
به گزارش وبلاگستان مشرق، محمد صادق باطني در مطلب اخير وبلاگ "بي عمر" با انتشار دو فيلم از فتنه گران سبز، نوشت:
از همان زماني که آهسته آهسته دست بندهاي سبز بر دستان دوستانمان پيدا شد، به آنها تذکر داديم که اين به اصطلاح جنبشِ به اصطلاح اعتراضي بر پايه احساسات شکل گرفته و جهت و آرمانِ ايجابي مشخصي ندارد ... گوش به حرفمان نکردند که نکردند.
هر چه به آنها گفتيم يک حرکت اجتماعي بايست ابتدا و انتهاي مشخصي داشته باشد، نقشه راه داشته باشد، رهبر داشته باشد، مانيفست داشته باشد، اهداف کوتاه مدت و بلندمدت داشته باشد، وحدت کلمه ي ايجابي داشته باشد، اصالت داشته باشد، هويت داشته باشد ... هرچه گفتيم گوش به حرفمان نکردند که نکردند.
هرچه گفتيم، مسيري که برگزيده ايد انتهايش شکست است، ياس است، نااميدي است، حرکتتان موجي است، آن هم با طول موجي ميرا، درخت موجتان بي ريشه است و احساسات آن را بوجود آورده، احساسات مثل باد است براي درخت، درخت آب مي خواهد تا ريشه دهد، وگرنه وزش باد يک روز هست يک روز نيست، هر چه ما گفتيم گوش به حرفمان نکردند که نکردند.
هرچه گفتيم از جبهه تان صداهاي متضاد به گوش مي رسد، رهبرتان را مشخص کنيد، چارچوبتان را برگزينيد، تکليفتان را با قانون مشخص کنيد، تکليفتان را با دين مشخص کنيد، تکليفتان را با امام خميني مشخص کنيد، تکليفتان را با نظام مشخص کنيد، تکليفتان را با اسرائيل مشخص کنيد، تکليفتان را با امريکا مشخص کنيد، تا بيانيه ميرحسينتان با سفارشات سازگارايتان با خروجي اتاق فکر مهاجراني و گنجي و ... اينقدر با هم فرق نداشته باشد، تا حداقل خودتان بدانيد با چه مي جنگيد و براي برپايي چه چيز تلاش مي کنيد ... گوش به حرفمان نکردند که نکردند.
آنقدر گوش به حرفمان نکردند که آخرش جنبششان که مي توانست همچون نورافکني شديدالنور، امروز به يکي از تاثيرگذارترين پايگاههاي اجتماعي کشور مبدل شود، تبديل شد به جنب و جوشي که امروز همچون چراغ گردسوز «خانه ي مادربزرگه»، در خاموشي مطلق به سر مي برد و هر از گاهي، چه بشود، کورسويي بزند.
تا ديروز مي گفتيم جنب و جوش سبز را بايست از جنبه هاي «اجتماعي» تحليل کرد، امروز مي گوييم بايست اين جنب و جوش را از لحاظ «روانشناختي» بررسي کرد. تا جاييکه در برخي نقاطِ اين جنب و جوش ظنِّ بيماري اسکيزوفرني مزمن مي رود! و «توهم بي شماربيني» امروز به مرضي فراگير در بخش قابل توجهي از اين جنب و جوش تبديل شده است.
در کامنتهاي مطلب قبلي وبلاگ «بي عمر» بنده خدايي را يافتم که يک تنه 4 کامنت متوالي سبز! گذاشته بود، يکي با نام «رضا»، ديگري با نام «سليمي»، ديگري با نام «مرادي» و آخر سر هم که گويا شخصيتهايش تمام شده بود، با نام «واي برما»! از کنارش با کرامت گذشتم، گفتم اين هم مدل تقليل يافته ي همانهايي است که سال گذشته مي خواستند به زور فوتوشاپ خودشان را بيشمار جلوه دهند، اما امروز که فيلمهاي ديشب (شب 16 آذر) سبزها را مرور ميکردم، به اتفاق عجيبي برخورد کردم که من را به اين واداشت که تمام تذکرهاي سال گذشته را بار ديگر تکرار کنم تا دوستاني که هنوز هم عنوان سبز را بر خود يدک مي کشند فکري براي اين حال نزار همرنگهايشان بکنند.