پای فرهنگ وقتی به میان می آید، دیگر فکر می کنیم باید خیالمان راحت باشدکه همه چیز قرار است سر جای خودش قرار گیرد و "نظم" و "ادب" حرف اول را بزند.
ولی خیالمان راحت نبود. یعنی نمی شد که باشد! خودتان را جای ما بگذارید. از هر 10 زن و دختری که در سالن حضور داشتند یک نفر موهایش را قرمز کرده بود! یا مثلا لباس هایی تن هنرمندان و بازیگران می دیدی که شبکه های مد و فشن اروپایی آنها را تبلیغ می کنند. خلاصه 20 تا عکس خبری اگر می گرفتیم ناچارا 15 تایش باید سانسور می شد اگر نه اصلا معلوم نبود اینجا تهران است یا مثلا ....!
زنبیل می گذاشتند مردم برای فیلم دیدن! تعجب نکنید، در سانس های عصر، تقریبا تعداد مخاطبان به طرز محسوسی از تعداد صندلی های سالن نمایش بیشتر می شد. حالا این که چه کسی این همه بلیت و کارت صادر کرده را کار نداریم. اما آنچه ما هر روز شاهدش بودیم این بود که یک نفر وقتی وارد سالن می شد، به جای تمام دوستان بیرون از سالنش با کلاه و کیف و پالتو و کتاب جا می گرفت و نوستالوژی زنبیل گذاشتن ها در صف شیر را برایمان زنده می کردند. حواستان هست که؟ صحبت از قلب فرهنگی ایران است ها!

بروشور، کاتالوگ، پلاستیک، بطری خالی آب معدنی، کاغذ و... بیشتر از این که در دست مدعوین باشد، در کف سالن های نمایش و همایش ریخته بود. این یکی را دیگر باورمان نمی شد. جماعتی که ادعای فرهنگی بودنشان گوش عالم را کر می کند، تا دلت بخواهد زباله می ریختند هر جا که دلشان می خواست.
در گیری و جرو بحث در صف شام و ناهار، فیلم دیدن های قاچاقی و بدون آی دی کارت، بال بال زدن برای عکس یادگاری گرفتن با بازیگران و هزار یک فعالیت فرهنگی دیگر را ما از نزدیک با روشنفکران پایتخت نشین تجربه کردیم و من خیلی خوشحالم که روشن فکر نیستم. خدارا شکر!