکه صنايعي مثل ساخت اسباب بازي هم در زمره امور بالذات مدرن قرار مي گيرد. ترديدي نيست که ساخت اسباب بازي متعلق به دنياي مدرن است؛ اما از مظاهر مدرنيته نيست؛ ولي فوتبال يکي از مظاهر دوران پاياني تجدد است.

براي اثبات تعلق ذاتي فوتبال به جهان تجدد بايد در شأن و نقش و جايگاه و اثر فوتبال در اين عالم تأمل کرد. فوتبال در اين جهان چه جايگاهي دارد و چه مي کند و اگر نباشد چه مي شود؟ از آخر آغاز کنيم. فوتبال نمي تواند نباشد. يعني با هيچ نيرويي نمي توان فوتبال را از جهان مدرن حذف کرد. مراد اين نيست که اگر فوتبال نباشد مردم اعتراض مي کنند و براي بودنش فشار مي آورند. قدرت فوتبال فرع علائق روانشناسي اشخاص نيست بلکه امري وراي آنست و در زندگي مردم و در رسانه ها و حتي در روابط بين المللي مقام و اثري دارد که سياست ها و حکومت ها نمي توانند در مورد آن هر تصميمي که بخواهند بگيرند. چند سال پيش که مشکلي در فوتبال ما به وجود آمد ما که در سياست و مذاکرات سياسي معمولاً روي حرف خود مي ايستيم همه شرايط فدراسيون بين المللي را پذيرفتيم. توجيه قضيه اين بود که اگر فوتبال ما از شرکت در مسابقات منطقه اي و بين المللي محروم شود، تماشاگران و دوستداران ناراضي مي شوند و براي تأمين رضايت آنان بوده که هر چه فيفا گفت پذيرفته شد. اين درست است اما ظاهر قضيه است. حقيقتش اينست که ساز بسياري از جامعه هاي کنوني بدون فوتبال ناساز مي شود. آمريکا هم که در دهه هاي اخير کمتر به فوتبال اعتنا داشت، اکنون به فوتبال رسمي رو کرده است. تا آنجا که راديو و تلويزيون و روزنامه هاي آمريکا هم در بخش اخبار ورزشي تمام يا بيشتر صفحات و وقت خبر ورزشي را به فوتبال اختصاص مي دهند. حتي بسکتبال و تنيس که در بازار جهاني پول و تبليغات جايگاهي دارند، سهمشان در خبر روزنامه و راديو و تلويزيون اندک و ناچيز است. هفته اي يکبار خبري از NBA مي گويند و سالي چند بار از مسابقه بزرگان و نامداران تنيس مختصر گزارشي مي دهند.

ورزش هاي ديگر، ورزش هاي محلي اند. کشتي ورزش باستاني ماست و عده اي از کشتي گيران ما به مقام قهرماني جهان رسيده اند. معهذا کشتي را با فوتبال قياس نمي توان کرد. وقتي تلويزيون بازي فوتبال پخش مي کند، هيچ چيز حتي تلاقي آن با وقت خبر يا اوقات شرعي و قدسي موجب قطع گزارش و مانع پخش آن نمي شود. يعني اگر لازم باشد وقت خبر را هم پس و پيش مي کنند. اما بسيار اتفاق افتاده است که در راديو و تلويزيون مسابقه نهايي کشتي يا واليبال پخش مي شده که يک يا دو دقيقه مانده به اتمام مسابقه برنامه قطع شده و به جاي آن آگهي تجارتي يا صداهايي شبيه موسيقي پخش کرده اند و پروا نداشته اند که صدها هزار يا ميليون ها تماشاگر تا چه اندازه از اين بي ذوقي و بي باکي و تحکّم ناراحت مي شوند و در برابر آگهي بازرگاني يا هر چيز ديگر که پخش مي شود عکس العمل هاي منفي نشان مي دهند. پس رعايت علاقه و توجه مردم آن اهميتي که معمولاً مي پندارند، ندارد و تبعيض ميان ورزش هايي که نام برديم نشانه آن است که نفوذ فوتبال از جاي ديگر است نه به ملاحظه علاقه اي که مردم به آن دارند. البته اگر مردم به فوتبال علاقه نداشتند نمي توانستيم از اهميت و شأن آن در زمان کنوني بگوئيم؛ اما اين علاقه به جايگاهي که فوتبال در زندگي ما دارد باز مي گردد. پس براي اينکه مقام و اهميت فوتبال را بشناسيم بايد بينديشيم و تحقيق کنيم که چرا فوتبال تا اين اندازه مورد علاقه مردمان در سراسر جهان است. پرسش را به صورت ديگري مطرح کنيم ما چه نيازي به فوتبال داريم؟ و فوتبال به ما چه مي دهد و اگر نبود چه کمبودي حس مي کرديم؟

روانشناس مي تواند بگويد که فوتبال حس غلبه جويي و خشونت طلبي مضمر در وجود ما را ارضاء مي کند. روانشناس سياسي هم شايد اين قضيه را به جهان سياست ببرد و بگويد اين جنگ هاي منطقه اي جوابگوي ميل جهان کنوني به خشونت و جنگ نيست. جهاني که مايل به جنگ و خشونت است و از آزادي و صلح و کرامت انسان و حقوق بشر مي گويد، بايد چيزي را اختراع کند که در آن دوگانه هايي نظير جنگ و صلح، قهر و دوستي و عدم تفاهم و هم داستاني جمع شده باشد. بنابراين رأي، فوتبال کارگشاي جهاني است که ميان صلح و جنگ و آزادي و قهر و دوستي و کين توزي بسر مي برد و تمني دارد که به مدد فرهنگ از اين وضع خارج شود. من فعلاً نمي گويم که اين تمني، تمناي محال است. اما وقتي به فوتبال مي انديشم مي بينم که اين بازي، بازي تجاوز و دفاع، اعمال قهر و پيروي از قانون، بيرحمي و جوانمردي، سرکشي و اطاعت، توانايي و ناتواني، خنده و گريه و شادي و غم است. اين بازي با اين اوصاف استعداد آن را داشته است که در جهان غلبه سود و سوداگري جاي شايسته اي پيدا کند. براي اينکه اين جايگاه محرز شود، فوتبال مي بايست به يک تجارت بزرگ مبدل شود. اگر اتومبيلراني و تنيس بعنوان ورزش در بازار پول و سرمايه به جايگاه مهمي رسيده اند، فوتبال نه فقط در بازار سرمايه نفوذ کرده بلکه در خانه و زندگي و در زبان و درک مردمان وارد شده و با آن درآميخته تا جايي که مي توان گفت در جهان ما از ميان شئون تجدد کمتر چيزي به اندازه فوتبال در سراسر جهان فراگير شده و به پستوي زندگي مردمان راه يافته است. مي گويند فوتبال بازي و ورزش است و به وقت آزاد و فراغت مردمان تعلق دارد. آري در بادي نظر فوتبال بازي و ورزش است و براي بسياري از مردم حکم تفريح و تفنن دارد؛ اما فوتبال اگر براي تماشاچيان بازي باشد (که تماشاچيان هم سازمان داده مي شوند) در بازي جهان جديد يک نهاد تجاري - فرهنگي است و تا وقتي که اين بازي يک تجارت جهاني نشده بود، شأن سياسي- اجتماعي کنوني را نداشت. تا پنجاه سال پيش فوتباليست فقط يک ورزشکار بود. اکنون اگر کسي در عداد نامداران فوتبال در آمده باشد، درآمدي کلان مخصوصاً از طريق شهرت و تبليغات بازار دارد و اگر امکان بازي کردن در تيم هاي بزرگ را بدست نياورد، در رديف هاي بعدي سپاه فوتبال خدمت مي کند. به هرحال تا هزاران فوتباليست در تکاپوي رسيدن به عضويت در تيم هاي آرسنال و اينترميلان و بارسلونا و بايرن و چلسي و رئال مادريد و منچستر يونايتد و ميلان و چند باشگاه ديگر سرو دست و پايشان نشکند، پنجاه شصت نفر از آنان در عداد مشهورترين و پردرآمدترين مردم جهان قرار نمي گيرند.

پيوند فوتبال با تلويزيون هم امر اتفاقي نيست. تلويزيون به جهاني شدن فوتبال و شيوع آن در همه جا کمک کرده است ولي سخن اين است که فوتبال استعداد جهاني شدن داشته و به آساني مي توانسته تلويزيوني شود. اگر لوازم جهان جديد همه به هم بسته اند، پيوند تلويزيون و فوتبال را هم از اين حکم مستثني نمي توان کرد. در اين نسبت نه فوتبال از تلويزيون بي نياز بود و نه تلويزيون مي توانست و مي تواند از فوتبال چشم بپوشد. وقتي من دانشجوي رشته فلسفه و علوم تربيتي دانشگاه تهران بودم، يکي از اعضاي تيم ملي فوتبال دوست و همکلاسم بود. شايد در کلاس ما غير از من هيچکس نمي دانست که او عضو تيم ملي فوتبال است يا اگر مي دانستند برايشان اهميتي نداشت. نمي دانم اکنون اگر يک جوان بلندبالاي آراسته و متين و فاضل و مؤدب و عضو تيم ملي فوتبال، در دانشکده اي باشد دانشکده و دانشجويان و استادان همان توجهي به او دارند که به دوست ورزشکار زمان دانشجويي و همکار بعدي من در دانشگاه تهران داشتند. در آن زمان فوتبال هنوز يک تفنن بود و تعداد کمي از مردمان به آن علاقه و توجه داشتند اما خيلي زود جايش را باز کرد. در ابتدا اهميت اين توجه و علاقه معلوم نبود و گاهي گمان مي شد که يک پناهگاه غفلت يا مخدري پيدا شده که مي توان جوانان پرشور و هيجان را به آنجا حواله داد و از توجهي که مردمان به آن مي کنند، مثلاً براي پنهان داشتن و پوشاندن ناروايي ها و نادرستي ها و ايجاد زمينه فريب بهره برد. چنانکه در حدود چهل سال پيش وقتي چندين زنداني را به اين عنوان که قصد فرار داشته اند به رگبار بسته بودند، روزنامه ها با حروف بسيار درشت تيتر زدند که رئيس باشگاه پرسپوليس «سيلي محکمي بصورت صفر ايرانياک زد» و دو سه روز بعد هم با عذرخواهي و پرداخت مبلغي که در آن ايّام کم نبود؛ اما در قبال پولي که اکنون فوتباليست ها مي گيرند، هيچ بود؛ قضيه به خوبي و خوشي فيصله يافت و کشته شدن زندانيان در آن غوغاي جنگ و آشتي محو شد.

پيداست که فوتبال در تعديل و تنظيم و برانگيختن احساسات مردم جهان اثر مسلم دارد؛ اما آن بهره برداري سياسي که مثال زدم بيشتر متعلق به وضع استبداد در جهان توسعه نيافته است. اکنون فوتبال مهمتر از آنست که براي تحت الشعاع قرار دادن يک خبر سياسي به کار گرفته شود. در شبي که مسابقه نهايي فوتبال باشگاه هاي اروپا در رم (2009) برگزار مي شد، ده ها هزار نفر از اسپانيا و انگلستان به رم رفته بودند. هزاران مأمور پليس براي حفظ امنيت و پيشگيري از پيشامدهاي خشونت آميز در ورزشگاه و بيرون آن مستقر بودند. نخست وزيران اسپانيا و ايتاليا هم در ورزشگاه حضور داشتند و گفتند که پادشاه اسپانيا هم بوده است. شايد بعضي مقامات سياسي انگلستان هم به رم رفته بودند؛ اما چون تيمشان شکست خورد آفتابي نشدند. معلوم نيست که در آن شب چه جمعيتي از مردم از سراسر جهان اين مسابقه را تماشا کردند. کدام برنامه تلويزيوني را سراغ داريم که يک دهم تماشاگران بازي بارسلونا و منچستر يونايتد بيش از دو ساعت در برابر صفحه ظاهراً روشن اما کدر کننده دل و جان تلويزيون بنشينند و آن را تماشا کنند يا بهتر بگويم مثل تماشاگران تئاتر پيراند للو خود را در صحنه حس کنند و با حوادثي که در زمين اتفاق مي افتد خرسند يا متأسف شوند. سياستمداران اسپانيا و انگلستان براي بهره برداري تبليغاتي از فوتبال به ورزشگاه نمي روند. آنها بايد بروند و شرکتشان در مراسم بيشتر به مقتضاي قدرت و نفوذ فوتبال است.

گفته اند که در دوران جديد و با پيش آمد سکولاريزاسيون در جهان غربي، پسيکاناليز جاي اعتراف گناهکاران و تسلاي کشيش را گرفته يا به تعبيري فوتبال مکمل پسيکانالير است. من کليسا و پسيکاناليز را بسيار مهم مي دانم؛ اما فکر مي کنم فوتبال جاي هيچيک از آنها را نگرفته است. آيا فوتبال يک سوسيودرام يا پسيکودرام است و مثل آنها شأن آرام بخش و درماني دارد؟ فوتبال وسيله علاج و درمان نيست و براي رسيدن به مقاصد معين و علاج بيماري خاصّ طراحي نشده است. سوسيودرام و پسيکودرام هم بازي نيست؛ بلکه شبه بازي است. آنچه مي توان گفت اينست که فوتبال يک درام است و اکنون تا حدي جاي رمان و شعر را گرفته است (و خدا کند که اين قول من خطاي فاحش باشد زيرا اگر درست باشد نشانة پيش آمدن يک فاجعه است). فوتبال رمان و شعر خوب نيست؛ اما نمي توان و نبايد گفت: مثل بهترين آگهي هاي تبليغاتي، شعر بي معني و ياوه است. فعلاً از سنت فوتبال با شعر و رمان صرفنظر کنيم. مي دانيم که فوتبال معني و نظم دارد و آن را مي توان آموزش داد و چنانکه مي بينيم گاهي از علم فوتبال مي گويند و تعبيرهاي عجيبي مثل آکادمي فوتبال و کشتي به زبان مي آورند. مراد از علم فوتبال مجموعة فنون و تاکتيک ها و روش هاي آماده کردن شرايط و ترتيب بازي و اجراي درست و به قاعده آنست. از ياد نبريم که فوتبال هر چه بشود همواره بازي مي ماند و اهميت آن در بازي بودن آنست. بازي چيست؟

1- بازي شغل و وظيفه نيست و بازيکنان غرضي بيرون از بازي ندارند.
2- بازي قواعد معين دارد که بازيگران بايد آن را رعايت کنند.
3- در بازي معمولاً نتيجه را نمي توان به طور قطعي پيش بيني کرد.
4- بازيگران براي کسب سود و رسيدن به مقصد و مقصود بازي نمي کنند؛ بلکه بازي خود مقصود و مطلوب بالذات است.
5- بازي در وقت فراغت و با آزادي و باختيار انجام مي شود.

ممکن است بگويند که فوتبال در زمان ما اولاً شغل است. ثانياً وقت و برنامه معين دارد و بالاخره بازيکنان موظفند در اوقات معين تمرين و بازي کنند و مزدهاي کلان هم مي گيرند. نتيجه بازي ها هم تا حدي معلوم است. تيم هاي فوتبال اعم از تيم هاي ملي و باشگاهي جايي در رتبه بندي هاي جهاني دارند و قهرماني باشگاه هاي اروپا و آمريکاي لاتين و جام جهاني از ابتدا تاکنون نصيب چندين باشگاه معين و بسيار مشهور شده است. گويي فوتبال نظم بازار و جهان سرمايه را پذيرفته است. معهذا فوتبال يکسره در خدمت اين نظام نيست زيرا تماشاگران آن هنوز بيشتر تماشاگر بازي اند. نمي گويم آنها از بازي زمانه آزادند و مثل تماشاگران المپيادهاي يوناني صرفاً براي تماشا به المپ مي روند؛ اما به هر حال به بازي در زمين فوتبال دل بسته اند و چندان توجهي به بازي زمانه ندارند.

هنوز هم اصل اينست که در ورزش ورزشکاران بايد به رسوم و قواعد بازي وفادار باشند و درست و با تسلط و مهارت بازي کنند. نتيجه هر چه باشد مهم نيست. آيا اين امر در مورد ورزش حرفه اي هم مي تواند صادق باشد؟ چنانکه قبلاً اشاره شد يکي از اوصاف بازي فراغ بازيگران و تماشاکنان از سوداي سود و زيان است. پس در مفهوم بازي حرفه اي تناقض نهفته است. بازي حرفه اي در حقيقت بازي نيست. حرفه غير از بازي است ولي چندان ساده نباشيم که جهان و کار جهان را با مرزبندي هاي مشهور ميان مفاهيم و تقابل هاي رايج تفسير کنيم. در عالم کثرت از بساطت و از موجودات بسيط نمي توان دم زد و هر جا بساطت نباشد، اجزاي ترکيب ضرورتاً  مشکّک يا متباين و متضاد نيستند. مگر اينکه جمع اضداد و متباين ها را بپذيريم. من در اينجا از جمع اضداد نمي گويم و به آنچه هگل و مارکس گفته اند کاري ندارم. در عالم کثرت متباين ها و متفاوت ها با هم و در کنار هم در کارند. آيا نديده ايد که کودکان نوزاد يک روز به مادرشان شبيه اند و روز ديگر بيشتر به پدر شباهت دارند. آنها هم شبيه مادرند و هم شبيه پدر منتهي وقتي چهره شان تثبيت ميشود. در حقيقت يک شباهت غلبه کرده است. به همين قياس در موجودات و در وجود انسان و حتي در تاريخ، متباين ها و متفاوت ها با هم جمع مي شوند و وحدتي زماني و موقت به وجود مي آورند. وضع غالب در جهان متجدد و بخصوص در دوران کنوني مقتضي آنست که همه چيز به کار مصرف بيايد، حتي بازي هم هر چند در ذات خود مصرف کردني نيست مستثني نشده است. در اين وضع بازي هم مي تواند حرفه اي باشد و اين تنها تضاد در جهان کنوني نيست. اين جهان پر از تضادها و تعارض ها و تفاوت هاست. مفرماييد که بازي تفنّني مفرّح است و مردمان به آن نياز دارند و به کارشان مي آيد. اين درست است؛ اما مردمان بازي نمي کنند که داروي درد معين باشد و از آن غايتي نمي خواهند بلکه به نفس بازي علاقه دارند. نتيجه بازي هم جزيي از بازي و پايان بازي است؛ نه آنکه بيرون از آن قرار داشته باشد. ولي چه بگوئيم که اکنون بازي فوتبال (و بعضي بازي هاي ديگر) با اينکه اسم و رسم بازي دارند تابع سازمان و محاسبه بازرگاني و برنامه اند و در بعضي کشورها سياست هم به درجات در صدد بهره برداري از آن برمي آيد. ساخت و پاخت ها و تقّلب ها و زد و بندها و شرط بندي ها نيز همه از عوارض اين وضع است. اگر مي شنويم گاهي گله مي کنند که ورزش از روح پهلواني دور شده، نظر به شأن آزاد بازي دارند و دلشان نمي خواهد بپذيرند که بازي به کسب و کار و تکنيک و سياست مبدل شده است.

تا سي چهل سال پيش فقط ورزشکاران آماتور مي توانستند در المپيک شرکت کنند. چيزي که اکنون شايد عجيب بنظر آيد. وجود اين تعارض ها دليل تعلق به عالم متجدد است؛ حتي مي توان گفت که فوتبال مظهر تعارض هاي تجدد است چنانکه اکنون آزادي و ضرورت در فوتبال چنان با هم جمع شده که غالب دست اندرکاران امر ورزش و حتي علاقه مندان متوجه حقيقت حادثه نيستند و جمع ميان بازي و شغل را نه يک مسئله مهم بلکه وجهي از پيشرفت و کمال مي دانند گواه و دليل هم دارند. مگر نه اين است که فوتبال جهاني شده و بازيکنان و دوست دارانش روز به روز بيشتر مي شوند و تکنيک ها و تاکتيک هاي تازه اي در کار مي آيد. قبول کنيم که فوتبال پيشرفت کرده است ولي اين پيشرفت نه به شأن و حيثيت بازي بلکه به بازاري شدن آن مربوط است. حتي فوتبال در کنار تکنولوژي هاي ارتباطي در جهاني شدن نظام مصرفي سهم موثر دارد يا درست بگويم از مظاهر عمده جهاني شدن است. آثار اين جهاني شدن در همه جاي جهان يکسان نيست و البته ممکن است که بعضي از لوازم و نتايج اين پيشرفت ها هم چندان مطلوب نباشد. يکبار ديگر آنچه را که گفتيم با توجه به موارد و شواهد مرور کنيم و مطالب را با عبارات ديگر بخوانيم.

1- فوتبال حرفه اي نه صرف رقابت در ميدان بازي براي رسيدن به شهرت و سود و قدرت بلکه جنگي بزرگ در يک ميدان کوچک و سمبوليک است که مي توان آن را مثال و نمونه اي از درآميختن آزادي و ضرورت، دوستي و خشونت، قدرت و ضعف، پيروزي و شکست، شادي و غم، اميد و نوميدي، مهر و کين و سست همتي و استواري همت و خلاصه رنگ باختن همه تقابل هايي دانست که تا اين زمان در عداد مسلمات بوده است. البته در تجارت فوتبال اشخاص و سازمان هايي که صاحب تدبير و واجد درجات بالاي عقل معاشند، بيشتر بهره مالي مي برند و از فوتبال کم و بيش براي تدارک بي نظمي هاي اجتماعي و رواني استفاده مي کنند. آشوب هاي تماشاگران فوتبال در بريتانيا و ايتاليا و اسپانيا و . . . در قبال نظمي که از نمايش و تماشاي فوتبال پديد مي آيد، قابل اعتنا نيست. هر چند که در همه جهان اين وضع يکسان نباشد. مثلاً در کشور ما فوتبال هزينه گزاف دارد و بيشتر اين هزينه را دولت مي پردازد و سود مالي آن اندک است. نمي گويم دولت به فوتبال کمک مي کند زيرا دولت تقريباً تمام هزينة نسبتاً زياد چند باشگاه معروف را مي پردازد و بقيه هم کم و بيش به نحو مستقيم يا غيرمستقيم از منابع مالي دولت بهره مند مي شوند. دولت از پولي که خرج مي کند سودي نمي برد و اگر نظر به بهره برداري دارد بايد بينديشد که تاکنون چه بهره اي برده است. در کشور، بازيکنان و مربيان چند باشگاه وضع بالنسبه خوبي دارند و ديگران بايد با همان درآمد اندکي که به دست مي آورند، بسازند. گفتيم که فوتبال شأني از تجارت و سياست است؛ اما وقتي به آن با چشم سياست نگاه مي کنند و مي پندارند که با مداخلة سياسي و گماشتن اين و برداشتن آن مي توان بر قدرت فوتبال دست انداخت، بهره سياسي نمي برند و به فوتبال زيان مي رسانند. من گمان مي کنم که اگر دولت مي توانست کار ورزش را به اهلش وا گذارد و در آن دخالت نکند. در بسياري از ورزش ها و بخصوص ورزش هاي دسته جمعي مورد اقبال عمومي، وضع خوب يا بهتري پيدا مي شد. يکي از دلائل من اين است که کشتي گيران و واليباليست ها و بسکتباليست ها و فوتباليست هاي نوجوان و جوان ما جزء بازيکنان شاخص در آسيا و حتي در جهانند؛ اما اينها وقتي نوجواني را پشت سر مي گذارند، معمولاً همان که بوده اند مي مانند. گويي شرايط رشد و پيشرفت برايشان مهيا نيست و استعدادشان تلف مي شود. ولي اينها را بايد در عداد عوارض جهاني شدن در شرايط کنوني رشد تجدد در کشورها دانست. يعني چون فوتبال در جاي مناسب خود قرار نمي گيرد بجاي اينکه بر زخم ها مرهمي بگذارد بيشتر زخم مي زند.

2- فوتبال عقيده، علاقه و بستگي جديدي است که جاي بعضي علايق و بستگي هاي سابق و قديم را گرفته است. تماشاچيان امروز ديگر نه تماشاکنان بستان سعدي اند و نه شباهت چنداني به تماشاگران بازي هاي پهلواني المپ دارند. آنها امروز دوستداران و طرفداران متعصب و هميشه حاضر در ميدان تيم ها و بازيکنان محبوب خود هستند. آنها صرفاً براي تماشاي بازي نمي روند؛ بلکه چشم به راه پيروزي تيم يا شخص مورد علاقه خويشند. در يونان تماشاي بازي هاي المپ جزيي يا وجهي از پايدئيا (فرهنگ) بود. آيا اکنون هم فوتبال و تماشاي آن يک امر فرهنگي زمان است؟ چنانکه قبلاً گفتيم همه جهان اکنون به فوتبال نياز دارند و حتي آمريکا هم که تاکنون به فوتبال کمتر اعتنا کرده بود به سمت آن مي رود. ما همه به فوتبال نياز داريم و اين نياز چندان شديد است که تلويزيون مي تواند در زماني که مسابقات مهم همزمان برگزار مي شود نتيجه و خبر بـازي را نگويد که دوستداران ناگزير باشند تا صبح بيدار بمانند و مسابقه را ببينند. مهم و معني دار اين که کسي هم اعتراض نکند. (براي تلويزيون چه اهميت دارد دانش آموزان و دانشجويان و کارمندان و کارگران دير بخوابند و صبح فردا خسته و کوفته با تأخير سرکار خود بروند. تلويزيون به زندگي و آسايش مردم کاري ندارد؛ بلکه بايد اقتضاهاي رسانه اي و چيزهايي که در برابر دوربينش قرار مي گيرد و از جمله فوتبال را رعايت کند). اين نياز، نياز تازه اي است و ما معمولاً فکر نمي کنيم و نمي پرسيم که از کجا آمده و اگر هم بپرسند پاسخ داده مي شود که قضيه ساده است فوتبال هم مثل تلويزيون و کامپيوتر و موبايل و ... مرغوب و مطلوب مردمان شده است. اين پاسخشان درست است. به شرط اينکه بپذيرند که نياز به فوتبال از سنخ نياز به کامپيوتر است. نياز به کامپيوتر اقتضاي عصر و زمان اوج غلبه تکنيک است. آيا فوتبال هم ربطي به غلبه تکنيک دارد؟ مردم در هر زمان و دوراني بستگي هاي خاص دارند. بنظر من بستگي هايي نظير بستگي و علاقه مردم به فوتبال يا نظم پاياني عصر تجدد بسيار مناسبت دارد. فوتبال بازي عصر اطلاعات است و طبيعي است که در عصر اطلاعات بازي را هم به بازي بگيرند و آن را براي بهره برداري تحت حساب و کتاب درآورند. عصر جديد با هنر و فلسفه نو آغاز شد و هنر رمان نويسي نيز در آغاز اين عصر پديد آمد و بعضي علايق فرهنگي و هنري جاي خالي علايق سست شده ديني را گرفت. اکنون که آن علايق هم سست شده و هنر بزرگ ديگر وجود ندارد، فوتبال مي خواهد آن کاستي ها را تدارک کند. شايد بسياري اين سخن را نپذيرند زيرا نمي خواهند يا نمي توانند بينديشند که اين جهان چه جهان عجيبي شده است. اين انديشه آرامش را از ما مي گيرد و زندگي را بسيار دشوار مي کند.

3- فوتبال را انگليسي هايي که در خوزستان در صنعت نفت کار مي کردند به کشور ما آوردند. نشر و رواج آن در کشور هم مرهون همت فوتباليست هايي است که با فرهنگ اروپا آشنا بودند و جاي تأمل دارد که چند تن از نامدارانشان در رشته تعليم و تربيت تحصيل کرده بودند. تجدد در هيچ علمي مثل تعليم و تربيت ظاهر و آشکار نيست. علم و فلسفه و تکنولوژي در نظر ظاهر از زمان استقلال دارند اما وقتي به تعليم و تربيت مي رسيم ناگزير بايد معلوم باشد که چه چيز را بايد آموخت و زمان اقتضاي چه آموزش هايي دارد و مردمان را براي چه جامعه اي و چگونه بايد تربيت کرد. اين صرفاً يک امر اتفاقي نيست که بنيانگذاران فوتبال ايران غالباً معلم و بعضي نيز استاد تعليم و تربيت بوده اند. اگر کسي تجدد را في الجمله درک نکرده باشد نمي تواند به فوتبال علاقه داشته باشد. اگر اشخاصي را مي شناسيد که در فوتبال نامدارند اما سواد چندان ندارند، مپنداريد که بستگي اين کم سوادها به جهان تجدد از بسياري باسوادها کمتر است. در ميان اهالي جهان تجدد، درس نخوانده و بي سواد و کودن بسيار است چنانکه در بعضي مناطق عالم تجدد زده و به تجدد نرسيده عدد دانشمندان بزرگ غالباً محبوس در دانش تخصصي کم نيست. کسي هم که تماشاي بازي فوتبال را دوست مي دارد لازم نيست باسواد باشد بلکه بايد قواعد بازي را بداند و البته اگر اين قواعد را نداند از بازي چيزي نمي فهمد و از آن لذتي نمي برد. درک اين قواعد مستلزم آمادگي ذهني خاصّ است و اين درک در فهم درک کلي، اثر مي گذارد. توجه کنيم که فوتبال نظم و قاعده دارد؛ اما در نظم و قاعده اش بعضي جابجايي ها مجاز است. داور بازي متخلف از نظم و قاعده را مجازات مي کند و مربي هر تيم بر نظم کار بازيکنانش نظارت دارد. فوتبال تمرين جنگ براي غلبه در عين رعايت نظم و پيروي از قانون است. بشر همواره از نظم و قانون پيروي مي کرده؛ اما نظم قديم شبيه نظم طبيعي و روگرفت آن بوده و قانونش معمولاً منشاء غيبي و قدسي داشته است اما قانون فوتبال يک قرارداد معمولي است. مي گويند بازي ها همه قاعده دارند و قاعده هايشان همه قراردادي اند. همچنين در همه بازي ها بازيگران با آزادي بازي مي کنند. اين هم درست است؛ ولي براي اينکه اختلاف ميان آزادي در فوتبال با آزادي در بازي هاي ديگر معلوم شود، يکي از قديمي ترين بازي ها را که جهاني شده، در نظر مي آوريم. شطرنج قواعد دقيق دارد و آزادي و امکان هاي بازي در شطرنج با هيچ بازي ديگري جز فوتبال قابل قياس نيست؛ اما در شطرنج تکنيک دخالت ندارد و هر چه هست تاکتيک است و حال آنکه در فوتبال تکنيک بازيکنان طرح و اجراي تاکتيک را ميسر مي کند. در شطرنج بازيکن مهره اي را حرکت مي دهد اما نحوه حرکت مهره در اختيار او نيست. اما در فوتبال همه بازيکنان گرچه هر يک وظايف معيني دارند، در صورت اقتضا سراسر زمين را در مي نوردند و بازيکنان هر منطقه بازي بهر جاي زمين که بخواهند مي روند. زمين فوتبال عرضه قانون و آزادي است و اين آزادي چيزي بيش از آزادي اي است که در همه بازي ها هست. وقتي مي گوئيم بازي آزاد است، مقصود اينست که بنابر ضرورت هاي معيشتي يا به حکم مصلحت بيني به آن نمي پردازند. بعبارت ديگر بازي تابع قاعده و ضرورت بيرون از خود نيست. در فوتبال علاوه بر آزادي از قيود خارجي بازيکنان فوتبال آزادند که هر وقت تاکتيک بازي اقتضا کند نقش هاي متفاوت بعهده گيرند. البته در اين آزادي هر بازيکني در هماهنگي با تيم خود و با نظر به بازي رقيب و حريف عمل مي کند. در بازي شطرنج بازيگر مهره ها را حرکت مي دهد و هر مهره اي چنانکه گفته شد حرکت معين دارد. در فوتبال بازيکنان مهره نيستند و مربي فوتبال نمي تواند بازيکنانش را مثل مهره حرکت دهد بلکه اينها در يک تفاهم با يکديگر کار مي کنند. در فوتبال ظرافت هاي تکنيک و تاکنيک با آزادي و نظم جمع شده است. اين بازي در جهان کنوني مي تواند جاي ممتازي احراز کند و در مواردي ممکن است حامل پيام جهاني شدن باشد.

4-  بازي چنانکه گفتيم شغل يا کار نيست و در وقت فراغت انجام مي شود. البته در مناطقي که فوتبال صنعت و تجارت است و درآمد دارد، گردانندگان بازي ها وقت تماشاگران را رعايت مي کنند. چنانکه مثلاً در اروپا در ايام تعطيل بازي ها هنگام روز انجام مي شود و بازي هاي ميان هفته را در شب، پس از اتمام کار روزانه تماشاگران برگزار مي کنند. اما اين ظاهرِ کار است که بازي در وقت فراغت و پس از پايان کار روزانه انجام مي شود زيرا بازيکنان همه حرفه اي هستند. کساني هم که هر هفته در وقت و ساعت معين بايد به ورزشگاه بروند يا از صفحه تلويزيون مسابقه فوتبال را تماشا کنند، اوقات کار خود را با برنامه فوتبال تطبيق مي دهند و مثلاً اگر کسي در ايران يا در هند و ژاپن و چين بخواهد مسابقات تيم هاي اروپايي را تماشا کند، بايد از خواب شب صرف نظر کند. پس او نه فقط وقت مسابقه را انتخاب نمي کند، بلکه وقت زندگي خود را با آن ميزان مي کند. آيا اين ها بر تعلق فوتبال به جهان خاص دلالت دارد؟ اينکه فوتبال شغل شده و وقت بازي ديگر وقت فراغت نيست، حداکثر بر اين دلالت دارد که فوتبال بعضي از اوصاف و صفات بازي را از دست داده است اما ثابت نمي کند که به زمان و عصر و جهان خاص تعلق دارد. فوتبال براي بازيکنانش شغل است؛ اما تماشاگران، تماشاگر بازي اند. آنها نه فقط مزدي دريافت نمي کنند بلکه مزد گزاف بازيکنان و مربيان هم از کيسه آنان پراداخت مي شود. پس در حقيقت بازيگران حقيقي فوتبال، تماشاچيانند. در تمام طول بازي دل هاي آنهاست که مي تپد و در پايان نيز غم و شادي بيشتر نصيب آنها مي شود. فوتبال اگر تماشاگر نداشت چيزي که اکنون هست نمي شد و به صورت بازي به معني درست لفظ براي بازيکنانش باقي مي ماند. پس در حقيقت فوتبال را از تماشاگرانش نمي توان جدا دانست. اگر چنين است فوتبال نه فقط به دوره تجدد بلکه به عصر ارتباطات تعلق دارد زيرا بيشتر تماشاگران فوتبال بازي ها را از طريق تلويزيون تماشا مي کنند. هنوز ممکن است نپذيرند که بازي با تماشاگر بازي مي شود و بگويند مگر گاهي بازي هايي در ورزشگاه بدون تماشاگر انجام نمي شود و حتي شايد بازيکنان در زمين بدون تماشاگر با خاطري آسوده تر بازي کنند. اين اشکال به آنچه گفته شد وارد نيست. زيرا مراد اين نبود که بازي فوتبال ضرورتاً به تماشاگر وابسته است و اگر تماشاگر نباشد، بازي صورت نمي گيرد. ضرورت ذاتي را نبايد با ضرورت تاريخي اشتباه کرد. در تاريخ گاهي ميان دو امر پيوستگي ايجاد مي شود و اين پيوستگي موجب مي شود که هر يک از آن دو چيز صورت و وضع ديگري پيدا کنند. فوتبال و تماشاگرانش هم تعلق ضروري ذاتي به يکديگر ندارند بلکه در زمان بهم بستگي پيدا کرده اند و به آساني آنها را از هم جدا نمي توان کرد و اگر روزي اين دو از هم جدا شوند، نه بازي ديگر بازي کنوني است و نه تماشاگران، تماشاگران امروزي اند. بازي فوتبال اکنون به صنعت تبديل شده است. پس چگونه بگوييم که شغل نيست. شايد فوتبال هم مثل همه شئون عمده جهان کنوني جامع اغيار و اضداد و متعارض ها باشد. چنانکه وقتي مي گوييم فوتبال شغل است يا شغل نيست، هر يک از دو حکم در زمرة قضاياي جدلي الطرفين قرار مي گيرد و هر يک از آن دو را مي توان با دلايلي اثبات يا نفي کرد. معهذا بازي بودن فوتبال را نمي توان تصديق نکرد. سخن اين است که فوتبال وجه يا مظهري از جهان متجدد است.

5- بازي فوتبال در قرن نوزدهم طرّاحي شد. شايد پيش از آن هم مي توانست بوجود آيد اما به نظر نمي رسد که دانشجويان طراح اين بازي مي دانستند يا مي توانستند حدس بزنند که روزي بازي ابداعي آنان در عين حال يکي از بازي ها و شغل هاي مهم و محبوب و شايع مردم سراسر روي زمين شود، اکنون نه فقط فوتبال شايع ترين بازي ورزش در همه جاي جهان است، قواعد و زبان اين بازي که قواعد و زبان محدودي بود و هنوز هم چنين است اکنون در زبان عمومي وارد شده است. وقتي زبان يک بازي وارد زبان عمومي مي شود، آن بازي وجهي از زندگي است. ما نه فقط در همه جا تعابيري مثل «دقيقه نود» و «انداختن توپ در زمين حريف» مي شنويم بلکه بعضي فيلمسازان به صرافت افتاده اند که نام هاي متعلق به فوتبال به فيلم خود بدهند. فيلم آفسايد يکي از آنهاست. وقتي زبان عمومي زبان يک حوزه خاص را مي پذيرد بايد انس و الفتي ميان اين حوزه و قلمرو عام پديد آمده باشد. اگر تعابير تا چندي پيش نامأنوس فوتبال، بصرافت طبع به زبان مردمان مي آيد بدانيم که فوتبال در زندگي مردم جاي خود را باز کرده است.

 6- هر عالمي مثل يک ارگانيسم اجزاء و اعضايي دارد که در هماهنگي با هم کار مي کنند. بر اين ارگانيسم مي توان عوارض و زوائد بار کرد يا زاوئد و عوارض را از آن زدود. تاريخ يک ارگانيسم يک ارگانيسم نيست يا ارگانيسمي سيال و بسيار حساس و پيچيده و کثيرالاعضاء است. ارگانيسم اگر چيزي از خارج بگيرد، آن را در نظم خود وارد يا تحليل يا دورش مي اندازد. يعني ارگانيسم عضو تازه نمي سازد و نظمش به همان حال که هست مي ماند اما تاريخ گرچه هر چيزي را از بيرون نمي گيرد و مردمان به ميل خود نمي توانند در نظم و سازمان تاريخ دگرگوني به وجود آورند، اگر چيزي در نظام تاريخ وارد شود، تابع گردش چرخ آن مي شود و البته بايد کارکردي خاص و جايگاهي معين داشته باشد. فوتبال بصورتي که هست نمي توانست در عالم قديم وجود داشته باشد چنانکه مي توانست در جامعة جديد و در زمان ما نيز وجود نداشته باشد؛ اما اکنون که وجود دارد در عداد چيزهايي نيست که وجودشان عارضي و زائد است. يعني مي توانند که مثلاً فردا نباشند. فوتبال جزء لوازم جهان ما شده است و در گردش چرخ اين جهان سهم و جايگاهي دارد. به قسمي که اگر نباشد گردش کارها مختل مي شود يا اگر مي گوئيد هم اکنون اختلال در اين گردش پديدار شده است، مي گويم نبود فوتبال اين اختلال را شدت مي بخشد. فوتبال صرفاً در آن جهت که ما آن را دوست مي داريم وجود ندارد؛ بلکه جهان ما به آن نياز دارد و علاقه ما نيز بر اثر اين نياز شدت پيدا کرده است.

دکتر رضا داوری اردکانی (استادفلسفه دانشگاه تهران-رييس فرهنگستان علوم/ مجله اطلاعات حکمت و معرفت)

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha

نظرات

  • انتشار یافته: 2
  • در انتظار بررسی: 0
  • غیر قابل انتشار: 1
  • ۰۴:۵۶ - ۱۳۹۳/۰۵/۲۱
    0 0
    از اول تا آخر مطالب استاد رو خوندم با اینکه فلسفه خوندم ولی نفهمیدم چی چی گفتند!! و اصلا خودشون هم متوچه شدن آخرش چی شد؟ اگر کسی فهمید به ما هم بگه!!!
  • ۰۰:۳۲ - ۱۳۹۴/۰۸/۱۶
    0 0
    D:

این مطالب را از دست ندهید....

فیلم برگزیده

برگزیده ورزشی

برگزیده عکس