
به گزارش مشرق به نقل از شبستان، «مختار ابي عبيده ثقفي» سياستمداري زيرکي بود که با سختي و عطشي سيراب ناپذير، انتقام از قاتلان سيدالشهدا (س) ستاند و دمار از روزگار نحس ايشان بر آورد اما وي به افتراهايي متهم شده که البته بايد اين اتهام ها منصفانه بررسي شود. او از جملهي مسلمانان بوده است و بيشک کساني که مختار را به اين اتهامها متهم ميکردند دو دستهاند: يا از اموياني بودند که با اهلبيت(ع) دشمني داشتند زيرا مختار بزرگان آنها نظير عمر بنسعد و عبيدالله بنزياد و شمر بنذيالجوشن و ديگر بزرگان اموي را به قتل رساند؛ يا اينکه اموي نبودند اما از ضعف احاديثي که مختار را متهم کرده است خبر ندارند، لذا او را متهم ميسازند.
در اين مقاله به نحو گذرا تهمتهايي را که به مختار زده شده بررسي مي کنيم.
1. ادّعاي پيامبري
يکي از اتهامهايي که به مختار زده شده اين است که او ادّعاي پيامبري نموده و نامهاي به اهل بصره به اين مضمون نوشته که: «به من خبر رسيده که شما، من و فرستادگانم را تکذيب ميکنيد. پيامبران پيشين نيز تکذيب شدند و من از بسياري از آنها بهتر نيستم».1
همچنين مختار متهم شده است که قرآن خاصي دارد2 و جبرئيل از آسمان بر او وحي نازل ميکند.3
هيچ يک از اين تهمتها واقعيت ندارد بلکه او از مؤمنان و پارسايان است. او دين خود را خالص نمود و در پي کشتن قاتلان فرزند رسول خدا(ص) و ويران ساختن خانههاي آنها و ايجاد رعب و وحشت در ميان آنان بود و هدف او در همهي اين امور رضاي خدا و وفاداري به اهلبيت(ع) بوده است.
به واقعيت پيوستن خونخواهي مختار از امام حسين(ع) دليل محکمي بر ايمان و صلابت اعتقاد او است و روزهداري فراوان و شبزندهداري و قرآن خواندنش دليل محکمي بر ردّ اين اتهامات.
2. صندلي ويژهي مختار
از تهمتهاي ديگري که به مختار زده شده اين است که او زين يا صندلي خاصي داشته که آن را بر پشت قاطر سفيد ميگذاشته و بر آن ديباج ميکشيده و او و اصحابش گرد آن طواف کردهاند و طلب نزول باران و پيروزي مينمودند و قائل به اين بودهاند که اين صندلي همان منزلتي را دارد که تابوت نزد حضرت موسي(ع) داشت.4
اعشي همداني5 با ابيات زير به مذمت مختار و اصحابش پرداخته است:
شَهِدْتُ عَلَيْکُمْ اَنَّکُمْ سَبَئِيَّةٌ وَ اِنِّي بِکُمْ يا شُرْطَةِ الکُفْرِ عارِفُ
وَ اَنْ لَيْسَ کَالتّابُوتِ فِينا وَ اِنْ سَعَتْ شبامٌ حَوالَيْهِ وَ نَهْدٌ وَ خارِفُ
وَ اِنْ شاکِرٌ طافَتْ بِهِ وَ تَمَسَّحَتْ بِاَعْوادِهِ وَ اَدْبَرَتْ لا تُساعِفُ6
در حالي که اين تهمتي بيش نيست و مختار اين صندلي را دوازده هزار دينار يا درهم خريد و شيعيان به آن تبرّک ميجستند7 زيرا همان صندلياي بود که اميرمؤمنان، جانشين رسولخدا(ص) و دروازهي شهر علم او بر آن مينشست و با بدن پاکش تماس داشت. به همين جهت مختار آن را به اين قيمت گران خريد و هيچ خردهاي بر مختار از اين جهت نيست.
3. ملاقات با جبرئيل
از جمله افتراهايي که به مختار زده شده اين است که از او نقل کردهاند که او با جبرئيل ملاقات کرده و با او سخن گفته و از نزد او برخاسته است.8 اين از تهمتهاي عجيبي است که به او زده شده است. مختار غلامي داشته که جبرئيل نامش بود و گاه از او سخن نقل ميکرد و ميگفت: «جبرئيل نزد من آمد و با من سخن گفت» و کينهتوزان گمان ميکردند که او در مورد فرشته جبرئيل سخن ميگويد.9
4. بداء
مختار متهم شده که از دين خارج گشته زيرا به بداء اعتقاد داشته و حال آنکه آنها بر اين گمانند که بداء با اسلام منافات دارد. او ادّعا ميکرد که چيزي در آينده اتفاق ميافتد، اگر آن چيز واقع ميگرديد آن را نشانهي راستي خود ميدانست و اگر واقع نميشد ميگفت: براي خدا بداء حاصل شده است.10
پيش از بيان اين مطلب بايد بداء را به طور مختصر توضيح دهيم:
گروهي از مسلمانان آن را محال دانسته و عدّهاي آن را جايز ميدانند. از آن جمله که مختار که به آن معتقد بود و به آن ايمان داشت.
آيتالله العظمي خويي(ره) در مباحث خود به صورت موضوعي به بيان بداء پرداخته و نوعي از بداء را محال دانسته است و نوعي ديگر از آن را جايز که مستلزم هيچ محذوري نيست و شيعه به همين نوع از بداء معتقد است. ايشان در اين باره ميفرمايد: «شيعه به بدائي معتقد است که تنها در امور غيرحتمي حاصل ميشود يعني در اموري که وقوع آنها حتمي نيست، ممکن است بداء حاصل شود؛ اما امور حتمي، ناگزير اتفاق ميافتد و مشيت خداوند به آنچه قضاي او تعلّق گرفته، تعلّق ميگيرد. قضاي الهي بر سه نوع است؛
نوع اول: قضايي است که خداوند هيچ يک از بندگان خويش را بر آن مطلّع نساخته است و در گنجينهي او است که آن را تنها به خود اختصاص داده است. بيشک بداء در اين قسم از قضاء حاصل نميگردد، بلکه روايات فراواني از اهلبيت(ع) وجود دارد که بداء از اين قسم از علم پديد ميآيد.
شيخ صدوق(ره) در کتاب عيون اخبارالرضا(ع) نقل ميکند: امام رضا(ع) به سليمانمروزي فرمود: رَوَيْتُ عَنْ اَبِي عَبْدِاللهِ(ع) اَنَّهُ قالَ: اِنَّ للهِ عِلْمَيْنِ: عِلْماً مَخْزُوناً مَکْنُوناً لا يَعْلَمُهُ اِلاّ هُوَ مِنْ ذلِکَ يَکُونُ البَداءُ، وَ عِلْماً عَلَّمَهُ مَلائِکَتَهُ وَ رُسُلَهُ فَالعُلَماءُ مِنْ اَهْلِ بَيْتِ نَبِيِّکَ يَعْلَمُونَهُ؛11 از امام صادق(ع) روايت شده است که: خدا دو نوع علم دارد: علمي مخزون و پوشيده از ديگران که هيچکس جز او از آن اطلاع ندارد و بداء از همين نوع علم حاصل ميگردد و علمي که به فرشتگان و پيامبران آموخت و علماي اهلبيت پيامبرتان(ص) نيز بدان آگاهند.
شيخ محمدبنحسنصفّار از ابوبصير نقل ميکند: اِنَّ للهِ عِلْمَيْنِ: عِلْمٌ مَکْنُونٌ مَخْزُونٍ لا يَعْلَمُهُ اِلاّ هُوَ مِنْ ذلِکَ يَکُونُ البَداءُ، وَ عِلْمٌ عَلَّمَهُ مَلائِکَتَهُ وَ رُسُلَهُ وَ اَنْبِياءَهُ فَنَحْنُ نَعْلَمُهُ؛ خدا دو نوع علم دارد: علمي مخزون و پوشيده از ديگران که هيچ کس جز او از آن اطلاع ندارد و بداء از همين نوع علم حاصل ميگردد و علمي که به فرشتگان و پيامبران و رسولان آموخت و ما نيز از آن اطلاع داريم.12
نوع دوم: نوع ديگري از قضاي الهي که خداوند به پيامبر خويش و فرشتگانش اطلاع داده که حتماً واقع ميگردد و شکّي نيست که بداء در اين قسم نيز جاري نميشود، اگرچه با نوع اول تفاوت دارد و آن اينکه بداء از اين نوع دوم پديد نميآيد.
عياشي از فضيل نقل ميکند که گفت: از امام باقر(ع) شنيدم: مِنَ الاُمُورِ اُمُورٌ مَحْتُومَةٌ جائِيَةٌ لا مَحالَةَ، وَ مِنَ الاُمُورِ مَوْقُوفَةٌ عِنْدَ اللهِ عَزَّوَجَلَّ، يُقَدِّمُ مِنْها ما يَشاءُ وَ يَمْحُو ما يَشاءُ، لَمْ يَطَّلِعْ عَلي ذلِکَ اَحَدٌ، فَاَمّا ما جاءَتْ بِهِ الرُّسُلُ فَهِيَ کائِنَةٌ لا يُکَذِّبُ نَفْسَهُ وَ لا نَبِيَّهُ وَ لا مَلائِکَتَهُ؛ واقع شدن بعضي از امور حتمي است و ناگزير اتفاق ميافتند و واقع شدند بعضي منوط به ارادهي خدا است. هرچه را اراده کند مقدم سازد و هرچه را بخواهد محو مينمايد و اخباري که پيامبران به آن اطلاع ميدهند واقع ميگردد و خداوند نه خود و نه پيامبران و فرشتگانش را تکذيب نميکند.13
نوع سوم: قضائي است که خداوند عزوجل پيامبر و فرشتگان را از وقوعش در خارج آگاه ساخته ولي واقع شدنش در خارج منوط است به اينکه ارادهي خدا به چيزي خلاف آن تعلق نگيرد. تنها در اين نوع از قضا، بداء حاصل ميگردد. و خداوند هر آنچه بخواهد محو ميکند و هر آنچه بخواهد ثابت ميدارد و نزد او امّ الکتاب است و امور قبل و بعد از آن به دست خدا است».
آيتالله خويي(ره) با اخبار و روايات فراواني، صحت بدائي را که شيعه به آن معتقد است و در آن محذوري نيست ثابت نموده است و دلايل فراواني آورده که جايي براي طعن و اشکال باقي نگذاشته است. ايشان ميافزايد: «اعتقاد به بداء يعني اعتراف به اينکه عالم در حدوث و بقاء، تحت سيطرهي خداوند عزوجل است و ارادهي خداوند از ازل تا ابد در همهي اشيا نافذ است. با اعتقاد به بداء، فرق بين علم خدا و علم مخلوقاتش نمايان ميگردد حتي پيامبران و اوصيا، آنان به علم خداوند احاطه نخواهند کرد و بعضي از آنان اگرچه به واسطهي تعليم خداوند چنان علمي دارند که بر تمام عوالم ممکنات احاطه پيدا کنند اما به علم مخزون خدا که آن را به خويش مختص کرده، احاطه ندارند، زيرا هيچکس به مشيت يا عدم مشيت الهي اطلاع ندارد مگر آنکه خداوند وقوع چيزي را به او اطلاع دهد.
اعتقاد به بداء موجب ميشود که انسان به خدا منقطع گردد و اجابت دعاهايش و حل مشکلاتش را از او بخواهد و توفيق عبادت و ترک معصيت را از او طلب کند، پس انکار بداء و معتقد شدن به اينکه هر آنچه قلم تقدير نوشته است بدون استثناء واقع ميگردد، انسان را از مستجاب شدن دعاهايش مأيوس ميکند».14
از اين سخنان آيتالله خويي(ره) در مورد بداء هيچ محالي لازم نميآيد و مستلزم محذوري نيست، ولي دشمنان شيعه مانند سليمان بنجرير به دليل کينه و دشمني خويش حملات شديدي به شيعه کردند. سليمان ميگويد: «امامان رافضيها دو چيز براي شيعيان وضع کردند: يکي اعتقاد به بداء که اگر به آنان گفتند که قدرت و شوکت به دست شما خواهد بود و چنين نشد، ميگويند که براي خدا در اين مورد بداء حاصل شده است. و زرارة بناعين در مورد بداء ابيات زير را سروده است:
وَ تِلْکَ اَماراتٌ تَجِيءُ لِوَقْتِها وَ ما لَکَ عَمّا قَدَّرَ الله مَذْهَبُ
وَ لَوْ لا البَدا سَمَّيْتُهُ غَيْرَ فائِتٍ وَ نَعْتُ البَدا نَعْتٌ لِمَنْ يَتَقَلَّبُ
وَ لَوْ لا البَدا ما کانَ ثَمَّ تَصَرُّفٌ وَ کُنّا کَنارٍ دَهْرُها تَتَلَهَّبُ15
و امر ديگري که ائمهي شيعه وضع کردند، اعتقاد به تقيّه است».16
شخص ديگري که بر شيعه اشکال گرفته، احمدامين است. او ميگويد: «بعضي از شيعيان به بداء معتقدند در حالي که يهود نيز قائل به آن نيستند. اولين کسي که به آن معتقد گشت مختار بنابيعبيد که مردم را به امامت محمد بنحنفيّه دعوت ميکرد».17
5. اعتقاد به امامت محمد حنفيه
از تهمتهايي که به مختار زده شده اين است که او از معتقدان به امامت محمدبنحنفيّه بوده و مردم را به امامت او دعوت ميکرده و معتقد بوده که او همان مهدي موعود است که در احاديث پيامبر(ص) بشارت به آمدنش داده شده و او همان امامي است که بشريت را از ظلم و جور و طغيان نجات ميدهد.
سيدحميري قبل از اينکه به دين حق گرايش پيدا کند کيساني مذهب بود و به امامت محمد بنحنفيّه اعتقاد داشت و اشعار زير را در اين باره سرود:
اَلا اَنَّ الاَئِمَّةَ مِنْ قُرَيْشٍ وُلاةُ الحَقِّ اَرْبَعَةٌ سَواءُ
عَلِيٌّ وَ الثَّلاثَةُ مِنْ بَنِيهِ هُمُ الاَسْباطُ لَيْس بِهِمْ خَفاءُ
فَسِبْطٌ سِبْطُ اِيمانٍ وَ بِرٍّ وَ سِبْطٌ غَيَّبَتْهُ کَرْبَلاءُ
وَ سِبْطٌ لا يَذُوقُ المَوْتَ حَتّي يَقُودَ الخَيلَ يَتْبَعُهُ اللِّواءُ
تَغَيَّبَ لا يُري عَنْهُمْ زَماناً بِرَضْوي عِنْدَهُ عَسَلٌ وَ ماءُ18
بعضي از کيسانيها پا را از اين فراتر نهادند و معتقدند که بعد از اميرمؤمنان(ع)، محمد بنحنفيّه امام است و نه امام حسن و حسين(ع) و نيز معتقد هستند امام حسن(ع) مردم را به امامت محمدبنحنفيّه دعوت ميکرد و امام حسين(ع) به دستور و اجازهي او با شمشير به پا خاست و هر دو مردم را به امامت محمد بنحنفيّه دعوت ميکردند و از جانب او امير بودند.
بعضي از کيسانيها معتقد به تناسخ ارواح شدند و گفتند: «روح محمد بنحنفيّه در اجساد ديگري حلول کرده که و منشأ اعتقاد به تناسخ، فلسفهي هندي است و کيسانيّه معتقدند که تناسخ منحصر در ائمه است.19
مختار از همهي اين انحرافات منزّه بود و به هر آنچه خداوند بر پيامبرش نازل کرده ايمان داشت و هيچ ارتباطي با هر انديشهاي که مخالف اسلام باشد نداشت. او عقيدهاي قوي و ايماني راسخ داشت و هيچگاه مردم را به امامت محمد بنحنفيّه دعوت نکرد و البته محمد بنحنفيّه نيز ادّعاي امامت نکرده بود.
آنچه ادّعاي ما را مبني بر اينکه محمد بنحنفيّه ادّعاي امامت نداشت، تأييد ميکند سخن ابننما20 است که گفته: «اهل کوفه گروهي را نزد محمد بنحنفيّه فرستادند و نظر او را در مورد مختار پرسيدند، او جواب داد: به پا خيزيد که امام من و شما علي بنالحسين(ع) است. سپس محمدبنحنفيّه نزد امام(ع) رفت و در مورد مختار سؤال کرد، امام(ع) جواب داد: لَوْ اَنَّ عَبْداً زِنْجِيّاً تَعَصَّبَ لَنا اَهْلَ البَيْتِ لَوَجَبَ عَلَي النّاسِ مُؤازَرَتُهُ، وَ قَدْ وَلَّيْتُکَ هذا الاَمْرَ فَاصْنَعْ ما شِئْتَ؛ اگر يک بردهي زنگي نسبت به ما اهلبيت(ع) پافشاري کند، بر مردم واجب است که او را ياري دهند و من اين کار را به عهدهي تو گذاشتم، پس هر آنچه خواستي انجام ده.21
و اين روايت نشان ميدهد که محمد بنحنفيّه و مختار ادّعاي امامت نداشتهاند بلکه معتقد به امامت امام زينالعابدين(ع) بودند.
6. خودداري امام سجاد(ع) از پذيرفتن اموال مختار
باز از تهمتهايي که به مختار زده شده اين است که او يکصد هزار درهم نزد امام زينالعابدين(ع) فرستاد ولي امام(ع) از قبول آن خودداري کرد اما از برگرداندن آن نيز ميترسيد لذا آن را نزد خود به امانت نگه داشت و هنگامي که مختار کشته شد نامهاي به عبدالملک نوشت و در مورد آن اموال از او پرسيد. عبدالملک در جواب گفت: «آن را براي خود بردار که گواراي وجودت باد».22
بيترديد اين روايت مردود است زيرا اگر آن اموال حرام باشد، دليلي ندارد که امام(ع) آن را نزد خود نگاه دارد و در مورد آن از عبدالملک بپرسد و اجازهي عبدالملک نيز به امام(ع) تصرف را جايز نميسازد؛ و اگر هم آن اموال حلال بوده، دليلي نداشته که امام(ع) آن را نزد خود نگاه دارد تا از طاغوتي مانند عبدالملک براي تصرف در آن اجازه بگيرد.
اينها بعضي از تهمتهايي است که امويان که کينهي اهلبيت(ع) را در دل داشتند به مختار زدهاند که اگر مختار، دشمن امام حسين(ع) بود به اين امور متهم نميشد.
غيبگويي مختار
به طور يقين مختار از برخي امور غيبي اطلاع داده که بعدها اتفاق افتادند، او از کشته شدن طغيانگري مانند عبيدالله بنزياد خبر داد که به واقعيت پيوست. همچنين اخبار ديگري را بازگو کرد که بعداً واقع شد. او اين اخبار را در زندان از ميثمتمّار که از حواريون اميرمؤمنان(ع) است شنيده و به بسياري از امور آگاه شده بود و خود ميثم تمّار نيز اين اخبار را از وصي و جانشين پيامبراکرم(ص) و باب مدينهي علم رسول خدا(ص) يعني اميرمؤمنان(ع) شنيده بود.
جايگاه مختار نزد ائمه(ع)
مختار جايگاه ويژهاي در دل اهلبيت(ع) داشت و اين به خاطر سپاسگزاري آنان از او به دليل لطفي بود که در حقّ آنان انجام داد؛ انتقام آنان را گرفت و ديدگانشان را با کشتن گروه جنايتکاري که خون خاندان پيامبر(ص) را به زمين ريختند روشن ساخت. به علاوه او اموال بسياري براي آنان فرستاد و خانههايشان را که به وسيلهي يزيد بنمعاويه ويران شده بود بازسازي کرد و احسان و نيکي فراواني نسبت به آنان نمود.
در اينجا نمونههايي از مدح و تجليلي را که توسط ائمه(ع) از مختار شده، ذکر ميکنيم:
1. امام زينالعابدين(ع)
امام زينالعابدين(ع) مختار را ستايش کرد و به عموي خود محمد بنحنفيّه فرمود: يا عَمِّ، لَوْ اَنَّ عَبْداً زِنْجِيّاً تَعَصَّبَ لَنا اَهْلَ البَيْتِ لَوَجَبَ عَلَي النّاسِ مُؤازَرَتُهُ؛ عموجان! اگر بردهي زنگي نسبت به ما اهلبيت(ع) پافشاري کند، بر مردم واجب است که او را ياري کنند.
و هنگامي که امام زينالعابدين(ع) سرهاي جدا شدهي جنايتکاراني مانند عبيدالله بنزياد و عمربنسعد و فرزندش حفص را در مقابل خويش ديد، سجده نمود و فرمود: اَلحَمْدُللهِ الَّذِي اَدْرَکَ لِي ثَأرِي مِنْ عَدُوِّي، وَ جَزَي اللهُ المُخْتارَ خَيْراً؛ سپاس خداي را که انتقامم را از دشمنم گرفت؛ خدا به مختار جزاي نيک دهاد».23
امام زينالعابدين(ع) پس از فاجعهي کربلا هرگز متبسّم ديده نشد و حزن و اندوه بر زندگي او خيمه زده تا اينکه هنگامي که سر جدا شدهي ابنمرجانه را در مقابل خود يافت. امام بسيار خوشحال و شادمان گشت که اين شادماني به سبب مختار بود.
2. امام باقر(ع)
امام باقر(ع) چندين بار مختار را با جملاتي زيبا ستايش نمود.
روايات زير نمونههايي است:
1. سدير از امام باقر(ع) نقل ميکند که فرمود: لا تَسُبُّوا المُختارَ فَاِنَّهُ قَتَلَ قَتَلَتَنا، وَ طَلَبَ بِثَأرِنا، وَ زَوَّجَ اَرامِلَنا، وَ قَسَّمَ المالَ فِينا عَلَي العُسْرَةِ؛ مختار را دشنام ندهيد که او قاتلان ما را کشت و انتقام ما را گرفت و بيوهزنان ما را شوهر داد و در زمان مشکلات و تنگي، اموال را بين ما تقسيم کرد.24
نمونهاي از کارهاي نيکي که مختار براي اهلبيت(ع) انجام داد در حديث بالا آمده است که شامل موارد زير است:
- از مجرماني که خون اهلبيت(ع) را مباح ساختند انتقام گرفت.
- ازدواج مردان و زنان علوي را مهيّا ساخت و مهريهي آنان را پرداخت کرد.
- در زمان عسرت و تنگي اموالي را بين آنها تقسيم کرد.
2. عبدالله بنشريک ميگويد: در روز عيد قربان نزد امام باقر(ع) رفتيم. امام تکيه داده بود و دنبال آرايشگري فرستاده بود تا مناسک مني را انجام دهد. ناگهان پيرمردي از اهل کوفه وارد شد و دست امام(ع) را گرفت تا بر آن بوسه زند ولي امام(ع) اجازهي بوسيدن دستش را نداد، سپس از او سؤال کرد: تو کيستي؟ جواب داد: من ابومحمدحکم فرزند مختار هستم.
امام(ع) با احترام فراواني با او برخورد نمود و دست خويش را به سوي او دراز کرد و او را در کنار خويش نشاند.
حکم پرسيد: مردم در مورد پدرم سخنان بسياري ميگويند و نسبتهاي بدي به او ميدهند، شما چه ميفرماييد؟
امام(ع) فرمود: آنان چه ميگويند؟
حکم گفت: آنان ميگويند مختار دروغگوست ولي من هر آنچه شما ميگوييد قبول دارم.
امام(ع) متعجب شد و شروع به تعريف و تمجيد از مختار کرد و فرمود: سُبْحانَ اللهِ! اَخْبَرَنِي اَبِي اَنَّ مَهْرَ اُمِّي کانَ مِمّا بَعَثَ بِهِ المُخْتارُ، اَوَ لَمْ يَبْنِ دُورَنا؟ وَ قَتََ قاتِلَنا؟ وَ طَلَبَ بِدِمائِنا؟؛25 سبحانالله! پدرم به من خبر داد که مهريهي مادرم از همان امولي که مختار نزد او فرستاده داده است، آيا مختار خانههاي ما را از نو نساخت؟! و قاتلان ما را نکشت؟! و به خونخواهي ما به پا نخاست؟!
و در حديثي ديگر اينگونه آمده است: رَحِمَ اللهُ اَباکَ، رَحِمَ اللهُ اَباکَ، ما تَرَکَ لَنا حَقّاً عِنْدَ اَحَدٍ اِلاّ طَلَبَهُ، وَ قَتَلَ قَتَلَتَنا، وَ طَلَبَ بِدِمائِنا، رَحِمَهُ اللهُ، وَ اَخْبَرَنِي اَبِي اَنَّهُ کانَ يُقِيمُ عِنْدَ فاطِمَةَ بِنْتِ عَلِيٍّ يُمَهِّدُ لَها الفِراشَ، وَ يُثْنِي لَهَا الوَسائِدَ، وَ مِنْها اَصابَ الحَدِيثَ، رَحِمَ اللهُ اَباکَ؛26 خداوند پدرت را بيامرزد! خداوند پدرت را بيامرزد! هيچ حقّي از ما را نزد ديگران رها نساخت مگر اينکه آن را از آنها گرفت و قاتلان ما را به قتل رساند و به خونخواهي ما برخاست. خداوند او را رحمت کند! پدرم به من خبر داده است که او نزد فاطمه دختر علي ميرفت و زيراندازي براي او مهيا ميکرد و متکايي پشت او قرار ميداد و از او حديث فرا گرفت. خداوند پدرت را بيامرزد!
در اين حديث زيبا، امام(ع) مختار را ستايش کرده و بر او رحمت فرستاده است. مختار به خاطر لطفي که در حقّ اهلبيت(ع) روا داشته جايگاه والايي در دلهاي آنان کسب نموده است.
3. امام صادق(ع)
امام صادق(ع) نيز مختار را ستوده و با احترام از او ياد کرده است.
امام فرمود: مَا امْتَشَطَتْ فِينا هاشِمِيَّةٌ وَ لاَ اخْتَضَبَتْ حَتّي بَعَثَ اِلَيْنَا المُخْتارُ بِرُؤُوسِ الَّذِينَ قَتَلُوا الحُسَيْنَ؛27 بعد از شهادت امام حسين(ع) هيچ زن هاشمي خود را نياراست و خضاب ننمود تا اينکه مختار سرهاي جدا شدهي قاتلان امام حسين(ع) را نزد ما فرستاد.
و در روايت ديگري فرمود: مَا اکْتَحَلَتْ هاشِمِيَّةٌ وَ لاَ اخْتَضَبَتْ وَ لا رُئِيَ فِي دارِ هاشِمِيٍّ دُخانٌ خَمْسَ سِنِينَ حَتّي قُتِلَ عُبَيْدُاللهِ بنِ زِيادٍ؛28 هيچ زن هاشمي به چشم خود سرمه نکشيد و خضاب نکرد و به مدت پنج سال، دودي از خانههاي بنيهاشم بلند نشد تا اينکه عبيدالله بنزياد کشته شد.
پينوشتها
1. تاريخ العراق في العصر الاموي، ص252. به نقل از العقد الفريد، ج5، ص143.
2. الحور العين، ص183.
3. شذرات الذهب، ص74.
4. الحور العين، ص184 و منابع ديگر.
5. ابوالمصبح عبدالرحمن بن عبدالله: او شاعري زبردست و معروف بود که در کوفه در خانوادهاي از اهل يمن بزرگ گرديد. حجّاج در سال 83 او را به قتل رساند. (سير اعلام النبلاء، ج4، ص185، رقم75؛ اعيان الشيعه، ج3، ص467 و ج7، ص460).
6. شهادت ميدهم که شما از فرقهي سبئيّه هستيد و من شما را اي سربازان کفر! ميشناسم. شما نميتوانيد در بين ما عقيدهي تابوت را حاکم سازيد اگرچه چند قبيله بر گرد او طواف نمايند و هر چند قبيلهي شاکر بر گرد آن طواف کنند و دست خود را بر آن بکشند، هيچ اثري براي آنان نخواهد داشت. تاريخ الامم و الملوک، ج4، ص550؛ الکامل في التاريخ، ج4، ص259 و تاج العروس، ج1، ص462.
7. الکامل في التاريخ، ج3، ص378.
8. المنتظم، ج6، ص68.
9. بحارالانوار، ج45، ص236 به نقل از مرزباني در کتاب الشعراء.
10. تاريخ العراق في ظل الحکم الاموي، ص48؛ فجر الاسلام، ج1، ص345.
11. عيون اخبارالرضا(ع)، ج1، 179، باب13، حديث1.
12. اصول کافي، ج1، ص147، حديث8.
13. تفسير عياشي، ج2، ص217، حديث65.
14. البيان في تفسير القرآن، ج1، ص271-276.
15. آنها نشانههايي است که به وقت خويش خواهد آمد و از آنچه خداوند مقدر کرده راه فراري براي تو نيست. و اگر اعتقاد به بداء نبود آن حوادث فوت نميگشتند و بداء صفت کسي است که در حال حرکت است. اگر بداء نبود تصرّفي ممکن نبود و مانند آتشي ميگشتيم که در حال سوزاندن است.
16. شرح اصول الکافي، به نقل از رازي در پايان کتاب المحصّل، ص182.
17. فجر الاسلام، ج1، ص354.
18. به درستي که ائمهي حق، چهار نفرند که همه از قريش هستند و در رتبه برابرند. آنان علي(ع) و سه فرزندش ميباشند که همه از اسباط هستند و در آنها ترديدي نيست. يکي از آنها نوهي ايمان و نيکي است ود يگري کربلا او را در خود جاي داده است و يکي از آنها نخواهد مرد تا اينکه اسب و پرچم پيروزي را به دنبال خود بکشد. او غايب گشته و مدتي است که ديده نميشود و در رضوي ساکن است و در نزد او آب و عسل وجود دارد. تاريخ مدينه دمشق، ج54، ص322؛ تهذيب الکمال، ج26، ص151.
19. المذاهب الاسلاميه، ص70.
20. ذوب النضار، ص96و 97.
21. تاريخ الامم و الملوک، ج6، ص7-14؛ الکامل في التاريخ، ج4، ص211-214؛ ذوب النضار، ص92-97؛ بحارالانوار، ج45، ص363-365.
22. بحارالانوار، ج45، ص346.
23. مناقب آل ابيطالب، ج4، ص144؛ بحارالانوار، ج46، ص53، حديث2؛ عوالم العلوم، ج18، ص84، حديث3؛ مدينة المعاجز، ج4، ص326و 327.
24. رجال الکشي، ص125، حديث 197.
25. رجال الکشي، ص125، حديث199.
26. تنقيح المقال، ج2، ص203.
27. رجال الکشي، ص127، حديث202.
28. بحارالانوار، ج45، ص207، حديث13.
يادداشتي از ابوالفضل هادي منش