به گزارش مشرق، چندی پیش سیدمحمد خاتمی در جمع زنان اصلاح طلب با تفسیری غلط از آیه «لا اکراه فیالدین» گفت: وقتی خداوند میگوید: «لا اکراه فیالدین»، یعنی در دین خدا که اصل است، زور و اجبار وجود ندارد پس چرا باید در فرع آن زور و تحکم باشد؟ روشهای عقب افتاده، ضد زن و ضد مرد را میخواهند به نام اسلام پیاده کنند. اسلامی که ما میخواهیم باید به نیازهای امروز ما پاسخ بگوید.
وی همچنین انسان عفیف را متمایز از انسان با حجاب دانست و گفت: ما از جامعه عفیف حمایت میکنیم، اما به آن معنا نیست که عفت را با حجاب یکی بدانیم و آن را به زور به جامعه تحمیل کنیم.
تفسیر به رأی خاتمی از آیات الهی ما را بر آن داشت تا به سراغ تفسیر قرآن کریم در این زمینه برویم.
حجتالاسلام قرائتی مفسر قرآن کریم درباره تفسیر آیات الهی میگوید: در موضوعات دین باید نگاه جامع داشته باشیم، در خانه اگر به اطراف نگاه کنیم فقط اتاقها را میبینیم اما اگر به پشت بام برویم خانههای دیگر را هم میبینیم. اگر سوار هواپیما شویم همه شهر را میبینیم، هر چه پرواز ما بلندتر باشد چشمانداز هم بیشتر میشود. در دین هم باید از همه ابعاد و جامع به موضوعات نگاه کرد.
گاهی شخص یک جمله میشنود و میگوید: اسلام گفته «لا اکراه فی الدین» یعنی در دین اکراه و اجبار نیست، مردم را آزاد بگذارید. مسئولی در سالهای اول انقلاب میگفت: «لا اکراه فی الدین» یعنی مردم آزاد باشند. در اینجا دین به معنی عقیده است، عقیده با زور نمیشود، نمیتوان با زور به کسی گفت: که باید ایمان داشته باشی، عقیده در قلب است و اینجا اکراه نیست، اما برخی کارها در عمل است، اگر کسی بیهوده بوق میزند و به تذکر هم توجه نمیکند میتوان بوق ماشینش را کند و دور انداخت.
اگر کسی مردمآزاری میکند باید جلویش را گرفت، نمیتوان گفت بگذار آزاد باشد. گاهی وقتها کلمات را اشتباه متوجه میشویم، آزادی هم معنی دارد، و به این معنی نیست که بگوییم هر وقت هر کسی هر کاری دلش میخواهد انجام دهد. اگر کسی مواد مورد نیاز مردم را احتکار کرده باید ابتدا به او تذکر داد و اگر گوش نداد اموالش باید مصادره شود.
یکی از اصحاب پیامبر (ص) یک درخت در یک باغ داشت، باغ برای کسی دیگر بود، اما او چون یک درخت در باغش داشت هنگام ورود به باغ نه در میزد و نه یا الله میگفت، صاحب باغ اعتراض داشت که اینجا خانواده من زندگی میکنند و تو نباید اینگونه وارد شوی. او نپذیرفت و میگفت: من در باغ تو یک درخت دارم. صاحب باغ به ناچار شکایت پیش پیامبر (ص) برد. حضرت فرمود: تو درختت را به صاحب باغ بفروش، گفت: نه، پیامبر گفت: با دو یا چند درخت دیگر عوض کن، باز هم گفت: نه، پیامبر (ص) گفت: من بهشت را برای تو ضمانت میکنم، مردم آزاری نکن، باز هم نپذیرفت. حضرت دست آخر به صاحب باغ گفت: درختش را بکن و بیرون بیانداز.