بعد از چند ساعت تحمل ترافيک و گشتن به دور خودمان، در خيابانهاي مملو از دستههاي عزاداري، بالاخره با يک ساعت و نيم تاخير، به هيات مورد نظرمان در خيابان شريعتي رسيديم. راهي براي ورود به هيات نبود. علي را ديدم که مثل من و بقيه، دير به آنجا رسيده بود. در حال صحبت بوديم که يک دسته سينهزني60-50 نفره که حدودا 10 نفرشان زن بودند از جلوي ما عبور کرد. ما که از برنامهمان جا مانده بوديم، به دسته سينهزني ملحق شديم تا در ظهر عاشورا بهرهاي از عزاداري حضرت اباعبدالله برده باشيم. به خيابان طالقاني رسيديم و به داخل آن پيچيديم. در چهارراه جلويي، جماعتي چندصد نفره را ديديم که ازدحام کرده بودند. خب! چه اشکالي داشت؟ روز عاشورا بود و به اين شلوغيها عادت داشتيم، حتما آمده بودند گرمابخش عزاداري سيدالشهداء باشند. ما هم به راهمان ادامه ميدهيم که به آنها ملحق شويم و با هم نام حسين را زنده کنيم. ولي هرچه قدمهايمان را پيش ميگذاشتيم، با رنگ و رويي ديگر روبهرو ميشديم! نه تنها اثري از عزاداري در آنها مشاهده نميکرديم بلکه احساس کرديم که به قصد اهداف خاصي تجمع کردهاند. چه ميشد بکنيم؟ دسته عزاي حسيني بود و ما به راه افتاده بوديم و راه بازگشتي نداشتيم.
با نزديک شدن، شعارهاي تندي از آنها به گوش ميرسيد که فکر ميکنم لازم نباشد آنها را تکرار کنم. ما همچنان به پيش ميرويم و آنها راه را براي ما باز ميکنند. چه عجب و چه محترمانه! به ميان جماعت چند صد نفره آنها وارد ميشويم ولي نه به صورت اختلاط!
يک کوچه برايمان باز کردند و بعد تبديل به يک ميدان، درست مثل همان کوچهها و ميدانهاي وسط هياتها که بچه هياتيها براي سينهزني باز ميکردند، البته اينبار نه براي سينهزني که براي سنگزني! يک لحظه بالاي سرم را نگاه کردم، در بکگراند زيبا و آبي آسمان، باران سنگ بود که به سمت ما ميآمد که البته به لطف شهرداري تهران از قبل در کنار پيادهرو برايشان مهيا شده بود.
ابتدا يکي از زنان محجبه نقش زمين شد و بعد چند نفر از عزاداران را ديدم که هر کدام جايي از بدنش را
گرفته بودند...
يکي سر، يکي پهلو و... البته چندتا هم من نوش جان کردم. گفتم نوش جان، چون هميشه به شوخي به دوستان ميگويم، چطوره که هميشه پلو امام حسين را ميخوريم ولي در راهش سيلي و سنگ نخوريم؟ چه روضهاي ديديم امروز! که ديدني بود نه شنيدني. مگرنه اينکه «کل يوم عاشورا و کل ارض کربلا»؟ به زحمت زنها و بقيه را جمع کرديم و به عقب کشانديم و موج شادي و هلهله آنها. مگر به چه نصري دست يافته بودند و مگر بر چه خيلي فائق آمده بودند؟ آيا ما براي قدارهکشي در خيابان قدم ميزديم يا فقط براي مولاي مظلوممان سينه ميزديم؟ آنروز تا شام غريبان، ذهنم مشغول بود و حتي شرکت در مراسم شام غريبان حبيبم هم نتوانست مرا آرام و روحيه آشفته مرا تلطيف کرده و قطرهاي اشک جاري کند.
***
الانکه يک سال از آن واقعه ميگذرد، روحيهام سرشار است از حس حماسي حسيني. شمهاي از آنچه که گفته بودند و شنيده بوديم، به چشم ديدهام و طرف مقابلم را شناختهام. آنها از پوسته تظاهر به رفتار نرم و آرام، بيرون آمدهاند و رو به خشونت گذاشتهاند. سير تحولات از 22 خرداد 88 به اين سو قابل پيشبيني بود و افراد و نهادهايي هشدار داده بودند که راه اين افراد همان راه منافقين دهه 60 است که نهايتا دست به سلاح، از نظام اسلامي خارج شدند و خون هزاران بيگناه و جوانها و پيران و زنان و کودکان مذهبي را به جرم مسلماني و دوست داشتن حضرت امام بر زمين ريختند و به اعتراف خودشان، حداقل 12هزار نفر را ترور کردند. امروز ترديدهاي ناشي از لغزش برخي خواص و بزرگان، از بين رفته و جاي آنرا يقين به حقانيت راه مقام ولايتفقيه گرفته است. اکنون اين ماييم و اين راه دشوار و پرگردنه. اين ماييم و اين ولي زمان. اين ماييم و اين منافقين و دشمنان راه حسين عليهالسلام. تکليف کاملا روشن است.
***
نوروز 9 دي
با رخداد تاريخي «9 دي» سران فتنه ديدند ديگر تحمل ملت به پايان رسيده و خشم مقدس مردم، منتظر يک اشاره است تا تومار حرکات ننگين آنها و هوادارانشان را در هم بپيچد. درباره 9 دي، بايد گفت، هرکس در حد خود ممکن است تحليلهاي متفاوتي داشته باشد ولي بايد سعي ما بر اين باشد که آنچه در عالَم واقع، وقوع يافت را شناسايي کنيم تا بتوانيم در مواضع آيندهمان دچار اشتباه نشويم. با يک ديد کلي ميتوان خشم و دلزدگي و نااميدي را در بيانات ضدانقلاب، پس از خروش 9 دي مشاهده کرد. موسوي هم با ديدن حضور مردم، تلويحا از اقدامات خود ابراز پشيماني کرد ولي 9 دي، روزي بود که ديگر اظهار پشيماني و عقبنشيني فايدهاي نداشت. «يوم لاينفع الظالمين معذرتهم ولهم اللعنهًْ ولهم سوء الدار» (روزي که معذرت ظالمان به آنان نفعي نميرساند و آنان دور از رحمت الهياند و بدجايگاهي دارند)[غافر/