به گزارش خبرنگار وبلاگستان مشرق، امید حسینی در وبلاگ آهستان در آخرين مطلب این وبلاگ نوشت:
دیشب «وضعیت سفید» واقعا عالی و بینظیر بود. هیچ کم و کاستی نداشت. همه چیز جفت و جور بود. از رابطهی زیبا و عاطفی خواهر و برادر گرفته تا عشق شیرین یک نوجوان عاشق. از چشم انتظاری نوعروسانی که منتظر بازگشت شوهرشان از جبهه بودند تا اشک و آه و دلتنگی بعد از خبر شهادت دوستان.
دیشب وضعیت سفید به مرز واقعیت و زندگی عادی روزهای جنگ نزدیک شد. اصلا حس نمیکردم که دارم یک سریال تلویزیونی را میبینم. همه چیز واقعی بود، بدون نقش بازی کردن. اشکها و گریهها و دلتنگی امیر هم برای دوستش شهاب واقعا عالی بود. بدون اغراق تا حالا در فیلم و سریالی، اینقدر طبیعی حس و حال آن روزها را ندیده بودم. یکدفعه دیدم که هم خودم و هم خانمم داریم اشک میریزیم، چه اشک ریختنی!
انتقال حس یک همسر شهید، یک نوعروس که هنوز لذت زندگی مشترک را نچشیده، واقعا هنر میخواهد. روایت اشکهایی که مظلومانه روی صورت مادران و خواهران و همسران میریخت و با گوشهی چادرشان پاک میشد، هنر میخواهد. همینطور نشان دادن درد فراق یک آدم در غم از دست دادن دوستش و همکلاسیش. هم هنر میخواهد و هم درد که حمید نعمت الله ثابت کرد هر دوی آنها را دارد.
نحوهی اعلام خبر شهادت رزمندهها به مردم و مراسم تشییع جنازه شهدا به زیبایی نمایش داده شد و خاطراتمان را زنده کرد. تاحالا این صحنه را با این جزئیات دقیق در فیلمی یا سریالی ندیده بودم. هم سنوسالهای من حتما یادشان هست که آن روزها خبر شهادت و تاریخ و ساعت تشییع پیکر شهدا را از بلندگوی مساجد و یا از طریق ماشینهای نظامی در کوچهها و خیابانها اعلام میکردند.
این خاطرات و این صحنهها، برای بسیاری از مردم ایران آشناست. روزگاری نه چندان دور، دقیقا مشابه همینها را با چشمان خود دیدیم. در شهر و محله و کوچههای شهرمان. در خانهی خودمان، در خانهی همسایه. در خانواده خودمان، اطرافیان، بستگان و بقیه مردم شهر.
بعضیها ایراد گرفتهاند که «وضعیت سفید» داستان ندارد. خوب راست میگویند. به نظر من خود سریال هم چنین ادعایی ندارد. داستان یعنی اینکه یک قطعه از زندگی را جدا کنیم و درباره همان حرف بزنیم (حالا بماند که همین جدا کردن، گاهی چقدر مصنوعی میشود. مثل یک جزیره ناشناخته) اما وضعیت سفید سعی کرده است که زندگی عادی و جاری مردم ایران را در سالهای دفاع مقدس روایت کند. بدون جدا کردن قسمتی از آن. آن روزها همهی زندگی ما داستان بود.
بعضی منتقدین هم ایراد گرفته بودند که وضعیت سفید جنگ به روایت تهرانیهاست! خوشبختانه دیشب به همین مورد هم پاسخ داده شد. (صحنه یورش و تجاوز دشمن به درون خانهی مرزنشینها و دیالوگ شخصیت «شیرین» که اگر شماها جنگ و شهادت را فقط شنیدید، ما با چشم خودمان دیدیم!)
به هرحال دیشب با دیدن وضعیت سفید دلم حسابی گرفت. هم به خاطر زنده شدن خاطرات و هم به خاطر اینکه باید با این سریال زیبا خداحافظی کنم. دلم برای امیر هم تنگ میشود!
دیشب «وضعیت سفید» واقعا عالی و بینظیر بود. هیچ کم و کاستی نداشت. همه چیز جفت و جور بود. از رابطهی زیبا و عاطفی خواهر و برادر گرفته تا عشق شیرین یک نوجوان عاشق. از چشم انتظاری نوعروسانی که منتظر بازگشت شوهرشان از جبهه بودند تا اشک و آه و دلتنگی بعد از خبر شهادت دوستان.
دیشب وضعیت سفید به مرز واقعیت و زندگی عادی روزهای جنگ نزدیک شد. اصلا حس نمیکردم که دارم یک سریال تلویزیونی را میبینم. همه چیز واقعی بود، بدون نقش بازی کردن. اشکها و گریهها و دلتنگی امیر هم برای دوستش شهاب واقعا عالی بود. بدون اغراق تا حالا در فیلم و سریالی، اینقدر طبیعی حس و حال آن روزها را ندیده بودم. یکدفعه دیدم که هم خودم و هم خانمم داریم اشک میریزیم، چه اشک ریختنی!
انتقال حس یک همسر شهید، یک نوعروس که هنوز لذت زندگی مشترک را نچشیده، واقعا هنر میخواهد. روایت اشکهایی که مظلومانه روی صورت مادران و خواهران و همسران میریخت و با گوشهی چادرشان پاک میشد، هنر میخواهد. همینطور نشان دادن درد فراق یک آدم در غم از دست دادن دوستش و همکلاسیش. هم هنر میخواهد و هم درد که حمید نعمت الله ثابت کرد هر دوی آنها را دارد.
نحوهی اعلام خبر شهادت رزمندهها به مردم و مراسم تشییع جنازه شهدا به زیبایی نمایش داده شد و خاطراتمان را زنده کرد. تاحالا این صحنه را با این جزئیات دقیق در فیلمی یا سریالی ندیده بودم. هم سنوسالهای من حتما یادشان هست که آن روزها خبر شهادت و تاریخ و ساعت تشییع پیکر شهدا را از بلندگوی مساجد و یا از طریق ماشینهای نظامی در کوچهها و خیابانها اعلام میکردند.
این خاطرات و این صحنهها، برای بسیاری از مردم ایران آشناست. روزگاری نه چندان دور، دقیقا مشابه همینها را با چشمان خود دیدیم. در شهر و محله و کوچههای شهرمان. در خانهی خودمان، در خانهی همسایه. در خانواده خودمان، اطرافیان، بستگان و بقیه مردم شهر.
بعضیها ایراد گرفتهاند که «وضعیت سفید» داستان ندارد. خوب راست میگویند. به نظر من خود سریال هم چنین ادعایی ندارد. داستان یعنی اینکه یک قطعه از زندگی را جدا کنیم و درباره همان حرف بزنیم (حالا بماند که همین جدا کردن، گاهی چقدر مصنوعی میشود. مثل یک جزیره ناشناخته) اما وضعیت سفید سعی کرده است که زندگی عادی و جاری مردم ایران را در سالهای دفاع مقدس روایت کند. بدون جدا کردن قسمتی از آن. آن روزها همهی زندگی ما داستان بود.
بعضی منتقدین هم ایراد گرفته بودند که وضعیت سفید جنگ به روایت تهرانیهاست! خوشبختانه دیشب به همین مورد هم پاسخ داده شد. (صحنه یورش و تجاوز دشمن به درون خانهی مرزنشینها و دیالوگ شخصیت «شیرین» که اگر شماها جنگ و شهادت را فقط شنیدید، ما با چشم خودمان دیدیم!)
به هرحال دیشب با دیدن وضعیت سفید دلم حسابی گرفت. هم به خاطر زنده شدن خاطرات و هم به خاطر اینکه باید با این سریال زیبا خداحافظی کنم. دلم برای امیر هم تنگ میشود!