کد خبر 15428
تاریخ انتشار: ۲۹ آبان ۱۳۸۹ - ۰۱:۲۹

از مباحثي که در حوزه فکر قابل تأمل و بررسي است بحث روشنفکري و دسته بندي آن با توجه به مباني، اصول و کارکرد آنهاست مصاحبه حاضر که توسط سيد مجيد ظهيري انجام گرفته درباره جريانات روشنفکري ايراني اعم از چپ، ليبرال، التقاطي و ديني است که در شماره سوم نشريه اند

مشرق--¤ همان طور که مطلع هستيد، درباره مبحث روشنفکري مي توان با رويکردهاي گوناگوني سخن گفت اينک ما به دنبال بحثهاي مصداقي، عملي و راهبردي هستيم. براي دستيابي به نتيجه مطلوب در بحثهاي راهبردي و کاربردي فکر مي کنم بهتر است به گونه هاي مختلف روشنفکري کشور خودمان در زمان حال و نوع صف آرايي آنها بپردازيم و پس از کالبد شکافي دقيق آن و ارائه يک جدول کامل و جامع از دسته بندي روشنفکري حال بتوانيم چشم اندازي نيز به آينده روشنفکري امروز داشته باشيم. در ابتدا اگر مطلب خاصي براي شروع بحث به نظرتان مي رسد بيان فرماييد.
-بنده فکر مي کنم که بحث، آن زمان مي تواند کاربردي و راهبردي باشد که به مساله اصلي و مهمترين مسائل مربوط به روشنفکري زمان حال بپردازيم، و به اعتقاد من آن، مسأله «روشنفکري ديني» است. روشنفکري «لائيک» چه در صورت مارکسيستي آن و چه در صورت ليبراليستي اش با اين موضع که مخالف «دين» باشد، امروز در جامعه ديني ما موضوعيت ندارد و اگر وجود داشته باشد به هيچ وجه مورد اقبال واقع نمي شود و آن بخش از روشنفکري موضوعيت دارد و مي تواند مورد اقبال واقع شود که سخنان خودش را در قالب دين و معرفت ديني عرضه مي کند.
¤ بنابر اين با نگرش جناب عالي به اين بحث فکر مي کنم بهتر اين باشد که ابتدا مفهومي را که از روشنفکري ديني در نظر داريد توضيح دهيد؛ زيراگاه چنين به نظر مي رسد که حاوي معناي مثبتي نسبت به دينداري باشد، ولي در برخي تعاريف نيز مخل معرفت ناب ديني معرفي شده است.
- روشنفکري ديني معمولاً به گفتماني مي گوييم که گرچه بر زبان نياورند، گفتمان خالص اسلامي را مکفي و جوابگو براي مسائل معاصر نمي دانند. در واقع به عنوان يک فرد ديندار و داراي فکر ديني در گفت وگو با مکاتب زنده و فعال معاصر کم آورده اند. حال گاهي مقصرند و گاهي هم قاصر به عنوان مثال وقتي با يک مارکسيست وارد ديالوگ مي شوند مي بينند او راجع به فلسفه تاريخ، عرضه و تقاضا، مفهوم مالکيت، ارزش اضافي، فاصله هاي طبقاتي، جهت گيري تاريخ و تحليل و توجيه تحولاتي که در ابزار توليد در تاريخ به وجود آمده و بسياري مسائل ديگر سخن مي گويد؛ خيره مي شوند و بر مي گردند به متن دين و به طور عيني چنين مباحثي را در متون اسلامي نمي بينند و يا علماي دين پيرامون چنين مباحثي به اين صراحت و با اين ادبيات و در اين سطح سخن نگفته اند. عيناً در برابر ليبراليسم هم همين طور است. در مورد مکاتب مختلف کلامي، زبان شناختي، معرفتي هم همين گونه است.
همينها وقتي در هر يک از حوزه هاي فوق قرار مي گيرند تحت تاثير واقع مي شوند و محکمات فکرشان در همان تأثير شکل مي گيرد (استخوان بندي اصلي انديشه شان)، سپس در برابر متون اسلامي و در گفت و گو با علماي دين يا بخشي از آموزه ها و معارف دين راکه مخالف محکمات فکريشان مي بينند، پي مي زنند و رسماً رد مي کنندو يا اين که پيچيده تر عمل کرده، مي گويند اين بخش از دين يک قرائت ديگري هم دارد و آن اين است که من مي گويم.
در واقع دسته اول مي گويند «فلان بخش از دين نه»، اما دسته دوم مي گويند «فلان برداشت از دين نه».
¤ آيا فکر مي کنيد تنها از اين منظر مي توان به «روشنفکري ديني» نگريست، يا اين که مي توان معناي مثبتي هم از آن در نظر گرفت که وجود آن نه تنها لازم، بلکه براي بقا و به روز بودن معارف و آموزه هاي دين حياتي است؟
- من خودم به معناي مثبت «روشنفکري ديني» قائلم و جاي آن را خالي مي دانم. به عقيده من مطهري، بهشتي، طباطبائي و امثال ايشان سلسله جنبانان اين جريان بودند. البته در ميان غير روحانيون نيز کساني بوده اند. بخشي از حرفهاي شريعتي و برخي ديگر در همين مقوله جاي مي گيرد. رشد و گسترش اين جريان مي تواند بسياري از مضرات و خطرات معناي اصطلاحي خاص (با بار منفي) روشنفکري ديني را خنثي و بي اثر نمايد.
در معناي اصطلاحي خاص، روشنفکري ديني در واقع با مفهوم التقاط گره خورده است، به اين معني که محکمات فکري اش ديني نيست و در متشابهات که وارد مي شود، به جاي اين که متشابهات ديني را به محکمات ديني ارجاع بدهد، اول متشابهات ديني را به محکمات غيرديني (مثلا مارکسيستي يا ليبراليستي يا هر چيز ديگري) ارجاع مي دهد و بعد مقداري جلوتر هم به اين مرحله مي رسد که حتي محکمات دين را تأويل مي کند و اين همان چيزي است که در دين از آن به تفسير به رأي تعبير شده است. تأويلها و توجيهات فوق (تفسير به رأيهاي امروزي) در قالب پلوراليزم ديني و تکثر قرائتها در محافل روشنفکري ديني جامعه ما مطرح است.
اين معني از روشنفکري ديني حداقل در نيم قرن اخير در گفتمان فکري جامعه ما مطرح بوده است و دو رويکرد اصلي داشته است که ما شاهد آن بوديم. يکي رويکرد مارکسيستي است که آقاي مطهري به خصوص با آن درگير شد؛ رويکردي که تفاسير به رأي و توجيهات نابجاي خويش را تا آن حد رساند که دنيا را به جامعه فروتر و آخرت را به نظام برتر در همين دنيا، صلات را به صله و ارتباط حزبي و تشکيلاتي، الله را به تکامل مطلق و نه کمال مطلق و عالم غيب را به مبارزه مخفي و زيرزميني تفسير کرد و همين طور تمام مفاهيم ديني را يکي يکي براساس محکمات مارکسيستي توجيه نمود. و ديگري رويکرد ليبرالي که عين همين کار را با رويکرد ليبراليستي انجام داد و مي دهد؛ به عنوان مثال يکي از محکمات اين انديشه نفي خشونت به طور مطلق است (که البته در عمل محال است و خود ليبرالها هم نمي توانند در عمل هيچ مجازاتي را در نظر نگيرند). لذا روشنفکر ديني با رويکرد ليبرال براساس محکمات ليبراليستي شروع مي کند و کل آن بخش از آموزه هاي دين را که از جهاد و نهي از منکر و قصاص و امثال آن سخن گفته است حذف مي کند، يا تأويل و تفسير به رأي مي نمايد، يا مي گويد دوره اين موضوعات گذشته و مربوط به مقتضيات جوامع قبيله اي همان دوران بوده است، يا اين که مي گويد اينها را طور ديگر هم مي توان تفسير کرد. شايان ذکر است که آن طور ديگري که مي گويد نيز تابع هيچ متدولوژي واضح در تفسير نيست که بتوان درباره آن داوري نمود و گفت که اين تفسير درست است يا غلط.
اينها که مي گويند تکثر قرائتها، هيچ ملاکي براي داوري ندارند و اين در واقع يک نوع آنارشيسم در عرصه معرفت شناسي است.
اين هرج و مرج معرفتي براي آن دسته از روشنفکران ديني که مقاصد سياسي دارند کاملا مطلوب است؛ زيرا باز شدن راه تفسير به رأي از يکسو يک نوع رانت مربوط به جامعه مذهبي را براي ايشان ايجاد مي کند و از سوي ديگر آنها مي توانند با ادبيات ديني، ايده هاي مارکسيستي، ليبراليستي و يا فاشيستي خود را رواج دهند.
آن وجه مثبت روشنفکري ديني که پيش از اين گفته شد، در واقع خط ثالثي است بين جمود و تحجر و التقاط انديشي و تفسير به رأي؛ يعني ثابتات و محکمات دين را مي شناسد و مي پذيرد و درباره آنها قاطعيت هم به خرج مي دهد و با همان قاطعيت بر ضرورت اجتهاد در متغيرات و متشابهات تأکيد مي ورزد؛ به عنوان مثال آقاي مطهري در اسلام و مقتضيات زمان خود تندترين حمله ها را به جريانهاي متحجر در جهان اسلام و تشيع دارد، همچنان که در مقدمه علل گرايش به ماديگري اش همين تندي و قاطعيت را در برخورد با ماترياليستهاي منافق دارد.
مسئله امروز «روشنفکري ديني» به معناي التقاطي اش همين است که به قرائت بازي روي آورده است، در صورتي که در محکمات جاي اجتهاد نيست و نصوص ديني يک قرائت بيشتر ندارند و اگر نه، «نص» نيستند و در ظنيات و متشابهات جاي قرائت باز است، اما در همان جا نيز قرائت ملاک دارد؛ اولا هر کسي نمي تواند قرائتي داشته باشد. ثانياً هر قرائتي هم مورد قبول نيست و اين مسئله کاملا قابل مقايسه است با هر منظومه معرفتي ديگر؛ به عنوان مثال در علم پزشکي يک محکمات و قطعياتي وجود دارد و در مورد معالجه يا آسيب شناسي بيماران اگر متخصصي برخلاف آن قطعيات سخني بگويد جامعه پزشکان او را طرد مي کند و اگر متخصص نباشد اصلا براي او صلاحيت قرائت قائل نيستند.
لذا اولا ملاک وجود دارد براي اين که کسي صلاحيت و حق قرائت کردن داشته باشد و ثانياً در قرائت خودش بايد روش شناسي و متد معتبر داشته باشد.
با دو فرض ياد شده در حوزه ظنيات ممکن است اختلاف نظر پيدا شود و البته اين اختلاف محترم است و اين که محترم است معنايش اين نيست که همه اينها درست مي گويند، بلکه يکي درست مي گويد و ديگران اشتباه مي کنند.
¤ تا اين جا شما روشنفکري را از نظر تئوريک به دو دسته کلي ديني و لائيک تقسيم نموديد و در ابتدا از آن جا که ادبيات روشنفکري لائيک با گوش جان اين جامعه بيگانه است، آن را داراي موضوعيت ندانستيد، لذا تنها به وجه ديني روشنفکري و تحليل آن در جامعه ايران پرداختيد و براي روشنفکري ديني دومعناي مثبت و منفي درنظر گرفتيد. اينک سؤال اين است که آيا معناي روشنفکري ديني (گره خورد با التقاط) يک جريان واحد و يکپارچه را دربرمي گيرد، يا اين که مي توان تقسيم بندي ريزتري نيز ارائه نمود.
من معتقدم که مشي حضرت امام(ره) در برخورد با جريان روشنفکري مبتني بر يک تقسيم بندي دقيق و ريز و درواقع دربرگيرنده تمام طبقات، گونه ها و لايه هاي روشنفکري بود. با يک چوب راندن تمام صفوف روشنفکري ديني درمعناي اصطلاحي خاص که حضرتعالي بيان فرموديد، به نظر مي رسد که درست نباشد و بتوان به گونه اي ميان برخي از شقوق آن تفاوتهايي قائل شد. دراين زمينه شايد واژه هايي چون«مغرض و غافل»، «عامد و غيرعامد» و «آگاه و ناآگاه» راهگشا باشد. همچنان که در ادبيات بزرگان علماي معاصر و بويژه حضرت امام کاربرد اين مفاهيم در دسته بندي جريانات بوضوح ديده مي شود.
- درست است. بنده هم به آنچه فرموديد اعتقاد دارم و درباره آن توضيح خواهم داد. اما اول يک مطلب مهم را که درخلال بحث به آن اشاره شد کامل مي کنم و آن اين که ريشه وجود روشنفکري ديني هم در وجه مثبت آن و هم شکل التقاطي اش در يکسري مسائلي است که از عوالم ديگري وارد جهان اسلام شده است و مي شود.
دسته بندي اين سؤالات نيز خود بحثي است مهم. بعضي از آنها سؤالاتي است که از اهميت بسيار بالايي برخوردار است و جهان اسلام بايد به آنها پاسخ بدهد. پاسخ اين سؤالات دراسلام وجود دارد. گاهي بدون اجتهاد و گاهي به اجتهاد نياز دارد، ولي قدرمسلم اين است که پاسخ آن در اسلام هست. گاهي نيز برخي سؤالاتي که از عوالم ديگر به جامعه اسلامي سرازير مي شود اصلا مسئله ما نيست و طرح آن بي جهت است. بنابراين همين سؤالات نيز بايد دسته بندي شود؛ بخشي از آنها سؤالات درست و بجايي است و بايد به آنها پاسخ داد و پاسخ آنها نيز يا بالقوه و يا بالفعل وجود دارد. اما بخشي ازاين سؤالات نيز اين گونه نيست و اصلا محل طرح آن در عالم اسلام نيست و در عالم اسلام اين سؤالات موضوعيت ندارد.
نکته مهم ديگر اين که گاهي حوزه هاي ما به همان بخش سؤالات بحق و درست نيز پاسخي مناسب و در خور و به وقت خويش نمي دهند. آقاي مطهري هم همين را مي فرمايد که چون روحانيت به قدر کافي اجتهاد نمي کند، زمينه براي جريانات التقاط انديش بازمي ماند؛ يعني اگر حوزه بموقع و درست اجتهاد کند و به محض مطرح شدن يک سؤال پاسخش را صريح و سريع بدهد و قانع کند، زمينه براي رواج جريانهاي ليبرالي يا مارکسيستي به وجود نمي آيد. حال حوزه چه مقدار قاصر است يا مقصر، بحث ديگري است، اما روشنفکري ديني وقتي پاسخ سريع و درست و به قدر کافي نمي بيند، خودش اقدام به يافتن پاسخ مي کند. دراين جا آن مطالبي که شما فرموديد مطرح مي شود و تقسيم بندي ديگري نيز در همين بخش روشنفکري ديني التقاط انديش قابل طرح است. بعضي از افراد اين جريان در واقع ماهيتي غيرديني دارند و سياستشان استفاده از رانت مذهبي درجامعه ديني است. اين طيف درگذشته بوده اند و اکنون نيز هستند؛ يعني به معناي دقيق کلمه منافقند.
اما يک جريان نيز کساني هستند که هدفشان نوانديشي ديني است و واقعا علقه قلبي به اسلام دارند، مذهبي اند و مي خواهند مذهبي باشند، سؤالاتي مطرح مي شود وپاسخ آن به قدر کافي و در زمان لازم به آنها نمي رسد (و در اين زمينه يک مقدار خودشان مقصرند و يک مقدار هم حوزه مقصر است و يک مقدار هم هر دوي آنها قاصرند.) لذا اينها دنبال پاسخ در پارادايمهاي ديگري مي روند و آن جا متقاعد مي شوند. بنابراين بدون اين که بخواهند به دين صدمه بزنند يا نفاق از خودشان نشان بدهند يا بخواهند خيانت بکنند، بي اختيار التقاط انديش مي شوند.
شايان ذکر است که اين جريان، بخش مهم و قوي روشنفکري ديني را تشکيل مي دهد و هنوز هم بسياري در دانشگاهها، در مجلات و در محافل فکري اين گونه هستند.
بنده خودم خبر دارم مسلمان هستند، نماز و روزه شان، حج و سابقه جبهه و جهادشان درست است، اما به همان دلايل که عرض کردم، در مقوله روشنفکر التقاطي جاي مي گيرند. البته به نظر من خطري که امروز مسأله است از ناحيه اين بخش از روشنفکري ديني نيست؛ زيرا اين بخش حسن نيت دارد و وقتي هم که متوجه شود که خطا کرده است خودش را بازسازي و اصلاح مي کند. اينها دانش مذهبي شان کم است.
آن بخش از روشنفکري ديني که خطري مهم براي تفکر و معرفت ديني به شمار مي آيد آنهايي هستند که عناد دارند. آنها به واقع بخشي از محکمات دين را نيز ديگر امروز قبول ندارند، منتهي بايد ظاهرسازي کنند براي اين که سريع کوبيده نشوند. با ادبيات مذهبي زمينه را فراهم مي کنند براي پارادايمهاي غيرمذهبي. ظهور اين بخش در قالب ليبراليسم امروز موضوعيت و اهميت دارد.
پس جريان روشنفکري ديني التقاط انديش را به دو دسته تقسيم مي کنيم؛ عامد و عامي. و آن چيزي که خطر دارد، همان جريان التقاطي عامد و گاهي نيز عامي است.
به عقيده من با آنها که عامد نيستند بايد کاملا مدارا کرد و مسائل را براي آنها حل کرد و شفاف نمود. وقتي مسائل براي آنها حل و شفاف شود آنها دو دسته مي شوند. اکثريت آنها به طرف انديشه ديني اصيل و روشنفکري ديني به معناي مثبتش جذب مي شوند و يک اقليت نيز اگر جذب نشدند تا وقتي که در عالم نظر هستند و دست به اقدامي عملي نمي زنند نبايد کاري به کارشان داشت، اما هنگام خروج از وادي تئوري و ورود به صحنه عمل بحث فرق مي کند.
اما بنده جريان التقاط انديش عامد را خطرناک ترين جريان مي دانم که به يک معني در پنجاه سال اخير و به معنايي نيز در کل صد سال اخير در ايران بوده است.
¤ ارزيابي کلي شما نسبت به روشنفکري مقطع فعلي، يعني زمان حال، نوع فعاليتهايش و نحوه صف آرائيش در زمينه هاي مختلف چيست؟
- روشنفکري ديني در شکل ليبرال مذهبي اش در دهه اخير دوباره بازسازي شده است و اکنون موضوعيت دارد و تا حدودي منشأ اثر شده و توانسته است بخشي از افکار عمومي و استعدادهاي جامعه را به خود متوجه سازد.
اگر بخواهيم به علل و عوامل اين شکل گيري، بازسازي و تجديد قواي ذکر شده بپردازيم اجمالا مي توان از بعد خارجي هم به فروپاشي چهره چپ روشنفکري در دنيا و هم به تلاش روزافزون جريان ليبرال سرمايه داري جهان و به طور مشخص آمريکا و صهيونيستها در قالب شعارها و جوسازي ها عليه هرگونه اصول گرايي و انقلاب اشاره نمود.
جريان روشنفکري ديني در چهره ليبرال مذهبي با استفاده از اين جو سعي در تئوريزه کردن بخشي از شعارها و مفاهيم ليبراليسم به شکل مذهبي نموده است. اين که مي گويم«بخشي از شعارهاي ليبراليسم» علت دارد؛ زيرا بعضي از مفاهيم ليبراليسم بوضوح ضدانساني است و هيچ انسان روشنفکري حاضر نيست زير بار آن برود، مثل همين سرمايه داري افسارگسيخته، فاصله هاي طبقاتي که اينها همه جز لوازم ذاتي ليبراليسم است، ولي تبليغ اين بخش را صلاح نمي دانند.
ليبرال مذهبي هاي امروز ايران نيز اين چيزها را نمي گويند، چون ضدعدالت است. اما بخشهايي از ليبراليسم هست که با عدالت قابل جمع است، تحت عنوان آزادي و حقوق بشر، آزادي انديشه، بيان، قلم و... البته نه با توجيه ديني آن، بلکه با توجيه در پارادايم ليبرال.
اين جريان از خارج تقويت شد و در داخل هم ريشه داشت و در دهه اخير تبديل به يک جريان حزبي فعال شد، کادر ساخت، يارگيري کرد، نشريه هاي متعدد ايجاد نمود و به اشکال مختلف خودنمايي کرد.
اين جريان که به صورت يک طيف ظاهر شده است تمام تيپ هاي نهضت آزادي، جبهه ملي و ملي مذهبي ها تا بخشي از جريان تکنوکراتهاي بدنه حکومت را شامل مي شود.
بعضي نظريه پردازند، بعضي کار سياسي مي کنند، برخي کار فرهنگي و يک عده نيز به دنبال تسخير پستهاي اجرايي هستند.
در واقع اين جريان به دنبال نوعي نوانديشي ديني است که با تأکيد بر حقوق بشر و آزادي با تعريف ليبرالي، مطابق با استاندارد امروز جهان و غرب پسند درآيد.
اين جريان اکنون فعال و مطرح است و از خارج حمايت مي شود و در داخل پايگاههاي قوي دارد و کارمي کند، اما اين بدان معني نيست که جريانهاي روشنفکري ديگري اکنون وجود ندارد جريانهاي ديگري هم هستند که آنها هم محکماتشان غربي است و توليد بومي و داخلي نيستند. حتي غرب را هم نقد مي کنند، اما نقد غرب را هم از غرب گرفته اند، همه را مدرنيته زده مي دانند، خودشان هم از همه بيشتر مدرنيته زده اند.
جريان ليبرال مذهبي امروز ايران نوعي از روشنفکري ديني را شکل داده است و ادبيات مخصوصي را در عالم روشنفکري مطرح کرده است که حتي شريعتي و آل احمد را هم نفي مي کند. شريعتي را از آن جا که ليبراليسم را نقد کرده است و جلال رامي گويند چون غرب را نمي شناخته و کتاب غرب زدگي را نوشته است.
بدين ترتيب اين جريان،شريعتي و جلال را که براي دو سه دهه شاخصهاي اصلي روشنفکري بودند، امروز اصلاً روشنفکر نمي داند.
به عقيده من، اين تغيير فضا علل سياسي و اجتماعي دارد وگرنه حرفهاي امروز ليبرال مذهبي ها حتي يک کلمه اش جديد نيست. کدهاي اصلي اين حرفها را مي توان از لابلاي کتابها و سخنان ميرزا ملکم خان درآورد.
¤ اگر بخواهيم پس از اين که روشنفکري حال را کالبد شکافي کرديم چشم اندازي نيز به آينده اين جريان داشته باشيم، چه تحليلي از آينده و فرداي اين جريان داريد؟
- به عقيده من آن بخش از مباحث روشنفکري که بيش از بقيه موضوعيت پيدا مي کند و فعال و منشأ اثرمي شود مقدار زيادي از آن مربوط به شرايط سياسي و اجتماعي است.
اکنون بسياري ازبحثها و منازعات فکري که آن هم مربوط به همين مبحث روشنفکري مي شود در محافل فکري جامعه ما جريان دارد؛ به عنوان مثال بحثهايي که بين منطق قديم و منطق جديد و منطق رياضي هست. اما اينها چون هيچ بازتاب سياسي و اجتماعي ندارد، سروصدايي نيز بلند نمي کند. حال مثال ديگري عرض مي کنم. بحث معرفت شناسي يا علم المعرفه هميشه يکي از مرده ترين بحثهاي فلسفه بوده است. اين بحث دو هزار سال و بيشتر سابقه دارد. شايد بتوان 2600 سال سابقه تاريخي مکتوب از اين بحث پيدا کردکه آيا شناخت عيني است يا ذهني،قطعي است يا ظني؟ ظن چيست، شک چيست؟ بحث سوفيستها با فلاسفه مسأله اصلي اش همين بوده است.
اين مباحث 2600 سال در فلسفه مهجور بوده است، ولي يک مرتبه تبديل مي شود به يک پرچم سياسي. جريان نسبي انگار و جريان مطلق انگار، صف بندي سياسي مي کنند. علتش اين است که يک عده نگاه کردند و ديدند دکتريني که حضرت امام آورد و جبهه اي که تشکيل داد، يکي از ارکانش «يقين» است. لذا مهمترين راه آسيب رساندن به آن هم از همين رکن مي باشد. لذا بحثهاي معرفت شناسي رونق مي گيرد. بحث نسبي بودن معرفت وشکاکيت.
يقين رواني و قاطعيت در تصميم و ترديد نکردن را از چه ناحيه بايد ضربه بزنند؟ از طريق فايل فاشيسم و توده اي.
حکومت ديني را چگونه ضربه بزنند؟ مي روند سراغ ارتباط ايدئولوژي با حکومت و فايل حکومتهاي کليسايي قرون وسطي و يا نمونه هاي زنده اش حکومتهاي حزبي مارکسيستي.
اين فايلها همه موجودند، اما خاموش و بي سرو صدا و روشنفکري بجا و بموقع هر يک را که در عرصه مبارزات سياسي و اجتماعي مؤثر باشد مطرح مي کند و پرسر و صدايش مي کند.
بنابر اين، بسياري از رويکردهاي فکري روشنفکري که مطرح مي شود و پر سروصدا مي شود، مربوط به ورود او به عرصه منازعات معطوف به قدرت سياسي و اجتماعي است.
لذا اين مسائل فکري که گاهي اوقات به صورت افراطي درجامعه در سطح کلان مطرح مي شود مستمسکهاي سياسي هستند. اين گونه نيست که يک مرتبه روشنفکر جمله اي را بشنود، بعد فکر کند، بعد شک کند، بعد تجديدنظر کند و ايده اش عوض مي شود و سپس تصميم به عمل بگيرد، بلکه کاملاً برعکس است؛ يعني اول تصميم مي گيرد مبارزه کند تا جريان ديگري روي کار بيايد، بعد ابزار فکري آن را پيدا مي کند.
لذا اين جريان پيمان قاطعي نيز با ليبراليسم نبسته است، ولي چون ليبراليسم به طور مستقيم در برابر رابطه مذهب و حکومت موضع تاريخي دارد و بعضي از مباني تئوريک اصلي حکومت ديني را دچار خدشه کرده است، اينک مستمسک است و ميدان دار شده است. وگرنه چنانچه روزي شعارهاي فاشيستي و استالينيستي نيز به کار بيايد اينها سعي خواهند کرد فاشيسم را خيلي خوب جا بيندازند.
بنابراين آينده اين جريان را نيازهاي ابزاري اش براي مبارزات سياسي معطوف به قدرت مي سازد.
¤ شايد مهمترين و کاربردي ترين سؤال ما اين باشد که با تمام اين توصيفات از روشنفکري حال که جناب عالي فرموديد، چگونه و از چه راهي بايد به مصاف با آن رفت و در اين رويارويي چه بايد کرد؟
- نظام اسلامي جامعه ما در دو دهه گذشته مشکلات اساسي داشته است که بسياري از آنها حل نشده و همين حل نشدن مشکلات اساسي جامعه به تغيير جهت افکار عمومي به شدت کمک کرده است.
اکنون در جامعه ما تکثر عقايد وجود دارد و خود جريان هايي را به وجود آورده است در اين ميان مخالفاني که مزاحم اصل انقلاب ديني هستند فرصت يافته اند که در قالب همين جريانات به منويات دروني خود که ستيز با اصل انقلاب است بپردازند. حال اگر افراد صالح و عاقل جريانات موجود بتوانند اين قضيه را مهار و کنترل کنند، يعني اين مخالفان را مهار يا حذف کنند و تکثر فعلي را در يک بستر سالم تبديل به يک ميدان رقابت مثبت نمايند، تا حدودي مشکلاتي که باعث ادبارهاي دانشگاهي و روشنفکري شده حل خواهد شد و به نظر من هزار گام به جلو خواهيم رفت. ولي اگر اين گونه که الآن مشاهده مي کنيم، اين پارادايم اصلاح طلبي روشنفکري به سمت اشتراک نظر با اصلاحات مورد نظر آمريکا و دشمنان اصلي دين و انقلاب برود، پس از آن آينده خوبي پيش بيني نمي شود.
راه فوق براي حل مشکل خط نفاق در روشنفکري ديني کنوني است؛ يعني کساني که باطنا نه دين و نه حکومت ديني را قبول دارند و نه انقلاب و جمهوري اسلامي را، اما به نام نوانديشي محکمات ليبراليستي را بر مفاهيم مذهبي بار مي کنند. اينها بخش عامد روشنفکري ديني التقاطي در دسته بندي ما هستند.
اما راه حل بخش عامي روشنفکري ديني در دو بخش نظر و عمل قابل طرح است.
در وادي تئوري بايد مغالطه هاي موجود را شفاف کرد و به پرسش هاي مطرح شده پاسخ داد. بسياري از پرسش هاي مطرح شده هم ماهيتا نه ليبرالي اند، نه مارکسيستي، نه فاشيستي و نه چيز ديگري از اين قبيل، بلکه مي توان گفت اينها پرسش هايي «انساني» هستند و براي هر آدمي در هر زمان و مکاني ممکن است پيش بيايند.
در وادي عمل نيز بايد مشکلات جامعه در همه زمينه ها با همان نام اصلاحات اسلامي حل شود؛ عدالت جاي تبعيض را بگيرد، رشوه خواري از بين برود، فقير و غني تفاوتي نداشته باشند، راعي و مرعي حقوقي برابر داشته باشند و از اين قبيل موضوعات؛ زيرا اينها همان مسائلي هستند که باعث ادبار فکري جامعه و افکار عمومي خواهند شد.

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha

این مطالب را از دست ندهید....

فیلم برگزیده

برگزیده ورزشی

برگزیده عکس