نماهنگ/ "نقره جادو" با صدای صابر خراسانی

یکی از دوستان پیشنهاد داد شب جمعه بهشت‌زهرا برویم، قطعه شهدا. آن زمان مدتی بود که در تهران ساکن شده بودم. به دوستم گفتم ما قبرستان رفتن در شب را بد می‌دانیم. گفت نه اینجا فضایش فرق می‌کند.

به گزارش مشرق، هنر در تمام طول تاریخ بهترین ابزار انتقال پیام بوده است، آنقدر که حتی خداوند نیز وقتی می‌خواهد پیامش را به گوش انسان‌ها برساند از همین ابزار استفاده می‌کند. قرآن، خود یک شاهکار هنری است. در تمام مراسمات و مناسک معنوی، هنرمندان یک پای انتقال حال و هوای معنوی هستند.

زیارت اربعین هم از این قاعده مستثنا نیست بویژه در این سال‌ها که اربعین کم‌کم تبدیل به یک نهضت جهانی شده است، هنرمندان یکی از نقش‌های اصلی را در این بین بازی کرده‌اند. به همین مناسبت سراغ صابر خراسانی رفتیم؛ شاعر جوانی که توانسته است استعداد خود را در مسیر انتقال فرهنگ اهل‌بیت(ع) به کار بگیرد و به نوبه خود نقشش را در راه انتقال آموزه‌ها و تعالیم معنوی تشیع بخوبی ایفا کند. صابر خراسانی در گفت‌وگو با «وطن امروز» از ظرفیت‌های عظیم هنری اربعین گفت که مورد غفلت واقع شده است. از سوژه‌هایی که اگر کار مناسب هنری روی آنها انجام شود، این قابلیت را دارد تا هر کسی در هر جای دنیا را از حیث فکری و روحی تکان دهد و زیر و رو کند. متن گفت‌وگوی «وطن امروز» با صابر خراسانی در ادامه می‌آید. 

***

* به عنوان یک هنرمند کدام یک از عناصر مراسم زیارت اربعین برای شما جذاب است؟ 

همه چیز آن؛ از آن کودکی که یک لیوان آب به دست گرفته تا از زوار پذیرایی کند تا آن پیرمرد کهنسالی که در موکب مشغول خدمت به عاشقان امام حسین(ع) است. به نظر من اربعین انقلابی است برای رسیدن به ظهور. یک آماده‌سازی برای ظهور است. اربعین، تمرین حضور برای ظهور است. از نظر فعالیت‌های فرهنگی، اربعین منبع و معدن کارهای فرهنگی است و ما هنوز نتوانسته‌ایم همه جواهرات این معدن را استخراج کنیم. به عنوان یک فعال فرهنگی عرض می‌کنم، ما واقعا طی این سال‌ها از ظرفیت‌های عظیم حج هم استفاده نکرده‌ایم. یک سالی مراسم حج رفته بودم، در منا وقتی مردم مرا دیدند اظهار علاقه کردند که برنامه‌ای داشته باشیم.

باورتان نمی‌شود برای برگزاری یک مراسم در منا با چه مشکلات پیش پا افتاده‌ای مواجه بودیم. مثلا مشکل دستگاه صوت داشتیم، مشکلات اینچنینی پیش پا افتاده. واقعا کاری که باید می‌شد در حج نشد. در اربعین هم هنوز نتوانسته‌ایم کاملا استفاده کنیم. باید هنر را به خدمت اربعین بیاوریم. شما نگاه کنید، هنر یک عنصری است که همه مرزها را می‌شکند، هرکس از هر فرهنگی و ملیتی و زبانی، زبان هنر را می‌فهمد. شما وقتی اثر استاد فرشچیان را در هر کشوری و نزد هر فرهنگی ببرید، همه این شاهکار را درک می‌کنند. روایت این شاهکار را درک می‌کنند. این اثر هنر است. ما باید سعی کنیم هنر را به خدمت مراسم اربعین در بیاوریم تا بتوانیم پیام انسانی و الهی اربعین را به همه جهان مخابره کنیم.

شما نگاه کنید واقعا حادثه کربلا یک اثر هنری است. انگار یک نقاش زبردست نشسته و همه زیبایی‌های عالم را یک جا جمع کرده است. من گاهی می‌گویم که اگر ما هیچ چیز نداشتیم و فقط کربلا را داشتیم، هر چه که بشر برای سعادت و خوشبختی لازم داشت، از همین واقعه کربلا قابل استخراج بود. به عنوان مثال نگاه کنید، روز عاشورا وقتی امام حسین می‌خواهد به میدان رزم برود، با همه درگیری‌ها و مصیبت‌های بزرگی که بر ایشان وارد شده است اما وقتی دختر کوچک‌شان ایشان را صدا می‌کند و درخواست می‌کند که بابا از اسب پایین بیا، حضرت در آن معرکه جنگ از اسب به پایین می‌آید و دخترش را به آغوش می‌کشد. این اوج لطافت در روابط خانوادگی است. 

ما باید روی سبک زندگی اهل‌بیت کار کنیم، باید تلاش کنیم جزئیات رفتار اهل‌بیت را در ابعاد مختلف با استفاده از زبان هنر به جهان ابلاغ کنیم. این نکته را هم اضافه کنم که ما باید سعی کنیم در هر لباسی که هستیم مبلغ فرهنگ اهل‌بیت باشیم. مهم نیست چه کاره‌ایم، سینماگریم، بازیگریم، روحانی هستیم، شغل آزاد داریم، هر چه هستیم باید سعی کنیم در همان حیطه ‌کاری‌مان مبلغ فرهنگ اهل‌بیت باشیم. 

برای تبلیغ فرهنگ اهل‌بیت هم باید یک نکته را مدنظر داشته باشیم و آن این است که باید همه نیروهای فرهنگی و همه توان نیروهای فرهنگی به صورت منسجم و جهت‌دار حرکت کنند. باید از پراکندگی پرهیز کرد. باید بر این هدف متمرکز بود و با وحدت و اتحاد در این مسیر قدم برداشت. 

باز هم تاکید می‌کنم که مراسم اربعین سرشار از سوژه‌های هنری است. سرشار از سوژه‌های نابی است که اگر روی آن بدرستی کار شود، جلوی چشم هر کسی در هر کجای دنیا قرار بگیرد، تحت تاثیر قرار خواهد گرفت. نه تنها اربعین بلکه بسیاری از عناصر دینی ما همین‌گونه است. گاهی اوقات احادیث را که می‌خوانم حسرت می‌خورم که چرا ما کار درخوری روی احادیث نکردیم تا به بهترین شکل ممکن ترجمه بشود، کار هنری رویش انجام بشود و به گوش دنیا رسانده شود. واقعا احادیثی داریم که از شدت عمق و معرفت با یک جمله هر کسی را تحت تاثیر قرار می‌دهد. این ظرفیت‌هایی است که از آن غفلت کرده‌ایم و باید آن را جبران کنیم.

* ما در فرهنگ دینی خودمان، معتقدیم کار برای اهل‌بیت(ع) یک عنایت ویژه از سمت خود اهل‌بیت است؛ گاهی یک کار، یک توسل یا یک عمل صالح، زمینه این عنایت می‌شود. می‌خواهم بپرسم آیا در زندگی‌تان، رویداد ویژه‌ای هست که آن را سرمنشأ این عنایت بدانید که در عرصه شعر خدمتگزار اهل‌بیت شده‌اید؟

بله! قطعا؛ حتما همین‌طور است! کار برای اهل‌بیت فقط کوشش نیست، باید جوششی هم باشد؛ الهامی، جرقه‌ای، این مطلب کاملا صحیح است. درباره خودم، باید بگویم من با فضای شعر و شاعری و با فضای هیأتی اصلا آشنا نبودم. شغلم آزاد بود و در بازار کار می‌کردم. از ۱۷ یا ۱۸ سالگی کار می‌کردم و خیلی هم در کارم زرنگ بودم. مدیر کارگاه‌های بزرگ بودم، اسم و رسم داشتم. با اینکه سنم خیلی کم بود اما همه امکانات اقتصادی را داشتم؛ خانه داشتم، ماشین داشتم، اعتبار داشتم. اما ناگهان ورشکست شدم و همه چیزم را از دست دادم. همه چیزم را؛ خانه، ماشین، سرمایه، پول و اعتبار.

در یک وضع خیلی بدی افتادم. هیچ افق روشنی نداشتم، همه چیز سیاهی مطلق بود. حتی نمی‌توانم بگویم شکست خوردم، چیزی ورای شکست بود. بهتر است بگویم پوچی، چون پوچی چیزی ورای شکست و ده‌ها پله از شکست بدتر است. در چنین وضعی بودم. در همین ایام و در حالی که وضعیتم اینگونه بود، کم‌کم با فضای هیأت هم آشنا شده بودم؛ رفت‌وآمدی داشتم و از اینکه کسی مداحی می‌کرد ذوق می‌کردم. دوست داشتم مداح شوم. به یکی از دوستان مداح که در هیأتی که می‌رفتم مداحی می‌کرد، گفتم دوست دارم مداحی کنم. او هم چند باری به من میکروفن داد اما خب! من واقعا هیچ چیز از مداحی نمی‌دانستم. یادم هست یک شب که رفته بودم هیأت، قبل از اینکه وارد شوم، دیدم از داخل هیأت چند نفر گفتند ‌ای بابا این دوباره با آن صدای بدش آمد هیأت! اینجوری بود، ناامید بودم از اینکه بتوانم مداح شوم.

خلاصه در همین ایام یکی از دوستان پیشنهاد داد شب جمعه بهشت‌زهرا برویم، قطعه شهدا. آن زمان مدتی بود که در تهران ساکن شده بودم. به دوستم گفتم ما قبرستان رفتن در شب را بد می‌دانیم. گفت نه اینجا فضایش فرق می‌کند. رفتیم بهشت‌زهرا، قطعه شهدا. خیلی تعجب کردم، دیدم عجب فضایی است، چقدر هیأت‌ آمده‌ است، چه جلساتی برگزار می‌شود. دیگر تقریبا برنامه‌ام شد شب جمعه بهشت‌زهرا سر قبور شهدا رفتن. یکی دو هفته که رفتم، یکی از بچه‌های هیأت به من گفت فلانی! سر مزار شهدا که می‌روی دست خالی برنگردی‌ها! بعد به من گفت اگر مشکلی‌ داری یکی از شهدا هست که خیلی حاجت می‌دهد، برو سر مزار آن شهید. اسم آن شهید الان یادم رفته ولی می‌دانم یک نوجوان ۱۷ یا ۱۸ ساله بود، سید هم بود، سر قبرش هم خیلی شلوغ بود؛ خیلی‌ها می‌آمدند صف می‌کشیدند.

خب! همان‌طور که عرض کردم خیلی به هم ریخته بودم، همه چیزم از دستم رفته بود و در شرایط خیلی بدی بودم. این حرف را که از آن دوست هیأتی شنیدم امیدی در دلم شکل گرفت. سر قبر آن شهید رفتم و درددل کردم. آن شب هم مراسم تمام شد و به منزل رفتیم. یک شب که در اتاق خوابم دراز کشیده بودم، ناگهان احساس کردم چیزی درونم می‌جوشد، احساس کردم کلماتی درون ذهنم ردیف می‌شود، اینقدر هیجان‌زده شدم که از جایم پریدم، نشستم و کاغذ و خودکار آوردم و شروع کردم به نوشتن آن کلمات. واقعا نمی‌توانم اسمش را شعر بگذارم، یک سری کلماتی بود که به هم چسباندم. آن شب خیلی ذوق کردم. این نخستین شعر من بود که درباره حضرت زینب هم بود. فردای آن شب شعر را برای رفقایم خواندم و دوستان خوش‌شان آمد. 

* قبل از آن هیچ تجربه‌ای از شعر گفتن نداشتید؟

هیچ تجربه‌ای نداشتم؛ اصلا نمی‌دانستم شعر و شاعری چیست! ناگهان درونم جوشید. بعد از آن خوشم آمد از آن کلماتی که به هم می‌چسباندم و مثلا شعر می‌شد. نام دوستانم را در شعر می‌آوردم و آنها هم ذوق می‌کردند. این‌گونه دیگر در خط شعر افتادم. یادم است یک بار با دوستان رفته بودیم مجلس حاج‌آقای طاهری، فکر کنم در میدان منیریه جلسه‌ای داشت. بعد از جلسه که رفتم از ایشان خداحافظی کنم، تا صدای من را شنید، گفت: عجب صدایی داری! چقدر این صدا به درد شعرخوانی می‌خورد.

این حرف روی من خیلی تاثیر داشت. کم‌کم شروع به شعرخوانی در هیأت‌ها کردم. این را هم بگویم من واقعا تا قبل از این اتفاق از صدای خودم خوشم نمی‌آمد. گاهی بعضی‌ها که صدایم را می‌شنیدند مسخره‌ام می‌کردند و می‌گفتند این چه صدایی است که تو داری؟ چقدر صدای بد و زمختی داری. دیگر برای خود من سوال شده بود که چرا واقعا صدای من اینقدر بد است؟ اما بعد از اینکه این صدا در خدمت اهل‌بیت درآمد، یبدل السیئات بالحسنات. همان صدایی که همه آن را مسخره می‌کردند تبدیل شد به صدایی که همه از آن تعریف می‌کردند. 

یادم هست برخی شعرای جوان گاهی داخل صحن گوهرشاد جمع می‌شدند و شعرهای‌شان را می‌خواندند، من هم به خاطر علاقه‌ای که به شعر پیدا کردم سعی می‌کردم این جلسات را بروم. آقای حمید برقعی هم به این جلسات می‌آمد و در همین جلسات هم با هم صمیمی شدیم. گاهی شعری می‌گفتم و زنگ می‌زدم به سیدحمید برقعی که به نظرت چه تغییراتی بدهم شعر بهتر شود؟ شاید تا ۲ ساعت تلفنی با هم حرف می‌زدیم.

یک بار سیدحمید برقعی به من گفت آقای مجاهدی در قم جلساتی دارد که شعرا می‌آیند و شعرهای‌شان را می‌خوانند. وقتی این موضوع را شنیدم سعی ‌کردم در جلسات آقای مجاهدی شرکت کنم؛ هم خودشان استاد شعر هستند و هم شعرای برجسته به این جلسه می‌آمدند. یک روز قرار شد من شعری در یکی از این جلسات بخوانم؛ شعرم درباره امام رضا(ع) بود. بیت اول را که گفتم آقای برقعی گفت: به‌به، به‌به، چقدر زیبا. نمی‌دانید این به‌به آقای مجاهدی چه شور و انگیزه‌ای در من ایجاد کرد؛ یک استاد برجسته، نسبت به شعر یک شاعر جوان اینگونه واکنش نشان بدهد، اینگونه تحسین کند! الان که به آن بیت شعر نگاه می‌کنم، می‌بینم واقعا چیزی نبود، اصلا شعر نبود، اما آقای مجاهدی آنگونه مرا تشویق کرد.

مثل یک منبع انرژی مرا هل داد. باعث شد با انرژی فوق‌العاده بیشتری شعر و شاعری را پیگیری کنم. این را همیشه می‌گویم که تشویق کردن چقدر تاثیر دارد و چه تحولاتی می‌تواند در زندگی یک شخص ایجاد کند. هر بار که آقای مجاهدی را می‌بینم، به ایشان می‌گویم که آن به‌به شما چقدر در شوق و انگیزه من برای پیگیری شعر اثر داشت. 

* حالا اگر جوانی در همان وضعیتی باشد که شما قبلا بودید؛ در یک وضعیت شکست‌خورده و بدون هیچ افق روشن؛ به این جوان چه می‌گویید؟

به چنین جوانی می‌گویم همه چیز را امتحان کردی، یک بار هم امام رضا(ع) را امتحان کن. یک بار هم اهل‌بیت را امتحان کن. تنها راه نجات، تمسک به اهل‌بیت است. این شعار نیست، چیزی است که لمس کرده‌ام، در فضای آن تنفس کرده‌ام، با تمام وجود باور دارم کسی که به خدمت اهل‌بیت در بیاید، تولد تازه‌ای پیدا می‌کند. انگار که انسان جدیدی خلق می‌شود. واقعا خلق می‌شود. عرض کردم، زمانی به من می‌گفتند عجب صدای زمختی داری اما از وقتی این صدا به خدمت اهل‌بیت درآمد تبدیل به چیزی شد که همه تحسین می‌کنند. 

این نکته را هم بگویم این راهی که عرض کردم منحصر به ایرانی‌ها نیست، برای هر کسی است از هر جایی با هر اعتقادی و آیینی و ملیتی. هر کسی با هر وضعی دست استمداد به این خاندان دراز کند، قطعا بی‌جواب نخواهد ماند. راه نجات، همین است و بس. غیر از راه اهل‌بیت، هر کسی هر جایی وقتش و زندگی‌اش را خرج کند، انتهایش چیزی جز پوچی نیست. 

* آقای خراسانی! خاطره‌ای از لحظات سرودن اشعارتان دارید که به صورت ویژه احساس توجه و عنایت از سمت اهل‌بیت کرده باشید؟

بله! خیلی زیاد. یادم است ۸/۸/۸۸ تصمیم گرفتم برای امام رضا(ع) شعری بگویم. شعری با همان لهجه مشهدی. قلم به دست گرفتم و چند بیت نوشتم اما هر چه تلاش کردم دیگر نتوانستم ادامه بدهم. خب! من چون کار اجرا انجام می‌دهم باید اشعارم طولانی باشد، اگر بخواهم کوتاه بنویسم ۲ دقیقه‌ای تمام می‌شود. خلاصه! هر چه تلاش کردم نتوانستم ادامه دهم. گفتم بگذار بیت‌ها را بشمارم ببینم چند بیت شده است؟ شمردم دیدم دقیقا ۸ بیت شده است. گفتم پس قرار بوده با همین تعداد بیت تمام شود. این همان شعری است که با این مصراع شروع می‌شود: «مو از همو بچگی‌هام دیوونتم». فکر می‌کنم مردم همه این شعر را شنیده‌اند که از عنایت امام رضا(ع) بود. 

* جدا از شعرسرایی، هنگام شعرخوانی چطور؟

مکرر! گاهی میکروفن را گرفته‌ام یادم رفته باید چطور شروع کنم. یعنی بسم‌الله گفتن هم یادم نمی‌آمد. حالا چون من کارم شعرخوانی است ممکن است عده‌ای بگویند چه حافظه‌ای دارد، چقدر شعر حفظ است ولی واقعا اینطور نیست. اگر یک لحظه عنایت خدا نباشد، عنایت اهل‌بیت نباشد، هیچ چیز یاد آدم نمی‌آید. البته این اتفاقاتی که ناگهان شعر از حافظه‌ام می‌رود، برای من خوب است، شاید برای بقیه که در حال شنیدن شعر هستند خوب نباشد اما برای من خوب است، باعث می‌شود آدم به خودش مغرور نشود، تکیه‌اش به حافظه‌اش نباشد، بداند که همه چیز از خداست. 

*روزنامه وطن امروز

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha

این مطالب را از دست ندهید....

فیلم برگزیده

برگزیده ورزشی

برگزیده عکس