مشرق- خوارزمى در مقتل الحسین علیه السلام مینویسد: پس از عون بن عبداللّه بن جعفر، قاسم بن حسن كه نوجوان بود، به میدان آمد.
هنگامى كه حسین علیه السلام به او نگریست، او را در آغوش گرفت و آن قدر با هم گریستند كه هر دو از حال رفتند.
سپس جوان، اجازه پیكار خواست و عمویش حسین علیهالسلام، از اجازه دادن، خوددارى كرد. جوان، پیوسته دست و پاى حسین علیه السلام را مى بوسید و از او اجازه مىخواست تا به او اجازه داد. او به میدان آمد و در حالى كه اشكهایش بر گونههایش روان بود.(1)
الکامل فی التاریخ به نقل از حُمَید بن مسلم مینویسد: جوانى به سان پاره ماه، شمشیر به دست، به سوى ما آمد. او پیراهن و بالاپوش و كفش هایى داشت كه بند یك لِنگه اش پاره شده بود، و از یاد نبرده ام كه لنگه چپ آن بود.
عمرو بن سعد بن نُفَیل اَزْدى به من گفت: به خدا سوگند، بر او حمله مىبرم .
به او گفتم: سبحان اللّه! و از آن، چه مىخواهى؟! كُشتن همین كسانى كه گرداگردِ آنها را گرفته اند، براى تو بس است.
گفت :به خدا سوگند به او حمله خواهم بُرد!
آن گاه، بر او حمله بُرد، و باز نگشت تا با شمشیر، بر سرش زد. آن جوان، به صورت، بر زمین افتاد و فریاد برآورد: عموجان !...
غبار [ نبرد ] كه فرو نشست ، حسین علیه السلام بر بالاى سر جوان، ایستاده بود و او پاهایش را از درد، به زمین مى كشید. حسین علیه السلام فرمود :
بُعداً لِقَومٍ قَتَلوكَ، ومَن خَصمُهُم یَومَ القِیامَةِ فیكَ جَدُّكَ!
«از رحمت خدا دور باد گروهى كه تو را كُشتند و كسانى كه طرفِ دعوایشان در روز قیامت، جدّ توست!»
سپس فرمود :
ثُمَّ قالَ: عَزَّ وَاللّه ِ عَلى عَمِّكَ أن تَدعُوَهُ فَلا یُجیبَكَ ، أو یُجیبَكَ ثُمَّ لا یَنفَعَكَ! صَوتٌ وَاللّه ِ كَثُرَ واتِرُهُ و قَلَّ ناصِرُهُ.
«به خدا سوگند، بر عمویت گران مىآید كه او را بخوانى و پاسخت را ندهد یا پاسخت را بدهد و سودى نداشته باشد؛ صدایى كه ـ به خدا سوگند ـ ، جنایتكاران و تجاوزگران بر آن ، فراوان و یاورانش اندك اند» .
سپس او را بُرد و گویى مى بینم كه پاهاى آن جوان، بر زمین كشیده مى شود و حسین علیه السلام، سینه اش را بر سینه خود، نهاده است.
با خود گفتم: با او چه مىكند؟ او را آورد و كنار فرزند شهیدش على اكبر و كشتگان گِرد او كه از خاندانش بودند، گذاشت. نام آن جوان را پرسیدم. گفتند: قاسم بن حسن بن على بن ابى طالب است.(2)
---------
1- مقتل الحسین علیه السلام للخوارزمی :ج 2 ص 27
2- الكامل فی التاریخ: ج 2 ص 57- تاریخ الطبری: ج 5 ص 447
کد خبر 261852
تاریخ انتشار: ۱۸ آبان ۱۳۹۲ - ۰۷:۰۰
- ۶ نظر
- چاپ
غبار كه فرو نشست، حسین علیه السلام بر بالاى سر جوان ایستاده بود و او پاهایش را از درد، به زمین مىكشید. حسین علیهالسلام فرمود: از رحمت خدا دور باد گروهى كه تو را كُشتند و كسانى كه طرفِ دعوایشان در روز قیامت، جدّ توست!