
در جلسات گذشته بحث ما پيرامون محيط سوم يعني محيط رفاقتي بود که نکاتي را درباره مصاحبت و معاشرت که معمولاً رفاقتها هم از همين امور نشأت ميگيرد مطرح کرديم. همچنين عرض کردم که اين محيط، اثرش نسبت به دو محيط قبلي بيشتر است و چه بسا ممکن است که آثار تربيتي آنها را خنثي کند. لذا اين محيط براي انسان چه در بعد تخريبي، چه در بعد سازندگي، نقش سرنوشتساز دارد.
بالاخره بحث ما به اينجا رسيد که آن چيزي که بايد در معاشرتها، رفاقتها و مصاحبتها و به طور کلي در روابط تنگاتنگ، محور قرار بگيرد، معنويت است. اگر معنويت محور باشد، اين پيوند رفاقتي پايدار ميماند و در نشأتين، يعني در دنيا و آخرت مؤثر است و انسان از آن سود ميبرد. اما اگر محور دوستي ماديت باشد، آنجا است که انسان ضرر ميکند و حتي ممکن است که در همين دنيا نيز بالأخره پشيمان شود. روايات متعددي را نيز مطرح کردم.
اما اين جلسه ميخواهم يک قانون کلي الهي را در ارتباط با معاشرت، رفاقت و مصاحبت يعني رابطه تنگاتنگ مطرح کنم. اين آيه شريفه در سوره کهف آمده و خطاب به پيغمبر اکرم(ص) است که مسئله مصاحبت و معاشرت پيغمبر را مطرح مي کند.
به طور کلي مجالست و معاشرت از رفاقت و پيوند رفاقتي نشأت ميگيرد که من در ابتدا آيه شريفه را ميخوانم بعد اشاراتي که نسبت به اين جهت، در آيه وجود دارد را عرض ميکنم. خداوند خطاب به پيغمبر اکرم ميفرمايد: «وَ اصْبِرْ نَفْسَکَ مَعَ الَّذينَ يَدْعُونَ رَبَّهُمْ بِالْغَداةِ وَ الْعَشِيِّ يُريدُونَ وَجْهَهُ وَ لا تَعْدُ عَيْناکَ عَنْهُمْ تُريدُ زينَةَ الْحَياةِ الدُّنْيا وَ لا تُطِعْ مَنْ أَغْفَلْنا قَلْبَهُ عَنْ ذِکْرِنا وَ اتَّبَعَ هَواهُ وَ کانَ أَمْرُهُ فُرُطاً» خود را به همراه کساني قرار ده که خداي خويش را شبان و روزان ميخوانند و به دنبال رضايت اويند! و چشم از آنها برمدار براي اينکه زيباييهاي دنيا را ميخواهي! و از کسي که قلبش را از ياد خويش غافل ساختهايم، اطاعت نکن! همچنين از کسي که از هواي نفسش پيروي ميکند و در کار خود زياده روي دارد.(سوره مبارکه کهف، آيه 28)
در مورد شأن نزول آيه بعضيها گفتهاند که پيغمبر اکرم با کساني چون سلمان رابطه تنگاتنگي داشت که باعث شد بعضي از دنياداران که محور تمامي معاشرتها، مجالستها و رفاقتهايشان دنيا و مسائل مادي بود، بيايند و به پيغمبر بگويند که اگر اينها را از خودت دور کني، يعني پيوند رفاقتيات را با اينها قطع کني، ما ميآييم و با تو رفيق ميشويم.
بعضيها اينگونه نقل کردهاند که بعد از اين ماجرا، اين آيه نازل شد. چون من نميخواهم وارد تفسير شوم، فقط به همين مقدار که در ارتباط با بحث است عرض کردم. در اين آيه چند مطلب هست که من اينها را شمارش ميکنم.
يک، اينکه خداوند در امر مصاحبت، معاشرت و رفاقت امر به پايداري ميکند. اما نسبت به چه اشخاص و چه کساني؟ «وَ اصْبِرْ نَفْسَکَ» امر به پايداري در رفاقت است. خداوند پيغمبر را به استقامت و پايداري در دوستي و همنشيني «مَعَ الَّذينَ» با کساني که «يَدْعُونَ رَبَّهُمْ بِالْغَداةِ وَ الْعَشِيِّ» صبح و شام خداوند، رب و پروردگارشان را ميخوانند امر ميکند. «شبانه روز» بحث صبح و شب نيست. اشتباه نشود! اين کنايه است از اينکه اينها در طول شبانهروز غفلت از خدا ندارند.
انسان اينگونه است که اگر چيزي برايش مهم بوده و از نظر دروني برايش خيلي اهميت داشته باشد، هميشه همان چيز در نظرش مجسم ميشود و ممکن نيست که آن را فراموش کند. بستگي دارد به آن اهميتي که آن مسئله دارد، فکر و ذهن انسان را مشغول ميکند.
يعني هرچه مهمتر باشد و بيشتر در نظر انسان اهميت داشته باشد، بيشتر ذهن و ياد انسان را به خود مشغول ميکند. پيش اين افراد چه چيزي اهميت دارد که پيغمبر به دوستي با آنها و استقامت در اين رفاقت امر شده است؟ نزد اينها «خدا» اهميت دارد، چون در تمام شبانهروز به ياد خدا هستند. خدا ميفرمايند: رفاقتت را با اينها پايدار بدار. «وَ اصْبِرْ نَفْسَکَ مَعَ الَّذينَ يَدْعُونَ رَبَّهُمْ بِالْغَداةِ وَ الْعَشِيِّ»
اين يک قانون است که به شما ميگويم. من اين آيه را مطرح کردم تا به صورت کامل و واضح مطلب را بگويم. اين نکته به درد همگان ميخورد. بايد رفاقت، با اين افراد باشد و پايدار هم بماند. از حرف اين و آن نهراس. پس در اينجا آنچه که محور معاشرت، رفاقت، مصاحبت و رابطه تنگاتنگ با ديگران است، ياد خدا است. با کسي رفيق شو که خدا از يادش نرود. در طول شبانهروز، خدا از يادش نرود.
در اينجا يک مسئله پيش ميآيد که من اين را نيز تذکر بدهم که انسان از کجا ميتواند بفهمد که فلان شخص، با خدا است و خدا از يادش نميرود؟ چون ميگويند ظاهر و باطن انسانها کاملاً مطابق و برابر با يکديگر نيست. مثلاً اگر کسي دائماً ذکر ميگويد، بسيار دعا ميخواند و ... همان کسي است که مورد بحث ما است؟ خداوند ميگويد: نه، شعور پيدا کن و باشعور باش! ببين که او اين کارها را براي چه انجام ميدهد. آيا براي ظاهر سازي است يا براي انجام تکاليف الهي؟! اگر «يُريدُونَ وَجْهَهُ» بود، خوب است.
اينها ظواهر است که ميبينيم رعايت کرده و به اصطلاح متشرع است، اما اين کافي نيست. اگر ظواهر دين را اظهار ميکند و اينطور جلوه مينمايد که خدا سرش ميشود، کافي نيست. بلکه علاوه بر ظاهر نيکو بايد از نظر باطن هم اينها «يُريدُونَ وَجْهَهُ» خدا را بخواهند. هدفشان از انجام فرائض و پايبندي به شرع اين نباشد که بخواهند من و تو را فريب دهند. قصدشان رياکاري نباشد. مِن باب خدعه و خودنمايي نباشد.
چون ممکن است ظاهري فريبنده داشته باشد، ولي از نظر باطن هدفي شيطاني داشته باشد. مثلاً بخواهد امثال من را که مذهبيها را دوست داريم، فريب دهد. فريب ظواهر را نخور. در انتخاب در رفاقت دقت کن. معيارت، ظاهر فريبنده نباشد. بلکه بايد معيار و ملاکت، باطن باشد.
من گام به گام پيش ميروم. مطلب چهارم، که دوباره تأکيد ميکند اين است که چنين آدمهايي را اگر به دست آوردي، اول در رفاقت با آنها پايداري کن، بعد ميگويد دست از او نکش. چشم از او نپوش. «وَ لا تَعْدُ عَيْناکَ عَنْهُمْ» چشمهايت را از اينها برندار. دو چشمت را از آنها برندار، کنايه است از اين که پاي آن بايست. يک وقت از او منصرف نشوي و به جاي ديگر بروي. وقتي ميگوييم فلاني را زير نظر داشته باش، معنايش اين است که حواست به او باشد، نکند او را از دست بدهي.
چراي اين قضيه هم خيلي روشن است. چون ما در بحثهايمان گفتيم که اين رابطه، يک رابطه سرنوشتساز در دنيا و آخرت است. اين رابطه دوستي در نشئه قيامت هم که جاودانه است، نقش دارد و چون در نشأتين براي تو مؤثر است، نقش سرنوشتساز دارد و تو را ميسازد، چشم به او بدوز.
خداوند تا اينجا، گام به گام جنبههاي کساني که انسان بايد در انتخاب رفيق، معاشر و مصاحب خود مدنظر داشته باشد را، به پيغمبر ميفرمايد. اين يک قانون الهي است. چه کسي را انتخاب کنم؟ ميگويد يک چنين آدمي را انتخاب کن. در رفاقت با او نيز، پايدار باش. از او منصرف نشو و چشم از او برندار.
مقابل آن را هم براي تو طرح ميکند. در همين آيه ميگويد که مقابلش کيست. رفاقت با چه کسي نکن؟ ببينيد چقدر جامع و مطلب را بيان ميفرمايد. «تُريدُ زينَةَ الْحَياةِ الدُّنْيا» آن کسي که فقط ماديت و نشئه دنيا را هدفگيري کرده است، زندگي مرفِه و زيباي دنيايي را دنبال ميکند به درد دوستي و معاشرت نميخورد. نهي از معاشرت و مصاحبت با اينها ميکند. دليلش هم معلوم است. چون چنين رابطهاي نقش تخريبياش بيشتر از نقش سازندگي آن است بلکه فقط نقش تخريبي دارد.
حال ببينيم سرآمد زينت زندگي دنيايي چيست؟ اگر ما بخواهيم خلاصهاش کنيم، سرآمد زينت زندگي دنيا، مال و جاه است. يک وقت از کساني که اين چيزها را هدفگيري کردهاند روش نگيري. «وَ لا تُطِعْ مَنْ أَغْفَلْنا قَلْبَهُ عَنْ ذِکْرِنا» از کسي که دلش بيخبر از خدا است و از معنويت غافل است، پيروي نکن و از او روش نگير. سراغ اينها نرو.
بعد ميگويد «وَ اتَّبَعَ هَواهُ» يعني اين آدم، کسي است که هميشه اسير خواستههاي شهوي، غضبي و وهمي خويش است. اگر بخواهيم توضيح دهيم که «هوا» چيست بايد بگوييم: خواستههاي حيواني! در يک جمله، هوا يعني خواستههاي حيواني. پول، براي او بت است. رياست، بت است.
«أَفَرَأَيْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلهَهُ هَواهُ» (سوره مبارکه جاثيه، آيه 23) در سوره جاثيه دارد چنين آدمي هواي نفساني خويش را خداي خود قرار داده است. «وَ اتَّبَعَ هَواهُ» همان است که فرمود: «أَفَرَأَيْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلهَهُ هَواهُ» از اينهايي که پول و رياست برايشان «بُت» شده است، روش نگيريد! اينها انسان را بيچاره ميکنند. دنيا و آخرتتان را به باد ميدهند.
اين را ميگويد، بعد ميفرمايد: «وَ کانَ أَمْرُهُ فُرُطاً» چنين کسي کارهايش بر محور افراطيگري و زيادهروي است. حالا توضيح ميدهم که اين يعني چه. ما يک افراط و تفريط داريم و يک اعتدال که ميانهروي است. اينجا منظور آيه زيادهروي است. ميگويد کساني هستند که در بعد حيوانيشان زيادهروي ميکنند و افراطيگري دارند.
انسان مجموعهاي از قوا است. در اين شبههاي نيست که هم عقل دارد، هم قلب دارد، هم شهوت دارد، هم غضب دارد، و همچنين وهم دارد. يک مجموعه است. همه اينها هم خوب است و حتي مقدس است. مثلاً غضب خوب است، و غضب مقدس هم داريم، مانند تنفر از گناه. اما انسان نبايد افراطگري کند. مرزشناسي بايد داشته باشيد. اگر کسي زيادهروي ميکند و مرزشناسي ندارد، يعني مرز سرش نميشود و نه بُعد انساني سرش ميشود نه شرعي، به درد دوستي نميخورد.
اعتدال به معناي حفظ مرز انسانيت و الهيت است. آقا تو هم بعد انساني داري و هم بُعد الهي، بعد حيواني نيز در تو وجود دارد. نبايد اين بُعد حيواني بعد الهي و انساني را در تو تخريب کند. تعبير به افراط به اين معنا است. «وَ کانَ أَمْرُهُ فُرُطاً» کارهايش را که نگاه ميکنم، ميبينم نه خدا سرش ميشود نه انسانيت. فقط همان بُعد حيوانيت، پول و رياست برايش مهم است و بس. نه عقل سرش ميشود، نه شرع.
چه بسا اين مطلب جواب به سؤال مقدر باشد. يعني ممکن است که کسي به ذهنش بيايد اينکه شما براي من گفتي رفيق ميخواهي انتخاب کني و با او مجالست و مصاحبت کني که بعد هم ميگويي چشم از او برندار، اين چگونه آدمي است؟ خداوند در ادامه آيه مقابلات آن را ميگويد و تو ميفهمي که آن که بايد با رفاقت کني کيست.
اين طرف را براي تو روشن ميکند تا آن طرف هم براي تو روشن شود. به کارهايش نگاه کن. به روشش نگاه کن. چه کار دارد ميکند؟ آيا از کارهايش ميفهمي که به دنبال خواست خدا است يا دارد ظاهرسازي ميکند که به همان هواهاي نفسانياش برسد؟ چه بسا به دنبال رياست است و ميخواهد من و تو را فريب دهد. بحث، بحثِ سُمعه و رياکاري است ـنعوذ باللهـ اينها را نگاه نکن. ببين او در ارتباط با پول، يا ارتباط با رياست که سرآمد زيباييهاي دنيايي است، چه رفتاري دارد.
اين يک قانون کلي الهي است براي مصاحبت و معاشرت که اينها همه منشأ براي رفاقت هستند. رابطههاي تنگاتنگ از آنها متولد ميشود که در بحث آموزشي هم من گفتم آنجا يکي از محيطهايي است که رفاقت از آن بيرون ميآيد. اينجا هم از اين رابطهها، رفاقت بيرون ميآيد. خدا قانون کلي ميدهد. مقابلش را هم ميگويد. با اينها رفاقت کن و با اينها رفاقت نکن.
من چون جلسه گذشته روايتي از علي (ع) خواندم، امروز هم به دو، سه روايت اشاره ميکنم. علي (ع) چه تعبيرات زيبايي دارد. حضرت ميفرمايد: «الصَّدِيقُ مَنْ کَانَ نَاهِياً عَنِ الظُّلْمِ وَ الْعُدْوَانِ» دوست کسي است که انسان را از ظلم و دشمني باز دارد.
«رفيق» به کسي ميگويند که جلوي تو را بگيرد و نگذارد تو حقکشي و مرزشکني کني. «مُعِيناً عَلَي الْبِرِّ وَ الْإحْسَانِ»(غررالحکم، ص 415) از اين طرف وقتي که ميبيند تو ميخواهي مرز الهي را رعايت کني و اطاعت الهي را به جا آوري، به تو کمک ميکند. معيارهايي رفيق، اين است.
«صَدِيقُکَ مَنْ نَهَاکَ وَ عَدُوُّکَ مَنْ أغْرَاکَ» دوست تو کيست؟ آنکه وقتي ميخواهي مرزشکني کني، جلوي تو را را ميگيرد و نميگذارد که مرزشکني کني. به تو ميگويد: اين کار را نکن اين خيانت است اين جنايت است اين معصيت است رفيق با رفيق خود اينطور حرف ميزند. «وَ عَدُوُّکَ مَنْ أغْرَاکَ» آن کسي که تو را فريب ميدهد، مغرورت ميکند و تو را به وادي مرزشکني ميکشاند، دشمن تو است.
کاري ميکند که تو، نه شرع سَرَت بشود و نه عقل. کسي که تو را از وادي انسانيت و الهيت دور ميکند، دشمن تو است.
حضرت يک تعبير در ارتباط با رياست دارد که به نظر من خيلي گويا است. علي (ع) ميفرمايد: «عِنْدَ زَوَالِ الْقُدْرَةِ يَتَبَيَّنُ الصَّدِيقُ مِنَ الْعَدُوِّ »(غرر الحکم، ص 424) هنگام پايان قدرت، دوست از دشمن شناخته ميشود. وقتي که به رياست رسيدي دنبال تو هستند اما همين که مسئوليت را از تو گرفتند، همه ميگويند: خداحافظ، به سلامت. آنجا دوست از دشمن شناخته ميشود.
آنجا ميبينيد که چه کساني پشت کردند و رفتند و چه کساني هم باقي ماندند. حضرت معيار ميدهد تا کساني را که براي دنيا به سوي تو آمدند و معيار رفاقتيشان دنيا بود و چه کساني را که معيار رفاقتيشان دنيا نبود، بشناسي. آنجا ميفهمي.
قدرت در اينجا اعم است يعني هر نوع تمکن و توانايي. چون ظهور قدرت در رياست است من اينطور گفتم وگرنه بحث دنيا است که سرآمدش رياست و قدرت مالي است. تمکّن مالي هم قدرت است. لذا تا موقعي که از نظر دنيايي دست تو پر بود با تو رفيقاند. اما وقتي که دست تو خالي شد، آنجا ديگر رفاقت بي رفاقت.
اين تعبيرات علي (ع) معيار است. گفتم يک بحث اساسي اين قانون الهي است که در باب رفاقت بايد توضيح ميدادم. لذا ما ميبينيم که قرآن به پيغمبرش ميگويد با چه کسي رفاقت کن و با چه کسي رفاقت نکن. جهت آن هم روشن است، چون اين رابطه نقش سازندگي دارد.
لذا اگر طبق معيار الهي باشد، اصلاح ميکند و اگر نباشد، نقش تخريبي دارد و سازندگي و تخريب هم براي انسان بسيار سرنوشتساز است. هم در نشئه دنيا و هم در نشئه آخرت که جاودانه است. آن وقت در آيه داشت «الْأَخِلاَّءُ يَوْمَئِذٍ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ عَدُوٌّ إِلاَّ الْمُتَّقين» (سوره مبارکه زخرف، آيه 67) توجه کن که با که رفاقت ميکني. گروهي رفاقتشان به دشمني تبديل ميشود، اما دوستي گروهي ديگر پايدار ميماند.
-------------
* پايگاه اطلاع رساني آيت الله شيخ مجتبي تهراني