به گزارش مشرق به نقل از فارس در آستانه سال جدید به سراغ نویسندگان رفته و خاطرات آنها را از سنتهای نوروز شنیده است. در این راستا با درباره نوروز و خاطرات او و همچنین معرفی کتاب برای تعطیلات گفتگویی انجام دادهایم که میخوانید:
«عید نوروز یادآور روزهای تازگی و طراوت کودکی در باغچه کوچک حیاط خانه ماست.» زهرا زواریان نوروز را از این دریچه نگریسته و فارس با او در این باب به گفتگو پرداخته است.
* خانم زواریان از خاطرات ایام نوروز در دوران کودکیتان بگویید.
عید نوروز در دوران کودکی همواره پر از خاطرات رنگارنگ است؛ به یاد دارم که آن زمانها وقتی نزدیک عید میشد همه برای خانه تکانی تکاپو میکردند، ما که در خانهمان حیاط قشنگی داشتیم که یک باغچه کوچک داشت نزدیک عید که میشد پدرم گلدانهای زیادی را که در ایوان بود میآورد و کنار باغچه میگذاشت، سپس خاک آنها را در باغچه خالی میکرد و خاک تازه در گلدانها میریخت، سپس باغچه را شخم میزد و علفهای هرز آن را میچید و با این کار زندگی نو به خانه ما ورود پیدا میکرد، این یکی از بهترین خاطرات من از ایام کودکی است چراکه تعویض خاک گلدانها، دور ریختن خاکهای مرده، اضافه نمودن خاک زنده، تقویت گلها و زدودن گلهای ضعیف و مرده خود نشانی از نو همراه طبیعت است که نمود آن نخست در باغچه کوچک حیاط ما و سپس در بین اعضای خانواده اتفاق میافتاد.
* از خانه تکانی عید نوروز در سالهای جنگ بگویید.
سالهای جنگ هم برای خود قصههای تلخ و شیرین بسیار دارد، در آن سالها، نزدیک سال نو و خانه تکانی عید همه با اشتیاق مشغول خانه تکانی بودند حتی زمانی که تهران زیر بمباران قرار میگرفت آژیر میکشیدند، موشک میزدند و هر وقت این اتفاق میافتاد انتظار میرفت که بمب روی خانههای یکی از ماها بیفتد و مرگ به ما بسیار نزدیک بود. به یاد دارم که بارها پیش میآمد درست وقتی که که بالای نردبام بودیم، شیشهها را تمیز و پردهها را نصب میکردیم ناگهان وضعیت قرمز میشد و مجبور بودیم به سمت پناهگاه بدویم و وقتی وضعیت سفید میشد دوباره بیرون میآمدیم، در واقع با وجود آتش و خون در آن ایام، زندگی همچنان در جریان بود یعنی هر آینه ممکن بود با بمباران دیوار خانه ما خراب شود و با در کنار مرگ زندگی میکردیم ولی زندگی به شیرینی جریان داشت و مردم روحیه عجیبی داشتند و این روزها وقتی به آن زمان میاندیشم در مییابم که انگار ایام جنگ یک زمان استثنایی بود و نیروی ایمان این قدرت را در مردم ایجاد میکرد که از چیزی نهراسند، همه منتظر بودند که هر لحظه زندگی شان را از دست بدهند ولی در عین حالبه امور روزمره شان نیز میپرداختند.
* آیا شما از آن دوران سخت خاطره ای دارید؟
سال 1361 نوروز عجیبی بود، برادرم جبهه بود و ما مدت زیادی از او هیچ خبری نداشتیم، این بود که همان اوایل نوروز، سوار ماشین شدیم و به دنبالش رفتیم .من تازه ازدواج کرده بودم، پنج شش نفری با یک پیکان راه افتادیم و تا پادگان دو کوهه که آخرین نامهاش از آنجا به دست ما رسیده بود رفتیم تا او را تا پیدا کنیم، راه را هم بلد نبودیم شهر به شهر دنبالش میگشتیم و برای اینکه پیدایش کنیم از دزفول و هویزه و اهواز و پادگان دوکوهه و هرجایی که به ما آدرس میدادند میرفتیم و میگشتیم تا شاید او را پیدا کنیم و از او خبری بگیریم اما هیچ خبری از او نبود، بعد از دو هفته نا امید و افسره برگشتیم در حالیکه حتی نمیدانستیم او کجا هست و هیچ اطلاعاتی از پادگانها به ما ندادند، وقتی برگشتیم دیگر پایان عید بود، شب بود که رسیدیم کلید انداختیم که در خانه را باز کنیم دیدیم نامه برادرم از لای در پایین افتاد، ما خیلی شوکه و خوشحال شدیم و گریه کردیم چون دو هفته دنبالش گشته بودیم.
* خانم زواریان چه کتابهایی را برای ایام نوروز به علاقهمندان پیشنهاد میکنید؟
من کتاب «هنر و زندگی» ترجمه دکتر امیرحسین ذکردوست را پیشنهاد میکنم، کتاب دیگر «گنجینه رنج» اثر رضیه قدیسی درباره خاطرات حماسی و رنجآور خود از دوران جنگ نوشته است هنگامی که در زمان جنگ در یک شهر مرزی تنها میماند و شهر محاصره میشود که ناشر آن بنیاد حفظ آثار و نشر ارزشهای دفاع مقدس است.