کد خبر 396267
تاریخ انتشار: ۱۸ اسفند ۱۳۹۳ - ۱۰:۳۶

وقتي مسئله درماندگي و بن‌‌بست دولت شريف امامي مطرح شد تنها راه باقي‌مانده كه در دربار به آن فكر مي‌شد روي كارآمدن يك دولت نظامي بود و طبعاً اسم تيمسار اويسي بيشتر از هر كس به گوش مي‌رسيد.

گروه تاریخ مشرق- دولت شريف امامي كه در سال 1357 آمده بود مملكت را آرام كند اوضاع را بد و بدتر از پيش كرد و آن حركت‌ها و تشنج‌‌هاي گاه و بي‌گاه دوره آموزگار به تشنج و اعتصاب و تظاهرات سازمان يافته‌اي تبديل گرديد كه ديگر مقاومت در برابر آن ناممكن مي‌نمود و البته جريان سفر آيت‌الله خميني از نجف به پاريس پيش آمده بود و قرار گرفتن ايشان در مركز توجه وسايل ارتباط جمعي دنيا و اعلاميه‌هاي پي در پي و نوار سخنان ايشان كه با تيراژ وسيع و از شبكه مساجد و تشكيلاتي كه روحانيت به وجود آورده بود در سطح مملكت پخش مي‌شد و فلجي كه اعتصاب‌ها به وجود آورده بود و بالاخره هم شريف امامي در چنبره اين حوادث تاب ماندن را از دست داد و سقوط كرد.

وقتي مسئله درماندگي و بن‌‌بست دولت شريف امامي مطرح شد تنها راه باقي‌مانده كه در دربار به آن فكر مي‌شد روي كارآمدن يك دولت نظامي بود و طبعاً اسم تيمسار اويسي بيشتر از هر كس به گوش مي‌رسيد. اويسي فرماندار نظامي بود و همه شواهد نشان مي‌داد كه عوامل مختلف و مخصوصاً شخص شريف امامي در دولت و شهبانو و يارانش در دربار، كه در آن زمان دربار مدار بودند، مانع از آن شده بودند كه حكومت نظامي در چهارچوب وظائف و مسئوليتي كه به عهده داشت عمل كند، و در حقيقت نيروهاي فرماندار نظامي را كه ارتشي بودند به صورت شير بي يال و دم و اشكم درآورده بودند. به همين سبب هم اويسي ناگزير كنار رفته بود. اما وقتي صحبت از يك دولت واقعي نظامي مي‌شد اسم اويسي باز مطرح شد كه بيايد و غائله را خاتمه دهد. اما درست اين است كه شهبانو و عوامل و يارانش كه در ‌آن زمان در دربار تصميم گيرنده اصلي بودند، كه در اين باره مفصل صحبت خواهم كرد، مانع از نخست‌‌وزيري اويسي شدند. در نتيجه قرعه فال به نام ارتشبد ازهاري زده شد كه نه سياست را مي‌شناخت و نه شرايط را و نه اساساً براي روزهاي بحراني تربيت شده بود. زيرا ارتشيان در زمان شاه حق دخالت در هيچ امر سياسي را نداشتند و به طور كلي به شدت از سياست كنار گذاشته مي‌شدند. لذا دولت نظامي و طبعاً ارتشيان قادر به اداره مملكت در چنان شرايط بحراني نبودند و نشدند و حتي خود ارتشبد ازهاري نيز مرد آن ميدان نبود و به زودي معلوم شد كه دولت او نه يك دولت نظامي كه در حقيقت يك شوخي سياسي است.
در اينجا براي آنكه ماهيت اين دولت و ذهنيت رئيس آن را روشن كنيم به نقل از يكي از دوستان درباريم ماجرايي را شرح مي‌دهم كه همه چيز را روشن مي‌كند:



روزي كه قرار بود ازهاري به نخست‌وزيري منصوب شود و به همين علت هم به دربار احضار شده بود، در سرسراي كاخ سعد‌آباد با يكي از مقامات دربار رو در رو مي‌شود و به سابقه آشنايي قبلي پس از احوال‌پرسي مي‌گويد: فلاني ديدي چه خاكي بر سرم شد! و وقتي كه آن مقام درباري با تعجب از ارتشبد جويا مي‌شود كه ماجرا چيست؟ ازهاري با نگراني و آشفتگي جواب مي‌دهد كه: اعليحضرت احضار فرموده‌اند كه فرمان نخست‌وزيري را به من بدهند! و مي‌بينيد كه وقتي رئيس ستاد بزرگ ارتشتاران با اين ذهنيت كه پست نخست‌وزيري او يك نوع خاك بر سري است با مسئله برخورد مي‌كند طبيعي است كه حاصل كار چنين دولتي چه خواهد شد! مزيد بر همه آن كه ارتشبد ازهاري به يك سكته ناقص هم دچار شد و اين سبب تا حتي اگر كور سوي اميدي در پيشاني اين دولت باشد يكسره از ميان برود و حوادث راه طبيعي خود را طي كند و به آن سرانجامي برسد كه نتيجه محتوم آن بود.

منبع:پس از سقوط ، سرگذشت خاندان پهلوي در دوران آوارگي ، خاطرات احمد علي مسعود انصاري ، مؤسسه مطالعات و پژوهشهاي سياسي ، تهران، بهار 1385 ، ص 121 تا 123