گروه تاریخ مشرق - حاکم شرع دادگاههای انقلاب اسلامی، در آن روزهای پر از بحران و دشواری، شیخ صادق خلخالی بود. یکی از مهمترین پروندههایی که از زید دستهای او عبور کرد، رسیدگی به جرائم اعمال خائنانه امیرعباس هویدا، نخستوزیر و وزیر دربار رژیم پهلوی بود. از اقدامات آیتالله خلخالی روایات و تحلیلهای گوناگونی در بین انقلابیون و ضدانقلاب منتشر شده است اما شاید خالی از لطف نباشد که بخشی از خاطرات خود شیخ صادق خلخالی درباره شاید مهمترین پرونده دوران مسوولیت او را مرور کنیم و از زبان خود او در جریان برخی وقایع محاکمه امیرعباس هویدا قرار بگیریم. متن این بخش از خاطرات او این چنینی است:
«... [پس از تشكیل جلسه محاكمه هویدا و انجام دفاعیات او و صدور حكم اعدام] هویدا در حالی كه عرق میریخت، گفت: حضرت خلخالی! من نمیگویم مرا اعدام نكنید؛ ولی خواهش میكنم به مدت دو ماه اعدام مرا به تأخیر بیاندازید. دولت موقت به من وعده داده است. من گفتم: اصل تفكیك قوای ثلاثه: مقننه و قضائیه و مجریه را دولت موقت هم قبول دارد.
خلاصه هرچه او اصرار كرد، من قبول نكردم و گفتم وصیت خود را بنویس!
او گفت: حضرت خلخالی! یك میلیارد دلار به شما میدهم تا شما این كار را به عقب بیاندازید.
گفتم: اینها شعر است و من نمیتوانم در پیشگاه ملت ایران، جوابگوی تأخیر محاكمه و اعدام شما باشم.
هویدا گفت: سلام مرا به مادرم برسانید، و بگویید به دیدن من بیاید؛ چون او علاقه زیادی به من دارد و غیر از من كسی را ندارد.
گفتم: مادران زیادی بودند كه گریه میكردند، ولی نتوانستند عزیزان خود را قبل از اعدام ببینند؛ ولی ما هر چه گشتیم تا مادر هویدا را به دیدن پسرش ببریم او در دسترس نبود.
... هویدا حاضر به نوشتن وصیت نشد تا شاید دستور اعدام او به تأخیر افتد و همین را فرجه حساب میكرد و شاید تصور میكرد، دستی از غیب برای نجات او بیرون بیاید؛ ولی چارهای نداشتیم و سرانجام حكم را اجرا كردیم.
... پس از اعدام هویدا، بنا بود جنازه او را ابتدا به پزشكی قانونی و سپس به اطراف كهریزك منتقل و در آنجا به خاك بسپارند؛ ولی موضوع پیگیری نشد و ما هم متوجه نشدیم و جنازه او به مدت سه ماه و اندی در پزشكی قانونی ماند.
ابراهیم یزدی به دستور بازرگان از یك طرف و یهودیها و بهاییها و فراماسونها و اسرائیلیها و فرانسویها از طرف دیگر، دست به دست هم داده و جنازه را در یك تابوت گذاشتند و با ارفرانس به فرانسه فرستادند.
در آنجا تعدادی از به اصطلاح، نویسندگان و روشنفكران ماسونی، دور جنازه جمع شدند و هر یك به فراخور استعدادی كه داشتند، فحش و ناسزا به دادگاه انقلاب و به من و به رهبر انقلاب دادند و از این طریق، خوشخدمتی خود را به صهیونیسم بینالملل نشان دادند.
آنها سپس جنازه را با طمطراق به اسرائیل بردند و در فرودگاه لود تل آویو، تعدادی از وطنفروشان و ساواكیها و اسرائیلیهای تروریست، به دستور مناخیم بگین، با رژه نظامی و سلام مخصوص و پرچم طاغوتی ایران و آرم شاهنشاهی، تشییع جنازه كرده و آن را به الخلیل بردند و در قبرستان یهودیها و در كنار قبر پدرش دفن نمودند.
این نیز یكی دیگر از خدمات به اصطلاح، ارزنده دولت موقت بازرگان به لیبرالها و فراماسونها بود. آنها به هر ترتیب كه بود، جنازه یك دژخیم را با دست مسلمان نماها از ایران بیرون بردند؛ ولی برای آن همه افرادی كه به دست ساواك و مجاهدین كشته میشدند، كم ترین اهمیتی قائل نبودند.»
منبع: خاطرات آیت الله خلخالی، نشر سایه، چاپ پنجم، صفحات 376 تا 388
«... [پس از تشكیل جلسه محاكمه هویدا و انجام دفاعیات او و صدور حكم اعدام] هویدا در حالی كه عرق میریخت، گفت: حضرت خلخالی! من نمیگویم مرا اعدام نكنید؛ ولی خواهش میكنم به مدت دو ماه اعدام مرا به تأخیر بیاندازید. دولت موقت به من وعده داده است. من گفتم: اصل تفكیك قوای ثلاثه: مقننه و قضائیه و مجریه را دولت موقت هم قبول دارد.
خلاصه هرچه او اصرار كرد، من قبول نكردم و گفتم وصیت خود را بنویس!
او گفت: حضرت خلخالی! یك میلیارد دلار به شما میدهم تا شما این كار را به عقب بیاندازید.
گفتم: اینها شعر است و من نمیتوانم در پیشگاه ملت ایران، جوابگوی تأخیر محاكمه و اعدام شما باشم.
هویدا گفت: سلام مرا به مادرم برسانید، و بگویید به دیدن من بیاید؛ چون او علاقه زیادی به من دارد و غیر از من كسی را ندارد.
گفتم: مادران زیادی بودند كه گریه میكردند، ولی نتوانستند عزیزان خود را قبل از اعدام ببینند؛ ولی ما هر چه گشتیم تا مادر هویدا را به دیدن پسرش ببریم او در دسترس نبود.
... هویدا حاضر به نوشتن وصیت نشد تا شاید دستور اعدام او به تأخیر افتد و همین را فرجه حساب میكرد و شاید تصور میكرد، دستی از غیب برای نجات او بیرون بیاید؛ ولی چارهای نداشتیم و سرانجام حكم را اجرا كردیم.
... پس از اعدام هویدا، بنا بود جنازه او را ابتدا به پزشكی قانونی و سپس به اطراف كهریزك منتقل و در آنجا به خاك بسپارند؛ ولی موضوع پیگیری نشد و ما هم متوجه نشدیم و جنازه او به مدت سه ماه و اندی در پزشكی قانونی ماند.
ابراهیم یزدی به دستور بازرگان از یك طرف و یهودیها و بهاییها و فراماسونها و اسرائیلیها و فرانسویها از طرف دیگر، دست به دست هم داده و جنازه را در یك تابوت گذاشتند و با ارفرانس به فرانسه فرستادند.
در آنجا تعدادی از به اصطلاح، نویسندگان و روشنفكران ماسونی، دور جنازه جمع شدند و هر یك به فراخور استعدادی كه داشتند، فحش و ناسزا به دادگاه انقلاب و به من و به رهبر انقلاب دادند و از این طریق، خوشخدمتی خود را به صهیونیسم بینالملل نشان دادند.
آنها سپس جنازه را با طمطراق به اسرائیل بردند و در فرودگاه لود تل آویو، تعدادی از وطنفروشان و ساواكیها و اسرائیلیهای تروریست، به دستور مناخیم بگین، با رژه نظامی و سلام مخصوص و پرچم طاغوتی ایران و آرم شاهنشاهی، تشییع جنازه كرده و آن را به الخلیل بردند و در قبرستان یهودیها و در كنار قبر پدرش دفن نمودند.
این نیز یكی دیگر از خدمات به اصطلاح، ارزنده دولت موقت بازرگان به لیبرالها و فراماسونها بود. آنها به هر ترتیب كه بود، جنازه یك دژخیم را با دست مسلمان نماها از ایران بیرون بردند؛ ولی برای آن همه افرادی كه به دست ساواك و مجاهدین كشته میشدند، كم ترین اهمیتی قائل نبودند.»
منبع: خاطرات آیت الله خلخالی، نشر سایه، چاپ پنجم، صفحات 376 تا 388