
سرویس سیاست مشرق - روزنامهها و جراید در بخش سرمقاله و یادداشت روز به بیان دیدگاهها و نظریات اصلی و اساسی خود میپردازند؛ نظراتی که بیشتر با خط خبری و سیاسی این جراید همخوانی دارد و میتوان آنرا سخن اول و آخر ارباب جراید عنوان کرد که اهمیت ویژهای نیز دارد. در ادامه یادداشت و سرمقالههای روزنامههای صبح کشور با گرایشهای مختلف سیاسی را میخوانید:
*******
بازچه خوابی دیدهاید؟!
حسین شریعتمداری در کیهان نوشت:
«آشتی ملی» واژهای است که این روزها اصحاب وطنفروش فتنه آمریکایی - اسرائیلی 88 و شماری از مدعیان اصلاحات و اعتدال بر زبان و قلم دارند و ادعا میکنند که تحقق آن، مخصوصا برای مقابله با تهدیدهای اخیر آمریکا علیه کشورمان ضرورت حیاتی دارد.
سخن از آشتیملی برای مقابله با تهدیدهای آمریکا، آنهم از سوی جماعتی که برخی از آنان ننگ پادویی برای مثلث آمریکا و اسرائیل و انگلیس را در کارنامه خود دارند و آشکارا دست به وطنفروشی زدهاند، نه فقط عجیب و باور نکردنی به نظر میرسد بلکه با توجه به وابستگی برملا شده آنان به دشمنان بیرونی مردم و نظام، نمیتوان این احتمال را نادیده گرفت که مأموریت تازهای برای فتنهانگیزی و توطئهای دیگر در آستین داشته باشند.
آنچه در پی خواهد آمد، در قالبهای کلیشه شده «بدبینی»! و «خوشبینی»! قابل تفسیر نیست، بلکه نگاهی مستند و برخاسته از موازین عقلی و ملاکهای شرعی و حقوقی است که واقعیت تلخ آن را با برچسبها و تهمتهای رایج مدعیان اصلاحات نظیر تندروی! و افراطیگری! و سیاسیکاری! و ... نمیتوان پنهان کرد. بخوانید!
1- جماعت یاد شده در اصرار خود برای «آشتیملی»، توضیح نمیدهند مگر ملت با یکدیگر در قهر و تقابل به سر میبرند که «آشتی ملی» ضرورت پیدا کرده باشد؟ هنوز 48 ساعت - دو روز - بیشتر از حماسه عظیم و مثالزدنی 22بهمن نگذشته است که در آن جمعیت چندده میلیونی مردم یکدل و یکصدا در سراسر کشور به میدان آمده و آرزوهای آمریکا و متحدان بیرونی و دنبالههای داخلی آنان را زیرگامهای استوار خود لگدمال کردند و نشان دادند به یکدیگر بسیار نزدیکتر و همراه و هم زبانتر از آنند که به «نسخه آشتی ملی» - آنهم نسخهای که از سوی وطنفروشان پیچیده شده است- نیازی داشته باشند.
2- ممکن است گفته شود که تودههای چند ده میلیونی مردم در راهپیمائی بزرگ 22 بهمن سلیقههای سیاسی متفاوتی داشتهاند و هدف از «آشتی ملی» مورد نظر، برداشتن این فاصلهها و ایجاد همسویی در سلیقههاست، که باید گفت؛ تفاوت سلیقهها نه فقط آسیبرسان نیست بلکه طبیعی و پسندیده نیز هست و میتواند از یکسو نشانه آزاداندیشی و از سوی دیگر زمینهساز برخورد اندیشهها باشد که تصحیح نظرات و برداشتها نتیجه آن است.
و اما، تودههای انبوهی که در راهپیمایی 22 بهمن شرکت کرده بودند در حمایت از اصول و مبانی اسلام و انقلاب و نظام و اعلام آمادگی برای مقابله با توطئهها و تهدیدهای آمریکا و متحدانش نه تنها کمترین اختلافنظری نداشتند بلکه در این موارد اشتراکنظر و همسویی کامل داشتند بنابراین اگر «آشتی ملی» مورد نظر جماعت یاد شده، آنگونه که اعلام کردهاند، برای مقابله با تهدیدهای آمریکاست که این وحدت و همدلی در مقیاسی برجسته و بینظیر در میان ملت وجود دارد و از این روی، طرح مسئله «آشتی ملی» فقط میتواند با هدف القای این توهم باشد که ملت با یکدیگر سر ناسازگاری دارند! و البته با توجه به سوابق سیاه جماعت مطرح کننده آشتیملی، بعید نیست که طرح آن با همین هدف و مقصود صورت گرفته باشد.
3- پیشنهاد «آشتی ملی» از سوی کسانی مطرح میشود که برخی از آنان مطابق اسناد غیرقابل انکار موجود در جریان فتنه آمریکایی-اسرائیلی 88 آشکارا نقش پادوهای مثلث آمریکا، اسرائیل و انگلیس را برعهده گرفته و در پیوند و ائتلاف با همه جریانات و گروههای ضدانقلاب نظیر بهاییها، منافقین، سلطنتطلبها، مارکسیستها، تجزیهطلبها، نهضتآزادیها، ملیگراها، تروریستهای نشاندار نظیر کومهله و حتی عبدالمالک ریگی، مأموریت براندازی نظام را دنبال میکردند.
آیا این واقعیت که فتنهگران با صدها زبان و قلم و بدون کمترین پردهپوشی بر آن تاکید ورزیده بودند و تمامی اسناد آن نیز موجود میباشد، قابل انکار است؟!
سران و اصحاب فتنه، ننگ تحتالحمایه آمریکا و اسرائیل و کشورهای اروپایی و شیوخ دستنشانده عرب بودن را به جان خریدند، آنجا که آشکارا از سوی بلندپایهترین مسئولان آمریکایی، اروپایی، اسرائیلی مورد حمایت قرار گرفتند و نتانیاهو آنان را «بزرگترین سرمایه اسرائیل در ایران»! نامید، اوباما حمایت همهجانبه از فتنهگران را بیپرده اعلام کرد، تونیبلر نخستوزیر وقت انگلیس، فتنهگران را شایسته کمکهای همهجانبه دانست، جرج سوروس سرمایهدار صهیونیست آمریکایی و حامی شناخته شده کودتاهای مخملی که 2 بار با یکی از سران فتنه و چندبار با برخی دیگر از فتنهگران ملاقات کرده و درباره حمایت خود به آنان اطمینان داده بود، در مصاحبه با CNN پیشبینی کرد که با وجود جنبشسبز! نظام اسلامی ایران تا پایان سال آینده سرنگون خواهد شد.
اصحاب فتنه کدامیک از این موارد را که دهها نمونه مستند دیگر نیز دارد، انکار میکنند؟! فتنهگران، مساجد را آتش زدند، مردم بیدفاع را به قتل رساندند، نمازگزاران روز عاشورا را سنگباران کردند، تصویر مبارک حضرت امام(ره) را پاره و لگدمال کردند و سرانجام در حالی که از حمایت دشمنان بیرونی به اطمینان رسیده بودند، مقصود نهایی خود را بر زبان آوردند و شعار «انتخابات بهانه است، اصل نظام نشانه است» سر دادند و با وقاحت برگرفته از عمرسعد، در روز عاشورای حسینی(ع) آشکارا به ساحت مقدس آن حضرت اهانت کردند و اهانتکنندگان را «مردمان خداجوی»! نامیدند و...
آیا سران و اصحاب فتنه میتوانند هیچیک از جنایاتی که مرتکب شدهاند و ننگ وطنفروشی در فتنه آمریکایی - اسرائیلی 88 را انکار کنند؟! اکنون جای این پرسش است که شما جماعت فتنهگر چه نسبت و قرابتی با ملت شریف ایران دارید که از آشتی با آنان دم میزنید؟! و آیا غیر از مجازاتهای سنگین و در مواردی اشدمجازات، عادلانهترین انتظاری نیست که باید داشته باشید؟!
4- پذیرش اصحاب فتنه در ساختار نظام، مانند آن است که دزدان سرگردنه را برای حفاظت از اموال و دارایی مردم به کار گیرند! آنهم دزدان سرگردنه و سارقان مسلحی که از جنایتهای مرتکب شده نه فقط توبه نکرده و پوزش نخواستهاند بلکه اصرار دارند جنایات آنها به فراموشی نیز سپرده شود! به بیان روشنتر، یعنی این که بار دیگر به درون نظام راه یافته و مأموریت ناکام و ناتمام قبلی را تمام کنند! که صرفنظر از لاف گزافی که میزنند، باید گفت؛ «ای مگس عرصه سیمرغ نه جولانگه توست» و به قول حضرت امام(ره) «عرِض خود میبری و کذا و کذا» گفتنی است نیم بیت دوم این شعر آن است که «عرض خود میبری و زحمت ما میداری» و حضرت امام(ره) با تعبیر آن به «کذا و کذا» خواستهاند این جماعت را تحقیر کنند که حتی عرضه به زحمت انداختن ما را هم ندارید.
و این سخن حکیمانه و راهگشا نیز از امیر مومنان علیهالسلام است که؛ «ان الحق القدیم، لایبطله شیئی... حق گذشته را هیچ چیز باطل نمیکند».
5- با توجه به آنچه گذشت که فقط اندکی از بسیارهاست، بدون کمترین تردیدی اصرار جماعت یاد شده برای به فراموشی سپردن جنایات بزرگی که مرتکب شدهاند و تلاش برای ورود دوباره به ساختار نظام را که این روزها در پوشش آشتی ملی مطرح میکنند، فقط میتوان با دو انگیزه زیر به ارزیابی نشست؛
الف: ورود به ساختار نظام و نفوذ به مراکز تصمیمساز و سیاستپرداز با هدف تغییر محاسبات مسئولان و نهایتا پیگیری مأموریت وطنفروشانه قبلی. این احتمال از آنجا قوت میگیرد که سران و اصحاب فتنه و برخی از همراهان مدعی اصلاحات و اعتدال آنها هنوز هم به صراحت، کینهتوزی آمریکا علیه ایران اسلامی را نادیده میگیرند.
چهره منفور آمریکا را بزک میکنند و در همان حال، ملت را از قدرت آمریکا میترسانند و سازش را برای در امان ماندن از خشم آمریکا توصیه میکنند! جماعت مورد اشاره اصرار دارند این دیدگاه ذلیلانه را به مردم و مسئولان تزریق کنند و از این طریق، راه را برای باجخواهی و زورگویی و نهایتا تسلیم ایران اسلامی به شیطان بزرگ هموار سازند.
تبلیغاتی نظیر اینکه؛ تنشآفرینی ما باعث دشمنی آمریکاست! به موشک و ماشین جنگی چه نیازی داریم! باید از خارج مدیر وارد کنیم! توان تولیدی ما در حد پختن آبگوشت بزباش و قرمهسبزی است! مگر میتوان در مقابل قدرتهای بزرگ ایستاد، آنهم با شعارهایی که بعضا توخالی است! و... در یک کلمه خالی کردن دل ملت و ترغیب به پذیرش ذلت و تسلیم کشور به دشمن است. آیا غیر از این است؟!
در کلام خدا به جماعتی از منافقان اشاره شده است که با وجود سابقه سیاهی که داشتند خواستار حضور در سپاه اسلام شده بودند. (آیات 47 و 48 سوره توبه) و میفرماید «اگر با شما برای جنگ بیرون آمده بودند، چیزی غیر از اضطراب به شما نمیافزودند و (آمده بودند) تا فتنهانگیزی کنند و با رخنه کردن در میان شما برای دشمنان جاسوسی کنند» و تاکید میفرماید که آنها پیش از این هم فتنهگری میکردند و کارها را برای تو واژگونه جلوه میدادند.
این دقیقا همان کاری است که امروز اصحاب فتنه به آن مشغولند و اصرار دارند امور را برای مردم و مسئولان نظام وارونه جلوه دهند، یعنی تلاش برای تغییر محاسبات که به قول رهبرمعظم انقلاب اصلیترین هدف از نفوذ در کانونهای تصمیمساز و تصمیمگیر است.
خدای منان در جای دیگری از سوره احزاب (آیه 60) به نقش «مرجفون» که همان شایعهسازان برای تضعیف روحیه مردم انقلابی هستند و به سپاه اسلام نفوذ کرده بودند، اشاره میفرماید و مومنان را از نیرنگ آنها برحذر میدارد و...
ب: این احتمال نیز وجود دارد و احتمالی قوی نیز هست که طرح «آشتی ملی» را با هدف حاشیهسازی و سرگرم کردن مردم به میدان آوردهاند تا از این طریق روی ناکامیهای پیدرپی و وعدههای بر زمین مانده دولت که متأسفانه برخی از اصحاب فتنه در آن نقش موثری داشتهاند، سرپوش بگذارند.
و دراینباره گفتنیهای دیگری هست که به بعد موکول میکنیم.
وصله ناجور برای اقتصادمقاومتی
حبیب نیکجو در خراسان نوشت:
از روزی که رهبری انقلاب از اقتصاد مقاومتی سخن گفتند، فضای مناسبی برای حمایت از تولید داخلی شکل گرفت. مردم و سیاست گذاران دریافتند که مهم ترین بخش اقتصاد مقاومتی به تقویت بنیه تولید داخلی مربوط می شود. بخشی که در بند 8 سیاست های کلی اقتصاد مقاومتی مورد تاکید قرار گرفته است.
از روزی که رهبری انقلاب از اقتصاد مقاومتی سخن گفتند، فضای مناسبی برای حمایت از تولید داخلی شکل گرفت. مردم و سیاست گذاران دریافتند که مهم ترین بخش اقتصاد مقاومتی به تقویت بنیه تولید داخلی مربوط می شود. بخشی که در بند 8 سیاست های کلی اقتصاد مقاومتی مورد تاکید قرار گرفته است.
تاکیدات رهبری و فضای رسانه ای شکل گرفته پیرامون حمایت از تولید داخلی سبب شد تا برخی از مردم با دقت خاصی به انتخاب محصولات خود دست بزنند. گروه های مختلفی در فضای مجازی شکل گرفت تا کالاهای داخلی را معرفی کنند. انصافا هم در برخی از حوزه ها نظیر پوشاک، کیف و کفش و ... نیز موفقیت هایی به دست آمد. اما این پایان ماجرا نیست.
کج فهمی های اقتصاد مقاومتی
با این حال، کج فهمی هایی از اقتصاد مقاومتی وجود دارد که مانع تحقق حمایت کامل از تولیدات داخلی می شود. برای مثال، چندی پیش با بیلبوردهایی در سطح شهر مشهد روبه رو شدم که با هشتگ اقتصاد مقاومتی به دنبال ترویج این مفهوم بودند. در یکی از این بیلبوردها نوشته بود:«وصله جور!» در کنار این عنوان، تصویری از یک قوری قرار داده بودند که تعمیر شده بود. به عبارت دیگر، فرد به جای خرید قوری جدید، قوری قبلی را تعمیر کرده بود و این اتفاق را اقتصاد مقاومتی نامیده بودند. در حالی که این فهم دقیقا در مقابل مفهوم اقتصاد مقاومتی است. چرا که رکود فعلی اقتصاد ایران به دلیل کمبود ظرفیت تولیدی نیست که بخواهیم با کم مصرف کردن به کشور کمک کنیم. در مقابل، رکود فعلی به دلیل کم بودن مصرف یا مصرف کالای غیر ایرانی است. اگر مردم کالاهای بیشتری مصرف کنند (با شرط رعایت موازین شرعی و بدون اسراف)، تولید رونق خواهد گرفت. این همان چیزی است که اقتصاد مقاومتی به دنبال آن است.
رهبری نیز در جلسه تبیین سیاست های اقتصاد مقاومتی گفتند: «ما به مردم نمی گوییم که ریاضت بکشند؛ اینجور گاهی بعضی القا می کنند. بعد از آنکه سیاست های اقتصاد مقاومتی ابلاغ شد، هنوز مرکب آن خشک [1]نشده، یک عدهای شروع کردند که "اینها دارند مردم را به ریاضت دعوت می کنند"؛ نه، بههیچوجه اینجور نیست، بلکه به عکس است».
از کدام تولید ملی حمایت کنیم؟
از کج فهمی ها از اقتصاد مقاومتی که بگذریم، بحث های مهمی در مورد چیستی تولید داخلی بی پاسخ مانده است. این مساله در مورد کالاهای ساده وجود ندارد
. مثلا کیف یا ایرانی است یا غیرایرانی. پوشاک یا در داخل تولید شده یا در خارج از کشور. اما موضوع در مورد کالاهای پیچیده تر سخت می شود. برای مثال، دو کارخانه تولید کننده لوازم خانگی را در نظر بگیرید. اولی کلیه لوازم را از چین می آورد و در ایران به هم وصل می و با برند ایرانی به فروش می رساند. اما دیگری بخشی از قطعات را در ایران تولید می کند و با برند کشور دیگری می فروشد. کدام یک تولید داخلی هستند؟ کدام یک را باید حمایت کرد؟ آیا صرفا کالایی که made in Iran در آن درج شده باشد، ایرانی است؟ شاید بد نباشد که متذکر شویم، برخی از افراد سودجو محصولات تولید شده در چین را با بسته بندی و ذکر عنوان ساخت ایران به ایران وارد می کنند. به هر حال این سوال مهمی است که نیاز به پاسخ دارد و قاعدتاً دستگاه های مسئول و ناظر باید تکلیف درج این عبارت را بر روی برخی کالاها مشخص کنند.
معمای انگیزه ها در تولید داخلی
فرض کنید که فهمیدیم که کالای داخلی چیست و به خوبی آن را تبلیغ کردیم. آیا این مساله کفایت می کند؟ قطعا خیر. اجازه بدهید تجربه شخصی خود را بیان کنم. برای هدیه دادن به یکی از نزدیکان تصمیم گرفتم، اتو تهیه کنم. از آنجایی که برای کالاهای با کیفیت داخلی احترام زیادی قائل هستم، سعی کردم یک برند معتبر را انتخاب کنم. برندی که قبلا خودم استفاده کرده بودم و از کیفیت اتوهایش مطمئن بودم. اما متاسفانه وقتی که به یکی از بازارهای فروش لوازم خانگی مراجعه کردم، کمتر از 5 درصد مغازه ها این برند ایرانی را داشتند.
اکثر فروشندگانی که این محصول را نداشتند آن را بی کیفیت می خواندند و نمونه های چینی را معرفی می کردند. اما به نظر می رسید، دلیل چیز دیگری است. دلیل سود بالای محصولات غیر ایرانی برای فروشندگان بود. به این ترتیب، سود پایین محصولات ایرانی برای فروشندگان، سبب شده بود تا تولیدات ایرانی در حاشیه قرار بگیرند.
برای جمع بندی بحث بد نیست که بازیگران اصلی تولید ملی را بررسی کنیم:
1) تولید کننده: اگر فرض کنیم که تولید کننده، انسانی است که به لحاظ اقتصادی عقلایی رفتار می کند، باید شرایط برای او به گونه ای چیده شود که تولید بیشترین سودآوری را برای او داشته باشد.
2) مصرف کننده: مصرف کنندگان معمولا به قیمت و کیفیت می نگرند و تصمیم خود را شکل می دهند. با این حال، تاکیدهای اخیر در مورد استفاده ازکالاهای داخلی تمایل افراد را به استفاده از کالای داخلی افزایش داده است.
3) خرده فروشان (توزیع کنندگان): توزیع کنندگان معمولا کالاهایی را عرضه می کنند که سودآوری مناسبی برای آن ها داشته باشد. اگر سودآوری کالاهای داخلی بسیار کم باشد، تمایلی برای عرضه آن محصولات وجود نخواهد داشت.
شرایط فعلی کشور به گونه ای است که بازیگر دوم تمایل زیادی به مصرف کالاهای داخلی دارد. تاثیر گذاری بر رفتارهای بازیگر اول نیز به شدت زمان بر است و نیاز به سرمایه گذاری های جدی دارد. اما بازیگرسوم یا همان خرده فروشان مستعدترین بخش برای اجرایی شدن سریع حمایت از تولیدات داخلی است. مبارزه جدی با قاچاق و افزایش شفافیت در مبادی ورود کالاهای وارداتی مهم ترین راهکارها برای بهبود است.
چرا لیبرالها به دنبال آشتی با نظامند؟
سیدیاسر جبرائیلی در وطن امروز نوشت:
رئیس دولت اصلاحات اخیرا با اشاره به روی کار آمدن دونالد ترامپ در آمریکا مدعی شده است «همسویی حزب حاکم با تندرویهای رئیسجمهوری که بتازگی حکومت را به دست گرفته، ممکن است مسائل و خطراتی را برای ما ایجاد کند» و نتیجه گرفته: «چون اصل کشور و نظام و منافع ملی و حیثیت ایران مورد تهدید است»، «باید از این فرصت حسن استفاده را کنیم و زمینه آشتی ملی را فراهم آوریم». منظور وی از این مقدمات و طرح «آشتی ملی» البته به هیچوجه این نیست که وی و همفکرانش نیز به جبهه مقاومت بپیوندند و در مقابل آمریکا بایستند.
تجربه نحوه واکنش دولت اصلاحات به «تندروی آمریکاییها» در زمان جورج بوش و بازخوانی آن نامه معروف «فدایت شوم»(1) به کاخ سفید، به ما میگوید نخستین چیزی که این جماعت به خیال تامین امنیت روی میز میگذارند و معامله میکنند، ایستادگی و مقاومت است و نخستین چیزی که میپذیرند، تعطیلی برنامههای هستهای و نظامی و موشکی و توقف اجرای احکام خدا طبق دستور حقوقبشر آمریکایی است.
لذا این سخن آقای خاتمی را که «همه در یک خط در مقابل کسی که میخواهد تجاوز کند، میایستند و ما ایستادهایم» باید جزو مطایبههای حیات سیاسی وی قلمداد کرد. از این رو باید درباره چرایی طرح بحث «آشتی ملی» دقیقتر شد و در مقام یافتن پاسخ صحیح برای این پرسش برآمد که چرا در این مقطع محمد خاتمی به عنوان سرکرده جریان لیبرال در ایران به دنبال «آشتی» است؟ لیبرالها در چه شرایطی قرار گرفته و دچار کدام خلأ شدهاند که امروز خود را نیازمند آشتی ملی میبینند؟ فوت حجتالاسلام هاشمی با این طرح چه رابطهای میتواند داشته باشد؟ پاسخ این پرسشها قطعا بدون تبارشناسی و جانمایی جریان لیبرال در سپهر سیاسی ایران پس از انقلاب اسلامی ممکن نیست. باید بدانیم لیبرالهای گذشته و امروز، در مقاطع گوناگون انقلاب، چه نسبتی با انقلاب اسلامی برقرار کردهاند و غایتشان چه بوده است؟ غایتشناسی لیبرالیسم در ایران، به ما کمک خواهد کرد تصویر روشنتری از طرح «آشتی ملی» خاتمی و جایگاه آن در معادلات سیاسی ایران امروز به دست آوریم.
تبارشناسی لیبرالیسم در ایران بعد از انقلاب اسلامی را باید از نهضت آزادی و دولت موقت آغاز کرد. مهندس بازرگان و اعضای کابینه وی که عمدتا از نهضت آزادی و جبهه ملی تشکیل میشدند، به سبب تعهد و تعلق به مکتب لیبرالیسم، از نظر فکری دقیقا در نقطه مقابل امام(ره) قرار داشتند. اگر پروژه امام(ره) و اصلیترین هدف قیام ایشان، احیای اسلام سیاسی و تشکیل نظام سیاسی اسلامی بود و ولایت فقیه را جزو بدیهیات دین اسلام میدانستند، مهندس بازرگان دیانت را از سیاست جدا میدانست و معتقد بود اساسا انبیا(ع) برای تزکیه آمدهاند نه برای حکومت. به سبب همین انحرافات و تضادهای معرفتی با بنیان انقلاب اسلامی، امام(ره) شخصا مخالف سپردن امور اجرایی کشور به لیبرالها بودند اما پیشنهاد شورای انقلاب را پذیرفتند و با تاکید و تصریح بر صرفنظر کردن از «روابط حزبی و بستگی به گروهی خاص»، مهندس بازرگان را مامور تشکیل دولت موقت کردند.
مهندس بازرگان و کابینه وی، در طول 9 ماه حضور در راس سیستم اجرایی کشور، نهتنها هیچگاه تعلقات فکری خود را کنار نگذاشتند، بلکه در اموری که مربوط به انقلاب اسلامی بود، رو به «لیبرالیسم تهاجمی» آوردند؛ تبدیل به نخستین مانع درونساختاری در فرآیند نظامسازی اسلامی شدند و از هر فرصت و امکانی برای جلوگیری از تحقق این امر نهایت بهره را بردند. اگر امام(ره) به دنبال جمهوری اسلامی بودند و مردم در فرآیند سرنگونی رژیم پهلوی شعار «جمهوری اسلامی» سر داده بودند، لیبرالها در پی برگزاری رفراندم «جمهوری دموکراتیک» یا به تعبیر مرحوم بازرگان «جمهوری دموکراتیک اسلامی» بودند. اگر انقلاب اسلامی برای تشکیل نظامی مبتنی بر اصول مسلم اسلام و اصل ولایت فقیه انجام شده بود، لیبرالها دولت موقت را تبدیل به جایگاهی برای تدوین یک پیشنویس سکولار برای قانون اساسی نظام جدید کردند که در آن کمترین اشارهای به اصل ولایت فقیه نشده بود.
وقتی منتخبان ملت در خبرگان قانون اساسی، پیشنویس دولت موقت را کنار گذاشتند و اقدام به نگارش یک قانون اساسی بر اساس اصول اسلام از جمله اصل ولایت فقیه کردند، مهندس بازرگان ابتدا به آیتالله منتظری پیغام داد که خبرگان باید همان پیشنویس سکولار را بدون یک کلمه کم و زیاد کردن تصویب کند و چون ناکام ماند، به فکر انحلال مجلس خبرگان قانون اساسی افتاد و طرح آن را در دولت موقت تصویب کرد که البته با مخالفت شدید امام روبهرو شد و در نهایت در اعتراض به تسخیر لانه جاسوسی آمریکا، استعفا کرد و از عرصه اجرایی کنار رفت.
با استعفای دولت موقت، لیبرالهای کابینه مهندس بازرگان تدریجا از ساختار جمهوری اسلامی حذف شدند اما لیبرالیسم به عنوان اصلیترین ایدئولوژی معارض انقلاب اسلامی، به یارسازی و یارگیری از داخل مجموعه نظام ادامه داد و بر عِده و عُده خود افزود.
لیبرالها هرچند تا دوم خرداد 76 بهموقعیتی در سطح دولت موقت دست نیافتند و از راس قدرت در کشور کنار ماندند اما هیچگاه به جمهوری اسلامی و نظام اسلامی رضایت ندادند؛ اگر اسلافشان در دولت موقت نتوانسته بودند جلوی «تاسیس» نظام اسلامی را بگیرند، اینها از فکر «تغییر» آن بیرون نیامدند، بلکه در این فاصله سعی کردند با نزدیک شدن به برخی پایگاههای قدرت در داخل ساختار نظام، برنامه تغییر را پیش ببرند. آیتالله منتظری نخستین قربانی لیبرالها در پروژه تغییر بود.
مطرودان امام(ره) به آیتالله منتظری نزدیک شدند و از خلأهای شخصیتی ایشان به اندازهای بهره بردند که آیتالله منتظری که قرار بود رهبر انقلاب اسلامی شود، عملا تبدیل به یک عامل براندازی جمهوری اسلامی شد؛ تا جایی که امام(ره) در نامه عزل ایشان تصریح کردند: «از آنجا که روشن شده است شما این کشور و انقلاب اسلامى عزیز مردم مسلمان ایران را پس از من به دست لیبرالها و از کانال آنها به منافقین مىسپارید، صلاحیت و مشروعیت رهبرى آینده نظام را از دست دادهاید». در ادامه همین یادداشت نشان خواهیم داد نزدیک شدن لیبرالها به آقای منتظری، هیچگاه به این معنی نبود که حاضر بودند در ذیل او به عنوان ولی فقیه قرار گیرند، بلکه اگر آیتالله منتظری به رهبری میرسید و اینها جایگاهی به دست میآوردند، در اولین فرصت، نخستین فردی که به ستیزش رفته و در صدد حذفش برمیآمدند، کسی نبود جز آیتالله منتظری.
پس از عزل آیتالله منتظری، لیبرالها هرچند ارتباط خود را با ایشان حفظ کردند و هرگاه لازم بود، شخصیت آیتالله را علیه نظام به کار گرفتند اما حجتالاسلام هاشمیرفسنجانی به سبب جایگاه برجستهای که در ساختار نظام داشت و نسبت وی به رهبر انقلاب، تقریبا همان نسبت آقای منتظری به امام(ره) بود، معالاسف دومین قربانی لیبرالها شد که سراغ وی رفتند و در تشکیلاتش نفوذ کردند؛ به طور خاص، در مرکز تحقیقات استراتژیک ریاستجمهوری خیمه زدند و از سال 68 با استفاده از امکانات و ظرفیتهای دولت، یک برنامه جامع تغییر جمهوری اسلامی را طراحی کردند.
البته اقداماتشان به مطالعات و طراحی صرف محدود نشد و در همان دوران ریاستجمهوری آقای هاشمی نیز به هر میزان که توانستند، سطوحی از این برنامه را به دست اجرا سپردند و رویکرد و عملکرد دولتهای پنجم و ششم را لیبرالیزه کردند. آنها یقین داشتند با وجود مردمی معتقد به اسلام، امکان حذف اسلام از عرصه سیاسی و اجتماعی وجود ندارد و لذا دست به یک شبیخون عظیم فرهنگی علیه باورها و اعتقادات اسلامی مردم ایران زدند تا اعتقاد به اسلام از جامعه ایران زدوده شود.
هجمه سنگین علیه قرآن و عترت و تخریب و تشکیک در مبانی دینی مردم در این دوران و بعد از آن توسط رسانههای لیبرال و حامیان برونمرزی آنها را نباید جز در این چارچوب دید و تحلیل کرد. مردمی که معتقد به اسلام نباشند، به طریق اولی باوری به اسلام سیاسی و نظام سیاسی متکی به اسلام نخواهند داشت.
لیبرالها در حزب حجتالاسلام هاشمی یعنی کارگزاران سازندگی نیز نفوذ کردند و بعدها آن را تا جایی پیش بردند که سخنگویش اعلام کرد ما «لیبرال- دموکرات- مسلمان هستیم» و محمد هاشمی از موسسان این حزب، با اعلام اینکه «مقلد امام(ره) هستم نه لیبرال»، در اعتراض به حضور رسمی برخی چهرههای لیبرال در مرکزیت این حزب، از آن جدا شد.
با پیروزی محمد خاتمی در انتخابات ریاستجمهوری دوم خرداد 76، شرایط دولت موقت و بلکه بسیار مهیاتر از آن، برای لیبرالهای ایرانی تکرار شد تا پروژه تغییر را از کانال قوه مجریه دنبال کنند.
با پیروزی در انتخابات مجلس ششم در سال 78، لیبرالها قوه مقننه را نیز به تسخیر خود درآوردند و تقریبا مطمئن شدند برای تغییر نظام سیاسی ایران از جمهوری اسلامی به یک جمهوری لیبرال، همه ابزارهای لازم را در اختیار دارند. این بود که به صراحت اعلام کردند «امام را به موزه میبرند» و نخستین شخصیتی که تصمیم به حذفش گرفتند، کسی جز پناهگاهشان در دوران پسامنتظری، یعنی حجتالاسلام هاشمیرفسنجانی نبود.
آنها دیگر نیازی به هاشمیرفسنجانی نداشتند و هاشمی، هر که بود و هر سلیقه و تفکری داشت، بزرگترین جرمش از نگاه ایدئولوژی لیبرالیسم، وفاداری به اصل جمهوری اسلامی بود و میتوانست در مسیر تغییر، مانع ایجاد کند. این است که در این دوره شاهد شدیدترین تخریبها و تهمتها از سوی لیبرالها علیه شخصیت هاشمیرفسنجانی با هدف حذف کامل وی از سپهر سیاسی ایران هستیم.
او را با لقب «عالیجناب سرخپوش» به دست داشتن در قتلهای زنجیرهای متهم کردند، دیکتاتور و دشمن «آزادی»اش خواندند، گفتند با رانت وارد مجلس ششم شده و به قدری به وی فشار آوردند که ناچار شد از نمایندگی مجلس استعفا کند؛ آنها میدانستند حضور هاشمی در مجلس، یعنی ریاست او بر این قوه و ریاست هاشمی، یعنی یک مانع برابر تغییر بزرگ. در دوران اصلاحات، لیبرالها یک شورش همهجانبه علیه اسلام سیاسی ترتیب دادند و با طراحی یک کودتا در هجدهم تیرماه 78، نخستین گام جدی را برای براندازی جمهوری اسلامی برداشتند.
مردم اما نه تنها با آنها همراهی نکردند، بلکه 23 تیرماه در یک راهپیمایی عظیم، در دفاع از انقلاب اسلامی و علیه کودتاگران به خیابانها آمدند. حرکتهای بعدی لیبرالها در دوران اصلاحات چون تلاش برای تغییرات گام به گام از دریچه مصوبات مجلس، طراحی یک رفراندم برای تغییر نظام یا تحصن در مجلس ششم و نگارش نامه به رهبر انقلاب برای نوشیدن جام زهر نیز به سبب همراهی نکردن مردم ناکام ماند.
با پایان دولت اصلاحات، لیبرالها ابتدا سعی کردند با جایگزینی مصطفی معین به جای محمد خاتمی، پروژه تغییر را ادامه دهند اما معین در سال 84 در دور نخست انتخابات 4 میلیون رای بیشتر نتوانست کسب کند و رقابت میان هاشمیرفسنجانی و محمود احمدینژاد به دور دوم کشیده شد. در این فاصله اندک میان دور نخست و دور دوم، لیبرالها مجددا رو به هاشمیرفسنجانی آوردند و او نیز در کمال تعجب، با آغوش باز از آنها استقبال کرد.
شاید تصور هاشمی این بود که لیبرالها در ایران صاحب یک پایگاه اجتماعی هستند و او برای پیروزی در انتخابات ریاستجمهوری 84 به این پایگاه نیازمند است. لیبرالها همه ظرفیت خود را در انتخابات سوم تیرماه 84 برای هاشمیرفسنجانی بسیج کردند اما او مقابل محمود احمدینژاد شکست سنگینی را تجربه کرد که بلاتردید، تخریبهای 8 ساله لیبرالها، سهم مهمی در این شکست داشت.
این شکست اما محلی شد برای آشتی اصلاحطلبان با هاشمیرفسنجانی و بازگشت به شرایط سال 68. اصلاحطلبان به هاشمی پناه بردند، پیوسته بر دلخوریهای او از شکست تیر 84 دمیدند، بر حرارت خشمش افزودند و سعی کردند همانگونه که منتظری را از امام جدا کرده بودند، هاشمی را نیز جدا کنند و مقابل نظام قرار دهند.
از سال 85 طراحی یک انقلاب رنگی را آغاز کردند و تصمیم گرفتند این بار، در موسم انتخابات ریاستجمهوری دهم، مردم را با فریب و دغل با خود همراه و کار جمهوری اسلامی را با یک کودتای رنگی یکسره کنند. سال 88 همه ظرفیت داخلی و جهانی لیبرالیسم، از منتظری و هاشمی در ایران تا باراک اوباما و نتانیاهو در آمریکا و اسرائیل را علیه انقلاب اسلامی و جمهوری اسلامی بسیج کردند و دست به یک کودتای تمام عیار علیه نظام زدند.
کسانی که دنبال بردن امام(ره) به موزه بودند، پشت ویترین «نخستوزیر امام(ره)» پنهان شدند، بخشی از مردمی را که به میرحسین موسوی رای داده بودند، با دروغ تقلب فریفتند و به خیابانها کشاندند. در دیگر سو از دولت آمریکا خواستند پروژه تحریمهای فلجکننده را در سطحی گسترده با هدف سرنگونی اقتصادی ایران اجرا کند.
در جریان فتنه 88، جمهوری اسلامی ایران با حجم بیسابقهای از حملات سیاسی و اقتصادی در سطح داخلی و بینالمللی از سوی لیبرالها و حامیان بینالمللی آنها مواجه شد؛ ایران زخمی شد اما با کمک مردم زمین نخورد. خروش مردم در نهم دیماه 88 در دفاع از نظام و انقلاب، به کودتا پایان داد و ضربهای بیسابقه بر پیکر لیبرالیسم وارد کرد. پس از شکست کودتای سبز، لیبرالها در ضعیفترین موقعیت خود در طول سالهای پس از انقلاب اسلامی قرار گرفتند.
سال 92 هاشمیرفسنجانی که در فتنه 88 تا مرز جدایی کامل از نظام پیش رفت اما با تدبیر و تحمل رهبر حکیم انقلاب این اتفاق نیفتاد، توانست با بهرهبرداری از خطاهای محمود احمدینژاد، دست به احیای اجتماعی خود بزند و بهرغم اینکه خود رد صلاحیت شد، با حمایت از حسن روحانی، نقش مهمی در پیروزی او ایفا کرد.
با روی کار آمدن حسن روحانی، لیبرالها تصمیم به بازسازی خود گرفته و به این جمعبندی رسیدند که اگر به سبب ضربه سنگینی که در فتنه 88 خوردهاند، تا مدتی امکان تغییر ساختار نظام ایران را ندارند اما میتوانند مانند دوران ریاستجمهوری هاشمیرفسنجانی، در دستگاه اجرایی کشور نفوذ کنند، رویکرد و عملکرد آن را لیبرالیزه کنند و از فرصتهایی که روحانی برای آنها فراهم میکند و ظرفیتهایی که در اختیارشان قرار میدهد، دست به بازسازی تشکیلاتی خود بزنند. با وساطت، حمایت و هدایت هاشمیرفسنجانی، این امکان تا حدی برای لایههای دوم و سوم لیبرالها فراهم شد اما لایه اصلی و نخست آنها به سبب جرم بزرگی که سال 88 مرتکب شده بودند، امکان فعالیت نیافتند و برای تداوم حیات سیاسیشان، همچنان هیچ پناهگاهی جز شخصیتی در تراز هاشمیرفسنجانی ندیدند.
امروز کسی چون حجتالاسلام ناطق نوری سعی دارد با تکرار مواضع هاشمیرفسنجانی، بر جایگاه معنوی هاشمی تکیه زند، به قول خودش «خلأ هاشمی را پر کند» و آغوش خود را نیز برای لیبرالها بگشاید اما نه ناطق نوری و نه «هیچ شخصیت دیگری»، جایگاه منتظری در دوران امام(ره) و هاشمی در دوران بعد از امام(ره) را ندارد و نمیتواند نقش منتظری و هاشمی را برای لیبرالها ایفا کند و اینها بر این مهم کاملا واقفند. لیبرالها به دنبال شخصیتی هستند که بتوانند از رویارویی او با نظام، میوه تضعیف نظام و در نهایت تغییر آن را بچینند و امروز، چنین شخصیتی که رویاروییاش با نظام چنین هزینه و چنان نتیجهای داشته باشد، وجود خارجی ندارد.
لیبرالها که پس از فتنه 88 بارها و بارها توصیه به عذرخواهی و اعتراف به دروغ تقلب شدهاند اما از انجام آن خودداری کردهاند، امروز با رفتن هاشمی به دنبال نامهنگاری با رهبر انقلاب و «آشتی» و «بازگشت» هستند؛ اما آشتی با چه کسی؟ بازگشت به کجا؟ آیا این جماعت بر این تصورند که میتوانند همانگونه که سال 84 با هاشمی «آشتی» کردند و تحت پناه او، فتنه 88 را طراحی و اجرا کردند، امروز نیز با نظام «آشتی» کنند و پناهگاهی برای تدارک فتنههای دیگر بیابند؟ البته که چنین پناهگاهی هرگز وجود نخواهد داشت.
این جماعت میتوانند عذر بخواهند و با اعتراف به دروغ تقلب، بابت خساراتی که به اسلام زدهاند و خونهای بیگناهی که بر زمین ریختهاند، به درگاه الهی توبه کنند؛ قطعا در این صورت مورد رافت نظام نیز قرار خواهند گرفت. اینها بلاتردید میتوانند در صورت توبه، به مسجد بازگردند و در کنار مومنان قامت ببندند و نماز بخوانند اما نباید انتظار داشته باشند کفشدزد دیروز، امام جماعت امروز شود.
پینوشت:
1- پس از حوادث 11 سپتامبر 2001 وزارت امور خارجه دولت اصلاحات نامه محرمانه و مرعوبانهای خطاب به رئیسجمهور آمریکا نوشت و البته با بیتوجهی و تحقیر مخاطب روبهرو شد تا نتایج اتخاذ سیاست تنشزدایی با دشمنان قسمخورده ایران بیش از پیش برای مجریان این خطمشی روشن شود.
25 سپتامبر سال 2006 (5 مهر 85) شبکه 4 رادیو بیبیسی از ارسال نامهای در سال 2003 توسط دولت «محمد خاتمی» خطاب به مقامات کاخ سفید خبر داد. آنگونه که این شبکه رادیویی اعلام کرد دولت وقت ایران در نامه برای حل همه اختلافات فیمابین اعلام آمادگی کرد. تلاش برای خلع سلاح حزبالله لبنان، شفافسازی تمام فعالیتهای هستهای، دست برداشتن از حمایت گروههای فلسطینی و... از جمله مواردی بود که در نامه مذکور، دولت ایران به جورج بوش پیشنهاد داده بود.
رادیو بیبیسی در گزارشی طعنهآمیز که به طریقی در صدد نشان دادن ترس دولت وقت تهران از حمله نظامی آمریکا به منطقه بود، ماجرا را اینگونه افشا کرد:
آوریل 2003 میلادی، در شرایطی که تانکهای آمریکایی در خیابانهای بغداد حرکت میکردند، این نگرانی در تهران شدت میگرفت که شاید پس از عراق نوبت ایران باشد. یک ماه بعد، ایران در اقدامی بیسابقه و با واسطه سوییسیها، نامهای برای دولت آمریکا فرستاد که در آن آمادگی خود را برای حل همه اختلافها اعلام کرده بود.
در این نامه، ایران نه تنها از دست برداشتن از حمایت گروههای فلسطینی سخن به میان آورده بود، بلکه پیشنهاد داده بود برای خلع سلاح حزبالله تلاش کرده و تمام فعالیتهای هستهای خود را شفاف کند. در ازای این همه، ایران از آمریکا خواست از رفتار خصمانه خود نسبت به جمهوری اسلامی دست بکشد و در بیانیهای تصریح کند ایران جزو محور شرارت نیست.
«سیدمحمدحسین عادلی» که در آن زمان معاون وزیر امور خارجه ایران بود، میگوید: آن نامه برای آمریکایی ها فرستاده شد تا نشان دهد ما آماده گفتوگو و حل معضلات هستیم. این اقدام در راستای سیاستهای محمد خاتمی بود که میخواست همه راههای مسالمتآمیز را بیازماید.
«لری ویلکینسون» رئیس دفتر «کالین پاول» وزیر وقت خارجه آمریکا میگوید: تنها چیزی که من دیدم گزارشی بود از اینکه چنین نامهای دریافت شده و پاسخی که از طریق مقامهای سوییسی برای ایران فرستاده شد. پاسخی شبیه به اینکه چطور به خود اجازه میدهید چنین پیشنهاد «گستاخانهای» بدهید.
«ماجراي نيمروز» و اعدامهاي 67
كبري آسوپار در جوان نوشت:
در نگاه اول «ماجراي نيمروز» صرفاً يك فيلم سينمايي است كه چند ماه از روزهاي سخت مردم ايران را در سال 1360 روايت ميكند. اما نگاهي به اتفاقات سياسي ايران در سالهاي اخير و بعد فلاشبك به سال 67 و اعدامهاي معروف اعضاي سازمان مجاهدين خلق از سوي جمهوري اسلامي در كنار تماشاي «ماجراي نيمروز» نشان ميدهد كه اين فيلم سينمايي، فراتر از حوزه سينما، اتفاق قابلتأملي در حوزه سياسي ايران است.
نه فقط از اين جهت كه 35 سال پس از ترور سران قوا در ايران، تازه اكنون كسي از اهالي سينما، آن هم كسي كه در سال همان ترورها به دنيا آمده و تصوير مستقيم از آن فضا ندارد، آن اتفاقات را به سينما كشانده، بلكه از اين جهت كه فيلم ميتواند به يكي از بزرگترين ادعاهاي گروهك تروريستي مجاهدين خلق عليه جمهوري اسلامي پاسخ دهد: «جنايت جمهوري اسلامي عليه مجاهدين خلق.»
آيا جمهوري اسلامي صدها نفر از اعضاي گروهك منافقين را حين درگيري يا بعد از دستگيري با حكم اعدام، كشته است؟ بله؛ در اين شكي نيست. آيا اين اعدامها يا عدم تلاش براي زنده دستگير كردن اعضاي مجاهدين خلق تصميمي درست و قابل دفاع است؟ «ماجراي نيمروز» فقط با چند روايت كوتاه از چند ماه در دهه 60 مرگباري كه مجاهدين خلق براي حكومت و ملت ايران رقم زدند، مخاطب را به اين نتيجه ميرساند كه چارهاي ديگر نبوده است.
ماجراي نيمروز از يك دوقطبي درون گروهي ميان اعضاي تيم اطلاعات عمليات عليه منافقين روايت ميكند. كمال و صادق كه از جبهههاي جنگ با صدام، براي مقابله با منافقين به تهران آمدهاند، اغماض را درست نميدانند. كمال صراحتاً مخالف تلاش براي زنده دستگير كردن آنهاست و معتقد است بايد همهشان را كشت. روزي كه دخترك پنج سالهاي كه هدف ترور كور منافقين بوده، روي دستهاي كمال جان ميدهد و او بازگشته از بيمارستان با لگد به جان ضارب ميافتد، مخاطب به او حق ميدهد.
آيا جمهوري اسلامي صدها نفر از اعضاي گروهك منافقين را حين درگيري يا بعد از دستگيري با حكم اعدام، كشته است؟ بله؛ در اين شكي نيست. آيا اين اعدامها يا عدم تلاش براي زنده دستگير كردن اعضاي مجاهدين خلق تصميمي درست و قابل دفاع است؟ «ماجراي نيمروز» فقط با چند روايت كوتاه از چند ماه در دهه 60 مرگباري كه مجاهدين خلق براي حكومت و ملت ايران رقم زدند، مخاطب را به اين نتيجه ميرساند كه چارهاي ديگر نبوده است.
ماجراي نيمروز از يك دوقطبي درون گروهي ميان اعضاي تيم اطلاعات عمليات عليه منافقين روايت ميكند. كمال و صادق كه از جبهههاي جنگ با صدام، براي مقابله با منافقين به تهران آمدهاند، اغماض را درست نميدانند. كمال صراحتاً مخالف تلاش براي زنده دستگير كردن آنهاست و معتقد است بايد همهشان را كشت. روزي كه دخترك پنج سالهاي كه هدف ترور كور منافقين بوده، روي دستهاي كمال جان ميدهد و او بازگشته از بيمارستان با لگد به جان ضارب ميافتد، مخاطب به او حق ميدهد.
گرچه مسعود همچنان معتقد است نبايد مثل خودشان برخورد كرد و بايد حرف زد. كمال با بغض ميگويد آن دختر هنوز پنج سالش هم نشده بود... مسعود هم عضو تيم است؛ دور از فضاي ذهني كمال، بازجويي ميكند، با حرف و نه با لگد! بعد يك روز كه از اختياراتش استفاده كرده و براي دختر توابي كه قصد انفجار قطار مسافربري را داشته و قبل از انفجار دستگير شده و توبه كرده، شرايط ملاقات با مادر و خواهرش را در حياط زندان فراهم ميكند، به چشم ميبيند كه دختر تواب را خواهرش در حياط زندان با انفجار انتحاري ميكشد.
اينجا مخاطب فكر ميكند كه آيا ميشود به كساني رحم كرد كه به خواهرشان هم رحم نميكنند؟ مسعود همچنان به دنبال گفتوگوست، اما روزي بعدتر جنازه سوخته و پوست كنده برادر پاسدارش را ميآورند و هق هق گريهاش روي پرده سينما مينشيند. همين مسعود است كه در حمله به خانه تيمي موسي خياباني صراحتاً ميگويد كه «هر چه زودتر بريزيد و بكشيد.» او هم به نتيجه ميرسد كه مجاهدين خلق زبان ديالوگ را نميفهمند.
عضو ديگر تيم هم كه گاهي گوشهاي ميزند كه افراد را زنده دستگير كنيم و كمك كنيم برگردند، دل در گرو همكلاسي سابقش دارد كه حالا فهميده در خانههاي تيمي منافقين ساكن است. در نهايت هم وقتي ميبيندش، اسلحهاش را پايين ميآورد، اما اينكه نماينده جمهوري اسلامي اسلحهاش را پايين ميآورد، دليل نميشود كه نماينده منافقين هم اسلحهاش را پايين بياورد؛ دخترك شليك ميكند. ماجرا ساده است؛ شما شايد به حرمت احساس چند سال پيش، منافق را نكشيد، اما او حرمتي براي هيچ چيز قائل نيست. مجاهدين خلق زبان احساس را نميفهمند.
صادق بر نفوذي بودن مسئول مخابرات و شنود تيم اصرار دارد. قبول نميكنند و آزادش ميكنند؛ او بعد آزادي تماس ميگيرد و ميگويد كه ديگر دستتان به من نميرسد. مجاهدين خلق زبان رفاقت و اعتماد را نميفهمند.
عضو ديگر تيم هم كه گاهي گوشهاي ميزند كه افراد را زنده دستگير كنيم و كمك كنيم برگردند، دل در گرو همكلاسي سابقش دارد كه حالا فهميده در خانههاي تيمي منافقين ساكن است. در نهايت هم وقتي ميبيندش، اسلحهاش را پايين ميآورد، اما اينكه نماينده جمهوري اسلامي اسلحهاش را پايين ميآورد، دليل نميشود كه نماينده منافقين هم اسلحهاش را پايين بياورد؛ دخترك شليك ميكند. ماجرا ساده است؛ شما شايد به حرمت احساس چند سال پيش، منافق را نكشيد، اما او حرمتي براي هيچ چيز قائل نيست. مجاهدين خلق زبان احساس را نميفهمند.
صادق بر نفوذي بودن مسئول مخابرات و شنود تيم اصرار دارد. قبول نميكنند و آزادش ميكنند؛ او بعد آزادي تماس ميگيرد و ميگويد كه ديگر دستتان به من نميرسد. مجاهدين خلق زبان رفاقت و اعتماد را نميفهمند.
اجازه دهيد چند تصوير كوتاهي را كه ماجراي نيمروز از سال 60 براي مردم يادآوري ميكند، مروري گذرا كنيم:
ـ انفجار دفتر حزب جمهوري اسلامي و شهادت آيتالله بهشتي (رئيس ديوان عالي) و بيش از 70 نفر از نمايندگان مجلس و وزرا و ...
ـ به رگبار بستن يك خانواده سه نفره
ـ انفجار دفتر نخست وزير و شهادت رئيسجمهور و نخست وزير ايران (و سه نفر ديگر)
ـ بستن راه مردم در وسط شهر با لباس سپاه و تظاهر به گشت شبانه و به رگبار بستن مردم و …
ـ ترور يكي از توابين مجاهدين خلق توسطبه دست خواهرش
ـ شكنجه و كندن پوست و سوزاندن سه تن از پاسداران انقلاب اسلامي
همين وقايع كه از تير تا بهمن 60 روايت ميشود كافي است كه توسل جمهوري اسلامي به خشونت براي برخورد با منافقين را موجه كند؛ حال همه كشتارهايي را كه در يك فيلمنامه نگنجيده و در طول سالهاي 60 تا 67 هزاران نفر از مردم ايران را به قتل رسانده، اضافه كنيد؛ با عاملان ترورها و ياريكنندگان اين تروريسم گسترده چه بايد كرد؟
ببينيم امام خميني (ره) به عنوان رهبري كه هزاران نفر از مردمش قرباني شدهاند، با اينان چه ميكند؟ امام دستور اعدام زندانيهاي مجاهدين را صادر ميكنند؛ اما چه زماني؟ بعد از ترورهاي مسئولان عاليرتبه كشور در تابستان 60؟ بعد از ترورهاي مردم كوچه و بازار در همه سالهاي دهه 60؟ بعد از همكاريهاي گسترده با صدام حسين عليه مردم ايران در جريان جنگ تحميلي؟ بعد از فروش اطلاعات مردم ايران به خارجيها؟ نه؛ امام امت سالها صبوري ميكنند. امام بعد از هفت سال كه از آغاز مبارزه مسلحانه مجاهدين خلق با مردم و حكومت ايران ميگذرد، دستور اعدام زندانيهاي منافقين را صادر ميكنند.
آن هم وقتي كه رسماً با نام «فروغ جاويدان» به كشور حمله ميكنند و مسعود رجوي صراحتاً زندانيان مجاهدين را نيروهاي بالقوه عملياتش ميخواند و آنها هم درون زندان جشن فروغ جاويدان برگزار ميكنند! آن هم باز امام ميفرمايند اگر بر سر موضع خود هستند، در حكم محاربند؛ يعني اگر موضعشان عوض شده كه هيچ، همچنان راه توبه باز است.
حال شايد بشود دريافت كه حاميان انتشار فايل صوتي آيتالله منتظري چرا اين روزها از ماجراي نيمروز دلخور هستند و حرفهاي بودن آن را نديده ميگيرند؛ اين فيلم بر همه مقابله خشني كه جمهوري اسلامي با مبارزه مسلحانه مجاهدين خلق ميكند، صحه ميگذارد و راه را بر روايتهاي جهتدار فايلهاي صوتي محرمانهاي كه آقازادهها منتشر ميكنند، ميبندد. فرمانده «ماجراي نيمروز» از تهران به ارتفاعات بازي دراز ميرود تا نيرو بياورد و تاكيد ميكند فكر كرديد «فقط اينجا جنگ است؟ تهران هم جنگ است. »
منافقين در ماجراي نيمروز مثل منافقين در پيام سال 67 امام در كنار دشمنان متجاوز خارجي قرار ميگيرند. ماجراي نيمروز با نمايش سينمايي فقط چند صحنه از جنايات منافقين، مخاطب را در بهمن 60 و نه تابستان 67 و بعد از عمليات مرصاد، به اين نتيجه ميرساند كه وقتي شما نكشيد، مردم تان كشته ميشوند؛ همان مثال قديمي ترحم بر پلنگ تيزدندان... پس بريزيد و بكشيد؛ آنها زبان انسانيت و شرافت را نميفهمند.
ارزيابي جشنواره سي و پنجم فيلم فجر
محمود گبرلو در رسالت نوشت:
با مروري بر جشنواره سي و پنجم فيلم فجر، فارغ از برخي مسائل و نگاه هاي سياسي و جناحي شاهد اتفاقات مهم و زير بنايي هستيم كه بررسي تبيين آن مي تواند راهگشاي مسير واقعي سينماي آينده نظام جمهوري اسلامي باشد.
خانواده ايراني به طور جدي سينما را يك وسيله سرگرمي و پر نشاط در سبد فرهنگي و تفريحي خانواده خود قرارداده و هفتگي يا ماهانه، اكثريت مردم ايران به شيوه هاي مختلف علاقه مندند به تماشاي يك فيلم سينمايي بنشينند حال از طريق تلويزيون يا سالن هاي سينما يا «دي وي دي» هاي مجازي كه به بازار عرضه مي شود.ديگر سينماي ايران مانند سال هاي قبل مختص عده اي روشنفكر و معدود تماشاگر عادي نيست.
آمار فروش سال قبل سينما هم يادآور اين نكته است.همچنين آمار جامعه شناسان نيز حاكي از استقبال گسترده مردم از سينماست.آنهم مردمي با طيف فكري و گرايش هاي بسيار متنوع كه ديگر براقي هر قصه و داستان يا هر ساختاري را نمي پذيرند و در اين شرايط رقابتي جهاني خيلي آگاه تر و هوشمندانه تر تقاضاي فيلم هايي با ساختار محكم و ايده هاي نو و جذاب دارند.
فيلمسازان ايراني تغيير شگفت آوري در انتخاب ايده و مضمون و ساختار كرده و با سرعت و شتاب به پيش مي روند و فيلم هايي ارائه مي دهند كه نسبت به سال هاي قبل بسيار متفاوت تر است. حركت پرشتاب و رو به جلويي را شاهد هستيم كه در رقابت هاي جهاني مي تواند پيشگام و موثر باشد به خصوص نسل جوان كه ديگر منتظر گذران دوران چند ساله آكادميك دانشگاهي نيستند و جسورانه و شجاعانه مدعي روش ها و تكنيك هاي نو بوده و در انتخاب مضامين نيز به سراغ موضوعاتي رفته اند كه تماشاگر ايراني در زندگي اجتماعي درگير آن است.
فيلمسازان ايراني تغيير شگفت آوري در انتخاب ايده و مضمون و ساختار كرده و با سرعت و شتاب به پيش مي روند و فيلم هايي ارائه مي دهند كه نسبت به سال هاي قبل بسيار متفاوت تر است. حركت پرشتاب و رو به جلويي را شاهد هستيم كه در رقابت هاي جهاني مي تواند پيشگام و موثر باشد به خصوص نسل جوان كه ديگر منتظر گذران دوران چند ساله آكادميك دانشگاهي نيستند و جسورانه و شجاعانه مدعي روش ها و تكنيك هاي نو بوده و در انتخاب مضامين نيز به سراغ موضوعاتي رفته اند كه تماشاگر ايراني در زندگي اجتماعي درگير آن است.
با اين شرايط كه تماشاگر مجذوب سينما افزايش يافته و سينما گر ايراني نيز خلاقانه و شجاعانه به پيش مي رود، چه بايد كرد و چگونه بايد به سينما نگاه كرد يا آنكه آن را مورد حمايت و هدايت جدي قرار داد ؟
آنچه كه شرايط امروز سينماي ايران را از لحاظ تبيين و تحليل موقعيت بحراني ايجاد مي كند همين ذوق و شوق متفاوت تماشاگر و ذائقه متفاوت سينماگر است.از دير باز عده اي معتقد بودند اين سينماست كه مي تواند براي تماشاگر پيشرو و پسنديده باشد اما دنياي امروز به خصوص جامعه ايراني با مردمي فهيم و انديشمند كه در همه زمينه هاي سياسي ،اجتماعي و اقتصادي آگاهانه قدم بر مي دارند حتما در عرصه فرهنگي نيز خواسته هاي بحقي دارند كه بايد به آن توجه كرد هر چند پيشتاز بودن سينماگر براي توسعه جامعه امري بديهي است اما تلفيق نياز تماشاگر و نگاه پيش برنده سينما يك موضوع جدي در جهان امروز است.يعني سينمايي كه بتواند به خواسته تماشاگر توجه كند ولي خود جلودار حركت هاي فرهنگي و ايجاد بسته هاي مناسب تعامل و گفتمان باشد.
آنچه كه در جشنواره سي و پنجم به نمايش در آمد حاصل اين دو نگاه است اما با فاصله بسيار زياد . فيلم اجتماعي با مضاميني كه در بطن جامعه وجود دارد از ضروريات است چرا كه نقد و تحليل وضعيت اجتماعي و تحليل و آگاهي آن باعث رشد جامعهخواه شد اما مضاميني كه واقعاً نياز اساسي جامعه بر اساس يك تحقيق و پژوهش جامعه شناسانه است.اگر موضوعي به زعم فيلمساز به عنوان يك معضل اجتماعي مطرح شود اما تماشاگر آن را معضل جدي خود نداند يا راهكار ارائه شده را خلاف اعتقاد و آرمانش بداند، نشان از عدم آگاهي فيلمساز از واقعيات اجتماعي جامعه پيرامون خود است.
يا شيوه ساختاري را انتخاب نمايد كه تماشاگر ميلي براي خريد بليت و ديدن فيلم نداشته باشد . نقش سياستگذار -برنامه ريز در اين ميان يك نقش كليدي وموثر است اگر اين بستر براي فيلمساز فراهم نگردد تا از فضاي اجتماعي جامعه يا نياز تماشاگر و تنوع سليقه و ذائقه آگاهي نداشته باشد با سينمايي ناكام و بي ارزش روبه رو خواهيم بود كه خلاف سياست هاي كلان در جهت استفاده از سينما براي رشد و توسعه كشور است.
نياز سنجي جامعه ايران انقلابي امروز و ايجاد گفتمان با فيلمساز در جهت بهره برداري مطلوب از رسانه سينما يك وظيفه همگاني و دو طرفه است .اين خلائي بود كه در جشنواره امسال شاهد آن بودم و رمز موفقيت مديران وقت و پايه گذاري ماندگار و مؤثر در ايجاد يك جريان مطلوب براي سينماي ايران پرهيز از گرايشات جناحي و شخصي و توجه به نياز جامعه امروز و نسل آينده اين مرز و بوم است. نسل آينده سينماگر را معلم فکري خود مي داند، يک معلم علاوه بر تزکيه نفس بايد بر دانش و علم خود نيز بيفزايد و فراتر از مخاطبانش درک و فهم درستي از موقعيت ها داشته باشد .
فيلم هاي امسال قابل تعمق و قابل تقدير بود به خصوص نسل جواني که هدف شان را حفظ آرمان ها و ارزش هاي نهفته در هشت سال دفاع مقدس قرار داده اند يا با طرح معضلات اجتماعي تلاش کردند اميد را در زندگي مردم جاري سازند يا با بيان تاريخ پرالتهاب دهه شصت ايران ،مظلوميت نظام را ياد آور شوند فيلم هايي همچون ويلايي ها ، ماجراي نيمروز، سد معبر، بيست و يک روز بعد ، اشنوگل ، درياچه ماهي ، رهايي از بهشت و... اما همه اينها در مقابل خواسته و همت ملت ايران و آنچه را که امام راحل و مقام معظم رهبري انتظار دارند و موقعيت جمهوري اسلامي در ابعاد جهاني مطرح است، قطره نا چيزي است اما دست مريزاد به همت تان.
و كلام آخر؛ جشنواره از لحاظ اجرايي همچون سالهاي قبل مزايا ومعايبي داشت كه پس از گذشت بيش از سه دهه ازعمرآن شايد معايب قابل اغماض نباشد اما حاشيه هايي در باره افراد يا هيئت انتخاب و داوري ايجاد شد كه نشان از بي معرفتي و كينه توزي برخي نسبت به سينماي نجيب ايران داشت . تخريب و نابودي اين سينما در دهه مبارك فجر كه نشان از عملكرد فرهنگي نظام جمهوري اسلامي به خصوص در عرصه سينماست، همدلي و همراهي با كساني است كه به زور مي خواهند تحميل كنند جمهوري اسلامي در ارائه سينمايي مطلوب ناتوان است و اين همان شايد جريان نفوذ براي تخريب ازدرون باشد.
خوزستان قربانی توسعه یافتگی نامتوازن
محمد درویش در ایران نوشت:
ما ایرانیان اعم از مردم و مسئولان، انگار حافظه تاریخی نداریم! چون درست مشابه همین واقعه خوزستان را 50 سال قبل در یزد، اردستان، سبزوار، نایین و بسیاری از شهرهای بیابانی ایران شاهد بودیم اما با برنامهریزی حساب شده از ابتدای دهه 40 تا 50، طرح بزرگی برای جنگلکاری در بیابانها به وسعت 4 میلیون هکتار اجرا شد و حتی مناطقی مانند ریگ جن، چوپانان و بیابانهای اطراف شهر یزد و شمال شرق کرمان، اصفهان، سبزوار و ابوزیدآباد با کاشت گونههایی همچون تاغ، اسکنبیل، پده و گز تثبیت شد.
در غرب کرخه هم 100 هزار هکتار جنگلکاری صورت گرفت و همین سبب شد تا جلوی فرسایش بادی تا حد زیادی گرفته شود. اما اکنون چند دهه است که روند تثبیت بیولوژیک بیابانها متوقف شده و حتی به تشدید بیابانزایی هم همت گماردیم! بهطوریکه امروز تمامی تالابهای خوزستان قربانی کشاورزی، نفت و مدیریت غلط منابع آب شدهاند. توسعه کشت و صنعت نیشکر هم شیره همه منابع آب خوزستان را مکید و الان هم دارند یک زهاب آلوده را به تالابها وارد میکنند که همه منابع آبزی را از بین برده است.
توجه داشته باشید استانی که 33 درصد آبهای کشور در آن جاری بود و بزرگترین رودخانههای کشور از کارون و کرخه و جراحی و مارون گرفته تا زهره و بهمنشیر در آن جوش و خروش داشت امروز به عنوان اصلیترین قطب تولید محصولات کشاورزی کشور تنها 15 میلیون تن تولید دارد که این رقم عملاً معادل 11 درصد کل تولید کشاورزی کشور است. به بیان بهتر ما همه آب را با تکنولوژی بسیار اولیهمان در کشاورزی از دست دادهایم تا نهایتاً همین قدر تولید کنیم.
از سوی دیگر پروژههای متعدد انتقال آب بینحوضهای نیز دیگر چیزی از تالابهای بامدژ، شیمبار، هورالعظیم، شادگان و میانگران در خوزستان باقی نگذاشته و این 5 پیکره آبی را که متعادل کننده زندگی در خوزستان بود عملاً نابود کردیم که آخرین نمونهاش ساخت سدکوثر بر روی زهره بود که حتی کشاورزی هندیجان را در پاییندست از بین برد و اراضی این شهر را به چشمه تولید گرد و غبار تبدیل کرد.
فراموش نکنیم که قدیمیترین کهنزادبومهای آسیای جنوب غربی از چغازنبیل گرفته تا سامانه پیشرفته تقسیم آب در شوشتر متعلق به خوزستان بوده است ولی برخی آقایان در وزارت نیرو هنوز معتقدند اگر سدها را نمیساختیم خوزستان را آب میبرد در حالی که همین سیلابها بود که به مدت هزاران سال، دشتهای خوزستان را تغذیه میکرد و تمدنهایی بزرگ را به وجود آورده بود ولی ما با سدسازی جریان طبیعی آب را مسدود کرده تا جلوی سیل را بگیریم و در عوض چشمههای تولید گرد و غبار ایجاد کردیم تا امروز خوزستان با 350 هزار هکتار کانون بحرانی تولید گرد و خاک روبهرو باشد. در مورد سیل هم باید اذعان داشت اگر سیلاب هر از گاهی میآید و خسارت میزند مشکل از سیل نیست چون سیلاب همیشه مایه آبادانی بوده بلکه مشکل جانمایی غلط شهرها، صنایع، پلها و جادههایمان بوده است.
حال برای اینکه جلوی ریزگردهای اهواز را بگیریم لازم است این 350 هزار هکتار بیابان را بسرعت در دستور طرحهای تثبیت شن قرار دهیم و حقابههای سلب شده تالابها و هورها را مجدداً به آنها بازگردانیم.
با این حال شگفتآور است که فقط 17 میلیارد تومان! برای کنترل این چشمههای گرد و غبار تخصیص یافته، حال آنکه تثبیت این اراضی نیازمند بودجهای در حدود 1700 میلیارد تومان است و اگر تخصیص اعتبارات به همین شکل پیش برود یعنی کنترل چشمههای گردو غبار خوزستان تا 100 سال دیگر هم طول میکشد! اما آیا برای استانی که قطب تولید نفت و گاز ایران است و عوارض آلایندگی یکی از پالایشگاههایش- پالایشگاه آبادان- در هر سال فقط حدود 82 میلیارد تومان است، آیا تأمین 1700 میلیارد تومان اینقدر سخت و ناشدنی است؟ در حالی که اگر فقط یک درصد از درآمد نفتی خوزستان را صرف مسائل محیطزیستی این استان میکردیم امروز با این بحرانها مواجه نمیشدیم و لازم نبود اینقدر گناه را به گردن کانونهای بیابانی خارج از ایران بیندازیم چرا که اکنون 15 سال است خوزستان هر از گاهی با ریزگردهای خارجی مواجه است اما آنچه در دو سه سال اخیر به وقوع پیوسته عمدتاً گرد و خاک ناشی از کانونهای داخلی بوده که خودمان ایجاد کردیم.
علیایحال حضور عالیترین مقام وزارت نیرو در خوزستان و عذرخواهی رسمی ایشان از مردم را باید به فال نیک گرفت چون نشان میدهد دولتمردان ما درد و آلام مردم خوزستان را درک کردهاند و امید که این بدعت خوشایند الگویی برای دیگر مدیران باشد که به جای توجیه، اشتباهاتشان را بپذیرند.