به گزارش وبلاگستان مشرق، نویسنده وبلاگ عاشقانه سید مهدی نوشت: گفتم میخواهم ازتان مصاحبه بگیرم ..بلند خندید ..بیا حالام یک کاریش میکنیم ...
مرد آرام و کم تحرک امروز ...کی است که بداند نزدیک 5 هزار قطعه عکس از 8 سال دفاع مقدس
گرفته است ..خالق طرح مشهور شمع و پروانه و شهید است و خیلی از طرح ها و نقش و نگارهایش
در ساختمان های دو کوهه و مناطق عملیاتی نقش بسته است . جوان ریزنقش گردان مالک لشگر
27 محمد رسول الله ...طراح اولین سایت اینترنتی کشور ... بلای جان بعثی ها که گاه و بیگاه
کاریکاتورهای صدام را پشت سنگرهای عراقی ها رسم میکرد و بعثی های نگون بخت را به جان هم
می انداخت ...در چند پست قبل تر گفته بودم که حالش زیاد مساعد نیست ...طراح روی چلد خیلی از
نشریات و مجلات فرهنگی ...نه اجازه داد چیزی از جانبازیش و نحوه جانباز شدنش بگویم و نه چیزی
بنویسم ...
امیر مقدم برومند ، عکاس و طراح ، و مسئول تبلیغات لشگر 27 محمد رسول الله
... ، جانباز هنرمندی که هنر او تقوا و دیانتش است و شاهکار زندگانیش گمنامی
اوست ...
این شما و این مصاحبه ای 3 ساعته با گمنام ترین هنرمند ...
- لطفا آنطوری که دوست دارید ....خودتان را معرفی نمایید
بسم الله الرحمن الرحیم ...امیر مقدم برومند هستم ... متولد 21 دی 1345 ... که
روز چهارشنبه و مصادف با ماه مبارک رمضان بود ... پدرو مادرم بسیار مقید بودند و از
کودکی به همراه پدرم به تظاهرات میرفتم ...
یادم است منزلمان در نیاوران پشت کاخ بود . روزی در هنگام اعلامیه پخش کردند
دستگیر شدم ... آن زمان دانش آموز ابتدایی بودم ... ماموران هر چه تلاش کردند
نتوانستند آدرس خانه مان را از من بگیرند ...
مرا آزاد کردند تا با تعقیب کردنم بتوانند منزلمان را پیدا کنند ...اما با زیرکی از
مسیری رفتم که گمم کردند
-چه شد که وارد مسائل هنری و تبلیغاتی شدید ؟
.... کلاس دوم راهنمایی که بودم ...به علت آنکه خطم خوب بود خطاطی ها
و نوشتن روزنامه های دیواری را به من میدادند ...بعد از آنکه مدیرمان علاقه
و استعداد من را دید گروهی هنری تشکیل داد و من را سر گروه کرد ..
سرودها و آهنگ های انقلابی را که از رادیو میشنیدم یادداشت میکردم و در
سر صف با بچه ها تمرین میکردیم ..حتی یادم است با کمک یکی از
معلمهایمان که کارگردان بود به همراه شهید احمد قریشی گروه تئاتر
تشکیل دادیم و در مدارس نمایش میدادیم ...بعد از مدتی با جهاد سازندگی
اعلام همراهی کردم و پیام های سلامتی و انقلابی را در دیواهای شهر
می نوشتم ...تا اینکه جنگ شروع شد و با آنکه دانش آموز کلاس دوم
دبیرستان بودم درس را رها کردم و به جبهه رفتم ...
- از آنجایی که فرزند ارشد خانواده بودید و سنتان کم بود خانواده مخالفتی با جبهه رفتن شما نکردند
.... نخیر ...کاملا راضی بودند و هیچگونه مخالفتی نکردند ...
- بزرگترین دلیل و بهانه تان برای رفتن به جبهه چه بود ؟ با آنکه سنتان کم بود و
نوجوان بودید ..
.... حرف امام ..امام فرموده بود که رفتن به جبهه واجب کفایی است ...و
من هم فقط به خاطر حرف امام بود .
- اولین باری که به جبهه رفتید ، یادتان است ؟
بله – اعزام انفرادی گرفتم و از پادگان ولیعصر ( عج ) اعزام شدم .
- بهترین رفیق دوران جبهه تان چه کسی بود ؟؟
قدری در فکر فرو میرود ، سوال سختی است ، همه بچه ها بهترین بودند .
- حالام اونیکه یه خورده صمیمی تر بودید ؟؟
از بچه محل ها علی باقریان بود ... تا بعد از جبهه هم رفیق بودیم ..
در جبهه اصغر فرشیان که بچه نازی آباد بود که در کربلای 5 شهید شد .
- چگونه رفیق شدید ؟
با هم تبلیغات لشگر بودیم .ایشان گرافیست و هنرمند بود .
- بزرگترین درس و تجربه ای که از این سالهایی که در جبهه بوده اید چه بوده است ؟؟
سریع میگوید : اینکه مرگ همیشه با ما است و خیلی به ما نزدیک است . و
یکی از تفاوت های آن زمان با الان همین یاد مرگ است که باعث میشود
انسان مواظب خودش بیشتر باشد .
- تا به حال شده است که از جبهه رفتن پشیمان شوید ؟؟
محکم میگوید : نه من و نه هیچ کدام از رفیقهایم تا به حال در ذهنمان هم
رسوخ نکرده است .
افتخار من و دوستام در این دنیا این است که چند سالی در جبهه بوده ایم .
- در این مناطق عملیاتی که بودید ، کدام منطقه را بیشتر دوست دارید ؟؟
دو کوهه... با دو کوهه خیلی خاطره دارم .
- شب عملیات ، تا به حال شده است که با خدا شرط کنید که چه اتفاقی برایتان پیش بیاید ؟؟
من خودم را واگذار میکردم به خدا ...اما نگرانیم این بود که اگر جانباز میشوم
طوری نشوم که سربار خانواده و دیگران شوم ..
- از خدا شهادت نمی خواستید ؟؟
می خواستم ، اما از ته دل نخواستم .. با رفیقهایمان هم که شهید نشده
اند صحبت میکردیم آنها هم میگفتند که صد درصد نخواستیم . و جالب است
که از رفیقهایم که شهید شده اند قبل از عملیات همین سوال را می
پرسیدم که صد درصد میگفتند که میخواهیم شهید شوم .
- چی شد که عکاس شده اید ؟؟
علاقه داشتم . و نگرانی داشتم که لحظه های ناب جنگ دارد میگذرد و ما
چیزی برای ثبت کردن نداریم
- آیا تا به حال حادثه ای بوده است که نتوانید عکس بگیرید و بعدها حسرتش را بخورید ؟
در کربلای 5 چند نفر از رفیقهایم جلوی چشمانم شهید شدند . هر کاری
کردیم نتوانستیم جنازه شان را برگردانیم عقب . شروع کردم از آنها عکس
گرفتن . وقتی رسیدم عقب ، دوربین را که نگاه کردم دیدم دوربین نگاتیو
ندارد که این مسئله کاملا تعجب انگیز بود . اما هرچه فکر میکنم تنها چیزی
که به ذهنم میرسد این است که آن شهیدایی که آنجا ماندند خودشان
نخواستند که چیزی ازشان ثبت نشود .
- آیا عکسی است در بین این عکس ها که خیلی دوستش داشته باشید ؟
عکسی گرفته ام در اروند کنار از شهید سید ناصر حسینی و شهید سعید
اعما ، در فروردین ماه 1365 . دیدم خیلی جدی و رسمی ایستاده اند .
گفتم تا نخندید عکس نمیگیرم . گفتند نمیشود و ما اینجوری می خواهیم
عکس بیاندازیم .من هم گفتم نمی شود و باید بخندید .
نمی دانم چی شد که خنده شان گرفت و شدید شروع کردن به خندیدن ...
همانجور عکس گرفتم که برایم خیلی خاطره شد .
- آیا مکان یا فضایی است که خیلی دوست داشته باشید از آنجا عکس بگیرید
خارج از کشور : کعبه و بقیع ..و از خدا خواستم عکسی بگبرم که تا به حال
کسی نگرفته باشد .
داخل کشور : اگر امکاناتش باشد از کل ایران عکس بگبرم .
- آیا تا به حال شده است که بروید کنار کسی و به عکاسی بگویید که از شما عکس بگیرند ؟
تا به حال یک بار پیش آمد که تصمیم گرفتم با کسی عکس بگیرم که آن هم
مجید مجیدی بود .. البته با امام خیلی دوست داشم که محال بود .
- کدام شهید را خیلی دوست داشتید و البته دارید ؟
حاج همت ..بخاطر اخلاصش ..که بسیجیان را خیلی دوست داشت ..
- خاطره ای از او دارید ؟؟
حاجی هر زمان که صحبت هایشان در دو کوهه تمام میشد بسیجیان جمع
میشدند و او را قلمدوش تا ساختمان فرماندهی می بردند . و آن کسی که
حاجی را میبرد .. تا چند وقت همه جا میگفت و کلی افتخار میکرد .
- دوست دارید با کدام شهید محشور شوید ؟
دوست دارم با امام محشور شوم ..چون هر کسی که با امام محشور شود با
تمام شهدا محشور خواهد شد .
- بزرگترین آرزویتان چیست ؟؟
اسمم جزء سربازان امام نوشته شود .
- قشنگترین خوابی که از رفیقهای شهیدتان دیده اید ..چیست ؟؟
خواب دوستان را زیاد دیده ام ..اما خوابی در جبهه دیده ام که هیچوقت یادم
نمی رود . اولین باری که در خط مقدم رفتم ( اشاره میکند که دلیل
نامگذاری وبلاگش به نام خط مقدم بخاطر همین خواب است ) منطقه شاخ
شمران بود در سنگر کمین که فاصله مان تا عراقی ها 50 متر بود . آن زمان
تازه به جبهه رفته بودم و تا به حال انفجاز خمپاره را از نزدیک مشاهده نکرده
بودم ... در فاصله چند متری من خمپاره ای منفجر شد که بسیار ترسیدم .
پست را که تحویل دادم به عقب برگشتم و در سنگر خوابیدم . ساعات بین
2 تا 4 صبح و قبل از نماز بود . در خواب دیدم در کنار امام و سمت چپ امام
قرار گرفته ام و دستانم را به گردن امام انداخته بودم . سمت راست ایشان
شهید سیف الله فاتحی بود که او هم دستش را گردن امام انداخته بود . و
مسافت بسیاری را با ایشان طی کردیم و ایشان برای ما صحبت میکردند .
آن زمان بعد از این خواب به یقین رسیدم که آن صحبتی که امام فرموده بود
من هر شب برای رزمندگان دعا میکنم ..یعنی چی ... آن زمان فهمیدم که
امام متوجه شده است که یک ناراحتی برای یکی از رزمندگانش پیش آمده
است و دعایم کرده است که باعث شد که خواب ایشان را ببینم .
و این مسئله کاملا ترس مرا در جنگ ریخت ...
- چند خط درباره ناصر رحیمی صحبت کنید ..( بچه های قرچک میدانند کی را میگویم )
خیلی مهربان بود . همه را به چشم برادر خود میدید . خیلی دوست داشت
با همه ارتباط برقرار کند و همه را داداش صدا می کرد .
- آیا از مسئولین راضی هستید ؟؟
از مسئولین بخاطر اینکه حرفهای حضرت امام را رعایت نمی کنند راضی
نیستم . وصیتنامه امام خیلی گویاست اگر همین را اجرا کنند من راضی
می شوم .
- آیا به شکاف بین نسل شما و نسل سوم انقلاب اعتقاد دارید ؟
اعتقاد ندارم .. یک مقدار کم کاری شده است که تقصیر نسل ما است .
نسل ما باید یک سری ارزشها را منتقل کند .... اما باید متذکر شوم ..
کار فرهنگی و تربیتی فردی این کاره می خواهد .. در بین رزمنده ها خیلی
کم هستند که می توانند خوب انتقال دهند و تاثیر گذار صحبت کنند .
- کدام نسل را بهتر میدانید ؟؟
بهتر نمی شود گفت .هر نسلی کار خودش را میکند . زمان ما آن شرایط بود
. خیال نکنید آن زمان همه جوانها می آمدند جبهه ..نه خیلی ها سرباز
فراری بودند . در بعضی زمانها ما با کمبود نیرو مواجهه بودیم .الان جوانهایی
هستند و من مشاهده میکنم که دقیقا شبیه گلهای جبهه بودند .
- اگر جنگ شود ، نسل ما جوانهای این دوره به جبهه خواهیم آمد ؟
اعتقاد دارم که نسل شما پر شورتر از گذشتگان از کشور دفاع میکنند .
چرا که نسل الان بسیار آگاه و اهل تدبر و تفکر است .
- لطفا در خصوص جانبازی خود مطالبی عنوان کنید ؟؟
من جانباز نیستم ..چند وقتی رفتم جبهه و تیرو ترکش خوردم ..من وظیفه
خود را عمل کردم .
- از مسئولین بنیاد شهید راضی هستید ؟
از مسئولین بخاطر برخورد و دیدی که نسبت به جانبازان دارند اصلا راضی
نیستم .
- چند کلام با جوانان ابن زمونه صحبت کنید ؟
شما جوانان شاید بپرسید چرا رفتید جبهه و ما الان چه کار میتوانیم بکنیم
..ما آن زمان تکلیف بود رفتیم . ببینید امروز تکلیفتان چیست ..ما هر روز
تکلیف داریم . باید ببینیم چه جایگاه و مسئولیتی داریم ..همان کار را انجام
دهیم تا پیش خدا آبرومند باشیم و بزرگترین ضعف ما این است که
اخلاصمان کم شده است که راحت می گوئیم فلانی را قبول نداریم ..چون
فلان کس فلان حرف را زد پس من باید جوابش را بدهم و این حرفها که
رضایت خداوند در آن نیست .این حرفها در جبهه نبود . اگر هم بود خیلی کم
بود که سریع بر طرف میشد ... تکلیف شناسی و عمل به آن ..