
¤مبناي عقلا در اعلميت
اول آنکه اعلميتي که نزد عقلا مبناي ترجيح قرار مي گيرد از نظر کميتي يک اعلميت روشن است يعني در صورتي است که تفاوت بين اعلم و غير اعلم يک تفاوت معتنابهي (قابل توجه) باشد ولي اگر به صورتي است که مثلاً اين اعلم دو کتاب بيشتر خوانده آن دو تا کمتر، هر دو نفر از يک عصر علمي هستند و تحت نظر يک استاد تربيت شده اند و مباني فقاهت مشترکي را تلقي کرده اند، حالا اين يک مقدار بيشتر از آن يکي کار کرده و ديگري کمتر، ولي در روش عمومي بحث و استدلال و نظرات مشترکات زيادي است در چنين جايي در حقيقت اين تفاوتهاي جزيي و ناچيز نزد عقلا هم مبناي ترجيح در تقليد نيست تا چه رسد به ادله ديگر.
نکته ديگر اينکه اصلاً مفهوم اعلميت اين نيست که در بحثهاي اصول يا رجالي، بعضي از اين بحثها را کسي بيشتر کار کرده باشد و ابتکاراتي داشته باشد؛ اين يک بخش از کار است. اينها هم ممکن است دخيل در اعلميت باشد. اين در صورتي است که اين موارد در فقه تأثيرش و کاربردش بيشتر باشد که معمولاً خيلي از اين بحث ها کاربردش در فقه زياد نيست پس بايستي ديد چه عواملي موثر در استنباط فقهي است تا دخيل در اعلميت باشد.
در ارتباط با يک فقيه مجتهد مطلق مطلع بر فقه اضافه بر رجال و اصول و حديث و بحثهاي فقهي که شده يا بحثهاي دقيق اصولي که مي شود، امور ديگري به نظر مي رسد خيلي در اعلميت و اجتهاد فقهي دخالت دارد اينجا مختصراً به چند عامل اشاره مي کنيم.
¤بينش صحيح از روح اسلام
يکي فهم روح اسلام است که در فقاهت و استنباط نيز خيلي موثر است که علاوه بر اطلاع معارف قرآن و سنت، نياز به درک دقيق سيره پيامبر و ائمه معصومين(ع) دارد، مخصوصاً پيامبر(ص) و اميرالمومنين(ع) که مبسوط اليد بودند و حکومتي را اداره مي کردند. درک اينکه احکام را چگونه تطبيق و اجرا مي کردند در زندگي شان به چه چيزهايي اهميت مي دادند و به چه چيزهايي اهميت نمي دادند و چه احکامي در نظر آنان اولويت داشت؟ اينها مجموعه چيزهايي است که اساس مهمات اسلام را از آنها مي توان درک کرد که بسيار براي فقيه لازم است.
يکي از امتيازات امام(ره) اين بود که در اين قسمت ايشان درک بسيار عالي و دقيق داشتند همين هم سبب شد که مسئله ولايت فقيه را از يک طرح بسيار کوچکي که در کتابهاي فقهي بود کشاندند به مسئله حکومت اسلامي و ولايت سياسي اسلام. اگر آن درک و بينش از حقيقت اسلام نبود و آن نبود نمي توانست از مسئله اي جزئي - يعني ولايت بر صغير- آن مسئله به آن مهمي - که همان حکومت اسلامي باشد- را استنباط کند، اعلميت ايشان بر اساس فهم و برداشت ايشان از روايات بود که بر اثر آن بينشها و آن برداشتها و نگرشها، فهم و استظهار عوض شد چون استظهار مي بايست بر اساس مجموعه قرائن لفظي و معنوي و مقطعي و تاريخي و زمان صدور روايت و کسي که از او صادر شده و مسئله اي که در آن وقت مطرح بوده انجام شود و الا استظهار غلطي مي شود هر چه هم اين آقا اصولش خوب باشد اين استظهار، استظهار مرده مي شود که خيلي دور از واقع مي افتد و گاه بر خلاف حکم شرعي خدا مي شود.
¤اطلاع بر مسائل روز
از جمله اموري که دخيل در اعلميت است فهم فرهنگ و مسائل فکري و حقوقي روز است تا اندازه اي اين مسئله در اعلم شدن و در بهتر استنباط کردن مسائل مستحدثه يا مسائل قديمي که به شکلهاي جديد و نو ظهور مورد ابتلا شده، موثر است. مانند مسائل بانکداري، مسائل اقتصاد اسلامي، مسائل قضاوت اسلامي، مسائل فقه حکومتي و... اين قدر مسائل فقهي معظم در يک جامعه اي که مي خواهد اسلام را پياده کند هست که آنچه ما فرع داريم در طهارت و صلات و امثال اينها شايد به اندازه آنها نباشد. علاوه بر اينکه در بحثهاي کتابهاي مذکور هم مسائل مستحدثه بسيار زيادي حادث شده است که در فروع و بحثهاي گذشته نيامده است. در اين بحثها که بحثهاي فقهي صرف است عدم اطلاع بر مسائل روز و کارشناسي هايي که در مسائل روز و در رابطه با موضوعات و بعضي وقتها موثر در مفهوم و تعاريف مي باشد يک ضعف فقهي بزرگ است که اگر فقيه برآنها اطلاع نداشته باشد استنباط او در آن مسئله بسيار ضعيف خواهد بود.
¤اطلاع بر فرهنگ عمومي و معارف اسلامي
همچنين از جمله امور مهم، اطلاع بر کل معارفي است که از اهل بيت عصمت و طهارت سر زده و در مسائل کلامي، اخلاقي، بينشي و تاريخي، در رواياتي که در کتب غير فقهي هست، آمده است. فرض کنيد مثلاً کسي که کلاً با احاديث اهل بيت کمتر سروکار داشته و فقط خودش را منحصر کرده به اينکه روايات و مسائل را ديده، برداشتهاي او از روايات معلوم نيست خيلي سالم باشد تا آن کسي که همه روايات اهل بيت(ع) و مجموعه معارف آنها را مرور کرده باشد. شخصي که فاقد اين است، اين را درست درک نمي کند، استدلالش از نظر فقهي ناقص مي شود، بنابراين اين گونه نيست که واقعاً يک طلبه اي حالا چند سالي در حوزه درس خوانده فاضل شده و اصول را خوب فهميده، چند تا بحث فلسفي هم خوانده، فردا بگويد من از همه اعلم هستم، چون کسي دقتهاي من را در اصول ندارد! اين خيلي برداشت ناقصي از اعلميت است، شايد بخش بسيار کوچکي از جهات موثر در اعلميت و در سلامت و صحت استنباط اين باشد تا آن بخشهاي ديگري که نزديکتر به خود کلام معصوم است و نزديکتر به منابع شرع است از قرآن و سنت و روايات و تقرير ائمه، سيره ائمه و پيامبر اکرم(ص) آنها خيلي نزديکتر است تا اين بحثهاي عقلي اصول. به نظر من اگر اين طلبه فاقد آنها باشد و آن طرف ديگر واجد باشد ولي فاقد اين باشد، از اين، اعلم است چون دايره تأثير او در فقه بيشتر است تا اين. پس اين قالبهايي که ما براي اعلميت درست کرده ايم و اينها را ميزان قرار داده ايم قالبهايي بسيار ناقص و نارساست. اين مطلب درست نيست که کسي خيال کند چون چند صباحي در اين بحثها بيشتر بررسي کرده يک کتابي نوشته، رساله اي نوشته، زود خيال کند که خودش اعلم است و چماق اعلم بودن خودش را بر سر ديگران بکوبد، اين کار هم از نظر علمي غلط است و هم از نظر اخلاقي واقعاً کاري بسيار زشت و معصيت بزرگي است.