کد خبر 799455
تاریخ انتشار: ۲۶ آبان ۱۳۹۶ - ۱۱:۰۰
گورهای دسته‌جمعی

صدایش آرام است و شمرده کلمات را بیرون می‌ریزد؛ ردیف قبرها را نشان می‌دهد که تا آنطرف قبرستان کشیده شده؛ قبرهایی که در هرکدامش چند پهلوان یکدیگر را در آغوش گرفته‌اند.

به گزارش مشرق، انگشت های چاق گوشت آلودش را دور تنه قطور حریفش قلاب کرده و زور می زند؛ پاهای کوتاهش را ستون می کند و هرچه قدرت دارد توی انگشتها و بازویش می ریزد؛ عرقش را با آستین های گل و گشاد چوخه اش پاک می کند و دوباره دست به کار می شود؛ زور می زند تا حریف چغرش تکانی بخورد ولی حریف الوارهای گردن کلفت نمی شود؛ تا جایی که نفس دارد زور می زند و دست آخر روی خاک ولو می شود؛ وا می دهد و خاک می شود؛ مثل پهلوان هایی که در خاک نشسته اند؛ دو قطره از روی صورتش می چکد روی خاک؛ روی همان خاکی همه زندگی اش زیر آن خاک شده...

می گویند دیدن اشک یک مرد سخت است؛ شاید برای همین است که وقتی نمی تواند جلوی سیل اشک هایش را بگیرد داد می زند؛ مردانه و خش دار؛ مثل پهلوانی که ناامید از همه جا صدایش را در گلو می اندازد تا رد اشک هایش را لابه لای عربده های مردانه اش گم کند؛ داد می زند تا به خودش بقبولاند که کار از کار نگذشته؛ تا یادش برود چطور شب با تابوت سیاهش آمد و همه چیزشان را خاک کرد؛ تا بگوید ناجوانمردانه همه زندگی اش را باخت؛ آن هم فقط در چند ثانیه. داد می زند از فرط استیصال.

دستهای لرزانش را جلوی چشمهایم تاب می دهد و درست مقابل صورتم فریاد می کشد؛ آنقدر نزدیک که سردی نفس هایش تنم را می لرزاند؛ مثل زلزله؛ می گوید: «نه فقط امام عباس، تپه ماران، تایشه ای، قادریه، جابری و کیله سفید هم تمام شدند؛ همه خانه ها خراب شد؛ همه چیزمان خاک شد؛ حتی عزیزهامان» ته ریش خاک گرفته اش هماهنگ با دست های چاک خورده اش می لرزد و با هر باز و بسته شدن لب های ترک دارش، دق و دلی 50 ساعت بی کسی و بی چیزیش را یک جا توی صورتم می ریزد: «از اون شب تا حالا هیچکس نیومد سراغمان؛ دریغ از یک بطری آب معدنی، دریغ از یک چادر»... 50 ساعت از مهیب ترین زلزله ای که پهلوان های ریش سفید کرمانشاهی حتی در داستان ها هم نشنیده اند گذشته و این ها را مردی می گوید که به پهنای صورتش اشک می ریزد و از زور بغضی که توی گلویش گیر کرده داد می زند: «خودم با همین دستهام پدرم را از زیر خاک بیرون کشیدم و دفنش کردم؛ تنهایی؛ هیچ کمک دولتی نبود»

روستای امام عباس، تقریبا خاک شده؛ سگ های ولگرد سلانه سلانه لابه لای تل خاک های جا مانده از زندگی اهالی پرسه می زنند؛ لابه لای زن و مردهایی که کپه کپه کنار خانه های خاک شده شان چمباتمه زده اند؛ رو به تک درخت بزرگی که بیرون روستا هنوز سرپاست؛ درختی که همه عزیزانشان را توی چند ساعت زیر آن خاک کردند؛ زمان کش آمده و کند می گذرد تنها زمانی همه از جا بلند می شوند که دو خودروی سواری از جاده خلوت کنار روستا سرکج می کنند داخل کوچه های خاکی؛ فقط آن جا است که دوباره صدای بچه ها بلند می شوند و به هوای بیسکویت و آب معدنی و نان دور ماشین ها حلقه می زنند؛ ماشین هایی که چراغ کم رمق و رنگ و رو پریده امید را برای امام عباسی های باقی مانده روشن می کنند تا بفهمند هنوز برای خیلی ها عزیزند.

در میان تل خاک های ردیف به ردیف گورستان روستا قدم می زند؛ چروک های روی صورتش آنقدر عمیق هست که بتواند نه فقط تصاویر لحظه زلزله، که حتی بقایای خاطره های تلخ 40 سال پیش را توی ذهنش مرور کند؛ صدایش آرام است و شمرده شمرده حرف می زند؛ انگار برای هر کلمه و خاطره، با وسواس، هزارتوی ذهنش را بالا و پایین می کند تا چیزی جا نماند؛ از دستور بنی صدر برای عقب نشینی از خاکی که تا دوردست‌ها ادامه دارد تا روزهایی که این خاک در اشغال عراق بود و قسمت او و اهالی منطقه‌شان آوارگی و بدبختی شد؛ از روزهای بعد از جنگ که تنها ویرانی خانه و شهادت جوان هایشان به آن ها رسید تا همین دو روز پیش که زندگی شان باز لرزید و فرو ریخت و سهمشان تلی خاک شد. حتی زن همسایه شان را هم از قلم نمی اندازد؛ زنی که همسرش در همان سال ها شهید شده و با دخترش دو تایی زندگی می کنند و این سه شب را بدون چادر گذرانده اند فقط به خاطر اینکه مردی نداشته تا برایشان چادری دست و پا کند.

آخرین ردیف گورستان را نشان می دهد که حدود 100 نفر از اهالی کوئیک حاتمی، کوئیک عزیز صیفوری، کوئیک حسن و کوئیک مجید دسته جمعی کنار هم خوابیده اند؛ گورهایی که هر کدامشان 5_6 نفر از عزیزهایشان را یک جا کنار هم خوابانده اند؛ می گوید «هیچ کس کمک حالمان نبود؛ فقط بیل مکانیکی یکی از اهالی گودال ها را کند و همه شان را یکجا دفن کردیم؛ برای بعضی ها نماز خواندیم و برای بعضی ها هم نشد؛ نه اینکه نخواستیم، نشد...»

می‌گوید: آن شب همه در خانه بودیم؛ زمین لرزید و همه جا شد تاریکی؛ ظلمات؛ صدای جیغ و غرش در هم پیچیده بود؛ خاک بود که به آسمان بلند می‌شد؛ آنقدر که چشم، چشم را نمی‌دید؛ وقتی خاک‌ها خوابید تازه فهمیدیم خانه خراب شده‌ایم.

دستش را به سمت تپه خاکی باقی مانده از کوئیک‌ها می‌گیرد و می‌گوید بوی لش مرده تمام روستا را گرفته؛ لش باد کرده دام‌ها؛ هنوز هم زیر آوارند؛ از صبح گودالی درست کرده‌ایم و هر کدام را که بیرون می‌کشیم داخلش می‌اندازیم ولی تمامی ندارد.

این حال و روز همه روستاهای زلزله زده است؛ از ثلاث باباجانی تا ازگله؛ از امام عباس تا کوئیک؛ از سرپل ذهاب تا اسلام آباد غرب؛ همه روستاهایی که این روزها در سایه غفلت برخی دستگاه‌های مسئول، شب‌های سرد را به روز می‌رسانند؛ روستاها و مناطقی که به گفته اهالی‌اش شرمنده مرام تمام مردم ایران شدند ولی تمام نگرانی و غصه‌شان، هفته‌ها و ماه‌های سردی است که در کمینشان نشسته‌اند؛ روزهایی که شاید در مقایسه با امروزشان روشن‌تر نباشد.

منبع: تسنیم

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha

نظرات

  • انتشار یافته: 4
  • در انتظار بررسی: 0
  • غیر قابل انتشار: 0
  • IR ۱۲:۵۷ - ۱۳۹۶/۰۸/۲۶
    7 16
    اینا هم شورشو در اوردن همه کمک کردن وقتی راه بستست مشکل بوجود امده برای هر روستا یک هلیکوپتر نمیزارن باید انصاف داشت وقتی بهمن بشه یا برف راهها را ببنده معجزه که نمیشه کرد که مثلا یک کسی توی یک نقطه دور افتاده بگه چرا دولت نیومد همه برفها را اب کنه.کلی هلیکوپتر و تجهیزات اوردن ولی بعضیها خیلی دور افتاده بودن و قدرت و شدت زلزله هم زیاد اگر هر کشور دیگری هم بود شاید خیلی بدتر عمل میکرد برای زلزله بالای هفت ریشتر کار بیشتری برای رسیدگی به همه نمیشد کرد.
  • IR ۱۴:۵۳ - ۱۳۹۶/۰۸/۲۶
    29 0
    از خداوند متعال در این روز که رحلت رسول الله الاعظم (ص) و شهادت جانسوز سبطش حضرت امام حسن مجتبی(ع) هست برای درگذشتگان این زلزله طلب آمرزش و مغفرت و برای بازماندگان آنها طلب صبر و اجر میکنم. اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
    • IR ۰۰:۰۴ - ۱۳۹۶/۰۸/۲۷
      1 0
      شهادت پیامبر
  • ES ۱۵:۱۰ - ۱۳۹۶/۰۸/۲۶
    16 0
    خدابیامرزه شون

این مطالب را از دست ندهید....

فیلم برگزیده

برگزیده ورزشی

برگزیده عکس