کد خبر 104386
تاریخ انتشار: ۱۷ اسفند ۱۳۹۰ - ۱۲:۰۱

اباصلت بیات گفت: نزدیک رفتم و پرسیدم «ببخشید من با حاج همت فرمانده لشکر 27 محمدرسول‌الله(ص) کار دارم» جوان خوشرویی گفت «من ابراهیم همت هستم اما فرمانده نیستم، فرمانده تمام این رزمندگان 14 تا 75 ساله هستند».


به گزارش مشرق، شاید همه دیده باشند عکسی را که شهید همت در فضای کوهستانی، با اورکت خاکی رنگ، انگشت شست باندپیچی‌شده، دست روی سینه گذاشته و تبسم زیبایی کرده. خالق این اثر «اباصلت بیات» است که در عملیات «والفجر 4» حضور پیدا کرده و برای نخستین بار حاج همت را در آنجا دیده است.

«اباصلت بیات» در گفت‌وگو با  فارس نحوه حضور در منطقه و اولین دیدار با فرمانده لشکر 27 محمدرسول‌الله(ص) را این گونه روایت می‌کند: قبل از اجرای عملیات «والفجر4» در منطقه پنجوین عراق، به ما مأموریت دادند که به غرب کشور برویم. من هم طبق معمول آماده شدم و با هماهنگی لازم با ستاد تبلیغات جنگ به منطقه مورد نظر رفتم و سپس به مریوان اعزام شدم.

مرکز فرماندهی مریوان نامه‌ای به من داد و بعد از 2 روز وقتی به منطقه عملیاتی رسیدم که هوا رو به تاریکی می‌رفت؛ پیرمرد خوش‌سیمایی که حدود 60 سال داشت، را در آنجا دیدم؛ بعد از سلام و احوالپرسی گرم با بنده گفت «پسرم چرا با لباس شخصی آمده‌ای؟» گفتم «عکاس و خبرنگار هستم».

آن شب را در سنگر این پیرمرد بودم که بعد فهمیدم ایشان «عمو حسن» از اهالی نازی‌آباد منطقه جنوب تهران هستند که تدارک و تبلیغات لشکر 27 محمدرسول‌الله(ص) را برعهده دارند. عموحسن یک دست لباس نظامی به من داد. از او پرسیدم «می‌خواهم حاج آقا همت را ببینم» او گفت «دیدن او خیلی مشکل است، امشب را در اینجا بمان تا ان‌شاءالله ببینم فردا خدا چه می‌خواهد» به جز من و عموحسن، محمد که 16 سال داشت و حمزه 25 ساله در سنگر بودند.

آن شب برای من بسیار فراموش نشدنی است؛ ساعت 12 شب خوابیدم؛ ساعت 2 بامداد با صدای قرائت قرآن کریم از خواب بیدار شدم و بیرون رفتم. دیدم در فاصله 10 متری از سنگر، بچه‌ها چاله‌ای را کندند و به شکل قبر بود و در آنجا تضرع و نیایش می‌کردند. آرام آرام جلو رفتم و دیدم «حمزه» با یک شمع کوچک در داخل قبر، نشسته و قرآن می‌خواند و گریه می‌کند. این صحنه برای من تکان دهنده بود.

صبح از خواب بیدار شدم از عمو حسن پرسیدم «جریان دیشب چه بود؟» عمو حسن گفت «این مسئله تازه‌ای نیست؛ اینجا خیلی از بچه‌ها همین کار را می‌کنند، همین محمد 16 ساله نماز شب را در خلوت می‌خواند؛ یک شب خیلی دلم گرفته بود. از خواب بیدار شدم و دیدم محمد نیست. از سنگر بیرون زدم و دیدم «محمد» در داخل قبر دعا و گریه و زاری می‌کند و می‌گوید: خدایا! من بدون اجازه پدر و مادرم آمدم؛ پدر و مادرم را از من راضی کن. محمد در ادامه حضرت امام(ره) و مردم پشت جبهه را دعا می‌کرد. او طوری گریه می‌کرد که فکر نکنم کسی در عزای عزیزترینش این گونه گریه کند. یکبار که از او پرسیدم: پسرم تو که خیلی کم سن و سالی این گونه نماز شب می‌خوانی و در قبر گریه می‌کنی من از تو بزرگترم این کارها را نمی‌کنم؛ تو هنوز بهشتی هستی و گناهی مرتکب نشده‌ای؛ محمد نگاهی به من کرد و تا چند روز با من سر سنگین رفتار می‌کرد. یک روز آمد و گفت: مرا ببخشید. گفتم: چه کار کردی که ببخشمت؟ گفت: شما راز مرا با خدا افشا کردید؟ گفتم: من گناهکارم که راز تو را افشا کردم تو باید مرا ببخشی».

بعد از این گفت‌وگو، «عمو حسن» آدرس داد تا به فرماندهی بروم. قبلاً حاج همت را ندیده بودم؛ در فرماندهی چشمم به یک رزمنده‌ای افتاد در کنار یک تانکر آب ایستاده بود و می‌خواست وضو بگیرد. چهار نفر در اطرافش بودند. ایستادم تا وضو گرفتنش تمام شود، نزدیک رفتم و پرسیدم «ببخشید من با حاج همت فرمانده لشکر 27 محمدرسول‌الله(ص) کار دارم» آن جوان خوشرو گفت «با همت چه کار دارید؟» گفتم «منظورم این است که می‌خواهم ایشان را ببینم». او گفت «من ابراهیم همت هستم» گفتم «شوخی می‌کنید؟» گفت «نخیر، من همت هستم اما فرمانده نیستم، فرمانده تمام این رزمندگان 14 ساله تا 75 ساله هستند که شما اینها را قطعاً دیده‌اید، من هم خدمتگزار کوچک برای آنها هستم». 

دوربین در دستم بود؛ حاج همت ادامه داد «خبرنگار هستی؟» گفتم «بله؛ اگر اجازه بدهید یک عکس هم از شما بگیرم» حاج همت گفت «این همه بچه‌های خوش تیپ و خوب در این جبهه است؛ چرا از من می‌خواهی عکس بگیری؟» در حالی که حاج همت تبسمی زدند آن عکس بسیار زیبا را از وی گرفتم که جزو تصاویر برجسته تاریخ دفاع مقدس است.

 

در ادامه از حاج همت پرسیدم «برای مردم پشت جبهه حرفی دارید؟» او گفت «من فقط یک جمله می‌گویم، مردم ولی نعمت ما هستند و ما هم سرباز کوچک آنها هستیم و از وجب به وجب خاکمان دفاع می‌کنیم و نمی‌گذاریم در دست دشمن باشد.»

فردای همان روز، رزمندگان 17 تا 20 ساله و پیرمردان 60 تا 80 ساله هم بین آنها دیده می‌شد که «حاجی بخشی» و «عمو حسن» هم بین رزمنده‌ها بودند و شیرینی پخش می‌کردند. بعد از قرائت قرآن کریم، رزمنده‌های منتظر بودند تا فرمانده لشکر 27 محمدرسول‌الله(ص) برای سخنرانی بیاید.

حاج همت آمد و بعد از نیایش خدا و خواندن دعای فرج گفت «به شما برادران عزیزانم با اطمینان می‌گویم که تاریخ، تا این مقطع زمانی مثل شما انسان‌ها پاک‌سرشت، شجاع، ایثارگر و شهادت‌طلب به خود ندیده است و نخواهد دید. قدرت طلبی انسان را در دنیا و آخرت به تباهی می‌کشد و بدانید که نسل‌های آینده به شما غبطه خواهند خورد؛ در حال حاضر که من حقیر با شما بزرگواران صحبت می‌کنم، مردم در گوشه و کنار کشور عزیزمان دست به دعا گرفته‌اند و از خداوند متعال می‌خواهند در عملیاتی که در پیشرو داریم، پیروزی بزرگی را برای ملت عزیزمان به ارمغان بیاوریم. بله عزیزانم، به زودی راه درازی را در پیش داریم عملیاتی با رمز نام خداوند باری تعالی «یا الله» اجرا خواهد شد. برادران عزیزم، من مخلص تک تک جوانان و پیرمردان 70 ساله هستم که الان حضور دارید و ان‌شاءالله مرا حلال کنید».

صحبت‌های حاج همت ساعت پنج ونیم عصر تمام شد و ساعت 6، رزمنده‌ها آماده رزم شدند. هر رزمنده‌ای باید 4 ساعت راه می‌رفت تا به منطقه عملیاتی می‌رسید.


نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha

نظرات

  • انتشار یافته: 1
  • در انتظار بررسی: 0
  • غیر قابل انتشار: 1
  • مسلم نجفی گیلانغرب دومین شهر مقاوم کشور ۱۴:۰۰ - ۱۳۹۲/۰۶/۳۰
    0 0
    الله اکبر شهدا همیشه زنده وپاینده هستند تورو به خدا مردم عکس شهدامی بینید برعکشون عمل نکنید امیدوارم روز قیامت به شفا عت این عزیزان برسیم التماس دعا از طرف فرزند جانبازوعموی شهیدم ودعای شهیدم

این مطالب را از دست ندهید....

فیلم برگزیده

برگزیده ورزشی

برگزیده عکس