کد خبر 262714
تاریخ انتشار: ۲۰ آبان ۱۳۹۲ - ۱۱:۴۳

در ادامه اشعار آئینی شب و روز هفتم ماه محرم که متعلق به شش ماهه اباعبدالله(ع) حضرت علی اصغر(ع) است قرار داده شده است.

ویژه نامه حسینیه مشرق به نقل از عقیق - در ادامه اشعار آئینی شب و روز هفتم ماه محرم که متعلق به شش ماهه اباعبدالله(ع) حضرت علی اصغر(ع) است قرار داده شده است.

 
 
وضوی خون
 

گلی که دست خدا می کشید نازش را
نداد با کف آبی فلک نیازش را 
خدای را به که گویم که جای بوسیدن 
درید تیر سه شعبه گلوی نازش را 
نهاده بود سر خود به شانه‌ی بابا 
نبود طاقت از این سوز و سازش را 
برای آنکه نبیتند دوباره مادر را 
سه شعبه تیر ستم بست چشم بازش را 
وضو به خون گلو جایز است در این باغ 
که گل به خنده‌ی ادا می‌کند نمازش را
حسین خون علی را به آسمان پاشید 
خدا گرفت لوای در احترازش را 
خدا به سوگ پسر گفت تسلیت به پدر 
که مرهمی بنهد داغ جان‌گدازش را 
مزار او به روی سینه‌ی حسین بود 
زمانه داد پس از مرگ امتیازش را
رستگار 
 
 
اي آفتاب طالع و، اي ماه در حجاب
اي بدر نور يافته، در ظلّ آفتاب!
اي مهد شاعرانگي خاندان وحي!
اي منظر حسيني! اي حسن انتخاب!
پيشاني تو، آينه‌ی صبح راستين
پيش زلالي دل تو، آب‌ها سراب!
... لالايي ات كجاست؟ كه بي‌تاب مانده‌اند
گهواره‌هاي خالي و، مهتاب‌هاي خواب!
لالايي‌ات چه خوانده، كه بعد از هزار سال
نامت شده، ضمان دعاهاي مستجاب!
شير تنت چه شعبده‌اي كرده، تا شوند
شش ماهه‌هاي تشنه، شيران كامياب؟
نامت چه شربتي است؟ كه در جان هر كه ريخت
چون چشمه‌ی گلاب، كه مي‌جوشد از گلاب-
در قلبش انقلابي انگيخت بي‌حسيب
در هستي‌اش فتوحي انداخت بي‌حساب
... سرباز كوچك تو! ... علي اصغر تو را
ناميده‌ام جواب سؤالات بي‌جواب!
اما تو را و، بغض فرو خورده‌ی ‌تو را
با لال‌ماني‌ام چه بنامم؟ سرود ناب!
... اين بار در فضاي حسينيه‌ی دلم
پيچيده عطر نام تو ... يا حضرت رباب! 
محمدجواد شاهمرادي (آسمان)
 
 
 
حضرت علی اصغر علیه‌السلام
 
کودک میان خیمه دلش بی‌قرار آب
امّا به دست دشمن سرکش مهار آب
چندین بنفشه بین حرم رو به قبله، حیف
بی سر میان معرکه خفته سوار آب
چشمان دخترک به سوی نهر علقمه است
یعنی که می‌کشد به خدا انتظار آب
لب را به شکوه باز نمود و به گریه گفت
با ما نبود جان پدر این قرار آب
گر تشنه لب به خیمه بمیرد برادرم
گردد سیاه در دو جهان، روزگار آب
وقتی خبر رسید عمو تشنه شد شهید
دیگر نبود بر لب دختر شعار آب
سید محمد جوادی
 
 
 
میان گریه‌ات لبخند ناب است
چرا باور کنیم از قحط آب است
نخواندیم از تو ای قرآن جیبی
به جز شش سوره‌ای که باب باب است
خدا در بند قنداقه تو را خواست
علی همواره دستش در طناب است
مگر کمتر ز ناقه در ثمودی
دعای عبد صالح مستجاب است!
ز لیلازاده اینجا دیدنی‌تر 
دل مجنون فرزند رباب است
زره بر قامت تو کوچک آمد
وگرنه قصه‌ی گهواره خواب است!
علی هستی تو آخر، حرمله کیست؟
بزن پلکی که وقت فتح باب است
به عکس وقتِ تشییع تنِ تو
چقدرانجام دفنت پر شتاب است
چه بهتر دفن بودی و نگفتند
سه روز این جسم زیر آفتاب است!
جواد محمد زمانی
 
 
بگو که يک‌شبه مردي شدي براي خودت
و ايستاده‌اي امروز روي پاي خودت
بگو به خيمه، ز من دست بر نمي‌داري
و باز در پي اثبات ادعاي خودت-
- از آسماني گهواره روي خاک بيفت
بيفت مثل همه مردها به پاي خودت
که شايد آخر سير تکامل حلقت
سه جرعه تير بنوشي به دست‌هاي خودت
يکي به جاي عمويت که از تو تشنه‌تر است
يکي به جاي رباب و يکي به جاي خودت
بده تمام خودت را به نيزه‌ها و بگير
براي عمه کمي سايه در ازاي خودت
و بعد همسفر کاروان برو بالا
برو به قصد رسيدن به انتهاي خودت
و در نهايت معراج خويش مي‌بيني
که تازه آخر عرش است ابتداي خودت
سه روز بعد در افلاک دفن خواهي شد
درون قلب پدر ، خاک کربلاي خودت
هادي جانفدا
 
 
این ناله‌ی شکسته‌ی یک خسته مادر است
بی‌شیر بودنم به خدا مرگ‌آور است
آن مادری که شیر ندارد دهد به طفل
خجلت‌زده غریب و پریشان و مضطر است
از دخترم سکینه شنیدم چها شده
رویت خضاب گشته ز خون کبوتر است
مهلت بده دوباره گلم را بغل کنم
من مادرم که سینه‌ی من مهد اصغر است
یا که ببند چشم علی یا که صبرکن
چشمش هنوز در پی بیچاره مادر است
با من مگو که تیر به حلق علی زدند
بر حنجرش نشانه‌ی تیزی خنجر است
سنگ لحد نچیده به رویش مریز خاک
تازه بخواب رفته گل من که پرپر است
داغش عظیم اگرچه خودش شیرخواره بود
این داغ سخت با همه غم‌ها برابر است
جواد حیدری
 
 
تو مثل آن گل سرخی که تازه وا شده است 
و غنچه غنچه در این دشت رو نما شده است 
تو اولین قدم سبزه روی دشت بهار 
تو مثل طفل نسیمی که تازه پا شده است
هنوز چشم نجیبت شبیه باران است 
که با ترنم هر قطره هم‌نوا شده است 
تو آن لطیفه‌ی صبحی که از سحر خورشید 
به غمزه غمزه ناز تو آشنا شده است 
دوباره خنده بزن غنچه‌ام که دل‌تنگم
لب شکر شکن تو چه دلربا شده است 
تو را چگونه شقایق رقیب خود نکند
که داغ عشق به درد تو مبتلا شده است 
تو روی دست منی تا به عرش می‌برمت 
که فصل سبز ملاقات با خدا شده است 
فرات بر دو لب تشنه‌ی تو می‌سوزد 
مگر برای تو این دشت کربلا شده است
دعای کوچک من در قنوت عشق تویی 
که کائنات پر از ذکر ربنا شده است 
آشفته 
 
 
ماهي كه مهد تابش او گاهواره است
در ديدگاه حسن، حسين دوباره است
كوچك ولي بزرگتر از هر ستاره است
اصغر كه در صف شهدا ماه‌پاره است
خونش به روز حشر به هر درد چاره است
با خون خويش كاخ ستم‌بارگان شكست
پا در قماط و بر سر هفت آسمان نشست
بر پاي بند و بند ز دست جهان گسست
محكم بگير رشته‌ی قنداقه‌اش بدست
باب الحوائج است اگر شيرخواره است
سید رضا مؤيد
 
 
 
جواب
شروع می‌شود این واقعه ز مکر کسی 
که دور بازوی حیدر طناب را می‌بست
طرف حساب حسین است و دشمنش امّا 
به روی کودک شش‌ماهه آب را می‌بست
سؤال کرد، ندارید آب؟ حرمله زود...
به پای تیر سه‌شعبه، جواب را می‌بست
خطا نمی‌رود این تیر پر شتاب؟ ای کاش
حسین فاطمه چشم رباب را می‌بست
اگر غلط نکنم چشم خورده و باید
به روی صورت او هم نقاب را می‌بست
تمام شد غم بی‌آبی و... ابی‌مخنف
پس از نوشتن مقتل کتاب را می‌بست
مسعود یوسف پور
 
 
ز ساغر لب سرخت شراب می‌ریزد؟
و یا فرشته به حلق تو آب می‌ریزد؟
نه آب می‌چکد و نه شراب از حلقت
که پاره‌پاره‌ی قلب رباب  می‌ریزد
عمو که آب ندارد ولی از آن بالا
به روی زخم عمیقت، گلاب می‌ریزد
فرشته آمده از راه و خون پاکش را
به پای حنجر تو با شتاب می‌ریزد
خزان‌ترینی و اما بهار می‌آید
چه غنچه‌ها که به رویت به خواب می‌ریزد
اگر که داغ بزرگت به قاب جا گیرد
ز غصه می‌شکند پشت قاب می‌ریزد
سید محمد جوادی
 
 
تیر نگذاشت که یک جمله به آخر برسد
هیچ کس حدس نمی‌زد که چنین سر برسد
پدرش چیز زیادی که نمی‌خواست، فرات!
یک‌دو قطره ضرری داشت به اصغر برسد؟!
خوب شد عرش همه نور گلو را برداشت
حیف خون نیست بر این خاک ستمگر برسد
خون حیدر به رگش در تب و تاب است ولی
بگذارید به سنّ علی اکبر برسد!!
شعله‌ور می‌شود این داغ دوباره وقتی 
شیر در سینه‌ی بی‌کودک مادر برسد
زیر خورشید نشسته به خودش می‌گوید
تیر نگذاشت که یک جمله به آخر برسد
علیرضا لک
 
 
ناتمام
یکباره خنده کردی و عالم خراب شد
اشکم چکید و سهم دلم اضطراب شد
تیری رسید، صحبت من ناتمام ماند
دیدی چگونه مرد غریبی جواب شد
تیری رسید حنجرت آتش گرفت و بعد
از آتش گلوی تو قلبم کباب شد
تیری رسید، هستی من را به باد داد
آهنگ من بریده بریده رباب شد
مادر میان خیمه تو را داد می‌زند
از ناله‌های او دل هر سنگ آب شد
تصویر حلق پاره‌ات ای کودک شهید
در چشم‌های دخترکی تشنه، قاب شد
سید محمد جوادی
 
 
 
 
فراز منبر دستت كليم خواهم شد
زبان بگير كه من هم دو نيم خواهم شد
به گيسوان رقيه قسم كه پشت سرت
نماز خوان اذان نسيم خواهم شد
به نص آيه‌ی اياك نعبد تو قسم
به امتداد سنان مستقيم خواهم شد
مرا ز شير گرفتند و زود فهميدم
كه از لبت چو برادر سهيم خواهم شد
به جاي پنبه سر شيشه را به بوسه ببند
كه من ز بوسه شرابي عظيم خواهم شد
فراز كرببلا خوب‌تر نشانم ده
چرا كه تا به قيامت، كريم خواهم شد
نوشته‌اند كه قبرم به روي سينه‌ی توست
نوشته‌اند به سينا كليم خواهم شد
اگر چه ناز ندارم پس از وفات ولي
مرا ببوس كه منهم يتيم خواهم شد
محمد سهرابي
 
ربّ آب
گریه‌ها حلقه شده پا به رکابش کردند
دست‌ها چنگ‌زنان مرد ربابش کردند
مادر تشنه‌ی شش‌ماهه خود اقیانوس است
ربّ‌ آب است و در این جلوه ربابش کردند
بی‌زره آمده از بس‌که شجاعت دارد
کس حریفش نشد و زود جوابش کردند
تیر مرد افکن، بر طفلک شش‌ماهه زدند
یعنی اندازه‌ی عباس حسابش کردند
زودرس بود بزرگ همه‌ی قوم شدن
چون خدا خواست بدین شیوه خضابش کردند
سر شب شیر نمی‌خورد و نمی‌خفت علی
اینکه خوابیده گمانم که عتابش کردند
شور چشم تر او داشت اثر می‌بخشید
کوفیان هلهله کردند و خرابش کردند
باخت چون سر، به تراش نوک نی منزل کرد
این نگین را ز درون برده رکابش کردند
بعد از این خاک سر هر چه ثواب است ای قوم
هر چه کردند به شه بهر ثوابش کردند
نخریدند دل سوخته‌ی سلطان را
لیک اصغر جگری داشت که آبش کردند
محمد سهرابی
 
 
گلشن بهشت 
ماهی دمید و خلق تماشای او کنند 
صد آسمان ستاره تمنای او کنند 
بشکفت غنچه‌ای که ز فردوس، حوریان
آرند گل که بر قد و بالای او کنند 
پیچیده‌اند دسته گلی در قماط نور 
صد آفتاب خنده به سیمای او کنند  
این گل علی اصغر بستان فاطمه است 
خرم سری که غرقه‌ی سودای او کنند 
او شیر خواره است، ولی شیر کربلاست 
شیرافکنان دهر تمنای او کنند 
آورده‌اند شهد گل از گلشن بهشت 
تا آشنا به غنچه لب‌های او کنند 
روح تمامی شهدا طواف 
گرد گلوی نازک زیبای او کنند 
احمد واعظی 
 
 
 
 
باب‌ الحوائج‌(ع) 
شش‌ماهه‌ بود و رنگ‌ جمالش‌ پريده‌ بود 
از هوش‌ رفته‌ يا  كه‌ به‌ ناز آرميده‌ بود
چشمان‌ خود گشود و ز گهواره‌ زد برون‌ 
هل‌ من‌ معين‌ غربت‌ بابا شنيده‌ بود
او محسن‌ است‌ يا  كه‌ از او در نيابت‌ است‌؟! 
خاكستري‌ كه‌ حاصل‌ عمر شهيده‌ بود
لب‌ تشنه‌ بود از عطش‌ غربت‌ پدر 
آمد ولي‌ به‌ جان‌ غم‌ بابا خريده‌ بود
يك‌ لحظه‌ هم‌ درنگ‌ نكرد خصم‌ خيره‌‌سر 
انگار تا به‌ حال‌ سپيدي‌ نديده‌ بود
تير سه‌‌شعبه‌اي‌ كه‌ زد از جنس‌ ميخ‌ در 
از گوش‌ تا به‌ گوش‌ علي‌ را دريده‌ بود
باور نداشتند، علي‌، دست‌ و پا زند 
هجم‌ سه‌ شعبه‌ چون‌ نفسش‌ را بريده‌ بود
آيا شتاب‌ تير كمك‌ كرد يا حسين‌ 
خود تير را ز حنجره‌ بيرون‌ كشيده‌ بود؟
احسان‌ محسني‌فرد
 
 
... سوخته مادر، چطور شیر بيايد؟
كاش كه يك قطره آب، گير بيايد
نيست براي من آبدارتر از اين
گفت به مادر علي، كه تير بيايد
بوسه‌ی آخر زد و به دست پدر داد
مثل اجل، كاش تير دير بيايد
داغ پسر، دستگاه شور و رباب و ...
نا له كه بايد، ازاين مسير بيايد
خواست خدا، مادر رقيه شود او
ياور زينب شود، اسير بيايد
محسن و زهرا، رباب و اصغر، گويا
خواست مراعات او نظیر بیاید
***
آبله، زنجير و زخم ... سوغات اين است
قافله وقتي كه، از كوير بيايد
فكر نكردند، او رباب جوان است
بايد از اين داغ و درد، پير بيايد؟
هم نفس آفتاب بوده و، بايد
در نظرش سايه‌ها، حقير بيايد
محمد حسین ابوترابی
 
 
ای غصه‌ات بالاترین داغ محرّم
شرمنده‌ی خشکی لب‌های تو زمزم
رخصت اگر پیدا کنی با گوشه‌چشمت
طومار لشگرهایشان پیچیده درهم
با گریه پاسخ داده‌ای «هل من معین» را
کوچک‌ترین قربانی صحرای ماتم
ای تار و پود حنجر پاشیده‌ی تو
قاب ضریح حاجت عیسی بن مریم
خود را سپر کردی که بابا را نبینی 
در لحظه‌های خونی گودال محرم
مردی شدی تا روبروی تیر رفتی
هرگز ندیده بودمت اینقدر محکم
شاید برای استقامت زود باشد
بد جور دارد می‌رسد تیر مصمّم
شکل گلویت را عوض کرده است این تیر
چیزی نمانده از تو جز یک طرح مبهم
گهواره‌ی خالی و پژواک صدایت...
دارد هلاکم می‌کند آهنگ این غم
لالایی آرام مادر تا ابد شد
موسیقی سینه‌زنی‌ها زیر پرچم
در پای این پرچم تمامی‌ گریه کردند
عیسی، سلیمان، نوح، موسی، شیث، آدم
محمد بختیاری
 
 
وقتش رسیده است که پر، در بیاوری
از راز خنده‌ی همه سر در بیاوری
وقتش رسیده است که با روضه‌های آب
اشکی ز چشم چند نفر در بیاوری
وقتش رسیده است که موسی شوی و باز
از نیل تا فرات جگر در بیاوری
خود را به روی تیغ کشاندی، که جنگلی
از زیردست‌های تبر در بیاوری
تویک‌تنه حریف همه می‌شوی و بس
از این قماط دستی اگر در بیاوری
تو از نوادگان مسیحی، بعید نیست
از خاک، مشک تازه و تر در بیاوری
گفتی مرا بگیر که از جسم لاغرم
حداقل همین که سپر، در بیاوری
گفتی خدا نکرده به قلب پدر رود
تیری که از گلوی پسر در بیاوری
در این کویر خاک، گُل انداخت گونه‌ات
گفتی کمی‌ ادای پدر در بیاوری
لب می‌زنی به هم که بخوانی ترانه‌ای
آهی به این بهانه مگر در بیاوری

 

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha

این مطالب را از دست ندهید....

فیلم برگزیده

برگزیده ورزشی

برگزیده عکس