به گزارش خبرنگار وبلاگستان مشرق ، امیر حـسـن سـقا نویسنده وبلاگ همسه نوشت: دوست داشتم ، قلمم قدرت بیان قَدرت را داشت تا بنویسم از امیر ِ قافلهی عصر روز دهم !
نماز شب ِ نشسته ات برای شفاعت عالم بس است ، نیست ؟
بازی روزگار ست که مارا هم مرد صدا می زنند… یا نه!
خانمی ِ شماست که مارا هم مرد صدا می زنند خانم…
و زن اگر که توئی ما کداممان مردیم ؟
از کوچکی مثل من ، نوشته ای بر نمی آید برای توصیف شما
نه متن نوشتنم خوب است که خط به خط از بزرگوارتیان بنویسم نه آن قدر بلدم که مینیمالش کنم و کوتاه بگویم از عظمت شما !
فقط خواستم فردایی پس فردایی ، شلوغ که شد ، بین آن شلوغی و همهمه ، دست خالی نباشم ، به اندازه ی همین چند خط
از من هم قبول کن خانم ، کم است و نا چیز ، مثل خودم ، کم و ناچیز ، منت بگذار و این را قبول کن…
عوض ِ پسرانتان که نبوده اند برایتان عزاداری کنند ، از ماهم قبول دختر عـلـــی ، بنت الحیدر ، زینب بنت الحیدر
***
خدا به هیبت یک زن فرود می آید
و نسل سینه زنان به وجود می آید
و زن اگر که توئی ما کداممان مردیم ؟!!!
اگر تو روح زنی زن پرست میگردیم
دوباره طرح تو در ذهن من مجسم شد
برایم آیهء توحیدی ات مسلم شد
در آسمان عدم دو سه قطره از اشکت
به خاک پست نبودن چکید و آدم شد
شب تولد تو گریه بر حسینم چیست؟!
گمان کنم که از امشب ، شب محرم شد
تو ظهر فاجعه یک لحظه چشم خود بستی
زمین برای اهالی چونان جهنم شد
غروب کرب و بلا عشق شد پراکنده
و بعد با زدن نبض تو منظم شد
تو گریه دار ترین شعر شاعران غمی
تو عمق آخر دریای بی کران غمی
تو هر چقدر غمی باز شکل لبخندی
و با شکوه تر از قله دماوندی
تو از غزل بوجود آمدی ترانه شدی
تو اوج مرثیه بودی و جاودانه شدی
تو فاطمه، تو علی، تو پیمبری بانو
تو مجتبی، تو حسینی تو محشری بانو
تو انتشار شمیم نجیب شب بوها
سحر که شد تو اذان معطری بانو
برای اهل صفا آن دو رکعت جسمی
که از هزار رکعت با صفا تری بانو
بیا و آخر این شعر را خودت بنویس
برای اینکه خودت حرف آخری بانو
نماز شب ِ نشسته ات برای شفاعت عالم بس است ، نیست ؟
بازی روزگار ست که مارا هم مرد صدا می زنند… یا نه!
خانمی ِ شماست که مارا هم مرد صدا می زنند خانم…
و زن اگر که توئی ما کداممان مردیم ؟
نه متن نوشتنم خوب است که خط به خط از بزرگوارتیان بنویسم نه آن قدر بلدم که مینیمالش کنم و کوتاه بگویم از عظمت شما !
فقط خواستم فردایی پس فردایی ، شلوغ که شد ، بین آن شلوغی و همهمه ، دست خالی نباشم ، به اندازه ی همین چند خط
از من هم قبول کن خانم ، کم است و نا چیز ، مثل خودم ، کم و ناچیز ، منت بگذار و این را قبول کن…
عوض ِ پسرانتان که نبوده اند برایتان عزاداری کنند ، از ماهم قبول دختر عـلـــی ، بنت الحیدر ، زینب بنت الحیدر
***
خدا به هیبت یک زن فرود می آید
و نسل سینه زنان به وجود می آید
و زن اگر که توئی ما کداممان مردیم ؟!!!
اگر تو روح زنی زن پرست میگردیم
دوباره طرح تو در ذهن من مجسم شد
برایم آیهء توحیدی ات مسلم شد
در آسمان عدم دو سه قطره از اشکت
به خاک پست نبودن چکید و آدم شد
شب تولد تو گریه بر حسینم چیست؟!
گمان کنم که از امشب ، شب محرم شد
تو ظهر فاجعه یک لحظه چشم خود بستی
زمین برای اهالی چونان جهنم شد
غروب کرب و بلا عشق شد پراکنده
و بعد با زدن نبض تو منظم شد
تو گریه دار ترین شعر شاعران غمی
تو عمق آخر دریای بی کران غمی
تو هر چقدر غمی باز شکل لبخندی
و با شکوه تر از قله دماوندی
تو از غزل بوجود آمدی ترانه شدی
تو اوج مرثیه بودی و جاودانه شدی
تو فاطمه، تو علی، تو پیمبری بانو
تو مجتبی، تو حسینی تو محشری بانو
تو انتشار شمیم نجیب شب بوها
سحر که شد تو اذان معطری بانو
برای اهل صفا آن دو رکعت جسمی
که از هزار رکعت با صفا تری بانو
بیا و آخر این شعر را خودت بنویس
برای اینکه خودت حرف آخری بانو
پ . ن ۱ : شعر از هادی جانفدا