کد خبر 19792
تاریخ انتشار: ۲۹ آذر ۱۳۸۹ - ۰۸:۲۲

آن چه خواهيد خواند ماجرايي است کاملا واقعي که توسط يک شاهد عيني روايت و ثبت شده و هنوز راوي آن(ابوالفضل کاظمي) زنده است.

به گزارش گروه جهاد و مقاومت مشرق ، آن چه خواهيد خواند ماجرايي است کاملا واقعي که توسط يک شاهد عيني روايت و ثبت شده است. اگرچه از ماجراي اميرالمومنين(عليه السلام) و شمع بيت المال 1400 سال مي گذرد اما از زمان وقوع اين ماجرا يعني سال 1362 تنها حدود يک ربع قرن گذشته است و هنوز راوي آن( سردار ابوالفضل کاظمي) زنده است. اما اسفا که دل هاي بسياري به اندازه يک هزاره از آن سال هاي دور گشته. هرچه فکر کردم براي اين مطلب چه عنواني انتخاب کنم که حرام نشود ، فقط همين به ذهنم رسيد: « تقديم به همه غارتگران بيت المال» ، هرچند که انباشت مال حرام در شکم هاي برآمده ، مجالي براي تامل و تحول باقي نمي گذارد.

 

يک هفته بعد از شروع عمليات والفجر 4 ، شنيدم تبپ عمار قصد دارد دوباره روي قله عمليات کند. خودم را آماده کردم که بزنم تو ستون عمار و همراهشان بشوم. فرمانده عمار مهدي خندان بود. آن شب ، هوا مهتابي و سرد بود؛ سرمايي که نا مغز استخوان نفوذ مي کرد. من زدم تو ستون عمار. گردان مالک و حبيب ، در دو جناح ما در حرکت بودند. مقصد حرکت ، ارتفاع 1866 بود . نزديک قله، مهدي خندان چند تخريبچي از بين بجه ها سوا کرد و اون ها رفتند تا راه کاري مناسب پيدا کنند.
يک ساعت مانده به اذان صبح، مهدي آمد و گفت :«يک راه کار پيدا کرده ام اما عراق بدجوري مانع گذاشته؛ هم سيم خاردار و هم ميدان مين. يک نفر بايد بره و بي صدا معبر بزنه تا بقيه رد بشن.»
طبق نقشه مهدي ، در صورت گذشتن از معبر، ما «کاني مانگا» را دور مي زديم و بر آن سوار مي شديم. چون عراق بيشتر روي يال هايي که هفته گذشته روي آن ها عمليات کرده بوديم حساسيت داشت ، احتمال موفقيت ما و دور خوردن عراقي ها زياد بود.
مهدي گفت:«اگر تخريب چي ها را بفرستيم ، کار به صبح مي کشه و عراق زمين گيرمون مي کنه.»
يکي از بچه ها گفت:« آقا مهدي! من مي خوابم روي مين ، شما رد بشيد»
مهدي گفت:«اسمت چيه؟»
پسره گفت:«کامبيز روانبخش»
ديگر پسره منتظر جواب مهدي نماند و پيراهنش را کند .
مهدي گفت:« چرا پيراهنت رو در مياري؟»
- اين ماله بيت الماله ، نبايد خراب بشه.
- اين حرف گردان رو به هم ريخت. بچه ها همه مي خواستن بزنن به ميدون مين.
- اين پسربچه خوابيد روي مين، يکي هم بغل دستش خوابيد. اول ، مهدي پاورچين و آهسته رد شد، بعد يکي يکي بچه ها رد شدن. کمتر از يک گروهان رد شده بود، يکي از بچه ها سنگين بود. وزن او و اين ها که خوابيده بودند، از حد نصاب بيشتر شد و يک دفعه مين عمل کرد. هرسه در حا شهيد شدند...
 

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha

این مطالب را از دست ندهید....

فیلم برگزیده

برگزیده ورزشی

برگزیده عکس