کد خبر 78605
تاریخ انتشار: ۲۳ آبان ۱۳۹۰ - ۰۱:۵۸

شبي، با حميد شريفي، تصميم گرفتيم واقعا نماز شب بخونيم . به دليل وجود پشه هاي حرفه اي و آموزش ديده، هرگز امكان خوابيدن در داخل فضاي بسته نبود، به همين دليل، شب ها بر بالاي پشت بام محل اجتماعات ،مي خوابيديم . نيمه ي شب ، يكديگر را بيدار كردیم

به گزارش گروه جهاد و مقاومت مشرق ، آن چه می خوانید ، خاطره ای است از یکی از رزمندگان غواص در سال های دفاع مقدس :

اوايل سال 65 در پايگاهي بنام شهيد شاكري كه در حاشيه ي رود كارون نزديك خرمشهر، قرار داشت،آموزش هاي ويژه ي غواصي ما شروع شدكه به اقرار همه ي همرزمان ، روزهاي آموزش غواصي شهيد شاكري ، از بهترين و پرخاطره ترين روزهاي جبهه بود..

شوخي ي ظريفي متداول بود كه بچه ها، وقتي به هم مي رسيدند، عنوان مي كردند كه بابا اين نماز شب هم عجب عطشي مياره...و اونوقت شنونده هم طبعا جملاتي شبيه به اين را تكرار مي كرد: پيف پپف ،بوي ريا بلند شد... و متعاقب آن خنده و...

شبي، با حميد شريفي، تصميم گرفتيم واقعا نماز شب بخونيم . به دليل وجود پشه هاي حرفه اي و آموزش ديده، هرگز امكان خوابيدن در داخل فضاي بسته نبود، به همين دليل، شب ها بر بالاي پشت بام محل اجتماعات ،مي خوابيديم . نيمه ي شب ، يكديگر را بيدار كرده ،به نرمي از نردباني كه قبلا قطعه ي كاميوني شايد بوده ، پايين آمديم ، وضو گرفتيم و ذكر گويان به داخل سالن اجتماعات يا همان حسينيه ، وارد شديم ...سالني بزرگ بود كه شايد به منظور انبار،ساخته شده بود ، ابتداي درب ورودي حسينيه، چادري برزنتي نصب شده بود كه حكم كفشكن را داشت . يخداني كه معمولا براي نگهداري يخ از آن استفاده مي شد هم در همان چادر قرار داشت...

وقتي وارد شديم ، رايحه ي مسحور كننده ي ميوه اي به نام طالبي ، نظرمان را به سمت يخدان معطوف كرد. به حميد گفتم : عجب بويي ميده لامصب ... درب يخدان را باز كرديم و متوجه وجود تعداد زيادي طالبي سرد شده ، شديم... وقتي به خود آمديم كه تعداد زيادي از طالبي ها، با دست پاره شده بودند و به شيوه اي كاملا مرگبار، خورده شده بودند.حميد گفت:بريم ديگه جا ندارم .

گفتم : نماز شب؟ گفت: من با اين دل پر توان خم و راست شدن اونم يازده ركعت رو ندارم...يادمان رفت آثار جرم را محو كنيم.

برگشتيم ، به آرامي بر پشت بام ... و ادامه ي خواب را اجرا كرديم.

صبح ، همه دنبال عوامل نفوذي اي بودند كه به يخدان طالبي پاتك زده... من و حميد، از درب وارد شديم ، خنديديم و من گفتم : بابا اين نماز شبم اونجور كه شماها مي گين ، عطش نمياره ... الان خود ما ديشب براي نماز شب پاشديم، اصلنم عطش نداريم...

گفتيم و انگار بلا گفتيم . همه به سمت ما هجوم آوردند و بعد از يك دادگاه فرمايشي (به طنز) ما دونفر محكوم به نخوردن طالبي و حضور در هنگام صرف ساير رفقادر مجلس طالبي خورون شديم.

وقتي هواگرم شده بود و خورشيد وسط آسمون ، خود نمايي مي كرد، طالبي هاي سرد، تقسيم شد و ما دونفر، فقط شاهد خوردن ديگران بوديم و تقريبا همه با ولع مي خوردند و از اينكه خيلي مي چسبه ، تعريف مي كردند...(به قول ما مشهدي ها جيزك مي دادن)

راوی: عماد سماوات

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha

این مطالب را از دست ندهید....

فیلم برگزیده

برگزیده ورزشی

برگزیده عکس