ايشان با من هم يك اُنس بخصوصي داشت؛ با برادرهاي ديگر اين قدر اُنس نداشت. با من دكتر مي رفت ... بنده وقتي نزد ايشان بودم براي شان كتاب مي خواندم و با هم بحث علمي مي كرديم و از اين رو با من مأنوس بود.

گروه فرهنگی مشرق - شرح اسم" عنوان کتاب زندگینامه رهبر معظم انقلاب از سال ۱۳۱۸ تا ۱۳۵۷ است که توسط هدایت الله بهبودی به رشته تحریر در آمده و توسط موسسه مطالعات و پژوهش‌های سیاسی به چاپ رسیده است. البته این کتاب اولین بار همزمان با برگزاری نمایشگاه بین المللی کتاب تهران رونمایی شد؛ اما به دلیل وجود برخی اغلاط تاریخی، توزیع آن متوقف شد تا اینکه مدتی قبل پس از برطرف شدن اغلاط، چاپ و در اختیار علاقه مندان گرفت.

آنچه در ادامه از نظرتان می گذرد بخش شصتم این کتاب است.



***ديدار با امام در قم

پدر و پسر راهي تهران شدند. ميزبان آنان، آقاميرزاجعفر لنكراني بود. ميرزاجعفر لنكراني، در منطقه خاني آباد تهران منزل داشت و در مسجد وزيردفتر به اقامه نماز جماعت، تبليغ دين و ارشاد مردم مي پرداخت. حاج سيدجواد را به مطب چند چشم پزشك بردند و همگي از بازگشت بينايي وي ابراز تأس ف كردند. اعتقاد داشتند قابل علاج نيست . در همين روزها بود كه خبر آزادي امام و بازگشت ايشان به قم پخش شد. مأموران ساواك ساعت 10 شب 15 فروردين امام را به قم آوردند. همه چيز مهيا شده بود كه خبر ورود امام به قم به نحوي منتشر شود، كه نيروهاي امنيتي و انتظامي با حادثه غيرمترقبه اي روبه رو نشوند. بازگشت امام به قم اما، خبري نبود كه بشود درز گرفت. سيل مشتاقان براي ديدار آيت الله خميني به سمت خانه او روان شد.

آن روز تا 12 شب و فردايش حدود چهار هزار نفر به ديدار امام شتافتند. مردم پس از آگاهي از موضوع خيابان ها، بازار و مغازه ها را تزيين كردند . پيدا و پنهان، جشن گرفته بودند. با رسيدن خبر به تهران سيدعلي و پدر راهي قم شدند. امام "با پدرم سوابق زيادي داشت . از دوران جواني ... با ايشان دوست بودند ... وقتي من با پدرم وارد شديم اتاق ايشان، احساس كردم كه ايشان از وضع چشم پدرم قدري ناراحت شدند . در اين ديدار [امام] ... محبت خاصي ... به من كردند. دست شان ر ا وقتي بوسيدم، مدتي دست من را نگه داشته و فشاري دادند توي دست خودشان. من احساس كردم ... محبت و تشويقي و اظهار لطف خاصي است."


سید جواد خامنه ای

***قم يا مشهد

در طول مدتي كه آقاي خامنه اي همراه پدر به تهران آمد، به قم رفت و به مشهد بازگشت در كلنجار تصميمي بود كه گرفتن آن سخت، و شايد آن زمان، سرنوشت ساز بود: در قم بماند يا به مشهد بازگردد و مونس پدر باشد. او چنان با فضاي علمي و مبارزاتي قم اُنس گرفته بود كه آن را با جاي ديگري نمي توانست مقايسه كند. زادگاهش مشهد، چنين جذابيتي نداشت؛ حداقل تا آن زمان تصور مي كرد كه نمي تواند در شهري كه مجبور به سكوت و سكون شده دوام بياورد. هر چند به زودي عقيده اش درباره فضاي سياسي مشهد عوض شد، اما نگاه او به قم امتيازاتي در برابرش به نمايش مي گذاشت كه در مشهد به سختي يافت مي شد. مانده بود در ميان دوراهي انتخاب؛ پدر يا قم.

"اگر پدرم را رها مي كردم و به قم مي آمدم، ايشان مجبور بود گوشه اي در خانه بنشيند و قادر به مطالعه و معاشرت و هيچ كاري نبود و اين بر اي من خيلي سخت بود. ايشان با من هم يك اُنس بخصوصي داشت؛ با برادرهاي ديگر اين قدر اُنس نداشت. با من دكتر مي رفت ... بنده وقتي نزد ايشان بودم براي شان كتاب مي خواندم و با هم بحث علمي مي كرديم و از اين رو با من مأنوس بود. برادرهاي ديگر اين فرصت را نداشتند و يا نمي شد. به هر حال من احساس كردم كه اگر ايشان را در مشهد تنها رها كنم و خودم برگردم و به قم بروم ايشان به يك موجود معطل و از كار افتاده تبديل مي شود و اين مسئله براي ايشان بسيار سخت بود. براي من هم خيلي ناگوار بود . از طرف ديگر اگر مي خواستم ايشان را همراهي كنم و از قم دست بردارم، اين هم براي من غيرقابل تحمل بود، زيرا كه با قم انس گرفته بودم و تصميم گرفته بودم تا آخر عمر در قم بمانم و از قم خارج نشوم. اساتيدي كه من از آن زمان داشتم، به خصوص بعضي از آنها، اصرار داشتند كه
من از قم نروم. مي گفتند اگر تو در قم بماني ممكن است كه براي آينده مفيد باشي خود من هم خيلي دلبسته بودم كه در قم بمانم . بر سر يك دوراهي گير كرده بودم... روزهاي سختي را من در حال ترديد گذراندم."

آن چه بر ميل او غلبه داشت، مشايعت پدر تا مشهد و بازگشت به قم بود. براي مشورت به سراغ يكي از دوستان روحاني اش، آقاضياء آملي، كه در چهارراه حسن آباد تهران منزل داشت رفت. او را به معرفت و دل آگاهي مي شناخت. موضوع را مطرح كرد و آنچه در قلبش گره خورده بود، بازگفت. پاسخي شنيد كه او را به فكر برد؛ تا جايي كه تصميم گيري را برايش آسان كرد. او گفت: از قم دست بكش و به مشهد برو؛ مي دانم كه دنيا و آخرتت در قم است و نميتواني آنها را رها كني اما خدا مي تواند دنيا و آخرت تو را از قم به مشهد منتقل كند. گره اي كه داشت كور مي شد، باز شد؛ حس كرد از اين رو به آن رو شده است؛ راحت و آسوده. چهره اش ديگر آن گرفتگي را نداشت.

نزديكانش خيلي زود متوجه دگرگوني او شدند. وقتي به پدر و مادرش خبر داد كه تصميم گرفته به مشهد بيايد و ماندگار شود، باورشان نشد. بعدها گفت كه اگر توفيقي در زندگي داشته، ناشي از گوش شنوي ها، نيكي ها و عمل به وظايفي بوده كه مي بايست در حق پدر و مادر ادا شود. "اگر بنده در زندگي توفيقي داشتم، اعتقادم اين است كه ناشي از خوبي هايي است كه به پدر، بلكه به پدر و مادرم انجام داده ام."

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha

نظرات

  • انتشار یافته: 2
  • در انتظار بررسی: 0
  • غیر قابل انتشار: 0
  • hamid ۲۰:۵۱ - ۱۳۹۱/۰۸/۲۱
    0 0
    نثار روح مرحوم اقا سید جواد خامنه ای فاتحه مع الصلوات اللهم صلی علی محمد و ال محمد
  • قاسم ۰۹:۵۲ - ۱۳۹۱/۰۸/۲۲
    0 0
    اگر زمین از حجت خدا خالی شود زمین اهلش را میبلعد، رهسپاریم با ولایت تا شهادت

این مطالب را از دست ندهید....

فیلم برگزیده

برگزیده ورزشی

برگزیده عکس