
باز ايران شد عزادارغمى
دل شكست از سوز داغ و ماتمى
در ميان هرم اتش سوختند
جامه نيلى به تن ها دوختند
در ره خدمت به خلق بى پناه
زير اوارند ده ها بى گناه
چشم برراه پدر فرزندها
روى آتش مى جهد اسپندها
مادرى خاك عزا برسر كند
ديده از خون دل خود تر كند
گرچه اتش هر كجا دارد اثر
ليك اززهرابپرس و ميخ در
ناله ها زد خانه ام اتش گرفت
محسن دردانه ام اتش گرفت
اى پدر حق رسالت شد ادا
تازيانه سوخت بازوى مرا
در دفاع از ولايت سوختم
راه عشق و عاشقى آموختم
منبع: عقییق